سفارش تبلیغ
صبا ویژن







"من اخیراً در حال تحقیق و فیش برداری پیرامون موضوع امکان یا عدم امکان تحقق تمدن تراز اسلام در عصر غیبت هستم. در این تحقیقات که با مراجعه به بخش های مغفول قرآن و عترت در اسلام شناسی معاصر است به این جمع بندی رسیده ام که اساساً تحقق تمدن تراز اسلامی در عصر غیبت ممکن نیست و خداوند و اهل بیت علیهم السلام همچنین تکلیفی را بر دوش شیعه در عصر غیبت نگذاشته اند."

این گفته ها را به تازگی مهدی نصیری در مصاحبه با روزنامه اعتماد بیان کرده است اما این حرف های نصیری برخلاف آن چیزی که تصور می شود به هیچ وجه جدید نیست. به عنوان مثال او در مصاحبه با نشریه پنجره در دی ماه 88 چنین می گوید :

"سیطره مدرنیته در یک قرن اخیر تا آن حد جدی شد که اگر حتی آن نگاه جامع و دقیق و عمیق به مدرنیته هم در آن زمان وجود می‎داشت، به ‎نظر من این "توانایی " نبود که بتوانیم این جامعه مدرن شده را به دوران ماقبل مدرن برگردانیم و تمدن اسلامی به معنای واقعی کلمه را تأسیس کنیم. چنین چیزی "ممکن " نبود و اکنون هم همین‎طور است. گذشت سی سال از انقلاب اگرچه در ‎جاهایی وقفه‎ها، زحمت‎ها و موانعی را در مسیر پیشرفت مدرنیسم ایجاد کرده و در ‎جاهایی به تقویت و احیای سنت انجامیده است، اما در جاهایی هم اساسا مدرنیته را تشدید، تقویت و تعمیق کرده ایم."

عجیب است که چرا این حرف ها که سال ها پیش نیز توسط او بیان شده امروز حساسیت بر می انگیزد. به نظر می رسد که حرف های او درباره عدم امکان تحقق تمدن اسلامی در عصر غیبت به واسطه حرف های سیاسی اش در تمجید از عملکرد دولت روحانی مبدل به سخنانی شاذ و حساسیت بر انگیز می شوند. سخن گفتن از عدم امکان تحقق تمدن اسلامی به عنوان مثال بارها توسط میرشکاک بیان شده است. بحث درباره تمدن تراز و مطلوب اسلام و امکان و امتناع آن بحثی مفتوح در عرصه اندیشه است. شاید حتی برخی به کل منکر آن باشند و اعتقاد داشته باشند تمدن و تمدن سازی اساساً انگاره ای دنیوی است و ادیان هیچ دغدغه ای بر تمدن سازی و آباد کردن دنیا ندارند. اما آنچه در این یادداشت مطمح نظر است درباره سیر تغییرات آراء مهدی نصیری و تأثیرات این تغییرات نظری بر تغییرات عملی و سیاسی اوست.

نصیری در مقام یک ژورنالیست منتقد که زمانی در روزنامه کیهان یا هفته نامه صبح شدیدترین انتقادها را متوجه سیاست های دولت رفسنجانی می کرد تغییر چشمگیری داشته است. البته این تغییرات را نباید تغییراتی در ذائقه و گرایش سیاسی نصیری و یا از سر استحاله وی تعبیر کرد. به گفته خودش او سال هاست که در حاشیه سیاست است و درباره مصادیق سیاسی سخن نمی گوید. در مصاحبه ای که پس از انتخابات ریاست جمهوری در 24 تیر 92 با او در سایت خبرآنلاین منتشر شده می گوید :

"من سال هاست در حاشیه سیاست قرار دارم ولی بی اطلاع از سیاست نیستم و روند کلی امور را دنبال می کنم. نتیجه انتخابات اخیر برای من کاملا غیر منتظره نبود و من احتمال قابل توجه رأی آوردن آقای دکتر روحانی یا عارف را می دادم و در خواب خوش برخی اصول گرایانی که خود را برای همیشه تاریخ برنده انتخابات می دانستند نبودم. قبل از انتخابات به برخی دوستان گفته بودم که علی رغم آنکه به روحانی یا عارف رأی نمی دهم اما رأی آوردن یکی از این دو را خلاف مصلحت کشور نمی دانم و البته رد صلاحیت آقای هاشمی را نیز به مصلحت نمی دانستم."

ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    دانشگاه بزرگترین نهاد دانش بنیان در جامعه است. تعریف و به تبع آن انتظار ما از دانشگاه کاملاً به تلقی ما از مفهوم دانش باز می گردد. دانش هر تعریفی که داشته باشد دو ویژگی بارز دارد اول اینکه دانش تولید کردنی است. دانش جایی انبار نشده است دانش را باید تولید کرد. فلذا دانشگاه محل دپوی دانش نیست که به آنجا برویم و دانش را بیاموزیم. بلکه دانشگاه محل تولید دانش است. ویژگی دوم دانش آن است که ناظر به مسأله باشد. دانش اساساً قرار است مسأله ای را حل کند فلذا به طریق اولی نهادی به نام دانشگاه که خود را متولی دانش می داند باید مهم ترین دغدغه اش حل مسأله باشد. دانشگاهی که مسائل را حل نکند خودش مسأله مضاعفی در کنار سایر مسائل است.

    دانشگاه را می باید با کارویژه آن یعنی دانش بنیان بودن و تولید دانش و حل مسأله، تعریف کرد که کلیت آن باید به مثابه سیستمی منسجم در خدمت این هدف عمل کند. نهاد دانشگاه به طور کل متشکل از چهار گروه است. مدیران، اساتید، کارمندان و دانشجویان. این چهار گروه در تعامل درست با هم چرخ های این بزرگترین نهاد دانش بنیان را می چرخانند. هر کدام از این گروه ها در قبال نهاد علمی دانشگاه وظایفی دارند. آنچه که امروز مشهود است این است که در این میان گروهی که کمتر تحت نظارت و محدودیت است و کمتر مورد حسابرسی و نظارت قرار می گیرد گروه هیات علمی و اساتید است.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    این مصاحبه تصویری را برای سیمافکر ساخته ام. جذابیت ویژه اش استفاده از تکه فیلم های سخنرانی هایی

    از سید احمد فردید است که در سال های آغاز دهه شصت در شبکه دو تلویزیون پخش شده است.

    یک مصاحبه دیگر نیز با منوچهر آشتیانی گرفته ام که در حال تلخیص و تدوین است.

    خبر انتشار برنامه روایت در مهر و فارس



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    سل گسسته از سنت»
    93/4/18 2:13 ص

    کریستوفر بالس در مقاله "ذهنیت نسلی"* یک نسل را عبارت از فاصله میان والدین با فرزندان شان می داند. با این حساب هر بیست الی بیست و پنج سال باید نسل ها تغییر کند. اما از آنجا که همه باروری ها با هم اتفاق نمی افتد هماره نسلی میانی وجود دارد و لذا تحلیل گران تاریخی و تحلیل گران فرهنگ عامه یک دهه را معیار تغییر نسلی قرار می دهند. از این روست که ما از نسل دهه شصت یا هفتاد سخن می گوییم. اما به راستی چطور می توانیم متولدین یک دهه را به صورتی یکپارچه به عنوان یک نسل بازشناسیم؟ "ذهنیت نسلی" مفهومی است که کریستوفر بالس پیشنهاد می دهد. ذهنیت نسلی توسط ابژه های نسلی مشترکی شکل می گیرد که حس هویت نسلی را ایجاد می کنند. به این ترتیب نسل عبارت است از مجموعه ای از انسان ها که در ابژه های نسلی با یکدیگر سهیم شده اند. خوبی این مفهوم این است که تصور کمی از نسل را به مبدل به درکی کیفی می کند.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    اگر از امید حرف می زنیم باید بگوییم که منظورمان امید داشتن به چه چیزی است. امید واری همواره معطوف به چیزی است. همچنین مفهوم امید را نمی توان بدون نا امیدی بازشناخت. امیدواری، متضمن نوعی آرزو و کوشش مشتاقانه همراه با تردید و اضطراب و احتمال شکست است. به واقع همین اضطراب و تردید و بیم از شکست است که امید را معنا می بخشد. اگر مطمئن باشیم که صد در صد در آینده به ثروت و امنیت و درجات علمی می رسیم دیگر نیازی به امیدواری نخواهیم داشت تا موتور محرک ما باشد برای تکاپو.
    امیدواری است که انسان را از انفعال خارج می کند و به فعالیت وا می دارد و فردیت انسان را شکوفا می کند. اریک فروم به عنوان یکی از اعضای حلقه فرانکفورت در کتاب ((به نام زندگی)) در مورد دو مفهوم فعال و منفعل بحث می کند. در آن کتاب فرد منفعل را فردی معرفی می کند که صرفآ واکنش نشان می دهد و در او از فردیت خبری نیست اما فرد فعال فردی است که در پی بالفعل کردن نیروهای بالقوه ذات انسانی خویش است. اریک فروم اشاره می کند که ساختارهای جامعه مصرفی جامعه را هر چه بیشتر به سمت انفعال سوق می دهد. جالب اینکه در این جوامع سعی می شود تا با خلق قهرمان های پوشالی انسان منفعل را از ترس و ناامیدی و انفعال برهانند.
    آموزه های دینی به ما می گوید که ناامیدی از جنود شیطان است. این شیطان است که وعده فقر و فلاکت می دهد و هیچ گاه نباید از رحمت الهی ناامید شد. اما امیدواری اگر به چیزهای واهی باشد خود ثمری جز سرخوردگی و ناامیدی نخواهد داشت. به واقع انسانی که به چیزهای پوچ دلخوش داشته است را باید ناامید کرد تا مرجع اصلی امید را بیاید. انسان سراسر ناامید از انسانی که به چیزهای واهی امید بسته است یک قدم جلوتر است.
    می توان دو نوع امیدواری فردی و اجتماعی را از یکدیگر تفکیک نمود. امیدواری فردی و روانی را می توان به معنای رها کردن امواج منفی و تلقینات نا امید کننده تلقی کرد که باعث رشد اعتماد به نفس و احساس توانایی فردی می شود. رویکردهای بازاری روانشناختی مانند مباحث رازهای موفقیت بیشتر بر جنبه های فردی امیدواری تمرکز می کنند و فرد را در جامعه ای پر از اضطراب رها می کنند. اما هنگامی که امیدواری را به مثابه مفهومی اجتماعی به کار می بریم باید دقت کنیم که در دام این اندیشه قدیمی نیفتیم که جامعه را چونان موجودی زنده تصور می کند. همواره وقتی سخن از جامعه شاد یا افسرده می کنیم گویی جامعه را به مثابه موجودی واجد احساس در نظر گرفته ایم که لبخند می زند و یا اخم می کند. قائل شدن صفاتی چون شاد و افسرده برای جامعه تنها مفهومی ساختاری دارد. جامعه امیدوار، جامعه ای است که ساختارهایش امیدواری را بازتولید می کنند.
    سینما به مثابه یکی از قدرتمندترین ابزار صنعت  فرهنگ نقش عمده ای در تزریق امید و همچنین ناامیدی در میان جامعه دارد. روایت سینمایی برای مخاطبی که خود را به دست آن می سپارد عالمی خلق می کند که مخاطب در آن عالم به دنبال جای خود می گردد. گویی مخاطب عنان خود را به دست کارگردان می سپارد تا با او راهی سفری ناشناخته شود. حال باید پرسید آیا این ساربان خود راه بلدی است که می داند مخاطب را به کدامین سو می برد یا خیر؟ جدای از اینکه در اثر سینمایی با قهرمان مواجه باشیم یا خیر خود کارگردان پیشتر نقش قهرمان را بر عهده گرفته است. سینمای بی قهرمان، سینمایی که همه در آن قربانی اند. سینمایی که در آن هیچ یاری رسانی وجود ندارد و سینمایی که بر محوریت ضد قهرمان می چرخد ثمری جز تزریق ناامیدی ندارد.
    اما آیا جامعه ای که همواره نیاز به قهرمان داشته باشد خود در معرض انفعال نیست؟ در روان کاوی ((ego)) را عهده دار آن بخش ذهن انسانی می دانند که در دوران بلوغ شکل می گیرد و شخصیت انسانی را شکل می دهد. جامعه منفعل جامعه ای است که همواره نیاز به قهرمان و منجی و پدر دارد و هنوز در دوران کودکی خود باقی مانده است و به بلوغ نرسیده است. چگونگی قهرمان نیز از جمله مباحثی است که کمتر بدان پرداخته ایم. کارکرد قهرمان این نیست که چتر حمایت بر دیگران بگشاید بلکه قهرمان واقعی قهرمانی است که دیگران را به حرکت وا می دارد و از همگان قهرمان می سازد.
    اما همان طور که در مقدمه بیان شد شاید لازم باشد که جامعه ای را که به وعده های پوچ امید بسته است را کمی نا امید کرد. با این سنجه می توان رسالت سینما را در برهه های مختلف تاریخی در تزریق امید یا دادن هشدار، ارزیابی نمود. هنرمند آن گاه که احساس می کند جامعه در یک بی خیالی و سرخوش غافلانه فرورفته است می بایست تلنگر بزند و غفلت زدایی کند. مسلماً چنین هنری را نمی توان سیاه نمایی و یأس آفرین نامید. اما به هر حال نمی توان جامعه را در وضعیت تعلیق و اضطراب رها کرد. هنرمند باید در حداقلی ترین شکل ممکن کورسوی امیدی برای مخاطب بازنگه دارد.
    شاید واقعیت همواره ناامید کننده جلوه کند ولی آن چیزی که امید را زنده نگاه می دارد آرمان است. جامعه بی آرمان، جامعه بی هدف و چشم انداز، جامعه ای که به زندگی روزمره مشغول است و فراسوی خود به دنبال هیچ چیز نیست جامعه ای مرده است.
     مفهوم امیدواری در همسایگی مفهوم وعده زیست می کند. هر خبری که در رسانه ها منتشر می شود به واقع به نوعی در حال وعده دادن است. وعده جنگ، وعده صلح، وعده گرانی، وعده تحول اقتصادی و .... در جهان رسانه ای شده امروز که مرز میان کاذب و واقع از میان رفته است و واقعیت ها از دهلیز رسانه ها برساخته می شوند بیش از آنکه واقعیت اهمیت داشته باشد بازنمایی آن در رسانه هاست که اهمیت یافته است. حال می توان پرسید که وعده هایی که در رسانه ها داده می شود از کدام سنخ است؟ آیا می خواهند ما را با "بزک نمیر بهار میاد" تخدیر کنند؟ در این صورت وظیفه هنر تخدیرزدایی است. اما وظیفه هنر و هنرمند به اینجا ختم نمی شود. هنر می باید انسان را از امید واهی به امید واقعی سوق دهد و با ترسیم آرمان های پیش رو جامعه را به حرکت وا دارد.

    این یادداشت در ویژه نامه سینمای امید که به همت جبهه فکری انقلاب اسلامی انتشار یافته است، درج گردیده است.

    بازنشرها : فارس نیوز، 



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <      1   2   3   4   5   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی