سفارش تبلیغ
صبا ویژن







کتاب "قطعه 26" آماده است، مجله "نهِ ده" افتاد آن طرف سال

مجله "نهِ ده" که تداعی کننده "9 دی" است،
متاسفانه با وجود همه شب زنده داری ها افتاد آن طرف سال، بیست فروردین. کم
کاری از من نبود، تیرها کاری بود. منظورم از "تیر" نه فحش سبزها بود نه
انتقاد منتقدین بلکه شاید "تیر"، "تیر سه شعبه تقدیر" باشد. تیغ تقدیر باز
گلوی ما را نشانه گرفت. هر وقت می خواهم برای شهدا مجله ای در بیاورم
آنچنان سختی ها دو چندان و بی معرفتی ها صد چندان می شود که حد و حساب
ندارد. این چند روز که در این "قطعه 26" نبودم یک سینه سخن بردم در آن
"قطعه 26" و حالا کمی سبک تر شده ام. از ولایت دفاع نکنی، متهم به خیانت
به بی بصیرتی می شوی. دفاع کنی، متهم به بد دفاع کردن می شوی. وبلاگ ات
بازدید کننده نداشته باشد متهم به "کم شماری" می شوی. پر بیننده باشد متهم
به "جلوه نمایی" می شوی. از "بالاترین" فحش بخوری، یک جور حرف می زنند.
ناسزا نشنوی، یک جور. چند وقت پیش اسمم را در "گوگل" سرچ کردم آمد؛ "حسین
قدیانی دلقک شماره یک رژیم با این قیافه ... یش". دشمن خیال می کند دارد
به من فحش می دهد من اما دلقک بودن در نظام مقدس جمهوری اسلامی را هم
افتخار می دانم و بسیار متاسفم که چرا ثواب دلقک رژیم بودن در نظام مقدس
جمهوری اسلامی در پرونده اعمالم ثبت نشده است.

این از این اما اگر "ارشاد" بازی در نیاورد
همه چیز برای چاپ کتابم که مجموعه ای از مقالاتم در این سالیان سخت
روزنامه نگاری است آماده است به علاوه دل نوشت هایم در این هشت ماه دفاع
مقدس. نام کتاب را به پیشنهاد اغلب دوستان "قطعه 26" گذاشته ام و اگر سنگ
جلویش نیاندازند تا آخر سال در خواهد آمد. کتاب، 300 صفحه ای می شود و
تقدیمش کرده ام به "حضرت آه که در این شباهنگام بی خورشید چون ماه می
درخشد". آنچه در این وبلاگ هست، تنها ثلثی از کتاب قطعه 26 می باشد و کتاب
را با اولین مطلبی که از من در روزنامه ای کار شد آغازیده ام. جایی از
کتاب مقاله ای هست با این عنوان "دکتر شریعتی در کربلای 5". آری من مجبورم
بار تبلیغ کتاب را بیاندازم روی دوش این وبلاگ. یحتمل به این خاطر است که
من یک نویسنده حکومتی هستم و پول دارد از سر و کولم بالا می رود!

مجله "نهِ ده" هم در روز شهادت سید مرتضی
آوینی در خواهد آمد. چیزی از کارش نمانده جز دعای بیشتر شما. حالا یک "دل
نوشت" که تقدیم می کنم به همه آنهایی که این چند روز با محبت خود مرا
شرمنده خود کردند؛

پنج شنبه هفته ای که گذشت پنج شنبه آخر سال
نبود اما پیر زن در قطعه 26 کمی آن سو تر از "ردیف 63 شماره 44" صورت اش
را چسبانده بود به عکس پسرش و مدام داشت بر چشمان جگر گوشه شهید خود بوسه
می زد و اشک می ریخت. خلوتی داشت. دلم سوخت از صدای هق هق پیر زن. با دیدن
پیر زن یاد مادر بزرگم افتادم که ساعاتی زود تر از من آمده بود و مزار
"بابا اکبر" را آب  داده بود. هر وقت مزار بابا اکبر این جوری تمیز می شود
یا کار مادرم است یا کار مادر بزرگ اما این تمیز کردن کار مادر بزرگ بود.
شک نداشتم. آخر مادرم فقط مزار بابا اکبر را با آب و گلاب می شوید ولی
مادر بزرگم تا جایی که کمر قوز کرده اش یاری کند مزار دیگر شهدا را هم می
شوید. نصف عمرش را در همین بهشت زهرا گذرانده. چند شب پیش مادر بزرگ در
عالم خواب بابا اکبر را دیده بود که لباس بسیج به تن داشت و اسلحه ای دستش
بود. بابا اکبر در عالم رویا به او گفته بود؛ "ما اینجا دست مان خیلی باز
است مادر. چرا از ما چیزی نمی خواهی".

این خواب را بسیاری از مادران شهدا با کمی
پس و پیش دیده اند. همین پیر زن پنج شنبه دو هفته قبل به من می گفت؛ پسرم
گفته ما خیلی زود با امام زمان بر می گردیم. ظهور نزدیک است ولی به عمر
شما مادر قد نمی دهد.

گریه کن مادر های های. حق داری. گریه کن مادر های های. حق داری. تو باید با آب دیدگانت مزار فرزندت را بشویی.

