به نقل از وبلاگ حقیقت محض
چند روز پیش از این با یکی از دوستان خارجیام که یک سالی هست در ایران به سر می برد، در کافیشاپی در حوالی میدان تجریش نشسته بودیم و از این در و آن در سخن می گفتیم. من که رو به دیوار نشسته بودم متوجه اطرافم نبودم. اما ناگهان متوجه شدم گویا دوستم از چیزی ناراحت است.
سرم را که برگرداندم دیدم خانمی پشت سر ما نشسته و در حال کشیدن سیگار است. با لبخندی حاکی از آگاهیام از علت ناراحتیاش، نگاهی به دوستم انداختم و گفتم: دود سیگار اذیتت میکند؟
سری تکان داد و با خیال راحت از اینکه طرف مقابل از مکالمهی انگلیسی ما سر در نمیآورد گفت: در کشور من، حتی مردها هم در یک مکان عمومی به خود اجازه نمیدهند سیگار بکشند. تنها اگر رستورانی محلی کنار پنجره برای سیگاریها اختصاص داده باشد، سیگاریها به خود اجازه کشیدن سیگار میدهند. خانمها که اصلا! اصولا خانمها در جامعهی من کسر شأنشان است که سیگار بکشند. خانمی که سیگار به دست باشد غالبا بدکاره تلقی میشود...
سرم را دوباره برگرداندم. نه! مثل اینکه متوجه مکالمه ما نشده است...خیالم که راحت شد برگشتم و رو به دوستم گفتم: البته همه جای تهران اینجور نیست. تو چون بالای شهر زندگی میکنی اینگونه به نظرت میآید!
باز هم سری تکان داد و گفت: توی این یک سال کارهای عجیبی از ایرانیها دیدم. دخترانی که به من شماره تلفن دادند در حالی که اصلا بلد نبودند انگلیسی حرف بزنند! مهمانی دانشجویی که به آن دعوت شدم و بعد فهمیدم مهمانی عیاشی است و نه مهمانی دانشجویی...
آنقدر گفت که سرم گیج رفت... واقعا برای او که از کشوری آزاد به ایران آمده بود این همه گمراهی و ولنگاری تعجب آور بود! شاید فکر کنید او از یک کشور مترقی بوده و قصد داشته ترقی کشورش را به رخ ما بکشد. اما نه! او یک افریقایی بود! یک افریقایی که ما گاهی به سیاهی رویشان میخندیم و غالبا بدبخت و فقیر و گرسنه فرضشان میکنیم...
ادامه داد: وقتی به ایران میآمدم انتظار دیگری از ایران داشتم. چرا ایران اینگونه است؟! من به اروپا هم رفتهام، هرگز اینگونه نبوده است که اینقدر ولنگاری رایج باشد...
مدتی سکوت کردم! راستش نمیتوانستم چیزی بگویم! دوباره نگاهی پرسشگرانه به پشت سرم انداختم... دو آقا هم روی میزی یک کم عقبتر سیگار به دست مشغول گفتگو بودند! حالا دیگر هیچ بهانهای نداشتم که پاسخ نگویم یا بگویم این موارد انگشتشمارند!
فقط گفتم: نمیدانم چه بلایی سر ما آمده! اما هرچه هست از زلزله هم بدتر است! به خدا بیست سال قبل ایران اینجوری نبود! هنوز مانتوی بلند توی بازار ما پیدا میشد! هنوز یک آدم محجبه و موقر اینقدر احترام داشت که کسی نظر سوئی بهش نداشته باشه! هنوز احترام مسنترها بر کوچکترها فرض و وظیفه بود!
پرسید چی شد که اینجوری شد؟! گفتم: باور کن همش تقصیر رسانههای بیگانه و کمکاری خودیهاست! گفت: ما هم رسانه داریم، ماهواره هم داریم! با همون شبکههای شما! چرا برای جامعه ما چنین اتفاقی نمیافته؟!
- چند تا شبکه توی ماهواره، صرفا جامعه شما رو هدف قرار داده؟!
- منظورت چیه؟!
- یعنی چند تا شبکه هست که مختص مردم شما برنامه داشته باشه؟!
- تقریبا هیچی! البته اکثر شبکهها انگلیسی زبان هستند و ما هم تماشاشون میکنیم!
- میدونی اکثر شبکههای مهم مثل بیبیسی و فاکس نیوز، برنامههای داخلی و خارجیشون با هم فرق داره؟! یعنی اون چیزی که به خورد ما میدن به خورد جامعه خودشون نمیدن؟!
- آره! چطور مگه؟!
- میدونی چند تا شبکه خارج از ایران، به زبان فارسی برنامه پخش میکنن؟! میدونی با چه قصدی و با هزینهی کی اینکارو میکنن؟!
- نه! نمیفهمم! اخلاق چه ربطی به پروپاگاندا داره؟!
- شنیدم یه مدتیه یه شبکه فارسی زبان، سریالهایی پخش میکنه که اگرچه صحنه ندارن و از این حیث، نظر خانوادههای ایرونی رو جلب کردن، اما لبریزند از داستان خیانتهای همسران به هم و ارتباطات مشکوک و امثال اون!
- خوب؟!
- چند وقت پیش در مورد یکی از آشنایان دور که چند ماه پیش عقد کرده بود و الآن طلاق گرفته شنیدم که به شوهرش وسط دعواهاشون گفته بود: من ازدواج نکردم که به تو محدود بشم! من ازدواج کردم که راحت بشم(!؟!؟!؟!؟!)
کمی سکوت کرد... ادامه دادم: وقتی بیش از پنجاه شبکه، دارن روی سلیقهی ایرانی کار میکنن و همه سلایق رو سعی میکنن پوشش بدن... فقط فرض کن سه سال برنامهها رو طوری بسازن که شخصیت اول و محبوب داستانها حق داشته باشه هر جا که دلش خواست فریاد بزنه! مطمئن باش چند وقت بعد در اون جامعهی هدف، اقلا پنجاه درصد افراد به خودشون حق میدن هر جا که میخوان فریاد بزنن!!!
لبخندی زد و به علامت تائید سری تکون داد و به فکر فرو رفت!
بگذریم! حالا اینکه چرا ما به همین راحتی به خودمون اجازه میدیم اسب تروای دشمنانمون رو وارد خونهمون کنیم و بهترین جای خونه رو هم بهش اختصاص بدیم و بیشترین وقتمون رو باهاش بگذرونیم سوالیه که من هنوز به جواب درستی براش دست پیدا نکردم (البته بماند که به اون همه شبکه خارجنشین، باید شبکههای ملی رو هم اضافه کنیم که گاهی در ترویج بیفرهنگی و یا فرهنگ اشتباه، رقابت جانانهای با دوستان خارجنشینشان دارند! و گاهی هم با برنامههای ضعیف و مزخرفشون راهی برای آدم نمیگذارند جز رجوع به رسانهای دیگر، حتی اگر خطرناک باشد!)
اگرچه دیگه چیزی نگفتم اما تا همین الآن با خودم به این فکر میکنم که دیگه چه فرهنگها و به اصطلاح، لایفاستایلهائی رو ما از رسانه تحویل میگیریم؟
به مهمترین چیزی که برخورد کردم این بود که مدتی هست به ما در خفا آموزش داده میشه که هیچ کس حق نداره در آزادی اجتماعی ما خللی وارد کنه و هیچ عاملی، ولو حقوق دیگران، قانون، یا عرف، حق نداره ترمز رفتارهای ما باشه. و علیالقاعده، هر کسی که حق آزادی ما رو سلب کنه، حق داریم بهش پرخاش کنیم! خوب، کاملا طبیعیه که در چنین جامعهای، حیاء که باقی نمیمونه هیچ، هر کسی به خودش در شکستن هر حریمی حق میده! چه اون حریم، مربوط به سیگار باشه، چه فریاد، چه فحشاء و چه هر کوفت و زهر مار دیگه!
یه نگاهی به رفتارهای ساختارشکنانه و ساختارگریزانهی دور و برتون بندازین! شما به همین نتیجه نمیرسین؟!
بنده خدائی تعریف میکرد که در تاکسی، زنی درشت اندام در کنارش نشسته بود. بندهی خدا وزنش رو کنترل نمیکرد و با هر پیچ و تاب ماشین، خودش رو روی این خانم جوان میانداخت! این بندهی نحیف خدا هم بعد از مدتی صبوری، بالاخره شاکی شد و از خانم جوان درشتاندام خواست که خودش رو کنترل کنه! خانم بزرگوار! هم که بهش برخورده بود شروع به فحاشی کرده بود و میون سایر توهینهاش، این رو هم گفته بود که: همین شما چادریها هستید که جامعه رو خراب کردین دیگه!!!
دیگه واقعا چی باید بگم؟! فقط ببخشید که پرحرفی کردم!
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]