خاطرم هست که با یکی از دوستانم در دانشگاه فردوسی مشهد بحثی داشتیم حول نقش و جایگاه دین در زندگی. میگفت به این نتیجه رسیدهام که دینمداری مهم نیست. بلکه مهم آن است که خوب باشیم! خلاصه این که کم نیستند کسانی که قائلند به حسن و قبح ذاتی افعال و بر همین اساس اخلاق را امری مجزای از دین میدانند.
البته بخشی از این باور نادرست از آنجا نشات میگیرد که در عرصهی جامعه، بسیار میتوان دید بیدینی و بیاخلاقیای را که در پس حجاب و پوشش دینمداری چهره نهان نموده است و لهذا بین دینمداری اصیل و نتایج حقیقیاش و آنچه در اجتماع به دین منتسب میشود فاصله و حتی برخی اوقات متناقضنماهایی مشاهده میشود که گاهی حقیقتجویان را نیز به خطا میافکند...
مَخلص کلام اینکه اگرچه اخلاق، مافوق ظاهر دین است، و بسیارند دیندارانی که دینمدار و متخلّق نیستند، لیکن به آن رفیق شفیق گفتم که اگر دین، به عنوان الگویی جامع برای طراحی نظام اخلاقی وجود نداشته باشد، اولا برداشت انسان از خیر و شرّش ناآگاهانه خواهد بود، و ثانیا انسان در تشخیص اخلاقیات دچار تحریف شناختی میشود. اولی یعنی اینکه کسی جز خالق انسان نخواهد توانست الگوی اخلاقی ایدهآل را برای او تصویر کند، و دومی یعنی این که هوای نفس، سنتخواهی، و یا تجددطلبی و بسیاری عوامل روانشناختی دیگر، ممکن است در تشخیص حسن و قبح فعل، فرد را دچار خطا و گمراهی کنند.
حال اگر دامنهی بحث را گستردهتر کنیم، و ارتباطی دهیم بین طراحی علوم انسانی اسلامی در مقابل علوم غربی موسوم به انسانی! باید گفت انسان در تعیین هدف و طراحی علوم انسانی، بدون در نظر گرفتن راهنمائی خداوند، به کاهدان خواهد زد. انسان، موجوی که به قول قرآن (1) اگر خداوند او را و او خداوند را رها کنند، یا خویش را بینیاز از ربّش ببیند، بندهی هوای نفس خود خواهد بود و سر به طغیان خواهد زد، و نخواهد توانست به تنهایی به هدف و قضاوت ارزشی درستی برای طراحی علم خویششناسانهاش دست یابد.
در این میانه نکتهی جالب آن است که علوم موسوم به انسانی امروزی ، در روششناسی خویش، به شیوهی تجربی متکی شده و همان الگوی آزمون و تکرار را با افزودن علم آمار مبنای کاربرد خویش قرار داده است! سپس با جدا کردن تعریف فلسفه از ساینس، علم انسانی را به دو شقهی فلسفهی علم و کاربرد علم منقسم نموده و بر همین اساس بخش کاربردی علم انسانیاش را به خاطر عدم تبعیت صددرصدی از الگوی روششناختی ساینس، شبه ساینس نامیده و نهایتا آن را برای کشورهای در حال توسعه در همین شبه ساینس محدود و منحصر نموده و متخصصین علوم انسانی را در جهان سوم مبدل به تکنیسینهای روشهای آماری نموده است!
جالبتر آنکه همین علم که مبنای آمارینش موجب شده طراحانش آن را در میان خویش، شبه علم بنامند، در کشوری چون میهن ما چنان مورد اتقان است که اگر در کلاس استادی از اساتید فن! مبنای آن را در تناقض آشکار با قرآن تشخیص داده و حرف دل را بر زبان جاری کنی، اول در قرآنت تشکیک میکنند و بعدترها واحد درسیات را باید بروی و حذف کنی! (در غیر این صورت مسئولیت احتمال افتادن از درس پای خودت است)
اما نکتهی اصلیای که در این هفته خواستم بدان بپردازم این است که هدف علوم موسوم به انسانی و علی الخصوص اقتصاد متداول، در عصر پسا-رنسانس، فردگرائی اومانیستی بوده و اگر بخواهیم از توضیحات صرف نظر کنیم باید بگوئیم کلّهم در منجلابی از هواپرستی غوطهور است! (2) منجلابی که تنها راه رهایی از آن بازگشت به حق است. حقی که تکیه به آن میتواند در غلبه بر هواپرستی انسان یاریش کند.
اما همانگونه که در نظرات مطلب پیشین عرض شد، برای رسیدن به علمی جدید و بازسازی اندیشهی انسانی خویش بر اساس اسلام، ابتدا باید ظرف را از نحاست و نجاستی که در آن انباشته شده تهی کنیم و اول الامر باید بشناسیم که غذایی که میخوردهایم مسموم است تا بعدترها بتوانیم غذا پختن به شیوهی خویش را طراحی کنیم!
گریزی بزنیم به کاتالوگ، در جایی که میفرماید:
بگو: «آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت میکند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدایت میکند! آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟!» و بیشتر آنها، جز از گمان (و پندارهای بیاساس)، پیروی نمیکنند؛ (در حالی که) گمان، هرگز انسان را از حق بینیاز نمیسازد (و به حق نمیرساند)! به یقین، خداوند از آنچه انجام میدهند، آگاه است! (3)
اگر هوای نفس آدمی شریک خداوند در شیوهی زیستنش قرار گیرد، که در اومانیسم قرار گرفته! و اگر در این مرام، ظن و گمان آماری بیشتر مورد اتقان باشد تا درک حقیقتی که خداوند به سوی او رهنمون میسازد، که شده! چگونه میتوان نشست و تاب آورد تعلیم و تعلّم همین علم موسوم به انسانی را در دانشگاههای یک جامعهی مسلمان؟! و مدیریتی چنین گمراهانه را بر مجرای رزق مردمانی، که همانا اقتصادشان، در حسینی و یا یزیدی شدنشان تاثیری شگرف دارد (4)؟!
در عجبم که مراکز بیشمار حوزوی و دانشگاهی که به منظور ایجاد علم اقتصاد اسلامی تشکیل شده و بودجههای عجیب و غریب گرفتهاند چرا عمدتا تمرکز و توجهشان بر فقه است و بر اصل و اساس علم اقتصاد اندیشه نمیکنند؟! و البته همین است که وقتی هدف علم اقتصاد بشود رشد و توسعهی صرفا پولی! و افزایش تولید ناخالص داخلی، و ارتباطی میان این امر و معنویات مردم دیده نشود، طبیعی است که بگویند در فقهمان هم باید جوری نتیجهگیری کنیم که گرهگشایی شود! و الا اگر جلوی شکاف طبقاتی و انباشت ثروت را بگیریم و بخواهیم عدالت داشته باشیم، میگویند پس میخمان را بدون تلویزیون چگونه بر دیوار بکوبیم و چرخ اقتصاد مبتنی بر سرمایه را چگونه بچرخانیم؟!
پن:
1) کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى
و چنین نیست، بلکه انسان اگر خویش را بینیاز ببیند طغیان پیشه میکند.
2) توضیح این مدعا باشد برای جواب کامنتها! شاید هم پستی دیگر! انشاءالله
3) سورهی یونس، آیات 35 و 36
4) (لانّکم ملئت بطونکم من الحرام... چرا که شکمهایتان از حرام انباشته شده...) سخن امام حسین در خطاب به یزیدیانی که هلهلهکنان از گوش دادن به قول کریمش سربازمیزدند!
به نقل از وبلاگ حقیقت محض
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]