آی شهدا که آن دنیا دست تان باز است. ما
اینجا دست مان بسته است. روح مان خسته است. تن مان مجروح است. وقت مان ضیق
است. ظرفیت بهشت زهرا تکمیل شده. ما بر فرض شهادت باید کنار مرده های عادی
بخوابیم. کنار ندا آقا سلطان. من حاضرم یکی از هزار کرمی باشم که دارد
تن مرده منافقین را می خورد اما در کنار هیچ منافقی دفن نشوم. ندا یک فریب
کار بود که خود فریب خورد. ما نه به زنده منافقین احترام می گذاریم نه به
مرده شان. نه به صغیرشان نه به کبیرشان. الکی به ما درس اخلاق ندهید. ما
300 هزار شهید ندادیم که حالا برای جسد منافقین احترام بگذاریم. ندا را
BBC کشت و آن دنیا باید با VOA محشور شود. "شهید"، آن مجاهد در خون خفته
ای است که با "روایت فتح" محشور می شود. ندا اگر شهید بود منادی نفاق نمی
شد. این از بزرگواری جمهوری اسلامی بود و الا محل دفن هر منافقی "قطعه
منافقین" است. جمهوری اسلامی به مرده های منافقین رو می دهد، زنده های شان
پر رو می شوند!

اگر برائت از زنده و مرده منافقین بی ادبی
است، پس مرگ بر با ادبی. ما اما دقیقا مثل قمر بنی هاشم با ادبیم. بسیجی
ادبش را از "باب الادب" ارث گرفته است. من آنقدر که از نصایح دوستان مدعی
ادب، به بسیجیان ناراحت می شوم از بد و بیراه سبزها ناراحت نمی شوم. ادب
ما ریشه در آداب عباس دارد. عباس با ادب بود از همه با ادب تر بود اما
امان نامه شمر را پاره کرد و اگر حسین نبود همان جا شمر را به درک واصل می
کرد. عباس حتی جواب سلام امان نامه را هم نداد. ما به باب الادب خیانت
کرده ایم اگر برای ندا فاتحه بخوانیم. پس خدا برای چه سوره منافقون را
گذاشته؟ ما فرق اشک را با آبغوره می دانیم. اشک گریه مادران شهید داده
است. ما آنقدر با ادب نیستیم که اشک مادران شهید داده را به آب غوره فک و
فامیل منافقین بفروشیم. من بوسه ام را همین پنج شنبه ای که گذشت خرج دست
پدر پیر شهید سعید شاهدی کردم. افتخار هم می کنم. با ادبی یعنی این. فریب
آب غوره منافقین را خوردن با ادبی نیست، هالو بودن است. ما حتی در با ادب
بودن و در ابراز محبت هم نمی گذاریم علی تنها بماند. در اشک ریختن از دیده
گان به خون نشسته هم ما بی شماریم. رویای صادقه خواب مادران شهید داده
است. براندازی با آب غوره و مظلوم نمایی و ادب مرد به ز دولت اوست و جنگ
روانی، خوابی پریشان است که هرگز تعبیر نمی شود.

آی آقایانی که به امثال بنده می خواهید ادب
یاد بدهید؛ کجا بودید وقتی که شانه های این پیر زن داشت می لرزید؟ کجا
بودید وقتی شعار می دادند "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی شه"؟ معتاد
خواندن موسوی عین واقعیت عین ادب عین شفاف سازی عین عمل است به شعار
دانستن حق مردم است. اگر مردم حق دارند  بدانند این منافق در آخرین شعری
که سروده چه گفته، این حق را هم دارند که بدانند موسوی معتاد است. اعتیاد
موسوی به خاطر بی ادبی من نیست، به خاطر میزان بالای مصرف او آنهم در سال
اصلاح الگوی مصرف است. مهندس که در سال اصلاح الگوی مصرف همچین مصرف می
کند وای به حال سال بعد که سال اصلاح الگوی مصرف نیست! من برای هر ناکث و
هر ناکسی که علیه سید علی شاخ و شانه بکشد آبرو نمی گذارم چون عباس برای
امان نامه شمر آبرو نگذاشت. ما نه فریب رنگ سبز را می خوریم و نه فریب سید
بودن افراد را. "سید" یعنی "آقا". آقا هم یعنی "آ سد علی آقا". هیچ سیدی
روز 22 بهمن از ترس ملت علی و زهرا پارچه روی سر و صورت خود نمی اندازد.
موسوی آقا بود، 22 بهمن ادای خانم ها را در نمی آورد. رهنورد هم اتفاقا
خانم نیست. "خانم"، شیر زنان بسیجی این ملت اند. رهنورد چون آیات قرآن را
واپس گرایانه خوانده، نگه داشتن حرمتش عین بی ادبی است. رهنورد منافقی است
که از یک سو خود را زن نخست وزیر امام می داند، از دیگر سو در برابر آیات
الهی بی ادبی می کند. بی ادبی این است که رهنورد را با عنوانی دیگر غیر
منافق و غیر زن یک معتاد خطاب کنیم. اگر علی بعد از فتنه جمل به احترام
پیامبر از مهمترین راس فتنه گذشت کرد، راس فتنه هم البته تا پایان عمر
خفقان گرفت. به فتنه تان ادامه بدهید، همان بلایی که علی سر ناکثین آورد،
بر سر تک تک تان خواهیم آورد. عیبی ندارد؛ به ما بگویید خشونت طلب. بی
ادب. دلقک شماره یک رژیم. قرن هاست که به مجاهدان راه خدا همین تهمت ها را
می زنند. آری من مجاهد راه خدا هستم. تا وقتی بسیجی ها از من حمایت می
کنند تا وقتی راوی اشک مادران شهید داده ام تا وقتی حرمت سران فتنه را به
بهانه با ادب بودن نگه نمی دارم، البته که مجاهد راه خدا هستم.

این را البته در جواب مدعیان گفتم. مجاهد
راه خدا بسیجیان خامنه ای هستند. بزرگ ترین آرزوی من این است که هنگام مرگ
جوراب بچه بسیجی ها کفنم باشد. اهل معنا برای خود از کربلا کفن نمی
آورند.قسم به ارباب بی کفن، "حاج منصور" گاهی چه ظریف حرف می زند. 



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی