ماجرای پاورپوینت و کشف حقیقت! (+ فایل سند)»
89/7/4 3:54 ع
جمهوری اسلامی ایران؛ قلب تپنده دنیای معاصر»
89/6/14 5:31 ع
جمهوری اسلامی ایران؛ قلب تپنده دنیای معاصر
بررسی مولفه ها و شاخصه های شکل دهنده مناسبات بین المللی در سده بیستم و بیست و یکم از مهمترین مسائل مورد بحث و مناقشه نظریه پردازان این حوزه بوده است. تلاش برای کسب و بسط قدرت پایدار در جهان معاصر از اصلی ترین اولویت نظام های سیاسی حاکم بر دنیا بوده است و بر این اساس نظریه پردازان و راهبردشناسان نیز به این حوزه ورود پیدا کرده و ایده ها گوناگونی را مطرح نموده اند. امروز جدیدترین و جامع ترین نظریه در حوزه قدرت، «قدرت هوشمند» است که ترکیبی متوازن از قدرت سخت، نرم نیمه سخت (اقتصادی) است. بر این مبنا کشوری که دارای قدرت هوشمند باشد می تواند از ویژگی هژمونیک (رهبری و برتری) برخوردار گردد. نظام جمهوری اسلامی ایران نیز با توجه به مطالب مطرح شده و نیز بسترهای سرزمینی و فرهنگی، پتانسیل دستیابی به جایگاه اول قدرت هوشمند را داراست. بر این اساس است که نظام سلطه برای جلوگیری از تعالی جایگاه و بسط قدرت ج.ا.ا. در طول سه دهه از انقلاب اسلامی از ابزارهای گوناگونی در مقابل نظام اسلامی بهره گرفته است.
ادامه مطلب
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]
مدیریت بحران در بحران»
89/6/10 1:13 ع
مدیریت بحران در بحران
جلوه هایی از تدبیر رهبر معظم انقلاب در مقاطع حساس فتنه ??
یکی از جلوه های مدیریتی رهبر معظم انقلاب اسلامی را در استراتژی معظم له در مدیریت بحران های پیش روی نظام اسلامی می توان یافت. حوادث سال 1388، را می توان جلوه بارزی از یک بحران یا تلاشی سازمان یافته از بحران سازی تلقی کرد. بدین معنا که برخی رخ دادها تا حدی پیش رفتند که نظام اسلامی را با مخاطرات مواجه ساختند و در برخی رویدادها عزم راسخ دشمن در تبدیل برخی چالش های داخلی به بحران جلوه گر بود. در این میان تدبیر، شجاعت و دوراندیشی رهبر معظم انقلاب (مدظله) در زمانی که بسیاری از نخبگان در غفلت به سر می بردند یا آن که در گرداب فتنه افتاده بودند، یک تنه سکان مدیریت بحران نظام اسلامی را در برابر سیل خروشان فتنه های بحران زا به پیش راند بدون آن که در عزم و اراده امام و امت خللی ایجاد گردد. برخی این فتنه چنان از پیچیدگی برخوردار بودند که تنها گذر زمان می توان درایت «مدیر بحران» نظام را روشن سازد. لذا در این نوشتار به صورت مختصر به چند مورد از این رخ داد ها که می رفت مخاطره جدی برای نظام اسلامی به بار آورد و با تدبیر پیشگیرانه رهبر معظم انقلاب عقیم ماند اشاره خواهیم نمود:
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]
فاصله ای میان پاستور و بهارستان!»
89/6/5 5:24 ع
فاصله ای میان پاستور و بهارستان!
در عرف شناخت نظام های سیاسی معمولا آن ها را دو گونه پارلمانی و ریاستی تقسیم می کنند. در نظام های پارلمانی قوه مقننه (که در برخی کشورها شامل مجلس شوراست و در برخی دیپر مجلس سنا را نیز شامل می گردد) در تعیین حاکمان جامعه نقش اساسی داشته و ساخت قدرت از این قوه ناشی می گردد. در مقابل، در نظام های ریاستی معمولا قدرت در دست شخص خاصی که عمدتا رئیس جمهور بوده (و یا در پاره ای از کشورها نخست وزیر است) متمرکز شده است و گاهی رئیس جمهور مجوز انحلال پارلمان را نیز دارد. البته نظام جمهوری اسلامی ایران را به لحاظ بدیع بودن ساختار و نیز نوع توزیع قدرت سیاسی، نمی توان در یان نقسیم بندی منطبق بر این دوگونه نظام دانست، بلکه با گونه ای تسامح می توان آن را حالتی میان این دو فرض کرد. این مسئله علت دیگری نیز دارد وآن تأکید ویژه قانون اساسی نظام بر استقلال و تفکیک قواست. اما آن چه در این نوشتار مورد بحث خواهد بود، نوع توزیع قدرت و جایپاه هر یک از قوا در نظام جمهوری اسلامی نیست، بلکه منظور واکاوی پیشینه تعامل قوای مجریه و مقننه در طول سه دهه از انقلاب اسلامی است.
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]
نظام سرمایه داری، صنعت فرهنگ و تحمیق توده ها»
89/6/4 2:12 ص
خلاصه ای از آرا و نظریات مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت نامی است که بر گروهی از روشنفکران آلمانی و عمدتآ یهودی اطلاق می شود که در اوایل دهه 1920 در انجمن پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت شروع به همکاری کردند. شاید این نام با کمی تسامح بر این حلقه گذارده شده باشد چون بررسی آثار و تفکرات اعضای این حلقه نشان از علایق پژوهشی گسترده و پراکنده آنها دارد و همچنین اعضای این گروه با ظهور نازیسم از فرانکفورت به سایر کشورهای اروپایی و عمدتآ ایالات متحده مهاجرت کردند اما شاید بتوان نقطه کانونی تفکرات این دسته از اندیشمندان را رویکرد انتقادی آنان نسبت به عقلانیت رسمی شده مدرن و دغدغه نسبت به آن دسته از ارزش های انسانی دانست که تحت سیطره پوزیتیسم در محاق رفته است. به اعتقاد مکتب فرانکفورت، پوزیتیویسم به عقلانیت ابزاری دامن زده است. عقلانیتی که در آن وسایل تبدیل به هدف شده اند. عقلانیتی که در آن نگاه ارزشی به نگاهی عملگرایانه و سودجویانه بدل گشته است. عقلانیتی که در آن ارزش علم به ایجاد شناخت نیست بلکه ارزش علم به تولید نتایج سودمند مادی و اقتصادی تقلیل یافته است. ارزش انسان نه به آگاهی و تعالی او بلکه به میزان منفعتی است که ایجاد می کند.
به نظر می رسد سه مفهوم تفکر انتقادی، نئومارکسیست و پست مدرن بتواند چهره کاملی از این گروه ترسیم کند. به واقع مخالفت آنها با پوزیتیویسم نشانگر رویکرد انتقادی و ارزشی آنان نسبت به مسائل است همچنین انتقادات شدیداللحن آنان به نظام سرمایه داری و تلاش آنان برای اصلاح نظریه کلاسیک مارکسیستی که البته با نگاهی انتقادی به آن نیز همراه بود آنان را در زمره نئومارکسیست ها قرار می دهد و رویکرد آنان نسبت به روشنگری و مدرنیته نیز شاید این گروه را در جایگاه اولین متفکران پست مدرن قرار دهد.
(( اثر کلی صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگری است. روشنگری، همان سلطه فنی _ تکنیکی پیشرفته، به عامل عوام فریبی توده ها و وسیله ای برای ممانعت از هشیاری تبدیل می شود. روشنگری مانع از رشد افراد خود مختار و مستقلی می شود که برای خود تصمیم می گیرند و قضاوت می کنند. روشنگری همچنین مانع از تلاش های انسان برای رهایی است. ))
تاکید بر مفهوم صنعت فرهنگ نمایان می کند که این مکتب در صدد واژگون کردن تلقی مارکسیسم کلاسیک از زیربنا بودن حوزه اقتصاد است. آنها به ما نشان می دهند که قوت سرمایه داری تنها به حوزه تولید مربوط نمی شود بلکه سرمایه داری با در اختیار گرفتن حوزه فرهنگ بقای خود را تضمین کرده است. به واقع قدرت اساسی سرمایه داری از مقوله فرهنگ ناشی می شود. این مکتب مانند مارکس به تضادهای درونی نظام سرمایه داری اذعان دارد ولی مانند مارکس، سرمایه داری را آنچنان بی ثبات و بحران زده نمی پندارد چرا که معتقد است نظام سرمایه داری با ایجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرایی و ایجاد سازوکارهایی برای کنترل اجتماعی دقیق به واسطه رسانه ها و کالاهای مصرفی خود را همچنان استوار نگاه داشته است. می توان گفت که اگر مارکس از خود بیگانگی را در تولید جستجو می کرد مکتب فرانکفورت این مقوله را در امر مصرف جستجو می کند. دامن زدن به مصرف گرایی مردم را از توجه به نیازهای واقعی شان باز می دارد و نیازهای واقعی و اصیل انسانی را به نیازهایی کوچک تقلیل می دهد. آدرنو در نوشته هایش نشان می دهد که چگونه کالاهای مصرفی و از جمله کالاهای فرهنگی مانند موسیقی عامه، توده ها را در کودکی و دوران قبل از بلوغ نگاه می دارد. به زعم او استاندارد شدن و هم شکل شدن کالاهای مصرفی مروج همرنگ شدن با جماعت و در نتیجه کور کردن تفکر انتقادی است. البته وی معتقد است که در این گونه کالاها نوعی فردیت کاذب نیز تعبیه می شود تا افراد احساس کنند که کالای منحصر به فردی را مصرف می کنند. به طور مثال همه انواع موسیقی های پاپ تفاوت های چندانی با هم ندارند و در فرم و محتوا مانند هم هستند و تفاوت های کوچکی آنها را از هم متمایز می کند.
والتر بنیامین از دیگر اعضای این گروه، استاندارد شدن و مشابه شدن کالاها را به نحو دیگری توصیف می کند. بنیامین در مقاله خود با عنوان ((اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی )) نشان می دهد که محصولات و صنایع دستی انسانی در دوره ما قبل سرمایه داری ناشی از خلاقیت های انسانی است و واجد معنا، قداست و اصالت است ولی کالاهای تولید انبوه شده نظام سرمایه داری این هاله هنری و پر رمز و راز را نابود می کند. برای روشن شدن این موضوع می توانیم به تفاوت دو نوع فرش دستباف و ماشینی توجه کنیم تا بفهمیم که فناوری، چگونه هاله های قدسی و هنری را از محصولات معاصر ما زدوده است و آنها را مبدل به کالاهایی پیش پا افتاده و استاندارد کرده است که به صورت جمعی مصرف می شوند و ثمره مصرف جمعی هم از بین رفتن خلاقیت های ذهنی و نابود شدن تفکر انتقادی است.
همان طور که آدرنو اشاره کرده بود ترویج مصرف گرایی آن هم از نوع کالاهای مصرفی استاندارد شده باعث فراموشی نیازهای واقعی و اصیل انسانی و تقلیل یافتن آنها به نیازهایی مبتذل و کودکانه می شود. به طور مثال نیاز بشر به آزادی تبدیل می شود به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی و یا انتخاب میان دو حزب سیاسی که تفاوت چندانی با هم ندارند. آدرنو که خود موسیقیدان بود با واکاوی موسیقی عامه نشان می دهد که چه طور این موسیقی رفتار انسانها را کودکانه و منفعل می کند. موسیقی عامه، انسان را به فکر فرو نمی برد. به همین دلیل است که در حالت های بی توجهی نیز می توان به آنها گوش کرد و گاهی هم که انسان متوجه سختی ها و نارضایتی های ناشی از ساختار نظام سرمایه داری می شود، موسیقی ها و فیلم های عامه با دلداری دادن نقش تسکین دهنده و سازگار کننده را ایفا می کنند. بدین ترتیب مصرف این کالاهای فرهنگی، تفکر انسانی را به یک تعطیلات دائمی فرو می برد. تولید این نیازهای کاذب نیز وظیفه صنعت فرهنگ است.
شاید صنعت فرهنگ در ادبیات مکتب فرانکفورت همان نقشی را ایفا می کند که مفهوم اقتصاد سیاسی در نظریه مارکس ایفا می کرد. مکتب فرانکفورت از خود بیگانگی مارکس را از حوزه تولید به حوزه مصرف می کشاند و همچنین درصدد است تا نشان دهد که مردم با مصرف کالاهای فرهنگی نظام سرمایه چنان تحمیق شده اند که نمی توانند به این سادگی ها متوجه وضعیت بغرنج زندگی خود شوند و شاید به همین دلیل است که هربرت مارکوزه، از دیگر اعضای این گروه، نیروی فعال برای انقلاب و اصلاح وضعیت را نه در میان کارگران بلکه در میان روشنفکران و دانشجویانی جستجو می کند که با آگاهی از این وضعیت بر علیه سرنوشتی که سرمایه داری برایشان رقم زده است قیام کنند.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]