سفارش تبلیغ
صبا ویژن







آمدم مدینه. دق الباب کردم خانه ات را، دستم سوخت. از بی پلاکی خانه ات
دلم آتش گرفت. باز کن صاحبخانه در را که بی مادری بد دردی است. من دوست
دارم خودت در را باز کنی فاطمه. مادرم برایت چادر دوخته است از تار و پود
اشک و خواهرم برای مزارت گلاب آورده است. بچه شهیدی برایت پیراهن پدرش را
آورده که پشت آن نوشته "می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم". من باتوم بچه
های بسیج را آورده ام تا آن زنازاده دومی را به درک برسانم. دودی که از
آتش خانه تو به هوا رفته  در چشم من نیز فرو رفته. من کینه دارم از دشمنان
علی. ای برادران اهل بدعت! در کجای سنت پیامبر بر صورت زهرا سیلی خوابانده
می شد؟...
و هنوز دارد زبانه می کشد دود از کوچه ای که نامش بنی هاشم
بود ولی هنوز عباس به دنیا نیامده بود. اولی و دومی و سومی حالم را از
تثلیث به هم زده اند. دشمنان علی زنا زاده اند. من فقط یک مادر دارم که
نامش فاطمه است. ام البنین هم نامش فاطمه بود. نام پدر من علی است؛ "اکبر"
از آن است که وصف شود. اگر بنا بر شرک است فاطمه نام تمام دختران خداست
ولی اگر بنا بر توحید است من فقط خدای فاطمه را می پرستم. خدای اولی الاغش
بود، خدای دومی مشروب و خدای سومی پیراهنش. جغرافیا یعنی مساحت میان در و
دیوار و تاریخ یعنی شرح آن سیلی که سرخ کرد صورت گل یاس را. ام الائمه
فاطمه زهرا است و ام المومنین فاطمه کلابیه. من خانم دیگری در تاریخ سراغ
ندارم اگر هست خدا لعنتش کند. من یکی از مومنینی هستم که نام مادرشان
فاطمه است. اینها عروسکانی هستند که نشسته اند روی کوهان شتر و شیطان
همچنان دارد عفت شان را کوک می کند تا برای شیطان بزرگ، عربی یا چه می
دانم عبری برقصند. موذن من بلال بود که تشدید "محمد" را قشنگ می کشید. من
فریب رنگ عمامه را نمی خورم. رنگ عمامه شمر هم مشکی بود. برای من آنچه
اهمیت دارد رنگ لباس این روزهای بچه بسیجی هاست که خامنه ای را امام خود
می دانند. من قبول دارم نسل عده ای از سران فتنه به صدر اسلام بر می گردد؛
به اسلام تثلیث. غلط نکنم عفت همان چیزی بود که عروسک خیمه شب بازی جمل از
داشتن آن محروم بود. 
جوانان بنی هاشم! بیایید دق الباب کنیم خانه
مادر را در مدینه ای که هنوز بوی دود می دهد. خدا را چه دیدی، شاید باز
کرد زهرا در را بروی مان. مزار زهرا شاید دل ما باشد که شکسته است میان در
و دیوار تاریخ. چه سخت است دل آدمی میان "انا مدینه العلم و علی بابها"
شکسته باشد. نه، سه راهی شهادت در شلمچه نبود، بین در و دیوار بود و نام
آن بچه بسیجی که در کربلای 5 پهلویش شکست "محسن" بود؛ بسیجی شهید محسن
فاطمی، فرزند علی، شماره شناسنامه ...  

  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی