سفارش تبلیغ
صبا ویژن







منکَر و معروف، مراتب و سطوحی دارد. هم چنان که اقدام بر منکَر و معروف نیز دارای مراتب سه گانه «ارتکاب»، «اشاعه» و «اقامه» است. سطح «اقامه» هم‌گاه در مقیاس جامعه کوچک و گاه در مقیاس جامعه بزرگ جهانی قابل ترسیم است. اقامه در مقیاس جامعه  بزرگ جهانی به این معناست که یک جامعه با تمام ابعاد و لایه‌هایش از تفکر و اندیشه اجتماعی گرفته تا اعتقادات و باورهای اجتماعی تا گرایش ها و اخلاق اجتماعی تا نظامات و ساختارهای اجتماعی و سبک زندگی بر محور معروف و منکَر ساخته شود.

گاه مقیاس «اقامه»، مقیاس «تاریخ» است؛ یعنی یک فرهنگ در طول تاریخ به پا داشته می‌شود. همانگونه که فرهنگ توحید و معنویت و بندگی خداوند متعال در طول تاریخ به وسیله انبیاء الهی به پا داشته شده است. در جبهه مقابل نیز فرهنگ دنیاپرستی و گسترش کامجوئی در دنیا و استکبار در مقابل خداوند متعال و انانیت نفس به وسیله امد نار اقامه شده و هر دو هم به یک جریان تاریخی تبدیل شده اند.آنچه هم سید الشهداء (علیه السلام) به عنوان یک «ولی تاریخی» انجام می دهند، نهی از منکَر تاریخی و اقامه معروف تاریخی است. حضرت هم توحید و هم ولایت حقه و هم شریعت را در عرصه زندگی انسان ها احیاء می کنند. تمام تلاش حضرت این است که کل دستگاه بنی امیه و ادامه آن را در تاریخ منزوی کند؛ تلاش می کنند با ارتقاء وجدان بشریت، بشریت را از حد زندگی کردن با مظاهر دنیاپرستی عبور دهند.

البته این امام است که به عنوان «ولی تاریخ»، شیوه  امر به معروف و نهی از منکَر را معین می کند. همانگونه که امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز به شکل تاریخی معروف و حق را اقامه و منکَر و باطل را نفی کردند، منتهی با شکل و شیوه‌ای متفاوت. شکل درگیری این دو امام، درگیری فرهنگی و نرم برای غلبه فرهنگ اسلام و تبیین نهی از منکَر است. در حقیقت یک جریان سازماندهی شده برای تغییر همه چیز از اخلاق گرفته تا اعتقادات و حقوق.
شیوه و شکل اقدام حضرت سید الشهداء (علیه السلام) یک اقدام متفاوت و خاص است؛ یک جنگ تمام عیار سیاسی است که در نقطه اوج خودش به یک جنگ تمام عیار مکارم اخلاق و رذایل اخلاقی تبدیل می شود. کفر در دوره  حضرت یک کفر شرح صدر یافته است؛ کفری است که لباس نفاق پوشیده و در قالب خلافت نبی اکرم(ص) ظهور پیدا کرده و از درون ارزش های جامعه اسلامی را تغییر می داد و ارزشهای مادی را جایگزین می کرد؛ در حقیقت رجعت به بت پرستی و احیاء یک بت پرستی مدرن بود.
حضرت در این جنگ به حدی مقاوم بودند که پرچمداران «جریانِ کفرِ شرحِ صدر» یافته مجبور شدند پردة نفاق را کنار زنند. لذا دیگر کسی آنها را حتی مسلمان نمی‌داند.
پس امر به معروف و نهی از منکَر تاریخی، مأموریت ولی معصوم است که شیوه آن هم به وسیله خود معصوم معین می گردد.
در شرایط کنونی منکَر بزرگ جهانی که با آن مواجه هستیم، «تجدد» است. شرط توفق در درگیری با این منکَر بزرگ جهانی، درگیری در قدم نخست با خود آن منکَر است نه با پیامدها و فروع آن.
«تجدد» منکَری است که چهره حق به خود پوشانیده و لباس نفاق به بر کرده و سعی می کند خودش را طرفدار انسانیت و اصول انسانیت معرفی کند. ولی واقعیت این است یک منکَر عظیم جهانی است.
«تجدد»، ماهواره، هواپیما و ... نیست، اینها قشر و پوسته تجددند. ممکن است جامعه ای از همه ی اینها برخوردار باشد ولی نگرش او نگرش مدرن نباشد لذا چنین جامعه‌ای متجدد نیست. از اصول بنیادین تجدد، تغییر نگرش به انسان و جهان و غیب است.
محوری‌ترین اصل تجدد، جریان سکولاریزم یا زمینی کردن زندگی بشر و قطع رابطه او با اعتقادات معنوی و غیبی است که گاهی از آن تعبیر می کنند به «افسون زدایی». چرا که معتقدند دین و معنویت و غیب و ایمان افسانه‌اند و می بایست از ساحت حیات بشر زدوده شوند. در نقطة مقابل به فلسفه فیزیک و انفجار بزرگ معتقدند.
از دیگر اصول بنیادین تجدد، گذر از اندیشه و سنن سنتی (مذهبی) به اندیشه مدرن (سکولار) است؛ یعنی عبور دادن جامعه جهانی از همه شیوه ها و سنن مذهبی به اسم عبور از سنت به تجدد. این از همان مغالطات بزرگی است که برای بسط منکَر بزرگ، ساخته و پرداخته کرده‌اند. البته بت پرستی، سنتی و مدرن دارد. بت پرستی سنتی مربوط به دوران گذشته است که یک بت خانه ای درست می کردند و پای سنگ و چوب ها به گریه زاری می پرداختند. بت پرستی مدرن، ایجاد ساختارهای بزرگ جهانی و تکنولوژی مدرن است.
ما با توسعه و تکامل مخالف نیستیم. اما کمال را به توسعه تعریف کردن، همه اصول مذهبی را به سنت تعریف کردن و گذار از سنت به تجدد را یک اصل تعریف کردن، اینها از بزرگترین منکَرات زمان ما هستند.
از دیگر اصول منکَر که روح تجدد را شکل می دهد این است که هیچ قانونی فراسوی قوه عقلانی و کنش سیاسی اجتماعی انسان ها قرار نمی گیرد. همه قانون ها تابع رفتارهای سیاسی ما هستند که بر اساس این نگرش اصلاً توجه به قوانین الهی مفهوم ندارد.
شناخت این منکَر بزرگ جهانی و کنار زدن پرده نفاق آن، بزرگترین نهی از منکَر امروزین ماست. ما باید به روشنی نشان بدهیم که جریان تجدد، جریان رفاه مادی انسان نیست بلکه جریان تغییر نگرش به جهان و انسان و غیب و مناسبات این جهان و مناسبات انسان با عالم غیب است.
این منکَر، امروز فراگیر شده و می‌خواهد جهان را به یک دهکده و بتکده تبدیل نماید و جهانی بر محور اصول و ارزشهای مادی خود به پا سازند. منکَری که اصول و ارزشهایش در همه شؤون زندگی بشر مساوی گشته است. امروزه هنر و معماری ما همان کاری را می‌کنند که هدف و مطلوب تجدد است.
بنابراین جریان نفاق پیچیده امروز که با ادیان الهی مبارزه نرم می‌کند و از اساس بنیان ادیان الهی را در معرض خطر قرار داده، منکَری است که ما باید آن را بشناسیم، افشا کنیم و در برابر آن صف بندی و مقابله کنیم. از جنگ فرهنگی و نرم تا جنگ سخت. شناختن این منکَر بزرگ و شناساندن آن از بالاترین مراتب نهی از منکَر در دورة کنونی است. مأموریت ما این است که نقطه های کور و لایه های ظلمانی آن را به جهان معرفی کنیم.
البته در درگیری با «تجدد» نخست باید یادآور شد که جهت گیری این تمدن قطعاً باطل است. ممکن نیست جهت حرکت جامعه جهانی به سمت آن افق هایی باشد که ایدئولوژی آمریکایی ترسیم می کند. این جهت قطعاً باید تغییر کند. جاده یک طرفه ای که آنها کشیده اند و می گویند همه جامعه جهانی باید از این اتوبان یک طرفه حرکت کنند، این باید تغییر کند و یک جهت موازی شکل بگیرد.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که «ساختارهای تجدد» هم قابل الگوبرداری نیست. البته عناصری که در این ساختار به کار برده می شوند، در مواردی با برنامه ریزی ممکن است به کار برده شوند و در فرهنگ ما منحل گردند. این همان چیزی است که رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی بر روی آن تأکید می کنند تحت عنوان «الگوی ایرانی ـ اسلامی پیشرفت»
از بزرگترین منکَرات امروزی، الگوی توسعه سرمایه داری است. هر جا که حضور پیدا کند لوازم خودش را می آورد. چون عقلانیت و دانش و تکنولوژی، سکولار است که از بت ها و منکرهای اصلی امروزین هستند.
یکی از منکَرهای امروز دنیای اسلام، سکولاریست‌های مسلمان هستند. برخی از ایشان با تمام وجود تلاش می کنند تا به نام دفاع از دین اثبات کنند که دین مربوط به حوزه خصوصی انسان هاست.
بی جهت نبود که یکی از اندیشمندان جریان اصلاحات در پایان دوره اصلاحات در ضمن یک ارزیابی اعلام کرده بود که ما در ایجاد اصلاحات اجتماعی موفق نبوده ایم، چرا که در سال گذشته بیش از سه میلیون نفر به زیارت امام زاده ها رفته اند! درست هم گفته بود! این چه اصلاحاتی است که یک جمعیت انبوه در دهه محرم در مجالس عزاداری حضور پیدا می کنند. اصلاحات اجتماعی مورد نظر آنها به معنی تغییر همین نگرش ها برای ورود تجدد است. یکی از تلاش های دوره اصلاحات هم همین بود که می خواستند اثبات کنند عاشورا حرکتی به سمت توسعه دمکراسی است. یا برخی از آنها می گفتند عاشورا حرکت در مقابل خشونت بود.
آنها دنبال این بودند که این نگرش به عاشورا که «عاشورا کانون جوشش حق در عالم و نقطه ظهور درگیری نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با دستگاه ابلیس است» را تغییر دهند.
اگر کسی معتقد باشد که بر محور عاشورا، عصر ظهور شکل می گیرد و همة انقلاب های تاریخی شیعه بر محور عاشورا باید شکل بگیرد، پیداست این نگرش با تجدد نمی سازد.
دومین منکَری که امروزه در دنیای اسلام به آن مبتلا هستیم و اکنون در حال تبدیل شدن به یک معضل اجتماعی است و جزء فتنه هایی است که ما باید از آن عبور کنیم، ادامه تجدد در دنیای اسلام است تحت عنوان سکولاریست های میانه رو. اینان با تمام وجود تلاش می کنند که بگویند سبک زندگی غربی، سبک درستی است.
پس از رشد مجدد معنویت در جهان و شکست کمونیست ها و احیاء هویت اسلامی مسلمانان و رشد اندیشه های اسلامی درجهان و اثر گذاری اسلام در جهان، غرب مجبور شد یک گام عقب نشینی کند. اینها ابتدا می گفتند دین افیون ملت ها و مربوط به جهالت بشریت است. اما اکنون مجبور شده اند دین را به رسمیت بشناسند. می گویند آزادی مذهبی بدهید اما دین نباید در ساختارهای حکومت و در فرایندهای اجتماعی حضور پیدا کند، چرا که دین مربوط به حیات خلوت و حوزه خصوصی انسان است. اگر انقلابی در منطقه به وجود می آید، باید به سمت دموکراسی باشد. قانون اساسی آن هم باید قانون دموکراتیک باشد.
«سکولاریست های میانه رو» بر خلاف «سکولاریست های تمامیت خواه» که می گفتند هر چیز به عقلانیت مدرن بر می‌گردد، می گویند: مذهب هم حقی دارد امّا حق مذهب مربوط به حوزة خصوصی است نه جامعه. این به معنی وابستگی فرهنگی هم نیست بلکه اینها متحمل در فرهنگ تجدد اند. چون با همان نگرش به دین و تعالی انسان می نگرند. اینها به سرعت دارند با مرتجع ترین جبهه های دنیای اسلام گره می خورند. مانند همدستی و همراهی ترکیه با عربستان. کجای اندیشه سلفی گری و وهابیت با الگوی توسعه ترکیه سازگار است؟ دست در دست هم داده اند، نهضت های منطقه را به سمت نظام سرمایه داری و لیبرال دموکراسی سوق دهند.
بنابراین این جریان، بزرگترین منکر کنونی دنیا اسلام است. همین کسانی که قیافه آزاداندیشی و روشنفکری می گیرند، سعی می کنند هر خطی که انقلاب اسلامی می دهد را کور کنند و بر عکس هر خطی که غرب می دهد را احیاء کنند. هر حرفی که ترکیه یا عربستان می زنند، ادامه جریان اصلاحات در ایران می زنند که همان سخن پرچمداران غرب است.
در پایان یادآور این حقیقت می‌شویم که مثلث «جریان یهود»، «مسیحیت صهیونی» و «مسلمان منفعل در مقابل غرب» که یک بعد آن وهابیت است به عنوان مسلمانان یهود زده که تاریخشان هم با تاریخ یهود یکی است و منفعلین دنیای اسلام به عنوان ادامه تجدد در دنیای اسلام، اینها یک مجموعه و یک شبکه‌اند و یک هدف را هم به اشکال مختلف دنبال می کنند و نتیجه کارشان یک چیز بیشتر نیست آن هم محو اسلام ناب و حقیقی و اسلام اهل بیت (علیهم السلام) از یک سو، و از سوی دیگر ایجاد یک جریان نفاق در کل جهان و در دنیای اسلام. منبع : سخنان حجه الاسلام میرباقری در شب چهارم محرم فیضیه:+



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    اشاره به عدم نظارت در سازمان های دولتی آنقدر حرف تکراری و نخ نمایی است که شاید یافتن مصداق دیگری از این دست بی توجهی ها عنایت خاصی را برنیانگیزد. گاهی این شائبه ایجاد می شود که شاید اساساً نه تنها اراده ای برای  نظارت دقیق تر وجود ندارد بلکه گاهی قصد و غرض‌هایی در میان است. آموزش و پرورش از جمله سازمان‌هایی است که همواره از ساختاری فشل و ناکارآمد رنج برده است. تصور کنید سازمانی که قرار است تعلیم و تربیت کودکان معصوم را بر عهده بگیرد و در جامعه‌پذیری و انتقال فرهنگ اسلامی و انقلابی به فرزندان جهان اسلام عمده‌ترین نقش را ایفا کند، در کتب درسی‌اش به تعریف و تمجید از کشور مجعولی به نام اسرائیل بپردازد. چنین اتفاقی را اگر خوش‌بینانه تحلیل کنیم جز کوتاهی غیرقابل‌بخشش در نظارت بر محتوای کتب درسی و یا سهل‌انگاری در تغییر متون درسی چگونه می توان توجیه کرد؟

    اما به هر حال اگر باور نمی‌کنید که در مدارس جمهوری اسلامی ایران متونی درسی با محتوای تعریف و تمجید از رژیم کثیف صهیونیستی وجود دارد کافی است نگاهی به تصاویر زیر بیندازید که از متن کتاب زبان مقطع دوم دبیرستان مجتمع تطبیقی سعادت آباد اسکن شده است. مجتمع تطبیقی بین‌المللی تهران زیر نظر اداره کل آموزش و پرورش مدارس خارج از کشور اداره می‌شود. این مرکز مخصوص پسران است و از ساختمان‌های قدیمی منطقه سعادت آباد به آن اختصاص داده شده است‌. مجتمع تطبیقی به دانش آموزانی اختصاص دارد که مدتی خارج از ایران بوده‌اند و لازم است پیش از وارد شدن به مدارس عادی‌، برای آشنایی با دروس مدارس ایران‌، دوره‌ای تطبیقی بگذرانند.
    مطابق با اساس نامه، مجتمع آموزشی تطبیقی برای تحصیل دانش‌آموزان ایرانی که مدتی را خارج از کشور گذرانده اند و آشنایی لازم با زبان فارسی و یا آمادگی انطباق با نظام آموزشی جاری را ندارند تأسیس می‌شود.

    البته لازم به ذکر است که دانش آموزان خارجی نیز که بنابر اقتضائاتی در جمهوری اسلامی ایران اقامت دارند در این مدارس درس می خوانند تا آرام آرام زمینه لازم برای انطباق با محیط را پیدا کنند. جالب اینکه این متن را پدر یک خانواده عراقی که فرزندش در این مجتمع درس می‌خواند در اختیار ما قرار داد و از ما خواست که این قضیه را رسانه ای کنیم. هنگامی که این پدر عراقی این متن را به نگارنده تحویل می داد حالتی مرکب از تعجب و عصبانیت داشت. عصبانیت حتماً او با خود می‌اندیشید آیا اینجا همان ایرانی است که مهد مقاومت در برابر دنیای استکباری است؟ و اصلً چرا یک مسلمان خارجی باید متوجه چنین محتوایی در متون درسی فرزند خود شود؟ درست است که به اصلاح نظام آموزش و پرورش امیدی نیست اما آیا معلمان این مدارس و والدینی که فرزندان آنها در چنین مدارسی درس می خوانند نباید زودتر متوجه شوند؟!

    این مدارس زیر نظر آموزش و پرورش و با معلم های ایرانی اداره می شوند و معلوم نیست آیا هیچ گونه نظارتی بر آنها وجود دارد یا خیر؟ گرچه انتظار پاسخگویی از وزارت فرتوتی مانند آموزش و پرورش کاملاً بیجاست ولی به حکم وظیفه این متن به همراه اسناد منتشر می شود بلکه تلنگری برای مسئولی باشد و چاره‌ای‌ بیاندیشد که در متون درسی کودکان و نوجوانان مسلمان از رژیمی تمجید می‌شود که آشکارا دشمن اسلام و انسانیت است و همین روزها به شکل وقیحانه و البته مذبوحانه‌ای چنگ و دندان‌های شکسته‌اش را به ما نشان می‌دهد. دانش آموزان مدارس تطبیقی در لابه‌لای این متون چنین می خوانند که: اسرائیل یک کشور توریستی و دیدنی است. اسرائیل یک کشور دموکراتیک است و… ؛ و از همه جالب‌تر این عبارت است که اسرائیل در سال 1948 موفق شد استقلال خود را کسب کند!

    در اساس نامه مجتمع آموزشی تطبیقی آمده است :

    هدف از تأسیس مجتمع آموزش تطبیقی به شرح زیر است:
    الف- ایجاد تسهیلات برای تحصیل فرزندان اتباع ایرانی مقیم خارج از کشور که به میهن اسلامی مراجعت می‌کنند.
    ب- ایجاد زمینه مساعد جهت آشنا شدن دانش‌آموزان با فرهنگ ملی و اسلامی.
    ج- انطباق با وضعیت تحصیلی دانش‌آموزان با نظام آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران به منظور ادامه تحصیل در سایر مدارس

    و اما اینکه ایجاد زمینه مساعد جهت آشنایی و انطباق با فرهنگ ملی و اسلامی چگونه قرار است با محتوایی مانند محتوای زیر تحقق یابد سوالی است که احتمالآ نباید امید زیادی به پاسخش داشت.این مطلب در تریبون مستضعفین

    برای دیدن بقیه صفحات اسکن شده بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    یه حبه قند و آنگاه که از صندلی بلند می شویم و به سمت در خروج می رویم

    میرکریمی در یه حبه قند چه می خواهد بگوید؟ شاید این سوال به جا نباشد چرا که پرسش از غرض مولف نوعی رویگردانی از اثر است و این رویکرد اساسآ هنر را به سخن تقلیل می دهد. اگر غرض از ایجاد یک اثر هنری سخن گفتن باشد مسلمآ راه های بهتری برای سخن گفتن وجود دارد و نیازی به گرداندن لقمه بر دور سر نیست. گفته معروفی وجود دارد که آنگاه که سخن پایان می یابد، شعر آغاز می شود و اساسآ شعر زبان را به نحو دیگری به کار می گیرد تا از ناگفتنی ها بگوید. شعر به رقص در آمدن کلمات است. با این نگرش هر اثر هنری و یا به عبارت بهتر هر اثری که مدعای هنر دارد نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما این حرف بدین معنا نیست که اثر هنری صامت است و هیچ سخنی برای گفتن ندارد. سخن در ضمن اثر اتفاق می افتد و مولف در حاشیه ارائه هنرش حرف می زند و اتفاقآ سخنی که در حاشیه مدیوم قدرتمندی چون سینما گفته می شود بسیار موثر است. آن دسته از جریانات منتقدی که تحت عنوان سینمای استراتژیک به تحلیل آثار هنری می پردازند معطوف به این وجه اند و به هر رو نمی توان این بعد را نادیده گرفت و این جریان را سرزنش نمود. پرداختن به فرم و محتوا و یا سبک و مضمون هر دو در کنار هم برای نقد و تحلیل اثر لازم است.

    منتقدینی که یه حبه قند را فیلمی فاقد قصه تلقی می کنند احتمالآ تعریف محدودی از روایت دارند. البته شاید بتوان قصه داشتن را به نحوی طیف بندی کرد و از سینمایی سخن گفت که بیشتر یا کمتر قصه می گوید اما نمی توان به صراحت حکم کرد که کاستن از دغدغه قصه گویی نوعی ادا و اصول روشنفکری است. گاه بسیاری از آثار موسوم به روشنفکری به شدت قصه می گویند و بالعکس بسیاری از آثاری که نشانی از روشنفکری ندارند کمتر قصه محورند. روایت در معنای عام، توالی و تعاقب هایی است که پیرنگی را شکل می دهد و با این توالی و تعاقب ها دست به معنابخشی می زند. یه حبه قند از این حیث عاری از روایت نیست. اما این روایت پردازی موفق نیست چون در معنابخشی موفق عمل نمی کند. سخن از معنابخشی را نیز نباید با عبارت کلیشه شده سینمای معناگرا اشتباه گرفت. معنابخشی نتیجه پیرنگ دهی و روایت گری است و اختصاص به سینمای خاصی به نام معناگرا ندارد. شاید بهتر باشد به جای قصه نداشتن، بی قهرمانی را مشخصه این نوع از فیلم ها دانست. در این سیاق فیلم ها هیچ کس قهرمان نیست. هیچ کس ضد قهرمان هم نیست. همه قربانی اند نه به این معنا که رنج می کشند به این معنا که محکوم اند به میانمایگی.

    فیلم، ملغمه ای است از آدم ها. آخوند سرطانی و زندانی تازه آزاد شده و کاسب و بنا و دختر و پسر و پیر زن و پیرمرد و داماد خارج نشین. با شناختی که از میرکریمی و آثار او داریم به نظر می رسد در یه حبه قند ضعف و عدم توجه در شخصیت پردازی عامدانه است. میرکریمی می خواهد تجربه ای جدید کند ولی مسلمآ این تجربه برای سینمای او یک قدم به عقب است. میرکریمی در این تجربه به سراغ فضا رفته است. تئاتری کردن بیش از حد دکور و رنگ و فضا کاریکاتوری تقلیدی از فیلم ماهی ها عاشق می شوند را به نمایش می گزارد. او با آدم ها کاری ندارد با زندگی کار دارد. اما نمی تواند زندگی را از مفاهیم سبک زندگی و زندگی روزمره تفکیک کند. دو مفهومی که برخاسته از زندگی شهری صنعتی است. میرکریمی سبک زندگی و روزمرگی از جنس تهران زده اش را درون آدمیانی برده است که به نحو دیگری می زیند. این تلفیق متناقض نما نیز جاذبه ای برای اثر او ایجاد نمی کند.

    مساله این نیست که در یه حبه قند نیز مانند تمام فیلم های سینمایی تنها آخوندها و پیرزن های آلزایمری نماز می خوانند بلکه فراتر از اینهاست. باید از او پرسید که چه اصراری بر شهرستانی بودن و به طور خاص لهجه یزدی آدم ها دارد؟ آیا صرف اینکه او می خواسته لوکیشن اش خانه ای باشد با کلون و حوض و زیرزمین او را به این صرافت انداخته که با هنرپیشه های معروف لپ گل انداخته فیلم بسازد؟ در این صورت چرا مانند مجیدی به سراغ نابازیگر نرفته است؟ آیا در حسرت خانواده های گسترده ای است که دور هم جمع می شوند و دیگ پلو بار می گذارند؟ آیا در حسرت ساخت فیلمی چون مادر علی حاتمی بوده است؟ سرایت دادن این بی معنایی از نوع سبک زندگی قشر متوسط به زندگی سنتی بدعتی است که خواسته یا ناخواسته یه حبه قند انجام می دهد. نوجوان خموده ای که اوقاتش را با لپ تاپ و موبایل و مموری دو گیگش می گذراند و دختری با چادر گل گلی که به جای ازدواج با قاسم با پسر به فرنگ رفته ای عقد می کند که با وب کم لب تاپ سر سفره عقد نشسته است تلاش برای بازنمایی این سرایت است.

    بله زندگی همین هاست. پیرمرد به رادیو گوش کند و نوزادان شیر بخورند و عمه را به حمام ببری و غذایش را بدهی و بچه ها قایموشک بازی کنند و آدم ها با هم غذا بخورند و قهر کنند و آشتی کنند و با هم فوتبال تماشا کنند زن ها دور هم جمع شوند و غیبت کنند و عروسی بگیرند و برقصند و عزا بگیرند و گریه کنند و دختر پسرها عاشق هم شوند و در عشق شکست بخورند و شبانه از خانه بیرون بروند و ... زندگی همین هاست و حتی مرگ نیز گاه همینقدر کوچک و ساده است و زندگی اینقدر ساده است که یک حبه قند می تواند آن را از این رو به آن رو کند و این سخن به خوبی از فیلم فهمیده می شود. مردم هم می رقصند و هم نوحه زینب می خوانند و هم می خندند هم گریه می کنند اما اینها وقتی به قالب سینما می رود و پسوند هنر می خورد چه تفاوتی باید ایجاد شود؟ بازنمایی زندگی در قالب هنر آیا صرفآ به این معناست که موزیک متنی در پس زمینه پخش شود و گاهی حرکات اسلوموشن شود و رنگ و لعابی بر زندگی زده شود و به جای مردم عادی هنرپیشه ها را در حال زندگی روزمره ببینیم؟ هنر و در اینجا هنر روایتگری سینمایی چه دخل و تصرفی در این زندگی مستندگونه ایجاد می کند؟ چه معنایی ایجاد می کند؟

    وقتی از معنا حرف می زنیم از چه چیز سخن می گوییم؟ معنای معنا چیست؟ معنا همواره در جایی دیگر است. معنا ارجاع امر حاضر به غایب است. اگر معنا دم دستی و سهل الوصول بود از معنا بودگی می افتاد. بی معنایی و با معنایی را می بایست در شدت حضور و غیاب آن جست. در سینما، معنا و بی معنایی را باید در آن لحظه ای جست که چراغ ها روشن می شود و مخاطب از لابه لای صندلی ها به سمت درب های خروج می رود. این خروج اگر به همراه ارجاع به آن امر غایب نباشد خروجی از جنس فرار است. خروجی از زندانی دو ساعته. خروجی از جنس بی معنایی و یا به عبارت حداقلی ارجاع به یک معنای دم دستی و سهل الوصول. فیلم موفق اثری است که در لحظه خروج از سینما تازه شروع می شود اتفاقی که به هیچ وجه در یه حبه قند نمی افتد. میرکریمی در خیلی دور خیلی نزدیک در معنابخشی موفق تر است اما معنای یه حبه قند به کوچکی همان یه حبه قند است

    این یادداشت در تریبون مستضعفین



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    در جاهلیت، زن را زنده به گور کردند. در تمدن مدرن، با نگاهی ابزاری به زن، او را ابزار تبلیغات و پورنوگرافی. در دوره رضاخان حجاب از سرش کشیدند و کار جمهوری اسلامی پس از سی سال رسیده است به گماردن گشت امنیت اجتماعی و ارشاد زن در کوچه و بازار. گویی هماره زن مساله‌ساز بوده است. اما مساله‌ای از چشم مردان. هر تمدنی می‌بایست به هر حال تکلیف خود را با زن معلوم کند. تمدن مدرن با آن همه دبدبه و کبکبه خود، بزرگترین چالش را با زن داشته است و پیدایش جنبش‌های فمینیستی از درون این تمدن، خود شاهدی بر این مدعاست. اما چرا زن هماره برای جوامع مساله بوده است؟ پروبلماتیک زن از کجا ناشی شده است؟ چرا حتی فمینیسم هم راه حلی برای موضوع ارائه نکرده و چه بسا خود به معضلی جدید برای زن‌ها تبدیل شده است. حتی همین نوشتار که از نهادی مردانه بر آمده، چگونه می‌تواند از فهم دنیای زنانه بر آید و زوایای مساله‌ای به نام زن را بکاود؟

    زن و مرد به اقتضای انسانیت شباهت‌هایی دارند و به اقتضای جنسیت تفاوت‌هایی. جنسیت موضوعی نیست که زن و مرد را از حیث انسانی از هم جدا کند؛ بلکه بنا بر آن در شئون اجتماعی دو جنس، تفکیک حاصل می‌شود. زن به خاطر زن بودنش و مرد به خاطر مرد بودنش قابلیت‌هایی متفاوت دارند و جامعه بنا بر این تفاوت‌ها انتظارات متفاوتی از این دو جنس  دارد. درست است که نقش‌های اجتماعی و نوع نگرش به جنسیت بر ساخته‌های اجتماع‌اند؛ اما به راستی اگر قرار بود ما تسلیم این برساخته‌ها باشیم پیامبر اسلام نیز نمی‌بایست به زنده به گور کردن دختران اعتراض می‌کرد. اسلام همان قدر که با نوع نگرش غربی به زن مخالف است، همان قدر نیز با نوع نگرش جاهلی به زن مبارزه کرده است. فمینیسم نیز جز دامن زدن به مباحثی پوچ و تقلیل دادن شأن زن به جنسیت دومی که می‌بایست با مردان بجنگد دستاوردی برای زن نداشته است. فمینیسم اساسا صورت مساله را غلط طرح کرده است. مساله رقابت بر سر قدرت نیست. همان طور که مارکسیسم صورت مساله را به غلط نزاع میان کارگر و سرمایه‌دار طرح نموده. باز آنچه که باقی مانده خود مساله رقابت و مبارزه بر سر منافع است. با ایجاد رقابت بین زن و مرد و کارگر و سرمایه‌دار مساله‌ای حل نمی‌شود و نزاعی دائمی میان آنان پدید می‌آید. فمینیسم مرد و زنی را که قرار است مایه تسکین هم باشند می‌کند بلای جان یکدیگر. یکی دیگر  از مهمترین آسیب‌های گفتمان فمینیستی نیز ایجاد این اندیشه است که زنان می‌بایست هرچه بیش‌تر خود را به مردان شبیه کنند و این دیگرنمایی، به عنوان برگ برنده فرض می‌شود.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    اگر بخواهیم بنا به اصطلاح مألوف "تعرف الاشیا باضدادها" در برابر واژه "هویت" تقابلی ایجاد کنیم و دست به دوگانه سازی بزنیم، شاید هیچ مفهومی چون از "خودبیگانگی" شاید نتواند شایسته این جایگاه باشد. اگزیستانسیالیسم غربی بشر را بدون هرگونه ماهیت و هویتی در دهشتکده وجود رها می کند و این سرآغاز از خودبیگانگی است. نظام سرمایه سالاری (نگارنده اصرار دارد که کاپیتالیسم را سرمایه سالاری ترجمه کند) نیز بر آتش این از خودبیگانگی می دمد و مدام یادآوری می کند که انسان جزئی از ماشین تولید است ولاغیر و البته برای فراروی از خطر مارکسیسم مصرف را نیز به این بیگانگی می افزاید. پس انسان جزئی از چرخه تولید و مصرف است. مصرف می کنم پس هستم و اینگونه توهمی از هویت برای انسان شکل می گیرد چرا که به هر حال نمی توان بشر را در خلا مطلق هویتی نگاه داشت و اینگونه انسانی بنا می شود که هویت خود را از تولید و مصرف می گیرد. در اردوگاه مارکسیسم سعی میشود از خودبیگانگی با هویت دیگری ترمیم شود. هویت طبقاتی. من کیستم؟ پرولتاریا؟ یا بورژوا؟ اما باز این هویت طبقاتی انسان را ذیل جایگاه اقتصادی اش تعریف کرده است تنها با این تفاوت که به جامعه بشری هویتی متخاصم داده است که می بایست مشغول نزاعی دائمی باشد برای کسب منافع بیشتر. انسانی که ذیل اقتصاد تعریف شود همچنان از خودبیگانه است چرا که نفس خویش را تقلیل داده است و آن هنگام که انسان در تمامیت خود واقع نباشد همچنان بی هویت و از خودبیگانه است.

    انسان از خودبیگانه وجوه والای انسانی خود را فراموش می کند. نسوالله فانساهم انفسهم. به عبارت قرآنی خدا را فراموش می کنند پس خودشان مورد غفلت واقع می شوند. از خودبیگانگی به تعبیری همان از خدا بیگانگی است. فریاد قرآنی ((علیکم انفسکم)) بر شما باد که خودتان را دریابید شاید اشاره به درمان و جلوگیری از همین وضعیت است. متاسفانه بسیاری از روشنفکران غربزده وطنی این ((یافتن خود)) و ((خودشناسی)) را متهم به هویت اندیشی کرده اند و می گویند که اندیشه باید معطوف به حقیقت باشد و نه معطوف به هویت و هر آنکسی که به هویت بپردازد از جانب آنان متهم به هویت اندیش بودن می شود. اما به راستی چه حقیقتی بالاتر از حقیقت خود و نفس انسانی؟ مگر نه اینکه من عرف نفسه فقد عرف ربه؟
     
    در این میان از سرزنش سرزنش کنندگان نباید هراسید و می بایست به جد به مساله هویت پرداخت. هویتی که اگر مدام تعریف و بازتولید نشود به بحران خواهد افتاد. تربیت اساسا فرایند هویت دهی است فلذا هویت دهی آن گاه به بحران خواهد رسید که دستگاه تربیتی فشل بماند. در دنیای رسانه ای شده امروز تربیت به خانواده و مدرسه ختم نمی شود و رسانه ها علی الخصوص تلویزیون سهم عمده ای در تربیت ایفا می کنند. به این معناست که امام صدا و سیما را دانشگاه میداند. این یادداشت در صدد نقد کارنامه صدا و سیما جهت انجام وظیفه مهمی چون هویت پردازی و بازتولید هویتی نیست اما حاوی نکته ای است که احساس می شود در برنامه سازی ها مورد غفلت قرار گرفته است.
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی