سفارش تبلیغ
صبا ویژن







سخنی با بلاگفا»
89/2/16 10:5 ص

اگر تا یک هفته دیگر تبلیغات بلاگفا از صفحه این وبلاگ
که مزین به نام قطعه ای از قطعات بهشت زهرا است برداشته نشود شما را از
فیض حضور "قطعه ??" در این فضای مجازی محروم خواهم کرد و برخلاف میلم
ناچار تمنای دوستان را اجابت و سایتی مستقل راه خواهم انداخت. من نمی دانم
شما دولتی هستید یا خصوصی. اگر دولتی هستید پس وای بر شما با این
تبلیغاتتان و اگر خصوصی هستید باز هم وای بر شما که آگاهی را به آگهی
فروخته اید.

قطعا خروج "قطعه ??" از بلاگفا به ضرر شما تمام می
شود؛ بد جوری هم به ضرر شما تمام می شود. این را هم بدانید من کاری با
قواعد حاکم بر سیستم تبلیغاتی شما ندارم اما هرگز دوست ندارم این مکان
مقدس آلوده به تبلیغ شتر مرغ های لختی شود که می خواهند در تور مسافرتی
آنتالیا کنار ساحل بی عفتی تخم دو زرده بکارند. تبلیغات باید باشد اما
اسلامی و در راستای سیاست های جمهوری اسلامی. بدانید خروج "قطعه ??" از
بلاگفا منجر به راه اندازی سایتی خواهد شد که متعاقب آن وبلاگ بچه بسیجی
ها را هم قادر است نمایش و پوشش دهد. در این باره با تعدادی از بزرگان
نظام هم صحبت کرده ام و اگر خطای تان را اصلاح نکنید این کار را عملی
خواهم کرد. در آن صورت آن کسی که متضرر می شود شما هستید. این را بدانید
که همین الان هم به خاطر تبلیغات غیر اسلامی پای تان گیر است و اگر جلوی
این تبلیغات غیر قانونی گرفته نشود بنده شخصا از شما شکایت خواهم کرد؛ چه
در بلاگفا باشم چه نباشم. قرار نیست متن من روضه ام البنین باشد تبلیغ شما
بازی عروسکها.

این را دیگر نمی خواستم بگویم؛ اگر تبلیغات تان را
اسلامی و در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی نکنید نهادهای مسئول خواب بدی
برای تان دیده اند. خلاصه از ما گفتن بود. ما در اینجا مستاجر شما نیستیم.
این شما هستید که مستاجر جمهوری اسلامی و خون ??? هزار شهید هستید. اینجا
هر چند فضای مجازی است اما خانه ماست و خانه ما می دانید که "بیت رهبری"
است. این اخطار را جدی بگیرید، و تبلیغات خود را متناسب با شئون اسلامی
کنید، به نفع تان است و الا منجر به حذف کامل بلاگفا خواهد شد. در این
باره اگر لازم باشد حتما با رهبر عزیزمان هم صحبت خواهم کرد.

این را هم بگویم؛ اگر تا فاصله این یک هفته وبلاگ
"قطعه ??" از طرف بلاگفا مسدود شود و یا هر بازی دیگری برای آن در بیاورید
عواقب آن با مدیران بلاگفا خواهد بود و یکی از عواقب آن این است که منجر
به حذف سریعتر بلاگفا از فضای مجازی خواهد شد. در خانه اگر کس است یک حرف
بس است.

متاسفانه جرم دیگر بلاگفا این است که تبلیغاتش در
"قطعه ??" که قطعه ای از قلب هر بچه بسیجی است به نحو آشکاری غیر اخلاقی
تر و مستهجن تر از دیگر وبلاگ هاست و وای به حالتان اگر این کار را
عامدانه انجام داده باشید که جرم شما را چند برابر می کند. پربیننده بودن
قطعه ?? به بیننده های آن یعنی بسیجیان حضرت ماه برمی گردد و دلیلی برای
سوء استفاده شما نمی شود که همان تبلیغات سایتهای آنطرف آبی را شما هم
تکرار کنید.

