سفارش تبلیغ
صبا ویژن







عصر روزبعد...»
89/7/1 1:39 ع

جانباز عزیز آقای شکری

آنچه با شرار دل تقدیم دوستان می شود لمعه ای از لمعات وجود بی بدیل علمدار کربلاست که بعد از خواندن مقاله دوست خوبم عماد در وصف حضور سردار سرافراز اسلام جناب شاکر در جمع جهادگران مجازی درجوار حرم آسمانی کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (س) بر آینه دل زنگار گرفته دل این بنده عاصی تابید امیدوارم باآیینه زلال وجودتان بپذیرید که...

 پذیرنده اگر قابل باشد می شود آچه باید  

****

باور کنید ...

بنای نوشتن نداشتم

انگشت روی صفحه کلیدم گذاشتم

طبعم زبان گشود و ...

دوسطری نگاشتم

گویی دلم دوباره هوای قرارداشت!!

****

آنروز تا نماز سحر

حرف جنگ بود

جنگی که موس خوشکلم

 جای تفنگ بود

حرف از لزوم نقشه

 ولی وقت ،تنگ بود

دشمن ولی دوباره هوای شکار داشت

****

هرکس که حرف تازه

به دفتر نوشته بود...

گویا به خون دیده اش

 آنرا سرشته بود

بیراهه نیست اگر ادعا کنم

هرکس نهال خویش

در آن باغ کشته بود

آن روز چشم میوه از آن شاخسار داشت

****

بایسته ها نوشته شدند و

 عصر روز بعد...

چون پنبه ای که رشته شدند و ...

عصر روزبعد...

آن خام ها برشته شدند و..

عصر روز بعد....

آمد ز راه آنکه نشان از نگار داشت!

****

از راه گفت و روح خدا...‌

 پنج خاکریز

از چاه گفت و روح خدا...

 پنج خاکریز

از ماه گفت و روح خدا ...

پنج خاکریز

در چهره ،آن عزیز، نشاط بهار داشت

****

اوغرق بحث بود و...

چشم من اما غریق او

اوکوه درد بودو...

 درد رفیقان شفیق او

من مست نام بودم و..

 او در طریق او

ای وای من که لوح ضمیرم غبار داشت

****

آخر چگونه وصف کنم...

 سوز و ناله را

باواژه ها چگونه کشم...

 رنگ لاله را

لاجرعه سرکشیم...

 همین یک پیاله را

شاکر به جای دست،  امانت ز مرتضی

بیرون زآستین دوتا ذوالفقار داشت !!!

(محمد نادری) 



کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی