شب هفت و قصه یکی بود و یکی نبود
در شب هفت مرغان هوایی دلم در انتظار ات چنان عطر آگین شد که هوای پر کشیدن به سرم زد
در کنارقتلگا ه تان با هم پیمان بستیم که برای رسیدن به آرمان هایمان از هیچ چیز نهراسیم.
و چه زیبا و روحانی بود در زیر سقف گنبد کبود با سید قصه یکی بود و یکی نبود را از برکردیم؛
و شما که در هستی پر می کشید دست نبود ما را که در وادی گم گشتگی نبود، قدم میزنیم را بگیرید ؛
تا برای همیشه شروع قصه هایمان با این جمله آغاز شود:همه با هم بودند؛ و این زیبا ترین
آرمانی است که زیر گنبد کبود درشب هفت شما از خدا خواستیم
کجایید ای شهیدان خدایی پرنده تر زه مرغان هوایی
نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]