سفارش تبلیغ
صبا ویژن







لااقل به احترام رای ملت، حرمت عرق جبین پابرهنه‌ها، خود را به ندیدن و نشنیدن می‌زنیم، همان که نامش «مصلحت» نهاده‌اند و فرض می‌کنیم در این «پیچ تاریخی» دیر چرخاندیم‌ پیچ تلویزیون را و از ریاست محترم قوه مجریه هیچ نشنیدیم الا که «بیاییم همه با هم دست در دست یکدیگر کشور را بسازیم و مشکلات را حل کنیم».

قصه ما کمی بیش از حد غصه‌دار است. انگار با مظلومیت بریده‌اند ناف حزب‌الله را. تا هم الان چیست مهم‌ترین طعنه‌ای که لوامین به حزب‌الله می‌زنند؟ از «فارس» بگیر تا «کیهان»، از فلان وبلاگ بسیجی بگیر تا بهمان سایت حزب‌اللهی، از همین «وطن‌امروز» بگیر تا «پنجره»، از «بذرپاش» بگیر تا «حاج‌حسین شریعتمداری»، حتی از «سعید تاجیک» بگیر تا «حاج‌سعید قاسمی» آنکه می‌خواهد حال ما را بگیرد و تیکه بپراند، وصله «حامی دولت» را می‌چسباند به پیشانی ما. و متاسفانه «تیکه حقی» است این طعنه که اگر ما حامی دولت نیستیم، پس کیستیم؟!

هر آدمی از نردبانی بالا می‌رود. روی دوش رای ما بود که احمدی‌نژاد شد رئیس‌جمهور. اگر سپاه نبود، امام گفت «کشور نبود» و گمانم اگر سپاه نبود، اگر بسیجی سینه سپر نمی‌کرد، اگر حسین غلام کبیری حزب‌اللهی شهید نمی‌شد، اگر شورای نگهبان نبود، اگر آیت‌الله جنتی نبود، اگر به‌زعم رئیس‌جمهور؛ «رسانه‌های نهادهای امنیتی» نبودند، اگر 9دی نبود و اگر امثال همین خبرنگار مظلوم فارس نبودند، چپ، راست، کارگزار، دست در دست آقازاده‌های هاشمی دو لپی می‌خوردند حضرت خدمتگزار را. آن روزها سیاسی بودن رسانه‌های نهادهای امنیتی البته مانعی نداشت! ما اما سیاسی بودیم که شورش اشراف بر جمهور را، توطئه را فهمیدیم. ما سیاسی بودیم که اجازه ندادیم رای مردم روستانشین لب مرز گم و گور شود. ما سیاسی بودیم که از پیله کرم فتنه، پروانه صیانت از آرای توده‌ها به دنیا آمد. ما سیاسی بودیم که در تقابل گفتمان ساده‌زیستی، انقلابی‌گری، استکبارستیزی، مردمداری، خدمت‌رسانی، عدالت‌‌محوری، مقاومت و گفتمان‌ براندازی، رای به احمد‌ی‌نژاد دادیم. اگر ما سیاسی نبودیم، خیال می‌کردیم چون سابقه درخشان آقای هاشمی اصلا و اصولا قابل قیاس با سابقه جناب احمدی‌نژاد نیست، پس گور بابای رای پایین‌شهری‌ها. ما اما همچنان سیاسی خواهیم ماند. ما قبل از آنکه رسانه نهادهای انتصابی باشیم، رسانه فریاد مظلومیت پابرهنه‌هایی هستیم که دیروز به احمدی‌نژاد به درستی رای دادند و امروز به خاطر گرانی، از قوه مجریه به درستی شکایت دارند. ما فکر نمی‌کنیم میان دولت محترم و ملت شریف فاصله‌ای وجود داشته باشد، لیکن خدای نخواسته اگر دولت، صدای‌ گلایه توده‌ها را نشنود و پاسخگو نباشد، ما ملت را به دولت نمی‌فروشیم. ما از احمدی‌نژاد عزیز هم به خاطر ملت بود که دفاع کردیم. اصل برای ما ملت است. آن را که باید خشنود کرد، ملت است، نه خبرنگار روزنامه‌ای که دیروز کارگزار بود علیه خدمتگزار، اما امروز تا بناگوش، باز شده نیشش! بعضی رسانه‌های داخلی رسما رسانه نهادهای امنیتی کاخ‌ سفیدند. کاش بداند آقای رئیس‌جمهور که رسانه سپاه بودن افتخار است؛ آن بد است که تو رسانه سیا باشی، علیه رای توده‌ها در سال هشتاد و اشک. و از این بدتر، آن است که تو با عالم و آدم و گبر و یهود و اوباما و همه و همه خواهان رابطه باشی، الا همان نهاد که اگر نبود، رای تو در بلبشوی آشوب خورده می‌شد.

ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • ما و ریش حاج سعید»
    91/7/16 11:5 ع

    تقدیم به قاضی القضات محترم؛ آیت الله آملی

    این روزها هر آن‌که در سر سودای عدالت دارد سخن از ریش حاج سعید می‌راند. ناظر به سخن مشهور چندی پیش سردار دلاور ما خیلی‌ها از دوست گرفته تا دشمن چماق «الوعده وفا» را بر سر حاج سعید می‌کوبند که مرد باش و به حرفت عمل کن و محاسن خود را بزن.

    بسی اضافه کند خداوند بر درجات امام راحل که گاهی چه زیبا می‌گفت این جمله را؛ «اتفاقا حرف مرد دو تاست». و مگر چه می‌خواهیم ما از دستگاه قضا؟ آیا جز اجرای عدالت؟ قدر مسلم قطار قوه قضائیه مدتی است که بیش از گذشته روی ریل عدالت افتاده. نه! اشتباه نشود. من هرگز نمی‌خواهم ادعا کنم که با بازداشت آقازاده‌های عالیجناب، قوه عدلیه ما شاخ غول را شکسته، اما شاخ غول تبعیض نمی‌شکند جز با همین قدم‌هایی که دستگاه قضایی اخیرا محکم برداشت. در این فتح شیرین، البته که سهمی ویژه دارد محاسن حاج‌سعید. او با زیرکی رجزی خواند که قوه قضائیه را در راه اجرای عدالت، مصمم‌تر از قبل کرد. اگر رجز حاج سعید، برای تحقق عدل و مبارزه با تبعیض، نقش کاتالیزور را ایفا کرده، پس زنده‌باد ریش حاج سعید، زنده‌باد دستگاه قضا. ریش حزب‌الله که جای خود دارد؛ آنجا که پای عدل در میان است، ما حاضریم جان خود را فدا کنیم، آنقدر که برای‌مان مقدس است مفهوم والای عدالت. جز ریش حاج‌سعید، محاسن بیداری دانشجویی نیز در راه اجرای عدالت، کمک حال دستگاه قضاست. احساس من این است که قوه قضائیه قبل و بعد از دیدار اخیر آیت‌الله آملی با دانشجویان آرمان‌گرا، تفاوت زیادی با هم دارد. اگر این روزها قوه قضائیه بیش از مصلحت، دنبال عدالت است، پس زنده‌باد دانشجویان بسیجی، زنده‌باد دستگاه قضا.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • لااقل به احترام رای ملت، حرمت عرق جبین پابرهنه‌ها، خود را به ندیدن و نشنیدن می‌زنیم، همان که نامش «مصلحت» نهاده‌اند و فرض می‌کنیم در این «پیچ تاریخی» دیر چرخاندیم‌ پیچ تلویزیون را و از ریاست محترم قوه مجریه هیچ نشنیدیم الا که «بیاییم همه با هم دست در دست یکدیگر کشور را بسازیم و مشکلات را حل کنیم».

    قصه ما کمی بیش از حد غصه‌دار است. انگار با مظلومیت بریده‌اند ناف حزب‌الله را. تا هم الان چیست مهم‌ترین طعنه‌ای که لوامین به حزب‌الله می‌زنند؟ از «فارس» بگیر تا «کیهان»، از فلان وبلاگ بسیجی بگیر تا بهمان سایت حزب‌اللهی، از همین «وطن‌امروز» بگیر تا «پنجره»، از «بذرپاش» بگیر تا «حاج‌حسین شریعتمداری»، حتی از «سعید تاجیک» بگیر تا «حاج‌سعید قاسمی» آنکه می‌خواهد حال ما را بگیرد و تیکه بپراند، وصله «حامی دولت» را می‌چسباند به پیشانی ما. و متاسفانه «تیکه حقی» است این طعنه که اگر ما حامی دولت نیستیم، پس کیستیم؟!

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • تقدیم به حضرت علمدار؛ عباس بن علی(ع)

    هفته دفاع مقدس آمد و رفت اما برای نسل من، هفته دفاع مقدس، مناسبتی در تقویم نیست؛ همه تقویم‌ها تقدیم خاک پای مادران شهدا. تقویم ما با همه بزرگی‌اش بخشی از دفاع مقدس است. می‌خواهم روزگار نباشد، اگر خون شهید نباشد، و نیست. روزگار، روزگار نیست اگر سربند یازهرا(س) نباشد. برای نسل من، دفاع مقدس کلیشه نیست که در قفس گیومه‌ها گرفتار شود. نسل من با جنگ زندگی می‌کند و جبهه را زندگی می‌کند. نسل من عاشق مجنون است. ما فکر می‌کنیم فرمانده جنگ، مادر محترمه حاج احمد متوسلیان است. وزیر دفاع مقدس ما آن نوجوان پایین‌ شهری است که در شناسنامه خود دست برد تا در نبرد تن و تانک، همه پیکرش قطعه‌ قطعه شود، خاکستر شود، بسوزد، آسمانی شود تا مبادا لازم شود ما به «آقازاده‌ها» دقیقا بر همین وزن، چیز دیگری بگوییم.

    هزینه جنگ را بزرگ‌ترین بانک جهان اسلام نداد، ملی‌گراها ندادند، تجارت پیشه‌ها ندادند، دلال‌های پسته و فرش ندادند، آخوندهای اشرافی ندادند، مرفهین بی‌درد ندادند. پدرم در جبهه ساندیس سیب می‌خورد که قیمتش با انحراف دلار، بالا و پایین نمی‌رفت. هزینه جنگ را قلک رقیه داد و پول خرد سمیه. بسیجی‌ها برای رد شدن از عرض اروند، کشتی تفریحی نگرفتند. جزر و مد اروند، وحشی بود اما چند تکه طناب که قیمتی نداشت. می‌رسید به پول ما پایین‌ شهری‌ها. اقیانوس، دل بسیجی‌ها بود و دریا، دیده بارانی‌شان. دیروز در جبهه، چند شانه تخم‌ مرغ دختر روستا، لشکری را سیر می‌کرد. دولت مهرورز، دولت عشق بود در جبهه فاو. و عظمت هیچ‌ الاماره‌ای منحرف نکرد رد پای فتح را. رئیس تبلیغات جنگ، بلندگوی لندکروز حاج‌ بخشی بود که ضد گلوله نبود. داماد آدم در آتش بسوزد، بهتر از آن است که فرزند آدم، دودمان سابقه آدم را بر باد دهد. عده‌ای حتی بر تن تشریفات «دامت برکاته» جلیقه ضد گلوله می‌پوشانند! محافظ شخصی پدر من در جبهه الی‌ بیت‌ المقدس، شاید مورچه‌ای بود که خدا در سوره «نمل» قصه‌اش را نوشت. مورچه منیت ندارد. شن منیت ندارد. مادر حاج همت، مادر حاج همت است اما منیت ندارد. منیت دارد می‌کشد عده‌ای را. در خاطرات فلانی، جلد ازل خواندم: «من بودم که خدا را آفریدم و در روح خدا دمیدم انقلاب اسلامی را!» تا سید شهیدان اهل قلم هست، ما اصلا «روایت زهر» نگاه نمی‌کنیم. آقازاده‌ها بعد از شنیدن نام کانال، به سوئز فکر می‌کنند اما در کانال کمیل، «آقازاده‌های شهادت»‌ جملگی لب‌تشنه رفتند. قمقمه آب نداشت، قلک پول نداشت، جنگ سخت شده بود و بابا شهید شده بود، همراه محافظش. ما هرگز خیال نمی‌کنیم امام جنگ فقر و غنا، اهل قطعنامه بود. آقازاده‌های خمینی، بچه‌های کربلای 5 بودند. آقازاده‌ها بسی گنج بردند در آن سال هشت! ما ایمان داریم که خرمشهر را خدا آزاد کرد. ما باور داریم که «ولایت‌ فقیه» کلیدواژه وصیتنامه همه شهداست. برای ما هنوز هم جبهه، همان جبهه است… و اگر این همه تحریف جنگ است، بگذار آقای هاشمی به ما بگوید «جبهه‌ ندیده‌ها». بزرگ‌ترین جبهه‌ ندیده، خمینی بود که گاهی بدتر از ما تحریف می‌کرد جنگ را و می‌گفت: «رهبر ما آن طفل 13 ساله است که…».

    آری! عباس بن‌ علی(ع) هم جبهه بدر و احد و خیبر را ندیده بود. حتی جبهه در و دیوار را ندیده بود. کوچه را ندیده بود. با این همه حسین(ع)، علمداری جز اباالفضل(ع) نداشت. در هر دوره‌ای عده‌ای جبهه‌ ندیده‌اند. ما در شکم روزگار بودیم 15 خرداد. جنگ که شد صفیر بمباران، گهواره‌مان را شکست. برگشتن تابوت‌ها دل‌مان را شکست. ما فرزندان شهدا جبهه‌ ندیده‌ایم!

    وطن امروز/ 10 مهر 1391



  • کلمات کلیدی :
  • من باب درد دل»
    91/7/2 4:13 ع

    شاید حدود 3 ماه پیش بود؛ از نهاد ریاست جمهوری تماس گرفتند که برای نوشتن سفرنامه آخرین سفر دکتر به سازمان ملل انتخاب شده ای. قبول می کنی؟!

    شاید حدود 2 ماه پیش بود؛ از نهاد ریاست جمهوری آمدند محل کار و ازم مدارکی در حد کپی شناسنامه و کارت ملی و نام پدر و مادر خواستند. سفری در حد دارقوزآباد هم این چیزها را می خواست! چیز مهمی نبود. دادم بهشان.

    از همان اول شوخی گرفته بودم قصه را. من کجا و آمریکا کجا؟ آنهم با همسفرانی که شماری شان را در نوشته هایم «جریان انحرافی» می خواندم! گیرم همسفران را با سیریش «جذب حداکثری» وصله پینه می کردم، اما چه می کردم آن همه «مرگ بر آمریکا» را؟!

    لطفا به من نگویید؛ هم می توان «مرگ بر آمریکا» گفت و هم می توان آمریکا رفت! گیرم حالا سازمان ملل! اصلا چه فرقی می کند؟ سازمان ملل داخل خاک آمریکا نیست؛ خود خود خود نامردش است!

    من بعد از «بابا خون داد»، اولین جمله ای که از مادرم یاد گرفتم، «مرگ بر آمریکا» بود. به خدا هنوز هم همان طفل گستاخی هستم که خیال می کنم مرگ بر آمریکا یعنی «مرگ بر آمریکا»، نه سفر به آمریکا!

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی