عرصه دیپلماسی جهان عرصه حضور مقتدرانه است هیج دولتی را به خاطر ضعف و افتادگی جایگاه شایسته نمی دهند .
دیپلماسی عمل گرایانه و مردمی احمدی نژادو بازتاب موفق آن در عرصه دیپلماسی جهانی و منطقه ای در واقع پاسخی به انتظاراتی است که ملت های مظلوم منطقه از ایران دارند
قدرت معنوی ومادی ایران و پیام های انسان دوستانه ای که فرهنگ ایرانی در سایه تعالیم رهایی بخش اسلام در صده های گذشته از خود منتشر کرده تصویری مردمی از ایران و نظام اسلامی آن را در اذهان توده ها به نمایش گذاشته است
امروز ایران در نقطه ای ایستاده که دیگر قادر نیست تا در ضل قیمومیت فرهنگ امریکایی به ایفای نقش جهانی بپردازد
و احمدی نژاد قبل از سفر به لبنان هوشمندانه این نکته را بیان کرد
آن جا که گفت :شیر ایران امروز بیدار شده است !
طبیعی است که شیر نمادی از قدرت است هم چنان که در ادبیات فارسی نیز سعدی در شعر معروف خود از شیر به عنوان نماد قدرت یاد می کند
در واقع حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران اسلامی وابسته به این است که چون شیر در عرصه های سیاسی و اجتماعی منطقه ای و فرا منطقه ای حضور داشته و به ایفای نقش بپردازیم
حضور مکرر احمدی نژاد در سازمان ملل و امریکای جنوبی و منطقه و لبنان انعکاس این اندیشه است که شیر ایران بیدار شده است تا روبهان بی دست و پایی را که با شعار نه غزه و نه لبنان خواهان حیات نباتی ایران بودند به زباله دان بیندازد
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش
برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است
بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله? دیگران گوش کن
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفگن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
نوشته شده توسط :کیومرث کاتوزی::نظرات دیگران [ نظر]