آخرین حرف: این متن را بنا به دستور یکی از بزرگان بلند پایه نظام نوشته ام.

والسلام. داداش حسین بچه بسیجی ها.

مادرم ام البنین ...!
 آمدم سر مزارت که برایت زیارت عباس بخوانم از حفظ که اینجا مفاتیح الجنان
را با کلید بدعت قفل کرده اند. تکیه دادم به پنجره آهنی و حنجره ام یاد
روضه عباس افتاد و عمود آهن. سرم را گذاشتم روی سینه عباس و شنیدم صدای
قلبش را که نمی زد؛ سنگ حسین را به سینه می زد. من متولد ماه آذر نیستم،
روز تولد من یکی از روزهای ماه بنی هاشم است که هجری چشمان زیبای عباس
است. نماز ستون دین من است و ستون خود نماز علم عباس است و اگر عباس نبود
خدا عشق را نمی آفرید و اگر عباس نبود فرشته ها برای چه می خواستند به آدم
سجده کنند و اگر عباس نبود تو ام البنین نمی شدی.
مادرم ام البنین!
چشمهایم را ببند؛ تا کف العباس بدون هیچ انحرافی راه را خواهم آمد. من دو
عدد آستین خالی هستم وقف دو دست بریده. من همان کبوتری هستم که جلد مدینه
است و الان روی مزارت نشسته. من خانه ام خیمه عباس است و چشم به علقمه
دوخته ام تا پسرت با مشک پاره یا با پاره اشک برگردد. من عاشق عباسم و روی
دوش عمو جونم نشسته ام تا برای ارتش دنیا رجز بخوانم:
 والله
ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقینی. نجل
النبی الطاهر الامینی. یا نفس لاتخشی من الکفاری و ابشری برحمه الجباری.
مع النبی السید المختاری. قد قطعوا ببغیهم یساری. یا نفس من بعد الحسین
هونی و بعده لا کنت ان تکونی. هذا الحسین شارب المنونی و تشربین بارد
المعینی. هیهات ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقینی. والله ان
قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی.

مادرم ام البنین! علم عباس این روزها دست علمدار ماست و خدا اراده کرده است این علم را سید خراسانی به دست مهدی برساند.
جناب
فاطمه کلابیه! تمام حروف نام خانوادگی ات، حرف حرف آن مرا یاد کربلا می
اندازد. تو فاطمه کربلاییه هستی و فاطمه ثانی. مزارت معلوم هست و نیست؛ چه
فایده فاتحه از راه دور. من می خواهم با گلاب گریه هایم بر عباس مزارت را
بشویم و پرپر کنم گل قلبم را روی قبر تو. نور چشم عباس به قبرت ببارد.
مادرم ام البنین! دعا کن در حق ما. نگذار غلامی ما را به عباس هک کنند.

  • کلمات کلیدی :
  • هاشمی: مقدمه صفار هرندی بر این کتاب همان حرفهای من در نماز جمعه است!
    شیخ بی سواد: به شما که عرض کنم در بخش هایی از این کتاب، جملات قصد تعرض به من دارند!
    علی مطهری: مقصر اصلی پر حجم شدن "نه ده" حرف های احمدی نژاد در مناظره بود!
    حسین شریعتمداری: نخریدن این کتاب یکی از دستورات جین شارپ برای راه اندازی کودتای مخملی است!
    علی لاریجانی: نظر مجلس درباره سود حاصل از فروش این کتاب همان نظر استحصالی مجمع تشخیص است.
    اون یکی لاریجانی: حق التالیف "نه ده" باید به صورت عادلانه میان هر دو طرف دعوا تقسیم شود.
    لاریجانی سوم(جواد): در روزهای آینده برای تعویض فامیلی به ثبت احوال خواهم رفت!!!!
    پاپ بندیکت چهارم: من فعلا گیر سوتی اخلاقی این کشیش های نمک به حرام هستم. لطفا ما یکی رو بی خیال شو!
    حجت الامسال هرمنوتیک: در هیچ کجای قرآن های روی نیزه خواندن "نه ده" سفارش نشده است!
    شیرین عبادی: نیروهای سازمان ملل باید بر نحوه فروش کتاب در نمایشگاه نظارت کنند!!
    فائزه هاشمی: پدر من این کتاب را قبل از انقلاب نوشته اما به نام ما نکرده!
    عفت: اگر "نه ده" بیشتر از "عبور از بحران" فروخت اراذل غرفه مرکز اسناد را بهم بریزند!!
    اسفندیار رحیم مشایی: غلطهای املایی کتاب ناشی از سوء مدیریت حضرت یونس در شکم قزل آلا است!
    احمدی نژاد: اگر رحیم مشایی مولف این کتاب بود من با افتخار مقدمه اش را می نوشتم.
    قالیباف: مدیریت شهری برای جبران آلودگی بصری "نه ده" از سطح شهر کاملا آماده است.
    محسن رضایی: برای برقراری فضای دوستی در جامعه طرفین منازعه هر کدام نصف کتاب را بخوانند!!
    محمد خاتمی: "نه ده" زمان دوم خرداد مجوز انتشار گرفت!
    ضرغامی: رسانه ملی برای سانسور کتاب آماده هر گونه همکاری است.
    رهنورد: چون موسوی داماد لرها است پس حق التالیف کتاب باید به ایشان تعلق بگیرد!
    داداش حسین بچه بسیجی ها: غلط کردید بیشمارید!

  • کلمات کلیدی :
  • سمفونی مورچه ها»
    89/2/11 12:30 ص

    روزنه ای کوچک در انتهای سنگ قبر قطعه 26 ردیف 63
    شماره 44 ساخته بودند و با خیال راحت به داخل قبر رفت و آمد می کردند. به
    این می گویند سمفونی مورچه ها. به یکی از این مورچه ها گفتم اگر راست می
    گویی داخل قبر که رفتی حنجره بابا اکبر را برایم بیاور. چند ساعتی منتظر
    ماندم ولی از مورچه خبری نشد. صدای اذان آمد. وضو گرفتم و همانجا به نماز
    ایستادم. قامت که بستم مورچه هم از قبر آمد بیرون. با عجله آمد و آمد تا
    به پایم رسید. آمد روی انگشت شست پایم و همین طور آمد بالا. در رکعت آخر
    نماز بودم که مورچه رسیده بود آخرین دکمه لباسم. رفتم رکوع مورچه از لباس
    خودش را رساند به گلویم. رفتم سجده و پیشانی ام را برای چندمین بار گذاشتم
    روی سنگ مزار پدرم. از سجده بلند شدم. مورچه بست نشته بود روی گلویم و
    تکان نمی خورد. نمی دیدمش اما وجودش را احساس می کردم. به سلام نماز
    رسیدم؛ ... السلام علینا و علی عبادالله الصالحین. السلام علیکم و رحمه
    الله و برکاته.
                                                                      ***
    عجب مورچه با معرفتی؛ حنجره بابا اکبر را خواستم، فریادش را برایم آورد.



  • کلمات کلیدی :
  • تکیه داده بود به دیوار. داشت آدامس می فروخت که اسانس
    عدالت نداشت. چرک ناخن پایش چهره شهر را کثیف کرده بود. مامور شهرداری آمد
    و او را به خاطر همین جرم با خود برد. نگاهی به آدامس هایش انداخت؛ دید که
    ارزشی ندارد، کل بسته را اندخت سطل آشغال. شب مامور دیگر شهرداری در حین
    خالی کردن سطل آشغال چشمانش به تار مویی افتاد که از بسته آدامس آویزان
    شده است. یکی از آدامس ها را باز کرد و جوید. مزه دخترش را می داد. نصف شب
    وقتی رفت دخترش را از بازداشتگاه شهرداری بیرون بیاورد مانده بود که
    خانواده اش چهره شهر را کثیف می کنند یا تمیز. 
                                                              ***

    روی میز بازداشتگاه، مامور شهرداری داشت روزنامه ای می
    خواند که تیتر یکش این بود؛ حکم جلب آقازاده فراری صادر شد. تازه فهمید
    دخترش ساعاتی از روز از خانه فرار می کند تا آدامس بفروشد.

                                                             ***

    حیف که زهرای کوچک سواد نداشت و نمی دانست تیتر یک روزنامه صدای قانون شده است.



  • کلمات کلیدی :
  • آمدم مدینه. دق الباب کردم خانه ات را، دستم سوخت. از بی پلاکی خانه ات
    دلم آتش گرفت. باز کن صاحبخانه در را که بی مادری بد دردی است. من دوست
    دارم خودت در را باز کنی فاطمه. مادرم برایت چادر دوخته است از تار و پود
    اشک و خواهرم برای مزارت گلاب آورده است. بچه شهیدی برایت پیراهن پدرش را
    آورده که پشت آن نوشته "می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم". من باتوم بچه
    های بسیج را آورده ام تا آن زنازاده دومی را به درک برسانم. دودی که از
    آتش خانه تو به هوا رفته  در چشم من نیز فرو رفته. من کینه دارم از دشمنان
    علی. ای برادران اهل بدعت! در کجای سنت پیامبر بر صورت زهرا سیلی خوابانده
    می شد؟...
    و هنوز دارد زبانه می کشد دود از کوچه ای که نامش بنی هاشم
    بود ولی هنوز عباس به دنیا نیامده بود. اولی و دومی و سومی حالم را از
    تثلیث به هم زده اند. دشمنان علی زنا زاده اند. من فقط یک مادر دارم که
    نامش فاطمه است. ام البنین هم نامش فاطمه بود. نام پدر من علی است؛ "اکبر"
    از آن است که وصف شود. اگر بنا بر شرک است فاطمه نام تمام دختران خداست
    ولی اگر بنا بر توحید است من فقط خدای فاطمه را می پرستم. خدای اولی الاغش
    بود، خدای دومی مشروب و خدای سومی پیراهنش. جغرافیا یعنی مساحت میان در و
    دیوار و تاریخ یعنی شرح آن سیلی که سرخ کرد صورت گل یاس را. ام الائمه
    فاطمه زهرا است و ام المومنین فاطمه کلابیه. من خانم دیگری در تاریخ سراغ
    ندارم اگر هست خدا لعنتش کند. من یکی از مومنینی هستم که نام مادرشان
    فاطمه است. اینها عروسکانی هستند که نشسته اند روی کوهان شتر و شیطان
    همچنان دارد عفت شان را کوک می کند تا برای شیطان بزرگ، عربی یا چه می
    دانم عبری برقصند. موذن من بلال بود که تشدید "محمد" را قشنگ می کشید. من
    فریب رنگ عمامه را نمی خورم. رنگ عمامه شمر هم مشکی بود. برای من آنچه
    اهمیت دارد رنگ لباس این روزهای بچه بسیجی هاست که خامنه ای را امام خود
    می دانند. من قبول دارم نسل عده ای از سران فتنه به صدر اسلام بر می گردد؛
    به اسلام تثلیث. غلط نکنم عفت همان چیزی بود که عروسک خیمه شب بازی جمل از
    داشتن آن محروم بود. 
    جوانان بنی هاشم! بیایید دق الباب کنیم خانه
    مادر را در مدینه ای که هنوز بوی دود می دهد. خدا را چه دیدی، شاید باز
    کرد زهرا در را بروی مان. مزار زهرا شاید دل ما باشد که شکسته است میان در
    و دیوار تاریخ. چه سخت است دل آدمی میان "انا مدینه العلم و علی بابها"
    شکسته باشد. نه، سه راهی شهادت در شلمچه نبود، بین در و دیوار بود و نام
    آن بچه بسیجی که در کربلای 5 پهلویش شکست "محسن" بود؛ بسیجی شهید محسن
    فاطمی، فرزند علی، شماره شناسنامه ...  

  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   31   32   33   34   35   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی