سفارش تبلیغ
صبا ویژن







نمایشگاه مطبوعات سال گذشته، جوانکی آمد جلوی غرفه کیهان و مثلا خواست حال مدیر مسئول کیهان را بگیرد؛

- آقای شریعتمداری، خون من سبز است!

مدیر مسئول کیهان اما اینگونه جواب داد؛

- سبز بودن خون نشان دهنده یک بیماری خطرناک است؛ سریع تر به دکتر مراجعه کنید!

من نمی خواهم این جوانک را جلبک بنامم و یا دشمن بخوانم. دشمن ما آمریکا و اسرائیل است و در این شکی نیست که شان هر کس را از بزرگی دشمنانی که دارد، می شناسند. حرف من در این مقال، قیل و قال بالا نیست. این را آوردم به عنوان مثال که در جنگ نرم گاهی دشمن حرف خود را با هزار واسطه و از حلقوم این و آن می زند. در جنگ نرم  یکی از مهمترین شیوه های دشمن این است؛ طرح پرسشی که خود به پاسخ آن واقف است اما این سئوال را با رندی از شما می پرسد تا به قول معروف روی مخ شما راه برود. اینجاست که باید عمار بود اما یک عمار حاضرجواب. اینجا بزرگ ترین اشتباه این است که شما در زمین دشمن بازی کنی و مثل هالوپنج شنبه هایی که در بصیرت از دانشگاه هاوایی، دکترا می گیرند، عمل کنی. بچه مسلمان اگر زیر برف بماند، زیر حرف نباید بماند. چه بسیار که در جنگ نرم، سئوالی را طرح می کنند که خود جواب آنرا می دانند؛ آیا این فرد نمی دانست که رنگ خونش نه سبز که سرخ است؟ و آیا حسین شریعتمداری این عمار حضرت سیدعلی نمی توانست مثلا جواب بدهد که؛ “نه عزیزم، خون اصولا به رنگ سرخ است و تشکیل شده از چند گلبول و چه و چه”؟

متاسفانه در روزهای گذشته، یکی 2 سایت حکومتی بعد از واکنش خنده دار و مضحک سایت های دشمن به مثال زیبا و حکیمانه رهبر انقلاب در قم و ملقب کردن آنان به آنچه حق شان است؛ یعنی “میکروب های سیاسی”، دقیقا به بازی در زمین دشمن پرداختند و در اقدامی ناشیانه و غیر حرفه ای برداشتند و نوشتند که؛ “منظور از میکروب های سیاسی، قطعا آن چند میلیونی نبودند که به فلان و بهمان نامزد انتخابات رای دادند”. این توضیح از آنجایی غیر ضروری و صد البته بی خود بود که بارها دیده ایم و شنیده ایم که رهبر معظم هر جا از حماسه حضور ملت در انتخابات ریاست جمهوری اخیر یاد کردند، به عدد 40میلیون اشاره داشتند. حال در این شرایط، آنکس که خود را مصداق این مثال زیبای رهبر عزیز و فرزانه دانسته، قطعا خارج از دایره این40 میلیون است و با این حساب، چه لزومی داشت تفسیر مثال رهبر؟ این را هم قصه، همان خس و خاشاک است. همه دیدیم و شنیدیم که منظور ریاست محترم جمهور از آوردن این مثال، فتنه گرانی بودند که زور خود را به سطل زباله شهرداری بینوا می رساندند و نه دیگران و این و آن. همان زمان هم عده ای قصه را نفهمیدند و به بازی در زمین دشمن پرداختند و قسم و آیه آوردند که منظور احمدی نژاد چه کسانی بود و چه کسانی نبود. در جنگ نرم باید تاکتیک دشمن را شناخت و نه فقط اجازه نداد که او روی مخ شما راه برود، بلکه این شما هستی که باید اعصاب و تمرکز او را به هم بریزی. آن کس که خس و خاشاک را میکروب های سیاسی را به خود گرفته، قرآن هم اگر بخواند “کمثل الحمار” را به خود می گیرد. اینجا باید به این عزیزان(!) اجازه داد و حق داد که آزادانه و در کمال اختیار، هر آن بخش از جملات بزرگان را که می خواهند به خود بگیرند و نباید توضیح واضحات داد. آن کس که اعتراض می کند؛ “چرا رئیس جمهور به من گفت خس و خاشاک؟”، خود بیش از همه و پیش از همه جواب سئوالش را می داند و در جنگ نرم از یاد نبریم؛ به سئوالاتی که طرف، خودش جوابش را می داند، باید همان گونه پاسخ داد که نمونه اش را در بالا حسین شریعتمداری پاسخ داده است. در مورد فوق الذکر از 2 حال خارج نیست؛ یا طرف مصداق میکروب سیاسی هست یا نه. اگر هست که مبارکش و اگر نیست، حتم داشته باشید کسی که میکروب سیاسی نباشد، آن مثال قشنگ رهبر را هرگز به خود نمی گیرد. این وسط آنچه روی مخ من دارد راه می رود، تفسیر نابه جا و بی لزوم دست اندرکارن یکی 2سایت حکومتی است. اگر این تفاسیر لازم بود، خدا باید بر قرآن شرح می نوشت و دقیقا معلوم می کرد که به چه کسانی و با چه مشخصاتی و با چه نامی و با کدام شماره شناسنامه(!) کمثل الحمار گفته است! می بینید؛ خنده دار می شود. پس بهتر است به جای کار خنده دار، گریه دشمن را دربیاوریم و مثل “آقا”، این ناخدای باخدای سفینه انقلاب، کاری کنیم که دشمن از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد. واضح و مبرهن است؛ آنان که پرسشی می کنند تا جوابی را که بدان آگاه نیستند، بیابند، مشمول این قاعده نمی شوند. فقط اینجاست که عمار به جای حاضرجوابی، باید روشن گری کند؛ بصیرت بخشد. در نمونه های بالا اتفاقا بهترین بصیرت این است؛ محکم به دهان دشمن کوفتن و “غلط کردید بیشمارید” به او گفتن و از ساندیس و نی و اتوبوس و چهارشنبه و باتوم و موتورهزار و بابااکبر و فلافل و مسجد ارک و حاج منصور و کوچه کثیف و دانیال های میدان شوش، نوشتن و نوشتن با گستاخی هر چه تمام تر: “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی“، کجای کارید بدبختها، باز هم ما را می آورد راهپیمایی و اصلا می دانید قضییه از چه قرار است؟ نمی دانید، بگویم؛ این اتوبوس، “همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه” و تازه، یک چیز دیگر: ”من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است“. حرفی هست؟!



کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی