سفارش تبلیغ
صبا ویژن







عاقبت دستگاه قضایی به وعده اش عمل کرد و حکم جلب
آقازاده را صادر کرد. "حسین شریعتمداری" پسر کدامیک از سران فتنه است که
اینچنین "بانوی سرب" را آزرده است. به "شیرین" نباید نازک تر از "صلح"
گفت. "بانوی سرب" از رحم گلوله ای بیرون آمده که چشم کودک فلسطینی را کور
کرده است. من می دانم چرا قوه قضاییه سران فتنه را بازداشت نمی کند. چون
محافظان سران فتنه آنقدر زیادند که در دادگاه جا نمی شوند. قاضی فقط زورش
به چک برگشتی ها می رسد. سیلی آبدار بر صورت انقلاب جرم نیست و با یک تذکر
شفاهی قابل حل است. نامه سرگشاده با یک تذکر کتبی. جام زهر با یک لیوان آب
خنک. فتنه با یک فاتحه. جنگ نرم با یک احوالپرسی گرم. خون بچه بسیجی ها با
یک صلوات. اصلا بابا اکبر را محاکمه کنید که در وصیت نامه اش از بانوی سرب
به نیکی یاد نکرد و در جاده اهواز خرمشهر برادر کشی کرد. من مرده، شما
زنده؛ فائزه باز هم برج جدید افتتاح می کند به لج مادر شهیدی که باز هم سر
برج پول کم می آورد. اخوان لاریجانی وقتی به منزل هم می روند جلسه سران
قواست اما ماشین احمدی نژاد را به خط ویژه راه نمی دهند. احمدی نژاد کلمه
ای است در لابلای خطوط وصیت نامه شهدا البته اگر ویرگول "اسفندیار"
بگذارد. ما دور نام رئیس جمهورمان "پرانتز" می گذاریم و از او مراقبت می
کنیم و جلوی نام سران فتنه "ضربدر" می کشیم تا معلم کلاس ظهور از غیبت
برگردد. تا خدا "تصمیم کبری" را بگیرد و بعد از جمهوری اسلامی که ظهور
صغری بود، ??? یاقوت سرخ را دسته به دسته بنشاند کنار هم. من مبصر کلاس
جمهوری اسلامی در فضای سایبر خواهم ماند تا چشم بالاترین کور شود از نور
ماه. پنجره کلاس باز است و دارد از حنجره آسمان صدایی می آید. ماه من، ای
سید خراسانی! ترجمه کن ظهور را به زبان سرخ حسین. انتظار دقایقی بعد سر
خواهد رسید. هوای آخر الزمان آفتابی خواهد شد؛ اگر آن مرد با "یاران"
بیاید. "باران"، اشک ام البنین بود در فراق عباس و رعد و برق یعنی تا
لحظاتی دیگر خدا از ظهور، "عکس یادگاری" خواهد گرفت که در آن همه پیامبران
جمع اند. همه امامان. همه شهیدان. حتی شهید گمنام قطعه ??. حتی بابای
"امین عارفی" که مثل "زهرا" مزارش نامعلوم است، در این عکس کاملا پیداست؛
قطعه ?? ردیف ?? شماره ??. با پدرم در یک جاست! 

       ***

ماه من، ای سید خراسانی! این روزها چقدر تو بوی خورشید
می دهی. قصه چیست که انتظارت مضاعف شده است. من می دانم؛ خبری در راه
نیست، مردی در راه است...  

نشانی دیگر قطعه ??:http://www.ghadiany.ir 



  • کلمات کلیدی :
  • زمان اندک باقی مانده تا نمایشگاه کتاب و
    همچنین تذکر دوستان در انتشارات مرکز اسناد که مصر بودند برای طراحی صفحات
    و همچنین بحث جلد کتاب، دیگر هیچ زمانی باقی نمانده، مرا وادار کرد تا ضمن
    تشکر فراوان از همه شما عزیزان، اعلام نمایم زمان نظرسنجی همین جا تمام
    شده و همان طور که وعده داده بودم نظر غالب شما عزیزان، نام کتاب داداش
    حسین تان شد.

                                                          خانه ام بیت رهبری است

                                                 دل نوشته های حسین قدیانی در قطعه ??

    ضمن سپاس از همه شما عزیزان یک بار دیگر اولین مقاله کتابم را در زیر می آورم:

    چهارشنبه / اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ همان
    اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه/ پلاک اتوبوس / ایران 11 نبود/ نه از آن
    قدیمی‌ها بود/ نه از این لیزری‌ها / پلاک اتوبوس «AK-S022-91H» بود/ و
    پلاک پدرم در جبهه«BB-C068028H» / من با همین اتوبوس / رفتم راهی سرزمین
    نور شدم و / بوسه زدم بر خاک کرخه نور/ امسال عید / باز هم با همین اتوبوس
    می‌خواهم بروم جنوب/ من هنوز هم سوار هوندا 125 پدرم می‌شوم / پدرم روی
    همین موتور/ موتور ضدانقلاب را در همین خیابان‌های تهران پایین آورد/ 200
    کلاهک هسته‌ای اسرائیل/ حریف هوندا 125 پدر من نشده‌اند!/ پدر من/ روی
    همین موتور/ به شهادت رسید ولی/ اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود/ و
    خرمشهر «المحمره»/ زیر لاستیک هوندا 125 پدر من/ هنوز هم دارد استخوان‌های
    آمریکا خرد می‌شود/ امروز هم فتنه‌گران / از صدای هوندا 125 «بابااکبر»/
    بیشتر از هیبت ماشین‌های ضدشورش نیروی انتظامی می‌ترسند.
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • تقدیم به همه فرزندان شهدا که من در این دل نوشت نقش اشک آنها را بازی کرده ام
    اپیزود اول؛ روایت خودم از شهادت بابا اکبر
    قطار
    که روی ریل نشست دل پدر بزرگم شکست. قطار که سوت کشید، قلب مادر بزرگم تیر
    کشید. قطار که حرکت کرد، قلب خواهر کوچکم لحظه ای از حرکت ایستاد. قطار که
    راه افتاد غم و غصه ما هم افتاد روی ریل روزگار و من در آغوش مادرم این
    آموزگار عمرم داشتم برای "بابا اکبر" که هر لحظه داشت دورتر می شد، دست
    تکان می دادم و می خندیدم و اصلا خیالم نبود. آن زمان مثل الان نبود که
    بچه ها همه آن لاین باشند. آدم بزرگ ها راحت سر ما را شیره مالیدند و
    گفتند بابا اکبرت یک ساعت دیگر بر می گردد و من در عجبم که آیا این یک
    ساعت هنوز تمام نشده؟! اما یک چیزهایی به دلم افتاده بود. مثل هر بچه
    شهیدی، زورم نمی رسید و الا قطار را نگه می داشتم. سه سال بیشتر نداشتم و
    تازه راه افتاده بودم و الا تا جنوب می دویدم دنبال این قطاری که داشت
    بابا اکبر مرا از من می گرفت. من گاهی که دلم برای پدرم تنگ می شود می روم
    ایستگاه راه آهن و باز برای "بابا اکبر" دست تکان می دهم و یک ساعت انتظار
    می کشم تا برگردد. مزه آن آب نباتی که بابا اکبر قبل از خداحافظی برایم
    گرفت هنوز زیر زبانم است. از این آب نبات هایی بود که به یک "نی" بند است.
    آن آب نبات را خوردم اما نی اش را هم چنان نگه داشته ام. پس حضرت مولانا!
    بشنو از نی؛ جمهوری اسلامی گاهی که در راهپیمایی های حکومتی لطف می کند و
    به ما ساندیس می دهد، من با همین نی، ساندیس مقدس نظام را باز می کنم. ما
    هر نوایی داریم با این "نی" می زنیم. نی ما هم حکومتی است. ما دیری است که
    در "نینوا" قدم می زنیم. ما یک وقت هایی که می خواهیم چشم آمریکا را کور
    کنیم سلاح مان همین "نی" است اما "مرا استاد نایی دف تراشید/ نی را نوازش
    کرد و من را دل خراشید/ ای کاش ما را فرصت زیر و بمی بود/ چون نی به شرح
    عشق بازی مان دمی بود". لحظات آخر داشت با من عشق بازی می کرد بابا اکبر.
    مرا نشانده بود روی موتور و سه دور، دور کوچه، دور کوچه بنی هاشم چرخاند و
    "بیت الزهرا" را نشانم داد که حاج منصور داشت روضه در و دیوار می خواند. 
    یک جوری هم مرا جلوی موتور نشانده بود که انگار فرمان موتور دست من بود.
    شاید می خواست به من بگوید از این به بعد فرمان این موتور دست توست. حالا
    می دانید چرا من این همه عاشق موتور هوندای قراضه بچه بسیجی ها هستم؟ من
    با دیدن موتور بچه بسیجی ها یاد موتور بابا اکبر می افتم. "دود این موتوری
    ها برای ریه من مثل هواست". بعد از موتور سواری، بابا اکبر برای من پفک
    نخرید. آقازاده ها از بس در کودکی با پول بیت المال، پفک نمکی خورده اند،
    به این حال و روز افتاده اند. علی اکبرهای قلابی خوب بچه های شان را تربیت
    نکردند و برای شان به جای آب نبات، "لپ لپ" خریدند که مهندس از آن بیرون
    در آمد. اما پدر من حتی در خوراکی خریدن هم به فکر تربیت من بود. آن آب
    نبات، خودش مزه "احلا من العسل" می داد و به من یاد می داد که در کربلا
    شهادت از عسل شیرین تر است نی اش اما داستان دیگری داشت و مرا تا "نینوا"
    برد و مرا دقیقا گذاشت روی دوش عباس. مثل یتیمان حسین. عمو جونم! تا تو
    بودی، سر و سامانی داشتیم.
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • شطّ رنج»
    89/1/19 10:19 ص

    دل نوشتی برای صیاد دلها که دعای
    قنوتش مستجاب شد

    بعد از جنگ، زیادی زنده بود. باید در همان
    بیت المقدس به شهادت می رسید. تقصیر فرشته ها بود؛ در ترافیک شهدای فتح
    المبین گیر کرده بودند و دیر به زمین رسیدند. آری، صیاد عین آدم بود و
    فرشته ها باید در برابر پیکر غرق به خونش سجده می کردند. "فرشته" نام
    خیابانی است در تهران که پر از ویلاست که هیچ کدامش مال صیاد نبود. سران
    فتنه راست می گویند؛ هیچ کدام از ویلاهایی که دارند به نام شان نیست. سنگر
    جنگ اما به نام صیاد بود. جنگ را صیاد کرد و شهید "فرهاد نصیر قرچه داغی"
    اما شهرتش را آقای جام زهر برد. جنگ 200 سال هم طول می کشید خداوند به هیچ
    کدام از اینها لیاقت شهادت نمی داد. اینها لایق شهادت نیستند. لیاقت شان
    شکست خوردن در انتخابات ریاست جمهوری است. اینها سربار جنگ بودند و سردار
    جنگ صیاد بود که مثل بسیجی ها می جنگید. پندار ما این است که صیاد بعد از
    جنگ به شهادت رسیده است اما حقیقت این است که صیاد بعد از جنگ زیادی زنده
    بود. صیاد بسیجی بود و هیچ محافظی نداشت و مسولین همین که شهید شد برای در و
    دیوار خانه اش محافظ گذاشتند! صیاد راننده نداشت و فرمان نفسش دست خودش
    بود. می توانست در فرمانیه به جای خانه ای ساده، کاخی دونبش داشته باشد که
    یک درش به خیابان سعد آباد باز شود. می توانست از "جبهه" استعفا دهد و به
    جای نامزد شهادت شدن، کاندیدا شود برای شهرت برای قدرت. برای بریدن، بهانه
    داشت اما بهانه اش برای پریدن برای پرواز بیشتر بود. اخلاص داشت و با ریا
    لاس نمی زد. روزه می گرفت با اینکه ماه رمضان نبود و در کربلا بود با اینکه
    محرم نبود و در خیمه حسین شهادت نامه اش را عباس امضا کرد با اینکه شب
    عاشورا نبود. در صفر، همسفر شده بود با کاروان اسرا و تازیانه می خورد از
    جبر زمانه. لاله ای بود که به سخت جانی اش بعد از جنگ این همه گمان نبود.
    آری، بعد از جنگ زیادی زنده بود. خانه اش در فرمانیه مثل کاشانه بچه بسیجی
    ها بود در جنوب شهر و استخر نداشت. صیاد بچه بسیجی بود منتهی در شمال شهر و
    مظلوم ترین بچه بسجی ها بسیجی های شمال شهرند که مجبورند هر روز قیافه
    آقازاده ها را تحمل کنند. صیاد یک رنگ بود و با رنگین کمان میانه ای نداشت.
    در بالاشهر زندگی می کرد اما مثل مولا بود؛ "ویلا نداشت". شیله پیله
    نداشت. برای خون شهدا کلاس نمی گذاشت. اول بار که دیدمش آمده بود امام زاده
    صالح و داشت وضو می گرفت. با آب بیت المال اما همان روز عده ای داشتند در
    استخر شیرجه می زدند و بعد از سونای خشک، بی بخار شدند. اینها بعد از شهدا
    رفتند جکوزی و با اپیلاسیون آثار جنگ را از بدن شان پاک کردند. او چند بار
    تا مرز شهادت رفت و اینها مرزها را پاک کردند و بعد از شهدا چند زن دیگر
    گرفتند و گفتند "صیغه" سنت علی است! اما در جمل سوار شتر شدند و دوکوهه را
    به کوهان فروختند و علی را فروختند به کاهنان بی عفتی که در مسجد ضرار
    داشتند یوگای جنیفر لوپز می خواندند. اینها بعد از شهدا بارها تا مرز حقارت
    پیش رفتند اما دکمه ذوب در ولایت شان تا آخر بسته بود. اینها گاهی که دل
    شان برای شهدا تنگ می شود به رستوران طلاییه می روند و در "حاج نایب" به
    نیابت از همه شهدا "برگ" می خورند و "برگ" می کشند و در "دربند"، "سربند"ها
    را از پیشانی باز می کنند تا پیش دختران بی حجاب از خجالت، آب نشوند.
    اینها بعد از شهدا ریش خود را آنکادر کردند و با ماشین ضد گلوله زدند به
    برانکاردی که داشت جانباز شیمیایی را حمل می کرد و افسر نیروی انتظامی
    کروکی را افتضاح کشید و برانکارد را به دلیل نداشتن ترمز ABS توقیف کرد و
    آن جانباز را به دلیل خشونت طلبی جریمه کرد تا دیگر در خط مقدم از ولایت
    فقیه بد دفاع نکند. اینها بعد از شهدا به جای بوی تابوت بوی باروت دادند و
    برای رهبر قوم طالوت نامه سرگشاده نوشتند که در آن لام تا کام خبری از
    "سلام" نبود. اینها بعد از شهدا برای خودشان قبر دو طبقه خریدند در قطعه
    منافقین بهشت زهرا که هواکش هم دارد. اینها بعد از شهدا به لج پایگاه بسیج
    مسجد محل، فرهنگ سرا زدند که محراب نداشت. کارمندش زن بود و حجاب نداشت.
    البته داشت و نداشت چرا که بخشی از موهایش معلوم نبود! و به جای حاجی بخشی،
    حاجی فیروز را دعوت کرده بود تا در سالگرد شهادت شهید خدا کرم، "بابا کرم"
    بخواند! در فرهنگ سرا دبیر بخش فرهنگ، موسیقی روایت فتح درس نمی داد. پاپ
    درس می داد و موزیسین به بچه ها گفته بود؛ خمینی همان پاپ است اما در
    دستگاه ولایت فقیه که دیکتاتوری آخوندهاست. اینها بعد از شهدا پنج شنبه ها
    به جای دعای کمیل به دیزین می روند تا صبح جمعه دعای ندبه سر دهند در فراق
    برف و انتظار تعجیل در فرج حاج دباغ را بکشند. اینها یکی از 113 دوست پسر
    دختری هستند که ماشین شاسی بلند دارد و نام سگش "جسی" است که پا کوتاه است
    اما زبانش جلوی سگ اصحاب کهف دراز است. اینها بعد از شهدا سوار پژو پارس
    شدند و پارس کردن سگ های شان را به رخ شهدای قوم فارس کشیدند. اینها بعد از
    شهدا از پایین شهر فشار آوردند به جمجمه شهیدی که داشت در بالای خاکریز با
    خدا چانه زنی می کرد که می خواهم فک ام را هم بدهم در راه فکه. اینها بعد
    از شهدا علی را تنها گذاشتند و در کوفه نشین ویلای جواهر ده، مادر هاچ
    زنبور عسل را صیغه کردند. اینها بعد از شهدا "علی کوچولو این مرد کوچک" را
    به جرم بی پدری فرستادند دانشگاهی که از هفت دولت حتی از دولت احمدی نژاد
    آزاد است و خیال کردند "سهمیه" می تواند جای پدر را برای علی کوچولو این
    مردی که حالا بزرگ شده بگیرد. اینها بعد از شهدا به جای "آقا" از "آقازاده
    ها"ی خود خط گرفتند و خط امام را به جای خطاطی، خط خطی کردند. اینها بعد از
    شهدا خودشان را دوست، همسنگر و همراه دیروز و امروز و فردای حضرت ماه
    خواندند اما حال فعلی شان بیشتر به مذاق BBC خوش می آید. قسم به خون بابا
    اکبر اینها بعد از شهدا دیگر مسول نظام ما نیستند و در دیدار مسولین با آقا
    غیبت می کنند و به جای دشت عباس به کیش می روند تا باز هم مهره های شطرنج
    فتنه را جا به جا کنند تا باز هم بازیگردانی کنند و کارگردان سریال فتنه 2
    باشند. اینها بعد از شهدا پیاده شدند از اتوبوسی که پدرم را به جبهه برد و
    از خط ویژه به سرعت برق و باد رد شدند. اینها بعد از شهدا پلاک شهدا را از
    گردن در آوردند و رگ گردن شان را کلفت کردند علیه وصیت نامه شهید جنوب شهری
    که نوشته بود؛ بعد از من بچه های مرا حزب اللهی بار بیاورید. اینها بعد از
    جنگ خودشان را همرنگ زمانه کردند و خاطره نوشتند و خاطر خواه صلح شدند و
    خواستند در سه راهی شهادت منطقه آزاد تجاری درست کنند و خون شهدا را به
    مزایده بگذارند و سر جنگ را به اسم صلح ببرند. اینها بعد از شهدا "عفت"
    نداشتند و بچه های شان را به جای راهیان نور راهی انگلیس کردند. اینها بعد
    از شهدا به جای پیروی از رهبر خودشان را عدل آقا دانستند و به خون ما تشنه
    شدند که چرا آنها را خمینی دیگر نمی دانیم. اینها بعد از شهدا یادشان رفت
    که لوح حقوق بشر جمهوری اسلامی، سنگ نوشته مزار شهداست. اینها بعد از شهدا
    تا می توانستند برای خود محافظ گذاشتند و "صیاد" را سپردند به امان خدا.
    اینها بعد از شهدا آلزایمر گرفتند و دیگر صیاد را به جا نیاوردند. اینها
    بعد از شهدا "رمز یا زهرا" را به "زهرا رهنورد" فروختند و بسیجیان عاشق را
    به نخست وزیر منافق. اینها بعد از شهدا از خون شهدا طلبکار شدند و در
    خیابان انقلاب، تقاطع جیب بیت المال به آشوب گران حال دادند؛ نفری پنج هزار
    تومان! اینها بعد از شهدا نهایت همین پنج هزار تومان می ارزند! اینها با
    پنج هزار تومان خود را به همدیگر می فروشند و در بورس آروغ های گازدار،
    برنده دروغ های شاخ دار می شوند. اینها بعد از شهدا فاتحه شهادت را خواندند
    و روی آن خواستند یک لیوان جام زهر به مولای ما تعارف کنند که مولای ما با
    دست بریده عباس زد و لیوان شان را شکست. اینها بعد از شهدا به "میدان
    شهدا" گفتند "میدان ژاله" و مجسمه میدان انقلاب را همین پیش کسوتان BRT
    برداشتند تا خط مترو در پیچ و خم سه راهی شهادت هیچ ایستگاهی نداشته باشد.
    اینها بعد از شهدا برای نااهلان و نامحرمان سنگ تمام گذاشتند و در ایستگاه
    پدر صلواتی مترو به آشوب گران عاشورا سرویس رایگان ارائه دادند. ای قلم!
    بریده باد زبانت اگر ننویسی که در این 8 ماه دفاع مقدس بر ملت عاشورایی ما
    بر این ستاره های حضرت ماه چه گذشته است. اینها بعد از شهدا پدر سوخته هایی
    شدند که حتی خواستند در ایستگاه صلواتی شهدا هم برای دانشگاه آزاد شعبه ای
    از تیر فتنه بزنند و در آن به جای "انقلاب اسلامی"، واحد "انقلاب مخملی"
    پاس کنند. اینها بعد از شهدا در بنیاد باران و به مدیریت قتنه گری به نام
    خاتمی، ابرهای فتنه را بارور کردند تا سیل، انقلاب اسلامی را ببرد اما من
    سنگر پدرم را از جبهه جنوب به شمال شهر آوردم و در جلوی این سیل با کمک خیل
    دوستانم سدی ساختم از جنس حدید و خوشحالم که در این سال جدید این آبروی
    خاتمی است که رفته است. خاتمی فتنه گر بزرگی است که ما جز به محاکمه او و
    دیگر سران فتنه راضی نخواهیم شد و تا این فتنه گران به سزای اعمال ننگین
    شان شان نرسند از پای نخواهیم نشست. شما پای خربزه ای که بعد از شهدا خورده
    اید باید بنشینید. خیال نکنید حالا که بهار آمده است، زمستان "سال هزار و
    سیصد و فتنه و اشک" از یاد ما رفته است. قسم به این شکوفه های فصل بهار
    کسانی که خواستند اینجا را کوفه کنند و به خار اغیار در گلوی حضرت یار این
    جناب علمدار تبدیل شوند، ما دمار از روزگارشان در خواهیم آورد، اگر قوه
    قضاییه این کار را نکند. ولایت فقیه ثمره خون شهداست و صحنه آرایی سران
    فتنه علیه علی در 8 ماه دفاع مقدس، لشکر کشی علیه خون 300 هزار شهید بود.
    قسم به قطره قطره خون این شهدا ما تا انتقام قیام شما بر خون شهدا را
    نگیریم، بهار نخواهیم داشت. بهار یعنی فصل شکوفه زدن عدالت و عدالت یعنی
    کسانی که علیه علی دست به عداوت زدند با ذوالفقار طرفند. شما ابن ملجم هایی
    بودید که می خواستید در محراب نظام بر فرق آقای جمهوری اسلامی شمشیر کینه
    فرو آورید؛ غافل بودید که اینجا مسجد است اما مسجد کوفه نیست. اینجا مسجدی
    است که به کوری چشم آقازاده ها هزاران پایگاه بسیج دارد. آری، ما بعد از
    شهدا هم در همان سنگر شهدا بیتوته کرده ایم. شرف ما همان چفیه شهداست که
    این روزها روی دوش مولای ماست و جرم شما همان جرم خوارج صدر اسلام است با
    این تفاوت که این بار در نقشه تان شکست خوردید ولی این شکست، نافی اجرای
    عدالت نمی شود. نه، ما در عید آنقدر دید و بازدید نکردیم که فتنه شما
    یادمان برود. سنگ کودک فلسطینی به سر شما هم باید بخورد تا آدم شوید و دیگر
    با صهیونیست ها فالوده نخورید. نه، مظلوم نمایی نکنید. علی اکبر محتشمی
    پور یکی از آن چند علی اکبری است که به جرم فتنه گری باید محاکمه شود.
    کسانی که در فتنه اخیر باعث شادی اسراییل شدند نه فقط لیاقت مسولیت داشتن
    در قبال قدس در نظام مقدس جمهوری اسلامی را ندارند بلکه باید به جرم فتنه
    محاکمه و به تیغ عدالت سپرده شوند. فتنه گران با مظلوم نمایی به مرگ گرفته
    اند که ما به تب راضی شویم. ما اما جز به اجرای عدالت راضی نخواهیم شد و با
    شما دقیقا همان کاری را خواهیم کرد که پدران مان اول انقلاب با منافقین
    کردند. همان برخوردی را ما با شما خواهیم کرد که شما اول انقلاب با منافقین
    کردید. ما اصلا پیرو شما هستیم؛ پیرو آن وقتی که آدم بودید و خاندان ولایت
    تان گم نشده بود. نه، ما پیرو الان شما نیستیم. ما الان پیرو رهبر هستیم.
    شما ره را گم کرده اید و از همان اول ما می دانستیم این ره که می روید به
    ترکستان است و لقمه فتنه برای دهان تان بزرگ است. ما از همان اول می
    دانستیم این کلاه انگلیسی بر سر شما گشاد است؛ از همان زمان تشکیل کمیته
    صیانت از آرا.  صیانت از آرای ما تا وقتی خامنه ای هست نیازی به هیچ کمیته
    ای ندارد. ما کی و کجا به شما ماموریت دادیم که از آرای ما صیانت کنید؟ نه
    ملت نه دولت و نه ولایت به شما این ماموریت را نداد؛ آیا شما در کمیته
    کذایی مامور دشمن نبودید؟ کمیته صیانت از آرا، کمیته صیانت از آرای ما
    نبود؛ کمیته صیانت از آرای ما خامنه ای است که مثل مرد پای تک تک این آرا
    ایستاده است. شما کارمند کمیته ایکس یعنی کمیته آمریکا، اسراییل و انگلیس
    بودید در نادیده گرفتن آرای 40 میلیونی ما و خیال کردید کل ایران همین
    ساکنان کوچه های بی شهید هستند. ما تا وقتی سایه خامنه ای بالای سرمان است
    به امثال شما برای صیانت از آرای مان هیچ نیازی نداریم. دشمن هم تا وقتی
    شما هستید دغدغه ای بابت ستون پنجم خود ندارد؛ پس ما با شما دقیقا همان
    کاری را خواهیم کرد که کمیته های انقلاب، اول انقلاب با منافقین کردند. شما
    با فتنه خود به 40 میلیون رای مثبت ما به نظام مقدس جمهوری اسلامی خیانت
    کردید. شما خائن هستید و خائن دروغ گوست و خیال می کند در خط امام است. شما
    در خط اوباما هستید نه در خط امام. خط امام یعنی "آمریکا هیچ غلطی نمی
    تواند بکند". یعنی "کمیته صیانت از آمریکا" هم هیچ غلطی نمی تواند بکند.
    یعنی سران فتنه هم هیچ غلطی نمی توانند بکنند. یعنی مهندس و خاتمی هیچ غلطی
    نمی توانند بکنند. یعنی علی اکبرهای ساکت، راس فتنه و محتشمی پور هم به
    طریق اولی هیچ غلطی نمی توانند بکنند.  طریق مولای ما همان صراط حق است.
    خامنه ای قانون اساسی ناطق است اما نطق آقای ساکت کور شد وقتی این لشکر کشی
    ها را دید. "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" یعنی خواصی که در 8 ماه فتنه
    مردود شدند هم هیچ غلطی نمی توانند بکنند. یعنی همان حرف من که به شما
    فتنه گران گفتم. یعنی "غلط کردید بی شمارید". نه، شما علی اکبر نیستید؛
    "علی اکبر" اشبه الناس بود به پیامبر و شما خُلقا و خلقا و منطقا شبیه
    منافقین اول انقلاب هستید. شبیه مردودین صدر اسلام که با پیامبر بودند اما
    بر علی شوریدند. "علی اکبر" گل پسر جوانان کوچه بنی هاشم است و نام کوچک یل
    مادر شهید شیرودی است. علی اکبر، علی اش یعنی نام کوچک خامنه ای و اکبرش
    یعنی نام کوچک پدر شهید من اما "علی" و "اکبر" با هم یعنی "علی اکبر" یعنی
    بزرگ ترین جوان حسین در کربلا. "علی اکبر" یعنی ما که 1400 سال بعد از
    عاشورا هنوز هم جوانان حسین ایم. شما سر پیری، جوانی کردید و شتر خامی
    خوابید دم در ویلای تان. ما اما در عهد جوانی آنقدر به کربلا سفر کرده ایم
    که پخته شده ایم. نه، شما علی اکبر نیستید. علی اکبر ما هستیم. شما نام ما
    را دزدیده اید و شناسنامه های تان جعلی است. شما نام علی اکبر را با تقلب
    جعل کرده اید. شما اگر علی اکبر هستید پس چرا در کوچه بنی انقلاب علیه علی
    نامه سرگشاده نوشتید؟ ما اما جوانان کوچه بنی هاشم هستیم. علی اکبر ما
    هستیم که اگر در زیر سم اسبان تبلیغاتی دشمن، قطعه قطعه هم شویم دست از
    دامان ماه بر نخواهیم داشت. شما در کیش هم باشید باز ما شما را مات خواهیم
    کرد. شما اگر دوست دارید شاه باشید ما اما شطرنج بازان قهاری هستیم و در
    پایگاه های بسیج قلعه خواهیم کرد و مات تان خواهیم کرد. شما اگر دوست دارید
    شاه باشید ما اما همه سربازان خامنه ای هستیم و بی نیاز از رخ و فیل و اسب
    و نخست وزیر شما را مات خواهیم کرد. نه، علی اکبر نام بسیجیان خامنه ای
    است که پرچم دار همان پرچم حسین در عاشوراست. شما اگر شطرنج باز هستید ما
    هم اهل شط ایم هم اهل رنج و از گنج ولایت در تنگه احد پاسداری خواهیم کرد.
    ما اهل شط رنجیم که نامش "علقمه" است. ولایت فقیه دست رنج علی اکبر و عباس
    است. پرچم عباس همیشه بالاست و پرچم شما بعد از آشوبی که در عاشورا کردید
    آمد پایین. شما دقیقا بعد از عاشورا رو به افول گذاشتید. نسخه شما را خدای
    خامنه ای بعد از ظهر عاشورا پیچید و عباس باز هم غیرتش را به  دشمنان حسین
    نشان داد. تا عباس هست پرچم عزای حسین بالاست. کسی که در روز عاشورا هلهله
    می کند و خیمه حسین را آتش می زند و کسی که از حرامیان برائت نمی جوید، با
    حضرت "ذخرالحسین" طرف است. عباس ذخیره حسین است برای چنین روزهایی تا دمار
    از روزگار شما در آورد. ما در زیارت عاشورا فقط شمر تاریخ را لعنت نمی
    کنیم. ما لعن می فرستیم به تمام آشوب گران عاشورا و به سران فتنه که در زیر
    عبای شان از این آشوب گران حمایت کردند. لعن علی عدوک یا علی، موسوی و
    کروبی و خاتمی و کسانی که نام علی اکبر را جعل کرده اند. شما بی شمار
    نیستید ولی اگر بی شمار هم بودید عباس همه تان را یک تنه حریف بود. عاشورا
    هم ولله عباس همه اسلاف شما را حریف بود ولی خدا با دستان بریده عباس کار
    داشت تا این روزها بخواباند در گوش سران فتنه. خدا کار داشت با قطعه قطعه
    های پیکر علی اکبر. علی اکبر یعنی جوانی از نسل علی. یعنی علی کربلا. یعنی
    حیدر ثانی. ما علی اکبر را مثل "الله اکبر" معنی می کنیم؛ "علی بزرگ تر از
    آن است که وصف شود". علی نام کوچک صیاد بود که در امام زاده صالح داشت وضو
    می گرفت و من از دور شناختم او را. وضو را گرفت و به نماز ایستاد. نشستم
    کنارش و گوش تیز کردم در قنوت از خدا چه می خواهد. بزرگی آدم ها را از
    دعایی باید شناخت که در قنوت نماز می خوانند؛ "اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
    فی سبیلک".

                           
                                   ***

    نماز صیاد تمام شد. آن روز گذشت. سه روز بعد
    خدای صیاد دعای صیاد را مستجاب کرد و صیاد را صید خودش کرد. در روز تشییع
    پیکر مطهرش فرزندش افتاد به پای ماه. آه که نمی توان هر آنچه در دل هست
    بیان کرد و الا به شما می گفتم "علی اکبر" نام مقدس کیست. جوانان بنی هاشم
    بیایید علی را بر در خیمه رسانید. یل رشیدم علی اکبرم! این بار شبیخون زده
    اند به نام مقدس تو و باز هم می خواهند کمر حسین را در آخرین کربلای تاریخ
    بشکنند. شاید این صدای عباس باشد که در دلم افتاده است؛ غلط کردند! ولله ان
    قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقین. نجل النبی
    الطاهر الامین. یا نفس لاتخشی من الکفار و ابشری برحمه الجبار. مع النبی
    السید المختار. قد قطعوا ببغیهم یساری. یا نفس من بعد الحسین هونی و بعده
    لا کنت ان تکونی. هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین. هیهات ما
    هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین. ولله ان قطعتموا یمینی انی احامی
    ابدا عن دینی.

    (فکر نمی کردم برادرم رضا شکیبایی عزیز
    اجازه چاپ این متن در وطن امروز را بدهد. از سعه صدر سردبیر متعهد این
    روزنامه وزین سپاسگزارم. این متن با اندکی تغییر فردا در وطن امروز کار
    خواهد شد)

    و با تشکر از
    استادم صفار هرندی به خاطر لطف شان به این شاگرد کمترین در اصلاح و ویرایش
    متن بالا. 



  • کلمات کلیدی :
  • آقای
    ده نمکی خیلی مردی دست مریزاد!




    وقتی نظر غالب
    دست اندرکاران صاحب تصمیم در ارگان ها و رسانه های فرهنگی جمهوری اسلامی
    این است که سینما و تلویزیون وظیفه ای جز پر کردن ساعات فراغت مردم با تفنن
    و تفریح ندارد؛ دیگر چگونه می توان امیدوار بود که ذائقه بیمار تماشاگران
    سینما و تلویزیون معالجه شود؟ 

                                                                    
    "شهید آوینی/آینه جادو/ ج3/ص202"


    چند ماهی است
    که خبر حضور آقای ده نمکی در عرصه دیگری از رسانه که تاثیرگذارترین  و
    پرمخاطب ترین رسانه حال حاضر جمهوری اسلامی به حساب می آید در سایت های
    خبری از پربیننده ترین اخبار است. این خبر از چند جهت برای امثال من که
    دغدغه های مذهبی- فرهنگی داریم قابل توجه است.

    1- حضور بچه
    های دغدغه مند جنگ در عرصه رسانه نشان از حساسیت این راه دارد.

    2-موضوع سریال
    که از همان ابتدا مخالفان و موافقان را برای تحلیل های مختلف به تکاپو
    واداشته خبر از یک حرکت جنجالی و نو در صدا و سیما دارد که معلوم نیست تا
    به حال چرا جرئت پرداختن به این مسایل را نداشته اند.

    3- بعد از
    حاتمی کیا که به آرامی راه خودش را از ارزش های دفاع مقدس جدا کرد امید ما
    به کارگردان پرفروش ترین مستند تاریخ سینمای ایران(فقر و فحشا) و پرفروش
    ترین فیلم سینمایی تاریخ سینمای کشورمان بود که خدا رو شکر در این ایام
    فتنه نیز از پرچم داران راه شهدا بود.

    4- زمان پخش
    این سریال مصادف شد با پایان فتنه ای که اقلیتی شکم سیر اعیان نشین موجبات
    آن را فراهم کردند و با موضوعی که کارگردان در نظر گرفته است سیلی محکمی
    خواهد بود از سوی قشر مستضعف بر صورت مرفهین بی درد.

    5- موضع گیری
    های آقای ده نمکی در ایام انتخابات و پس از آن در حمایت از رهبری و نظام از
    همان ابتدا موجب گاردگیری برخی سیاسیون نوکیسه در قبال موضوع سریال شد.

    آقای ده نمکی بیش از گذشته باید آماده
    موضع گیری های صریح سیاسیونی باشد که سال هاست با گرفتن قدرت تفکر از مردم
    در نهایت رفاه و تجمل غوطه می خورند و توقع ندارند بعد از جریان فتنه سبز
    که موجب بیداری ملت شد ، عرصه رسانه را هم از دست بدهند. و وظیفه ماست که
    پشت ایشان را خالی نکنیم که حقیقتا بسیجی و سرباز ولایت هستند.


    شهید آوینی:
    فیلم هایی که حقیر در تلویزیون دیده ام غالبا نه تنها تبلیغ نبوده است بلکه
    "ضد تبلیغ " بوده است و دلیلش این است که فیلم سازهای ما خودشان اهل جبهه
    نیستند، بسیجی نبوده اند و سینما را هم نمی شناسند.              "آینه
    جادو/ج3/ص202"


    در این جا قصد
    ندارم نقدی داشته باشم بر سریال دارا و ندار فقط سعی دارم این اثر را در
    ترازوی آموخته هایم از بزرگان بسنجم.

    با سخنی از
    حضرت امام(ره) آغاز می کنم:

    "تلویزیون باید
    بنگاه تعلیمات اسلامی باشد."         59/2/31

    چگونه یک
    کارگردان می تواند به فرمایش حضرت روح الله جامه عمل بپوشاند؟! و از آن مهم
    تر این است که چه کسی از عهده این کار بر می آید؟!

    حضرت امام(ره)
    می فرمایند: و البته کسانی که فیلمسازند، باید معلوم شود که چه کاره اند،
    از چه جور بوده اند، وضع روحیشان، وضع زندگیشان، وضع معاشرت هایشان.

    کسی که می خواهد فیلم ارزشی بسازد خودش
    باید طعم ارزش ها را با گوشت و استخوان لمس کرده باشد که در غیر اینصورت می
    شود آثاری چون دلشکسته و زمهریر.

    چند روزی است
    که از برخی دوستان می شنوم که آقای ده نمکی نباید از تکنیک سینمای غرب برای
    بیان مقصودش استفاده می کرد و هدف وسیله را توجیه نمی کند. بحث بر سر این
    مسئله خیلی جای کار دارد و فقط به دو سخن از بزرگان اشاره می کنم.

    حضرت آقا:"تنوع
    و جذابیت در صدا و به خصوص سیما شرط لازم توفیق آن رسانه است." 78/3/5


    شهید آوینی:"در
    این سوی زمین ما با تلویزیون همچون جعبه جادویی که خیلی کارها از آن بر می
    آید ولی ما شیوه های استفاده از آن را در خدمت اهدافمان نمی دانیم، روبه
    رو شده ایم. "آینه جادو/ج3/ص237"

    اما باید
    حواسمان باشد که به ابتذال کشیده نشود و شرط آن تقواست.

    خدا را شکر
    امسال خبری از عطاران که فقط برای تفنن و آموزش شیوه های دروغ پردازی فیلم
    می سازد و مدیری که کارهایش نهایت مصرف گرایی است و تجمل را به دنبال دارند
    نیستیم.

    در سریال دارا و
    ندار، آقای ده نمکی با نمادسازی های شیوا و اغراق های به جا و نشان دادن
    تقابل دو طبقه مستضعف و مرفه و درام های عاطفی تاثیرگذار سعی در دوست
    داشتنی نشان دادن طبقه مستضعف داشته که به نظر من در همین چند قسمت ابتدایی
    ازعهده کار برآمده. اگرچه نقاط ضعفی در طنز ها و کمی سخره گرفتن گویش ها
    به چشم می خورد اما در مقابل هدف غایی کارگردان می توان از آنها چشم پوشید.

    با صرف نظر
    کردن از نقاط ضعف و قوت این مجموعه، تنها تلاش من این است که کار بزرگی که
    جناب آقای ده نمکی با شجاعت از عهده آن برآمده اند را بیان کنم و آن این
    است که ایشان با دو معضل اصلی سریال های مناسبتی صدا و سیما به مبارزه
    پرداختند و از این پیکار سربلند خارج شدند.

    1- مشکل همیشگی
    سریال های مناسبتی که گاهی اوقات از روی غرض ورزی عده ای بوده است این است
    که به هر قیمتی حتی لهو و لعب سعی در پر کردن اوقات فراغت مردم دارند ؛
    این دقیقا یک متد غربی است که سعی می کند زمان تفکر را از مردم بگیرد و
    برای اذهان عموم خوراک تهیه کند تا خود به چپاول بپردازند.

    حضرت آقا:
    تلویزیون یک دستگاه سرگرم کننده نیست، یک دستگاه آموزنده است. 68/9/15

    شهید آوینی:
    وضع کنونی عموم اقوامی که آنان را "جهان سوم" می نامند در برابر تمدن غرب،
    وضع کودکی است که شیفتگی اش در برابر اسباب بازی های رنگارنگ چشم او را بر
    خیر و صلاحش بسته است.

    یا مکن با
    پیلبانان دوستی      یا بنا کن خانه ای در خورد پیل

    استفاده از این
    ابزار خواه ناخواه ما را به سوی "اخلاق صنعتی" سوق می دهد که "نظم تشریعی
    ملازم با دین و دینداری" را نفی می کند                "آینه جادو/ج1/ص70"

    کسی با ایجاد
    تفنن و سرگرمی برای مردم، به طور محدود و حتی المقدور با غایات کمال طلبانه
    مخالفتی ندارد، اما جذب انسان ها به سوی اهدافی که با حیات طیبه انسانی
    مخالفت دارد، ظلمی است غیر قابل بخشش                            "آینه
    جادو/ج1/ص15"


    2- دومین معضل
    این است که همیشه خانواده ها را مرفه و اعیان نشان می دهند که باعث رواج
    مدگرایی و تجمل گرایی می گردد.

    حضرت آقا:
    زندگی تجملاتی نباید به هیچ وجه ترویج شود؛ بلکه باید تخریب شود و نقطه
    منفی به حساب بیاید. چرا بی خود تجمل گرایی رواج پیدا می کند؟        
    83/9/11

    حضرت آقا: در
    مقوله عدالت اجتماعی فیلم ها و سریال هایی ساخته می شود که غالبا خانه های
    مورد استفاده شخصیت های این فیلم ها اعیانی و اشرافی است!واقعا زندگی مردم
    ما این طوری است؟!آیا یک زوج جوان یا یک زن و شوهر در چنین خانه هایی زندگی
    می کنند؟!  83/9/11

    و همین مقابله
    ای که آقای ده نمکی با این دو معضل داشته اند کافی است برای حمایت همه
    جانبه از ایشان و طرز فکرشان.


    و در آخر سخنی
    از سید شهیدان اهل قلم:

    سینما و
    تلویزیون ظروفی نیستند که ما هر چه بخواهیم در آن ها بریزیم، آن ها ماهیتا
    برای ایجاد "تفنن، تفریح و تغفل" شکل گرفته اند و اگر بخواهیم رسانه های
    گروهی را به سوی غایتی که حضرت امام(ره) فرموده اند (دانشگاه عمومی اسلامی)
    بکشانیم، قبل از هر چیز لازم است که با تحقیق و تعمق در ماهیت این وسایل و
    موجبات آن ها، راه های خروج از "موجبیت تکنیک" را جست و جو کنیم و اگر
    بخواهیم محتوای سینما و تلویزیون را به سوی حق متمایل کنیم، تکنیک و ابزار
    سینما و تلویزیون، فی انفسهم، حجاب هایی هستند که باید خرق
    شوند.                   "آینه جادو/ج1/ص157"



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   36   37   38      >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی