هر ساختاری ذاتآ در حال ریزش و رویش مدام است. تلاش برای حفظ هر ساختاری تلاشی بیهوده و جاهلانه است. همواره جور دیگری می توان زیست. هر چقدر ساختارها خود را متصلب و جاودان نشان دهند باز هم می توان سوراخ هایی را یافت که دنیای دیگری و نحوه زیستن دیگری را نمایان می کند. خنده دار اینجاست که برخی ساختارهای سیاسی خود را پایان تاریخ می دانند. اگر پایان تاریخ به این معناست که دیگر به پایان راه رسیده اند و تمام شده اند خوب حرفی نیست. ما نیز موافقیم که آنها به پایان راه رسیده اند و در حال فرسایش و گندیدن اند اگر منظورشان از پایان تاریخ این است که لیبرال دموکراسی تنها غایت بشری است خوب این جز حماقت نیست که سرنوشت مفلوکانه خود را برای تمام آدمیان بخواهیم.

آخر راه و خط پایان تنها برای فرهنگ های محافظه کار و غیر انقلابی معنا دارد. کسی دم از خط پایان می زند که خسته شده باشد و حوصله اندیشه و یافتن راهی جدید و تکاپویی نو را نداشته باشد. به قول رهبر انقلاب آنهایی که دم از تمام شدن انقلاب می زنند انقلاب را قیاس به نفس کرده اند. خودشان تمام شده اند فلذا انقلاب را تمام شده می پندارند. انقلابی بودن در چنین دنیایی دقیقآ امری گریز ناپذیر است. بشر پس از هبوط از عالم والا به عالم دنی دنیا دچار فقدان و گمگشتگی است. مدام باید خود را به در و دیوار بکوبد تا راهی بیابد. چونان پرنده ای که در قفس زندانی است. پرنده ای که به وضعیت اش در قفس تنگ عادت می کند قفس را پایان تاریخ می داند. اما انقلابی بودن به معنای مدام نو شدن است. مدام به فکر رهایی بودن.

((حفظ انفلاب)) ترکیب جالبی است. ((حفظ)) تداعی گر نوعی ثبات طلبی و محافظه کاری است و انقلاب به معنای منقلب شدن و دگرگون شدن. انقلابی کسی است که محافظه کار نباشد. این دو کلمه که در ظاهر متناقض هم به نظر می رسند در ترکیب با هم معنای جدیدی را تولید می کنند. حفظ انقلاب محافظه کاری در محافظه کار نبودن است، محافظت از انقلابی بودن و محافظه کار نبودن. حفظ انقلاب یعنی محافظت از محافظه کار نبودن. محافظه کاری ایستگاهی است که انقلابی بودن در آنجا به پایان می رسد.



  • کلمات کلیدی : انقلاب

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    روند انتخابات های برگزار شده پس از انقلاب همواره نشانگر نوعی چرخش و تمرکز آرای عمومی بر جریانات به حاشیه رفته و به ظاهر مخالف وضع موجود بوده است چه آن زمان که اقبال عمومی از دولت چپ گرای دهه شصت به دولت سازندگی متمایل می شود و چه زمانی که جریان اصلاح طلب در مخالفت با وضع موجود آرا را به سبد خود می ریزد و چه زمانی که جریان اصولگرایی در چند انتخابات قدرت را از دست اصلاح طلب ها خارج می کند. در این میان جریانات سیاسی گویا این مساله را دریافته اند که همواره برای اقبال عمومی به نوعی می بایست ساز مخالف شان را کوک نگاه دارند. به این منظور، این جریانات باید دستاویزی برای مخالفت دست و پا کنند. این دستاویز باید چیزی باشد که همواره آنان را جریانی نوگرا و البته در حاشیه نشان دهد. اما این جریانات خیلی زود به رسمیت تن می دهند و سریع کت و شلوار حکومتی و یقه دیپلمات به تن کرده و نحوه گفتارشان مبدل به گفتاری حکومتی می شود. و اینجا شروع زوال دولت است گویا نضج و زوال تمدن ها آنگونه که ابن خلدون گفته بود که با جسارت آغاز می شود و با نازپروردگی زوال می یابد در مقیاسی کوچک در دولت های چند ساله نیز رخ می دهد. هر جریانی برای اینکه وجهه ای غیر رسمی از خود نشان دهد باید با صورت رسمی شده اوضاع به مخالفت برخیزد. اصلاحات در بدایت امر با مخالفت ظاهری با سیاست های دولت رفسنجانی عرض اندام می کند اما در ادامه روند برای حفظ پرستیژ منتقدانه خود روی به شیوه توسعه و تفکر غربی می آورد ولی احمدی نژاد در ابتدای ورودش به قدرت با تاسی به آرمانهای بومی و انقلابی دست به گفتمان سازی انتقادی می زند و در ادامه روند خود نیز همین شیوه را حفظ می کند. البته این برای احمدی نژاد کافی نیست چرا که باید برای حفظ چهره منتقدانه خود گفتمان انتقادی خود را دائمآ متناسب با شرایط روز بازخوانی کند. اقدامات حاشیه ای و حساسیت برانگیز دولت نهم و دهم را از این منظر شاید بتوان تحلیل کرد. احمدی نژاد برای اینکه در عین بودن در مقام ریاست جمهور چهره غیر رسمی خود را حفظ کند نیازمند تمهیداتی است. سخنانی چون ورود زن ها به استادیوم و یا عدم رضایت از نحوه برخورد با بد حجابی و گلایه از حکم حکومتی رهبری مبنی بر عزل مشائی از جایگاه معاون اولی، دفاع از سخنان مشائی و ماجراهای اخیر منشور کورش تمهیداتی است که او را همچنان واجد نوعی روایت غیر رسمی از اوضاع می کند. محمود احمدی نژاد بر خلاف اصلاح طلبان که مستقیمآ با جایگاه ولایت فقیه و شخص ولی فقیه در تقابل و تعارض بودند در برابر ولی فقیه نیست اما همچنین نمی خواهد که جایگاه ریاست جمهوری را به عنوان کارگزار رهبری جلوه دهد و البته کار درست هم همین است. احمدی نژاد حتی در یکی از گفتگوهای تلویزیونی خود این جمله را بر زبان آورد که : ((من تعجب می کنم از علما نمی دانم علما چرا سکوت کرده اند)). او با اتخاذ این مواضع و همچنین استفاده از ادبیات عامه در سخنان خود بر خلاف آن چیزی که بهزاد نبوی آرزویش را داشت در برابر اینکه کاندید رسمی مورد حمایت مستقیم نظام معرفی شود مقاومت می کند تا همچنان جریانی غیر رسمی، منتقد و در حاشیه باقی بماند. این تلاش او تا اینجا موفقیت آمیز بوده. حتی اگر در قضایایی مانند دانشگاه آزاد حریف رفسنجانی نشود همین که خود را در حال مبارزه با رفسنجانی نشان دهد برای او کافی است. او با اتخاذ همین شیوه می تواند در آینده به حضور در سایر جایگاه های سیاسی مانند مجلس و یا دیگر پست های سیاسی امیدوار باشد.

    دیگرانی چون خاتمی و موسوی نیز خیلی سعی داشتند از خود چنین وجهه ای به نمایش بگذارند. ولی حنایشان خیلی پیشترها رنگ باخته بود چرا که وابستگی شان به شبکه زر و زور و تزویر برای همه عیان بود. یکی نبود به این آقایان اصلاح طلب به ظاهر منتقد سیستم بگوید اول دم خروس عالیجناب سرخپوش را مخفی کنید بعد قسم حضرت عباس بخورید. نکته جالب اینکه اصلاح طلب ها خیلی به نوگرایی و پرهیز از ارتجاع اهمیت می دادند اما متاسفانه یا خوشبختانه نمی توانند درک کنند تاریخ همواره پل های پشت سر را به روی خود خراب می کند. گفتمان اصلاحات که می خواست امام خمینی را روانه موزه ها کند هم اکنون خودش چیزی است متعلق به موزه البته موزه ای متروک که هیچکس حتی حاضر نیست برای تماشای عتیقه ای چون اصلاحات بهایی بپردازد. تلاش برای احیای اصلاحات تلاشی مرتجعانه و مذبوحانه است. آقایان اصلاح طلب شیفته خدمت! بهتر است بروند در اتاق های فکرشان و مثل همیشه تئوری های ترجمه ای غربی بخوانند شاید حرف های جدیدتری برای توطئه و فریب مردم پیدا کنند. البته نیازی به این توصیه هم نیست چرا که استحاله طلبان هم اکنون کاری به جز نقشه کشیدن ندارند. جریانات طرفدار آرمان های انقلاب و خط امام و رهبری از هم اکنون باید به فکر گفتمان سازی و گمانه زنی و چهره سازی برای برگزاری یک انتخابات مقتدرانه در سال 92 باشند. دوسال و نیم زمان زیادی نیست. این جریانات اگر دست روی دست بگذارند خدعه چینان و توطئه گران استحاله طلب بیکار نمی نشینند. درست است که اصلاحات مرده است ولی اصلاح طلبان بوقلمون صفت هنوز زنده اند و همانطور که بارها رنگ عوض کرده اند و تغییر مواضع داده اند باز ممکن است به همین شیوه و زیر چتر آزادی های سیاسی موجود و همچنین عنایات و تسامحات و جذب حداکثری نظام و رهبری دوباره روزنه ای برای نفوذ پیدا کنند. فلذا باید همواره با چشمانی باز مواظب تحرکات آنها بود. تحرکاتی که به اعتراف رهبر انقلاب، ضربات شدیدی بر پیکره نظام وارد. کم کاری و انفعال جریانات حامی انقلاب هر آن ممکن است مجالی دوباره برای استحاله طلبان بیافریند. درست است که حجاریان گفت اصلاحات مرد ولی این جمله ادامه داشت زنده باد اصلاحات. از جنازه اصلاحات هم باید ترسید. ترس شرط عقل است.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    تصور کنید مردمانی در یک مکان جمع شده اند و می خواهند برای خود نماینده ای انتخاب کنند. از میان آنها چند نفر کاندیدا می شوند و پس از رای گیری یک نفر به عنوان نماینده انتخاب می شود. اگر نفسانیات و خودخواهی در دل چنین مردمی غالب باشد، احتمالاتی پدید می آید. اگر انسان بر معیار نفس اماره تعریف شده باشد، همه چیز ممکن است. اصلاً از کجا معلوم که که رای گیری درست انجام شده باشد؟ فرض کنیم که رای گیری درست بوده و بقیه او را به عنوان نماینده پذیرفتند، از کجا معلوم که این نماینده با امکانات و اختیاراتی که به دست آورده برای بقای خود و منافع خود برنامه ریزی نکند؟ مگر نازی‌ها در آلمان طی همین روند دموکراتیک به قدرت نرسیدند؟ اصلآ ممکن است این نماینده با استفاده از امکانات و پولی که در اختیار دارد گروهی را اجیر کند و برای خود ارتشی درست کند و پول های زیادی هم بدزدد و آن را جایی برای منافع خود سرمایه گذاری کند. اصلآ ممکن است کودتا کند و قدرت را کاملا در اختیار بگیرد و اجازه ندهد تا دیگر رای گیری و انتخاباتی برگزار شود. ممکن است این نماینده که کاملا دموکراتیک انتخاب شده بود اصلا تاج‌گذاری کند و خود را به عنوان پادشاه منصوب کند. شاید بگویید خوب همان مردمی که به او رای داده بودند علیه او قیام می کنند خوب در این صورت او نیز با استفاده از ارتش و زور و پولی که دارد مردم را سرکوب می کند و به زندان می فرستد که در این صورت جامعه پر می شود از اغتشاش و سرکوب. اصلا می تواند تمام رسانه ها را در اختیار بگیرد و اینقدر تبلیغات کند برای خودش که مردم فریب بخورند و او را به عنوان پادشاه بپذیرند.

     ادامه مطلب...


    نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    احمدی نژاد رئیس جمهور و استاد دانشگاه علم و صنعت در مصاحبه با لری کینگ : تعجب می‌کنم که برخی ( هاشمی رفسنجانی ) در ایران همسو با مقام‌های امریکایی اظهارنظر می‌کنند و موجب این همه خوشحالی مقام‌های امریکایی شده اند.

    کچویان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و مدیر گروه علوم اجتماعی دانشگاه تهران : ظاهرآ آقای هاشمی رفسنجانی درسهای فقهی خود را به خوبی نخوانده است.

    واکنش سلیمی نمین به اظهارات هاشمی : اگر فردی ( رفسنجانی) نسبت به اموال عمومی حق تملک مدیریتی داشته باشد نمی تواند تلقی بر آن کند که مالک بر آن اموال است.

    خبرنامه دانشجویان ایران : آقای هاشمی نیروهای خودسر در منزل شما هستند.

    آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه : سخنان هاشمی رفسنجانی ناشایست، اشتباه و عوامانه است.

    فیاض استاد دانشگاه تهران : سیاست های رفسنجانی ناصرالدین شاهی بود.

    زیبا کلام استاد لیبرال دانشگاه تهران : من معتقدم که ما در حال مشاهده  " پایان هاشمی " هستیم. درست مثل کشتی ای که در حال دور شدن از ساحل است. به نظر من آقای هاشمی در عرصه مناسبات سیاسی ایران، تمام شده است.

    پدر خوانده در سکانس آخر فیلم پدر خوانده در حال بازی کردن با نوه کوچکش بود. نوه اش به او تیر اندازی می کرد و پدر خوانده خود را به مردن می زد نوه کوچکش با خوشحالی فریاد می زد دیدی کشتمت پدر بزرگ؟ ولی این بار واقعآ پدر خوانده مرده بود و تکان نمی خورد. نوه کوچک اش همچنان با خوشحالی فریاد می زد

    جمله معروفی وجود دارد که می گوید انقلاب فرزندان خود را می خورد ولی فارغ از درست یا غلط بودن این جمله باید توجه کرد که این تمام واقعیت نیست. انقلاب فقط فرزندانش را نمی خورد بلکه فرزندان جدیدتری به دنیا می آورد. انقلاب عقیم نیست. به نظر می رسد فتنه سبز آخرین برگ پدر خوانده بود.

    بازتاب در پارساپرس



  • کلمات کلیدی : پایان پدرخوانده

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    سوال خیلی ساده است به نظر شما یک نماینده مجلس چقدر حقوق می گیرد؟ به گفته خود نمایندگان با احتساب هزینه هایی که برای رفت و آمد و اجاره دفتر و راننده به آنها می دهند چیزی حدود سه میلیون. خوب یک نماینده چند سال نماینده است؟ چهارسال یعنی چهل و هشت ماه. چهل و هشت ضربدر سه میلیون می کند به عبارتی 144 میلیون. یعنی یک نماینده در طول چهارسال نمایندگی حالا با مزایا و اینها چیزی حدود 150 میلیون تومان حقوق می گیرد. نوش جانشان ما که نگفتیم پول زیادی است 150 میلیون تومان پول یکی از این اتومبیل هایی که در شمال شهر ویراژ می دهند هم نیست. اما هنوز سوال اصلی باقی مانده و آن هم اینکه نماینده ای که قرار است در طول چهار سال و ماه به ماه 150 میلیون تومان پول در بیاورد چقدر برای ورودش به مجلس هزینه تبلیغات می کند؟ مطمئنآ خیلی بیشتر از 150 میلیون. تازه ممکن است اینهمه هزینه کند و در رقابت انتخاباتی پیروز هم نشود. اگر هم پیروز شود این حقوق در مجموع عمرآ نمی تواند سرمایه اولیه ای که صرف تبلیغات شده را باز گرداند. حتی اگر هم باز گرداند باز به صرفه نیست که کسی مثلآ صد و پنجاه میلیون هزینه کند تا طی چهار سال دوباره به صورت قسطی سرمایه اش برگردد. این حکم درباره نماینده های شورای شهر و خبرگان و رئیس جمهوری نیز صدق می کند. تبلیغات نماینده مجلس در یک محدوده بومی و منطقه ای است ولی تبلیغات ریاست جمهوری در سطح کشوری مسلمآ هزینه های کلانی می برد. در اینجا چند فرضیه مطرح می شود اول اینکه کاندیداها اصولآ آدم های ثروتمندی هستند که برای شان هزینه تبلیغات و حقوق دولتی اهمیتی ندارد بلکه صرفآ برای کسب پرستیژ و یا خدای نکرده خدمت به کشور کاندید شده اند. دوم اینکه کاندیداها انسان های فداکاری هستند و حاضرند به قیمت ورشکستگی و زیر بار قرض رفتن نماینده و رئیس جمهور شوند تا به ملت خدمت کنند. سوم اینکه کاندیداها اسپانسرهای پولداری دارند که حاضرند ریسک کنند و البته این اسپانسرها بعدها سهم خواهی خواهند کرد. چهارمآ اینکه اصلآ شاید هزینه زیادی برای تبلیغات نمی کنند پنجم اینکه کاندیداها از بودجه بیت المال به نحوی برای تبلیغات استفاده می کنند. ششم اینکه کاندیداها پس از ورود به مجلس با استفاده از زد و بند و پیدا کردن روابط جدید از رانت هایی برخوردار می شوند که جبران مافات می کند. هفتم اینکه ...... خوابم گرفت بقیه اش رو شما بگید



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی