سفارش تبلیغ
صبا ویژن







بسم الله.

دوستان زحمت کشیدند و قراری ترتیب داده اند مبنی بر اینکه وبلاگنویسان و دوستان سایبری عزیز، انشاءالله این هفته روز پنجشنبه ظهر رأس ساعت 12:15 جمع شوند تا به امید حقتعالی نماز ظهر و عصر دومین پنجشنبه ماه مبارک رمضان امسال را پشت قامت رعنای رهبر معزز و معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای حفظه الله بخوانیم.

محل قرار برادران انتهای خیابان فلسطین جنوبی و قرار خواهران محترمه نیز خیابان فلسطین جنوبی نبش کوچه نوشیروان میباشد.

قنوت نماز امام خامنه ای

توضیح: این عکس بنده مربوط میشود به نماز مغرب و عشاء ماه رمضان سال پیامبر اعظم (ص) و دیدار امام خامنه ای با دانشجویان نخبه و برتر سراسر کشور.

یا حق



  • کلمات کلیدی : امام خامنه ای، عکس، رمضان
  • بسم الله.

    ماه میهمانی خداوند

    سلام؛ سلام بر تو ای ماه میهمانی خدا.

    سلام بر تو ای ضیافت الله.

    سلام بر تو ای بهار قرآن.

    سلام به تو که درهای بهشت را بار دیگر بر ما اهل زمین می گشایی.

    این روزها و شبها خداوند متعال درهای رحمت و مغفرتش را برای دعوت اهل زمین به میهمانی خویش بیش از گذشته می گشاید تا که مردمان خداجو دعوت پروردگار جهانیان را اجابت کنند.

    این اوقات عطر بهشت را میتوان در کوچه و خیابان استشمام کرد. هر جا نفس روزه داری میزند با خود ردّی از نسیم بهشتی بر جای میگذارد.

    این روزها برای عکاس مسلمان و همسرش نیز روزهای به یادماندنی ای خواهد بود. اتفاقاتی این روزها برای ما در حال گذر و گذار است که آینده ای انشاءالله خوب با دعای خیر پدر و مادر و دوستان در پیشرویمان خواهد بود.

    ماه مبارک رمضان در سالهای متمادی برای من از خاطره انگیزترین ماه هاست. ماهی که روزهای خوب شروع زندگی مشترکم با آن اجین شد. ماهی که دست مولا و رهبرم را بوسیده و چهره پرفروغش را در قاب دوربینم دیده ام. ماهی که خداوند در پس و پیش آن درهای رحمتش را بر من گشاده و چه کرامتها که از این ماه ندیده ام.

    خداوندا توفیق درک دوباره ماه رحمت و مهربانیت را از تو شاکرم.

    استشمام عطر خوشبوی رمضان، ماه بندگی و میهمانی خدا گوارایتان.

    افطاری به یاد ماندنی) را ببینید و بخوانید. عکس بالا هم داغ داغ است، افطاری پیشواز ماه مبارک رمضان

    یا حق



  • کلمات کلیدی : عکس، رمضان
  •  بسم الله.

    خونواده اواخر تیرماه تصمیم گرفتند که بریم شمال، گفتند میخوایم جشن اعیاد شعبانیه رو امسال توی ویلامون در چالوس برگزار کنیم. وسائل رو آماده کردیم. برای فامیل و دوست و آشنای نزدیک هم کارت دعوت فرستادیم؛ قرار بر این بود که امسال جشن باشکوهی رو توی ویلای پدرهمسرم بگیریم و برای اولین بار بود که این کار انجام میشد. هماهنگی‏هاش و زحماتش هم خیلی مشکل بود. آخه قرار بود جشن میلاد امام حسین (ع)، حضرت اباالفضل (ع) و امام سجاد (ع) توی یکروز و بعدش هم بمونیم تا نیمه شعبان و خوش بگذرونیم. کارها انجام شد و من قرار بود مثل همیشه آچار فرانسه باشم. آچار فرانسه سفر و برگزاری جشن. البته بازم مثل همیشه عکاسی با من بود. و تصویربرداری با برادر همسرم! راهی سفر شدیم و چالوس رسیدیم. کارها انجا شد و مهیای جشن شدیم. تزئینات و سفارش غذا و تهیه میوه و شیرینی هم با من و مادرخانمم بود.

    بدون عکس!

    روز جشن بود و مردها طبقه همکف ویلا و خانمها هم طبقه دوم ویلا بودند، ویلا بزرگ بود با اتاقهای زیاد! و این برای چند روز ماندن افراد فامیل به ما کمک میکرد، بله میگفتم جشن بود و سرور و شادی، مولودی خوان داشت میخوند و همه داشتند کف میزدند. عجب اشعار قشنگی برای موالید شعبان میخوند. مولودی خون از مولودی خونهای باحال و کاردرست بود. منم مشغول عکاسی بودم. همون وسطای جشن بود که لامپ بزرگ گازی که نزدیک پنجره بود ترکید. نمیدونم از گرما بود یا از اتصالی برق یا اشکال خود لامپ!! شایدم لامپ میخواسته حواس ما رو جمع کنه! قسمتی از ویلا تاریک شد و طبق معمول تعویضگر لامپ و برقکار و آچار فرانسه خونواده من بودم.

    از توی حیاط چهارپایه بلندی که دو متر ارتفاع داشت رو اوردم، گذاشتم زیر لامپ ترکیده و رفتم بالا (اینو نگفته بودم، ویلای پدر خانمم بزرگ بود و چند ویلای بزرگ دیگه دیوار به دیوارشون بود که پدرخانمم میگفت بغلی مال یه ضدانقلاب‏ و چندتای دیگه هم مال یکی دونفر از وزرای دولت آقای هاشمی و خاتمیه!) بله رفتم بالا و دستم به لامپ که خورد یهو از پنجره بیرون رو نگاه کردم. البته اهل دید زدن و چشم چرانی نبودم! ولی با یه نگاه چیزی دیدم که کمی تعجب برانگیز بود!!! باورم نمیشد، ویلای همون ضدانقلاب معروف! فکر میکنید چی دیدم؟ دیدم آقایون مشتهر و معروف به سران فتنه (موسوی، خاتمی، کروبی) + موسوی خوئینی‏ها، سیدحسن مصطفوی، تاج‏زاده، ابطحی، شریعتی، نبوی، میردامادی و بعضی که چهره‏شون مشخص نبود دور میزی نشسته و مشغول مباحثه و خوردن هستند. میز بزرگی که پر از میوه‏های رنگارنگ و غذاهای جورواجوره. به به! بساط دود و دم هم که براه بود!

    اون پنجره پائین تر بود و پنجره‏ای که من دید میزدم ارتفاع داشت و به سختی اونها میتونستند متوجه نگاه کردن من بشن. خلاصه داشتم لامپ رو می‏بستم و نگاه میکردم که خدمتکاری که ظرف بزرگی از آلبالو و گیلاس دستش بود وارد جلسه اونا شد و می‏چرخید و تعارف می‏کرد. آقایون سران فتنه یک‏به‏یک برداشتند تا رسید به بهزاد نبوی؛ نمیدونم چطور شد که یکدفعه متوجه دید زدن من شد و با دست به بهزاد نبوی اشاره کرد، من تا اومدم سرم رو بدزدم منو دیده بود. سریع پریدم پائین، نمی‏دونستم باید چیکار کنم. با خودم گفتم معلوم نیست این آقایون باز دوباره چه خوابی برای مملکت و جوونها دیدن که اینجا جلسه گرفتند و دوباره میخوان چه فتنه‏ای بپا کنند؟!!

    سراسیمه بود که خودم رو به پدرم رسوندم، ماجرا رو براش توضیح دادم، باورش نمیشد اما به صحت و راستی حرف من ایمان داشت. به پدر خانمم که صاحب ویلا و بانی جشن بود هم شرح ماجرا دادم، اونم اولش باور نمی‏کرد وی گفت اون ویلا چندتا در داره بعید نیست از درهای دیگه داخل شده باشند. تازه اینروهم گفت این ویلا متعلق به ضدانقلاب‏های متصل به وزرای دولت هاشمی و خاتمیه! هیچ چیز غیر ممکن نیست.

    این حرف دهن به دهن پیچید و خودجوش هماهنگ شد هر کسی حتی با دست خالی به سمت اون ویلا هجوم ببره و اونها رو از منطقه بیرون کنند. جمعیت حاضر در جشن هم کم نبودند. ماشاءالله خودشون یه لشکر بودند! منم تا اینها راه افتادند رفتم دوربینم رو برداشتم تا از صحنه‏های درگیری، عکسهای خبری بگیرم و خوراک چند روز رسانه‏ها رو تأمین کنم. نمیدونم چه اتفاقاتی افتاد ولی همونطور که به کوچه پشتی که درب دیگر اون ویلا بود اونجا بود نزدیک میشدم میدیدم که جمعیت دارن دنبال ماشین‏های زیادی میدوند، ماشین‏های مدل بالایی که رنگاوارنگ بودن.

    من رسیدم به اون ویلا دیدم از آشناهای ما زیاد کسی اینجا نیست، از یکی پرسیدم چی شده؟ بنده خدا نفس نفس زنان گفت فرار کردند! گفتم کیا؟! همینطور که نفس میزد گفت: سران. سران فتنه فرار . سران فتنه فرار کردند. گریختند. دُمشون رو گذاشتن روی کولشون و فرار کردند. گفتم چطوری؟! چرا فرار کردند؟ گفت: تا داشتیم نزدیک درب ویلاشون میشدیم دیدیم که ماشینهاشون مثل مور و ملخ دارن در میرند. یکدفعه یاد اون لحظه افتادم که اون خدمتکار بهزاد نبوی رو متوجه من کرد و من پریدم پائین؛ فهمیدم اینها که جلسه مخفی‏ای داشتند از همون هوشیاری خدمتکارشون فهمیدن که اینجا هم نمی‏تونه برای جلساتشون و ریختن نقشه فتنه دیگری امن و مطمئن باشه. بله براحتی گریختنند.

    ناامید رفتم داخل حیاط سرسبز ویلا، تعداد کمی از آشناها اونجا بودند. یکسری خدمتکار و کارگر هم بودند! سعی کردم از بجامونده‏ها و ریخت و پاشهاشون عکس بگیرم! دیگ‏های غذا. با غذاهای متنوع! کارگری که کنار حوضچه‏ی پر از میوه نادم نشسته بود! کارگر دیگری که کنار منقل بزرگ (باربیکیو) بیخیال نشسته بود و کباب چنجه به بدن میزد! و ریخت و پاش‏های عجیب و غریب که فقط از ثروتمندان و بیدردهای روزگار سر میزد. همین هنگام میخواستم وارد ساختمان ویلا بشم که دیدم صدای زنگ بیدارباش موبایلم میاد! تعجب کردم! البته دیدم انگار کسی تکانم میده و میگه پاشو پاشو نمازت قضا نشه. نگاهی کردم دیدم کسی نیست. اومدم برم داخل دوباره تکانی به من داده شد و بیدار شدم فهمیدم تمام اینها خواب بوده و ساعت موبایلم رو خاموش کردم. دیدم همسرم چادر نماز سرش هست و میگه پاشو نمازت قضا نشه!

    خنده‏ام گرفت. بهش گفتم سلام عزیزم. ممنون که بیدارم کردی! گفتم میدونی چه خوابی دیدم؟ گفت نه! گفتم خواب دیدیم رفتیم شمال! اونجا سران فتنه رو دیدم و... بعد از نماز صبح بهش گفتم میرم اینا رو توی وبلاگم بنویسم. و این شد که خوندید.

    در ضمن بگم پدرزنم حتی یک متر زمین هم توی شمال نداره! چه برسه به ویلا! جالبه که آدم وقتی خواب میبینه واقعا فکر میکنه مثلا پدرزنش توی شمال، اونم چالوس یک ویلای چند هزار متری داره که همسایش ضدانقلاب یا وزیر و وکیل هست!

    خواب عجیبی بود! بخیر بگذره. یا حق



  • کلمات کلیدی : سیاسی
  • بسم الله.

    مهدی هاشمی و کامران دانشجو!

    نمیخواستم خیلی هم زود بیام ولی چه میشود کرد. میدونید من از اون دسته عکاسان خبری هستم که معمولا وقتی برنامه ای رو عکاسی میکنم بعد از انتشار در اون خبرگزاری یا روزنامه کلاً تمام عکسها رو خالی میکنم توی هارد و دیگه نگاهش هم نمیکنم مگر نیاز بشه به کسی عکس بدم. البته این همیشگی نیست!

    امشب هم داشتم برای بنده خدایی از آرشیو تصویری مراسم برترینهای دانشگاه آزاد که آذرماه هشتاد و هفت برگزار شده بود عکس جدا میکردم که به این عکس برخوردم. کامران دانشجو! وزیر کنونی علوم دولت احمدی نژاد با مهدی هاشمی! آقا زاده محترم جناب اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی! کسی که الان متهم و فراری است و در خارج از کشور بسر میبره.

    توی اون مراسم مهدی هاشمی رو بخوبی میشناختم و برام سؤال این بود که چرا کامران دانشجو اونجا اومده؟ و چه ارتباطی داره با اینا؟!

    اگر اشتباه نکنم اونزمان اتفاقاً کامران دانشجو معاون سیاسی و قائم مقام وزیر کشور بود ولی نمیدونم در برنامه ای که برترینهای دانشگاه آزاد قرار بود تقدیر بشن و کسانی مثل شخص آقای هاشمی و پسرانش، کروبی و جاسبی و خیلی های دیگه حضور داشتند چرا ایشون حضور داشت؟ جالب این بود که در بیشتر مراسم کنار مهدی هاشمی نشسته بود؟!!

    عکسهای مراسم در آرشیو خبرگزاری مهر هست میتونید در ذیل ببینید. امیدوارم این قضیه خیلی ساده باشه و در پس پرده رابطه و اسراری نهفته نباشه ...

    http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=795742

    http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=796306 

    http://ashouraeyan.persianblog.ir/post/140

    از این دست عکسها بسیار دارم. بازم میگردم و از ناب هاش براتون میذارم. یا حق



  • کلمات کلیدی : سیاست، عکس، دانشگاه آزاد
  • روز تبلیغ»
    89/3/30 12:55 ص

    بسم الله.

    یادمه سال گذشته بعد از نوشتن پست "تکنولوژی در حوزه" توی وبلاگم، قول داده بودم مجموعه عکسهای بیشتری رو از روحانیون، طلاب و حواشی زندگی و آداب طلبگی در حوزه ها رو اینجا به نمایش بگذارم. ولی چه کنیم که اتفاقات سیاسی کشور و درگیری کار عکاسی خبری نمیگذاره.

    از وقتی هم که اولین بار سال هشتاد و شش از مراسم عمامه گذاری (تعمیم) اونم با حضور حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی عکاسی کردم و بعدشم در دوسالانه عکس جهان اسلام شرکت کردم، دلم به عکاسی مستند از زندگی روزمره و مراسم سنتی عمامه گذاری طلاب گیر کرده و گره خورده. دلبسته این کار شدم. نمیدونم چرا؟ ولی هرچی هست خواست خداست. شاید یه دلیلش اینه که خودم نوه آخوندم؟! خدا بیامرزه رفتگانتون رو؛ پدربزرگم رو هیچ وقت ندیدم، ایشون که از روحانیون و روضه خوانهای اباعبدالله و واعظین معروف قدیمی کاشان بودند سال پنجاه و چهار رحلت کردند، اما از بچگی هر وقت عکس زیبای این مرد صالح خدا رو نگاه میکنم یه حسی به من میگه این مرد زنده است و روح تبلیغ ایشون هم زنده ست.

    عمامه (روز تبلیغ و اطلاع رسانی دینی)

    گفتم تبلیغ؛ آره تبلیغ و اطلاع رسانی دینی، اول تیرماه روزیه که امام راحل فرمان تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی رو صادر نمودند. روزی که متعلق به طلبه ها و روحانیون است. انشاءالله که همه طلاب در جهت تبلیغ دین و دیانت قدم بردارند. انشاءالله که هدف همشون اسلام و سربازی امام زمان (عج) باشه. انشاءالله که هیچ روحانی و هیچ آخوندی از عبا و عمامه برای منافع شخصی، سیاسی و اقتصادی و کلا در جهت دنیا و دنیاطلبی استفاده نکنه.

    روز "تبلیغ و اطلاع رسانی دینی" رو به همه دوستان طلبه و روحانی عزیز خصوصا طلاب وبلاگنویس تبریک و تهنیت عرض میکنم.

    به امید داشتن ایرانی آباد زیر سایه پر برکت مهدی موعود (عج). یا حق

    مجموعه عکس "انتظار برای معمم شدن"

    (برای دیدن مجموعه عکس "انتظار برای معمم شدن" در پایگاه عکس چیلیک، کلیک کنید>>>)

    (برای دیدن مجموعه عکس "انتظار برای معمم شدن" در سایت بینال‏های جهان اسلام کلیک کنید >>>)

    عکسنوشت: جوان ایرانی! چرا؟!

    عکسنوشت: تکنولوژی در حوزه



  • کلمات کلیدی : طلبه، عکس، روحانیت، تبلیغ
  • <   <<   21   22   23   24   25      >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی