یک کار کوچک اداری در تهران آن هم در ایام جشنواره مطبو عات آدم را وسوسه میکند تا یک بلیط درجه یک لوکس واگن شش نفری قطاربگیرد و عازم پایتخت شودشوخی نیست جنگ نرم است و لابد این جشنواره مطبو عات یک مطلبی دارد که این همه آدم به آن سرازیز می شود
این قیافه ما هم که مادر زادی به گروه فشار می خورد حالا چه در قطار باشد چه در...
وقتی داخل واگن شدم یاد آن پلان فیلم مارمولک افتادم که پرویز پرستویی در داخل قطار در جواب سلام افسر نیروی انتظامی گفت:اشهد ان لا اله الا الله
هر جوری بود کنار پریز برق خودمان را جا دادیم که شارژلب تاپ فراموش نشود
قطار که راه افتاد احساس کردم رفته ام داخل یکی از این فیلم های وسترن هالیوود سرو صدای قطار عین همان قطار هاست احساس می کردم عده ای سرخ پوست هلهله کنان دنبال قطار دودی در حال حرکتند !
چه توهمی!
گمان کنم وقتش رسیده که این راه آهن تهران جنوب را هم جزو آثار یونسکو ثبت کنیم کم لطفی می کنند این دوستان میراث فرهنگی !
آدم های آن طرف دنیا حاضرند کلی دلار بدهند تا به یاد قطارهای فیلم های وسترن یک بار سوار این قطار ها بشوند
پیرمرد داخل واگن که هنوز صمیمی نشده بود و متوجه کنجکاوی من به سرو صدا وو ضعیت قطار شده بود
برای چزاندن من دستی به هم مالید و گفت:حاج آقا!
مال زمان مرحوم...
کنایه اش را شنیدم و عین هلو بلعیدم
در دل گفتم خدا را شکر که امثال ما هستیم تا مردم خودشان را تخلیه کنند!
بالاخره یک بعد جنگ نرم همین است!
صبح که قطار به تهران رسید احساس کردم به یکی از چرخ دنده های قطار تبدیل شده و از گوش هایم عین سوت قطار دود بیرون می آید
چه توهمی!
سرم گیج میرفت!
جلوی ایستگاه قطار یک راننده با حالت خاص ولهجه غلیظ تهرانی گفت:
حاج آقا!
دربست!؟
خودم را انداختم صندلی جلوی تاکسی
با نگاه معنی دار راننده فهمیدم این یکی هم اشتباه گرفته !
مرده شوی این کت هاکوپیان مرحمتی مارا ببرد که همه را به اشتباه می اندازد!
راننده از هدفمند کردن یارانه شروع کرد!
تا آخرش را خواندم!
شمع و پلاتینی را که روی داشبورد بود نشان داد و گفت :
هنوز هدفمند شروع نشده دو تومن گرون شده !
و تحلیل مفصلی از قیمت آب و برق و گاز و بنزین و پول واریزی به کارت بانکی ارایه داد
وبعد سر تا پای مرا ورانداز کرد و شلیک نهایی را کرد:
حاج آقا!
فکر کردن ما لریم!!؟
با شنیدن کلمه لر عین کسی که احساس سوزش کرده باشد کمی جابه جا شدم !
و راننده تاکسی که متوجه خوردن تیرش به هدف شده بود با حالت پیروزمندانه ای ادامه داد
ببخشید حاج آقا!
منظورم شما نبودی!
موقع پیاده شدن راننده تاکسی آخرین ضربتش را زد و در حالی که به شمع و پلاتین ها نگاه می کرد
گفت:پنج تومن !
این یکی را هم گذاشتیم به حساب دادن هزینه برای جنگ نرم !
کار کوچک اداری تا ظهر طول کشید به یک تاکسی گفتم دربست مصلی!
خوشبختانه این یکی خودی بود !
گفت:
حاج آقا !
امسال توفیق نشد نماز عید فطررو تو مصلی بخونیم
موقع پیاده شدن با لحن خودمانی گفت:
قابل نداره !
سه تومن
مسافت طی شده دو برابر مسافت تاکسی صبح بود !
یک دفعه قیافه راننده تاکسی صبح در حالی که داستان شیرین پیروزیش را بعد از صرف شام برای عهد و عیال تعریف می کرد جلوی چشمم ظاهر شد
انصافا این مسجد مصلی هم عظمتی شده
داخل مصلی وارد سنگر جنگ نرم شدیم
آدم های رسانه ای همه ثروتشان یک کامپیوتر است و یک مشت کاغذ چاپ شده و این احساس لطیف که همه دنیا آدم ها را از نگاه او می بینند
حالا فرقی نمی کند که این آدم در کجا باشد
رنگ قرمز خبر گزاری فارس مثل همیشه گرم و صمیمی بود
و آدم های داخل آن خوش فکر و دوست داشتنی
آینه تمام نمای کار بی حاشیه
ایرنا مبل و دکوراسیونش مفصل بود اما افسوس که در هیچ دولتی رسانه دولتی مخاطب ندارد بدترین ضربه در یک بازی رسانه ای بد دفاع کردن است
کم کم خستگی راه و کار اداره را فراموش کرده بودم
آدم رسانه باید در جمع رسانه باشد
داشتم خودم را با محیط سازگار می کردم که عین فیلم مارمولک این بار من گفتم :
اشهد ان لا اله الا الله
مهندس عطارزاده معاونت محترم آب وزارت نیرو در دوقدمی جلوی دیدگانم ظاهر شد!
خوشبختانه مهندس عطارزاده قیافه مرا نمی شناسد و خیلی عادی از کنارم رد شد
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد!
رفتم طبقه دوم نمایشگاه امسال افسران جنگ نرم را تبعید کرده اند طبقه دوم
خدا پدر این معاونت مطبو عاتی جنگ نرم شناس را بیامرزد
سایت صراط نامه مقام معظم رهبری در مورد معاون اولی مشایی را بزرگ زده بود به دیوار چند نفری هم خیلی جدی نشسته بودند داخل خسته نباشید گفتیم رد شدیم
سراغ دوستان رجانیوز را گرفتیم
گفتند تحریم کرده اند
سراغ دوستان مشرق را گرفتیم
گفتند نیامده اند
گویا جهان و تابناک و الف هم نبودند
کمی پایین تر از راسته صراط دیدم جلوی یکی از غرفه ها شلوغ تر از بقیه است
رفتم جلو دیدم غرفه همت آن لاین است !
چند تا از برادر ها که قیافه آنها خودی بود سلام کردم
در حال جابه جا کردن میز و صندلی بودند و زحمت می کشیدند
به یکی از آنها که قیافه اش خودی تر بود گفتم :
مدیر سایت شما هستید؟
به یک برادری اشاره کرد که البته قیافه اش خودی نبود!
داخل غرفه عکس رییس جمهور و جمله اخیرشان در مورد فهم ایرانی اسلام نصب بود
یک تلویزیون هم در حال پخش سخنرانی جناب مشایی بود
حدود بیست نفری هم تلویزیون تماشا می کردند که در فضای بی رونق نمایشگاه یک رکورد است
دوستان رسانه ای هم جوری که بچه های صراط نبینند یکی یکی می آمدند سلام و احوال پرسی می کردند و جوری که بچه های صراط نبینند دور می زدند می رفتند
میوه موج مخالفت ها با سخنان مشایی خوب رسیده
چند غرفه بالاتر خبر نامه دانشجویان بود مدیر سایت وقتی مرا شناخت حسابی گرم گرفت و یک کتاب هدیه داد
بچه های غرفه از دانشجویان خونگرم بسیجی بودند
به کنایه گفتم :
بازار همسایه حسابی گرم است !
یک جوری با حرکت چشم و ابرو به من فهماند
که آتش زیر خاکستر است !
قدری دعوت به خویشتن داری کردم
برای این که فضا عوض شود گفتم این یاداشت اخیر مارو دیدی؟
وآن قدر فکرم مشغول بود که عنوانش را قاطی گفتم
همه خندیدند
بازار اینها هم گرم بود
کلی با هم گپ زدیم و رد شدیم
موقع خروج از نمایشگاه راه را گم کردم رفتم داخل مسجد نیمه ساخته
ساعت ? شب است و من کنار پریز واگن قطار جنوب مشغول نوشتن سفر نامه هستم
احساس می کنم چند سرخ پوست عین فیلم های وسترن دنبال قطار در حال حرکتند
چه توهمی!
تا او چه خواهد
والسلام
نوشته شده توسط :کیومرث کاتوزی::نظرات دیگران [ نظر]