شهر ما کوچه های متفاوتی دارد با رویکردهای متفاوت
وقتی آهسته گذر می کنم می بینم، بعضی از کوچه های شهر ما پر از صدا و هیاهوی کودکان زیباست که بی غل و غش و با صفا و سادگی به دنبال هم می دوند و با هم بازی می کنند، و پر از نگاههای معنادار کودکان ساکت و مظلومی که گوشه ای ایستاده اند و به بچه ها و به عابران تماشا می کنند و اگر سلامی هم به آنها بدهی از خجالت سرخ می شوند و سر در گریبان فرو می برند، اما نمی شود روی اینها تمرکز کرد چون تا می خواهی متمرکز شوی پسری که از در و دیوار بالا و پایین می رود توجهت را جلب می کند و فریادهای مادری که فرزندش را صدا کرده و به سمت خود می خواند، تمرکزت را بهم می ریزد و آنگاه متوجه می شوی اکثر این بچه ها با این تفاوت رفتاری، بیرون بودن را بر خانه ترجیح می دهند. اما در هر حال زمانی می رسد که باید به خانه بروند و شکم گرسنه شان را نجات دهند و به تماشای رقاصی های تلویزیون بپردازند و شاید به تماشای عقربه های ساعت که آیا می شود امشب خوابم نبرد و پدر را ببینم؟!!!
کمی آن طرف تر می روم، دقتم را زیاد می کنم .
کوچه هایی خالی و خلوت، بی سر و صدا، گویی در این شهر آدمی زندگی نمی کند و یا شاید همه عقیم شده اند و بچه ندارند، اما نه، اهالی اینجا بچه هایشان را به مهد می فرستند تا با رقاصی و پر شدن موسیقی های مختلف در ذهن بچه احساسات او را اشباع و یا انرژی اش را تخلیه کنند، ساعاتی که این کودکان در کنار خاله های مصنوعی و جذاب می گذرانند، تا وقتی پدر و مادر خسته و کوفته به منزل آمدند، بروند و به تماشای خستگی آنان بنشینند و با یاد خاله ها بزرگ شوند و به خود بگویند آیا می شود پدر و مادر من هم مثل خاله مهربان شوند؟!!!
انرژی و جنب و جوش بچه ها به آدم انرژی می دهد و خستگی آدم را از تنش بیرون می کند، اما وقتی به ورای خشک و خالی از محبت این انرژی می اندیشم با خودم می گویم، همان بهتر که بچه هستند و این مسائل ذهنشان را خراش نمی دهد و به سادگی فراموش کرده و به بازیهایشان می پردازند.
اما سئوالاتی می ماند
از خودم می پرسم مگر همه چیز به این فراموشی و یا به ذهنیت کودک ختم می شود؟
کودکی که در جمعی خارج از محیط مقدس خانواده بزرگ می شود و خیلی از مسائل را دور از چشم و تأیید والدین بصورت تجربی می آموزد.
کودکی که روحش بدون آمادگی لازم و بدون آموزش صحیح با صحنه های دلخراش و محرک و منحرف و جذاب و شاید صحنه های عرفانی و عقلانی و ایمانی در کوچه و خیابان روبرو می شود.
کودکی که اصلی ترین نقاط زندگیش توسط تربیت کسانی رقم می خورد، که نه از گذشته خودشان اطلاعی هست و نه از میزان باورها و اعتقادات مذهبی شان و نه نوع تربیت فرزندان خودشان!
چطور می توان به تربیتشان اعتماد کرد و چطور می توان شاهد خوشبختی و عاقبت بخیری شان بود و چطور می توان در آینده، جامعه را به آنان سپرد؟
آیا وظیفه پدران و مادران در قبال خدا و رسول و امام زمان و جامعه و انقلاب اسلامی، تولید نسل و بوجود آوردن فرزند و کمک به رشد جسمانی اوست؟
آیا خدا برای هدایت بشر راهنما و نقشه ی راهی نفرستاده؟ یا چیزی از تربیت در نقشه راه و کلام راهنما دیده نمی شود؟
خدا که کار ناقص نمی کند، نکند موج غفلت جامعه شیعه را می خواهد در بر بگیرد تا آینده و سرمایه و هستی این جامعه را در هم شکند!
مگر می شود خدایی که برای ریزترین جزئیات زندگی بشر برنامه دارد، برای زمینه سازی رشد و تکامل او، طرحی ارائه نکرده باشد!
گویا وقت آن شده که در خلوت خود بجای دیدن کوچه ها به این بنگرم که چرا خدا و فرستاده اش بر تشکیل جامعه مقدس و کوچکی بنام خانواده تأکید دارند و چرا تأکید فراوانی برای اجتماع مسلمین در خانه خدا شده؟
خدای مهربان که به ما، هم جمع دوستانه را معرفی کرده، و هم پاتوق دیدار با سایرین را، اما این ماییم که از همراه و امکانات پیش بینی شده برای رشد و رسیدن به مقصود استفاده نمی کنیم.
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]