سفارش تبلیغ
صبا ویژن







هوالمحبوب

پرداختن به دغدغه های اصلی مردم از وظایف اصلی رسانه هایی است که مدعی  نوشتن و خبررسانی برای مردم هستند که متاسفانه امروزه کمتر در رسانه ای دغدغه های مردمی را  می بینیم و بیشتر صفحات وب سایتها و خبرگزاریها و رسانه های دیگر پر شده است از مسائل سیاسی و یا در حوزه ای که به هر صورت مربوط با مرتبط با مسائل سیاسی است در حالیکه دغدغه های مردم کف خواسته مردم است و این کف خواسته های مردم در در جای جای کشور پراکنده است در نیروی انتظامی در بیمارستانها در شرکتهای بیمه در قوه قضاییه در وزارت بازرگانی و…. و در این میان وقتی به دغدغه های اصلی مردم توجه نمی شود مردم یعنی عامه مردم از اینکه کسی به نگرانی های آنها توجهی کند ناامید می شوند و از یکسو افراد متخلف در این مجموعه ها با احساس امنیت از حاشیه امنی که بواسطه عدم پرداختن به تخلفاتشان توسط رسانه ها ایجاد شده روز به روز دایره تخلفاتشان را گسترش داده تا جایی که روزی یکباره نگاه می کنیم و متوجه می شویم رشوه گیری و زدو بند و بی عدالتی و گرانفروشی تبدیل به یک رویه عادی در دستگاههایی شده است که خود می بایست در راس هرم مبارزه با این تخلفات قرار داشته باشند.

مسلما دور از عقل سلیم است که ما بگوییم به بحثهای سیاسی جامعه پرداخته نشود زیرا بسیاری از همین متخلفان در دایره امنیت همین جریانان سیاسی قرار دارند همانند افزایش قیمت مسکن در دوره اول ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد اما نپرداختن به ریشه های این گرانفروشی و یا عواملی که حامیان آنها در دستگاههای مربوطه هستند نگران کننده است .

وقتی از جریان انحرافی می گوییم نپرداختن به عناصری که در دایره حمایتی همن جریان انحرافی بر کرسی های اجرایی کشور تکیه زده و هر چه می خواهند می کنند و در حاشیه امنیتی که به نام انحراف در دور آنها پیچیده شده به تخلفات اقتصادی و حتی مسائل اخلاقی خود ادامه می دهند یک خطر عمده برای فرهنگ و ارزشهای عمیق و اعتقادات مردم است ،  در حالیکه جریان انحرافی برای بسیاری همانند جریان فتنه یک پوشش برای فعالیتهای اقتصادی و حتی تخلفات اقتصادی می باشدکه در لابلای جریانات سیاسی مخفی شده است یا به مرور مخفی می گردد. به عنوان نمونه مهدی هاشمی بیش از همراهیش با جریان فتنه در نزد مردم بخاطر زدو بندهای اقتصادیش مورد نکوش مردم بوده است اما وی با پنهان شدن در پشت جریان فتنه خود را از برخوردهای قضایی بر سر مسائل اقتصادیش پنهان کرد و بسیاری دیگر که امروز حتی با توبه نامه ای از جریان فتنه از تخلفات دیگرشان براحتی گذشته شد.

تا زمانیکه مسئولین کشور به این واقعیت مهم و حیاتی پی نبرند که پرداختن به معضلات و مشکلات مردم و افشای چهره هایی که در پشت مسئولیتهای خود مخفی و به اعمال خلاف ادامه می دهند یک امر ضروری برای سالم نگه داشتن نظام از تخلفات است هیچ حرکت اساسی  و سالمی در برخورد با عناصر بداخلاق ، متخلف ، و…… صورت نخواهد پذیرفت .

وقتی در رسانه های خبری و تحلیلی شهامت پرداختن به معضلات مردم از بین برود جریان فتنه و جریان انحرافی رشد پیدا می کند چون مردم هیچ راهی برای نشان دادن اعتراضات خود ندارند چه بسا بسیاری از هواداران همین جریانات علت همراهی و پیوستنشان به جریاناتی که اساس اعتقادات دینی و انقلابیشان را از بیخ و بن از بین می برد برای این بوده است که از جایی و از کسی زخم خورده اند که می شد براحتی با آن شخص و یا آن سازمان و یا ان دستگاه بخاطر تخلفش برخورد کرد و چون این برخورد صورت نگرفته و آن شخص نتواسته به حقش برسد به تنها راهی که فکر می کرده می تواند صدای اعتراض خویش را بلند کند این بوده که به این جریانات بپیوندد ، در حالیکه اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم بسیاری از همراهان این جریانات بی گناه بوده و مسبب همراهی آنها با معاندین نظام و انقلاب و همراهی آنها با فتنه گران و منحرفین خود ما بوده ایم برای اینکه صدای حق طلبی آنها را جایی که یک اعتراض صنفی یا یک اعتراض برای رسیدن به حقی که می شده است ، براحتی احقاق حق کرد، جلویش را  گرفته ایم.

امروز وارد هر سایت خبری و تحلیلی که می شویم از جریان فتنه و جریان انحرافی دهها خبر می بینیم اما به ندرت خبری از له شدن مردم زیر بار گرانی که بعضا توسط شرکتهای دولتی دامن زده می شود خبری دیده می شود به ندرت خبری از مردمی می بینیم که همه روزه در خیابانهای این کشور مورد تعرض اراذل و اوباش قرار می گیرند  یا به ندرت مشکلات مردم را در راهروها و جلسات دادگاهها و نوشتن از احکامی که مورد نفوذ قرار گفته می بینیم و به ندرت سری به زندانهای کشور می زنیم و از جوانی که به ناحق در یک پاپوش ماههاست بی هیچ دلیل واضع و روشنی در زندان است و هیچکس جرات فریاد زدن هم ندارد خبری تهیه می کنیم . و شاید بسیاری دیگر

به خدا گفتن از اینها نظام را ضعیف نمی کند زمانی نظام ضعیف می شود که ننویسیم و بگذاریم بی عدالتی روز به روز چون غده های سرطانی رشد بکند زمانی ضعیف می شویم که اگر هم نوشتیم مسئولی پیدا نشود که این نوشته ها را پیگیری کند زمانی ضعیف می شویم که خود را در قدرت مطلق ببینیم و چشمهایمان را بر نقاط ضعف خویش ببندیم و خود را در حاشیه امن بدانیم و کاری به مردم محروم جامعه نداشته باشیم .

بیایید از عدالت خواهی برای مردم بنویسیم برای مردم از دغدغه های آنها از له شدنشان از فقرایی که برای لقمه نانی سر در سطلهای زباله مردم می کنند برای مردمی بنویسیم که دغدغه شان نداشتن ماشین نیست ، نداشتن پولی برای سوار شدن بر ماشین است، بیایید از مردمی بنویسیم که شبها وقتی کودکانشان خوابند بی صدا گریه می کنند تا همان خواب را هم برای کودکانشان حرام نکنند بخدا این چیزهایی که در سیمای ما نمایش می دهند همه مردم ما نیستند بیایید از فقر و فحشا و ریشه های آنها و معضلات اصلی مردم بنویسیم و بنویسیم .



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :حاج رضا::نظرات دیگران [ نظر]
    امروز و در جریان مصاحبه رییس جمهور مردمی و محبوب ایران دکتر احمدی نژاد یکی از خبرنگاران خود را نماینده دانشجویان نامیده و پس از بیان مطالبی خواسته ای از رییس جمهور کرد که با پاسخ و انتقادات شدید دکتر احمدی نژاد مواجه شد.


    این خانم دانشجو در بخشی از سخنانش به سخنان و مطالب جنجال آفرینی اشاره کرد که از سوی افرادی خاص از نهاد ریاست جمهوری سبب التهاب در جامعه می شود وی این افراد را ساده لوح یا مغرض خواند و از رییس جمهور خواست جلوی این اظهارات غیرتخصصی و بی مورد را بگیرد. اما پاسخ دکتر به این سوال بسیار شدید و تهاجمی بود. رییس جمهور با اظهار تعجب از این سخنان گفت شما یک خواسته غیر انسانی از من دارید و آن اینکه جلوی حرف زدن اشخاص رابگیرم و سپس به آزادی بیان تاکید کرد و گفت شما به عنوان دانشجو باید موافق تعاطی آرا باشید و کرسی نظریه پردازی در دانشگاه تشکیل دهید و افراد بیایند نظر بدهند.


    سخن ما با رییس جمهور دقیقا همین جاست که اظهار نظرات شاذ به خصوص در عرصه دین باید در کرسی های علمی دانشگاهی بیان شود نه در مجامع عمومی و همایشها! هیچ کس با اظهار نظر مخالف نیست بلکه کلام اینجاست که بایستی هر چیز در مسیر خود پیش رود. نمی شود هر کس هر ایده عجیب و غریبی دارد آن را در تریبون های عمومی بیان کند و افکار و احساسات مردم را درگیر نماید بعد فریاد بزند من آزادم! اتفاقی در دوران اصلاحات افتاد و برخی به عمد مباحث دینی و فلسفی مخالف عرف جامعه و مردم را به عرصه روزنامه ها و عامه مردم کشیدند و شد آنچه که شد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    هوالمحبوب

    بسم الله الرحمن الرحیم

    رئیس جمهور ولایی ومکتبی و مردمی جناب آقای دکتراحمدی نژاد

    سلام

    من دانش آموز سال سوم دبیرستان اهل شهرستان اسفراین می باشم.نمی دانم کسی پیدا می شود نامه ام را به شما برساند یا نه؟ ولی چه کنم باید مطالبی را برایتان بنویسم و از سایتهایی مانند رجا و فارس و بولتن کمک بگیرم تا این نامه را به دست شما برسانند که از این سایتهای مورد علاقه ام تشکر می کنم.امید دارم مطالب این نامه مورد سوء استفاده و بهره برداری و حمله به شما قرار نگیرد.

    آقای دکتر از دوره ی اول ریاست جمهوری شما به خاطر علاقه ای که پدر و مادرم به شما داشتند و به روشهای مختلف بیان می کردند من هم شدیدا به شما علاقمند و وابسته شدم. در طول تبلیغات ریاست جمهوری شما همه اعضای خانواده ی ما مانند خیلی ها دست جمعی تبلیغ می کردیم. به توصیه ی مادرم ما نذر کردیم در   صورت پیروزی شما هفت روز روزه بگیریم و گرفتیم حتی خواهر کوچک نه ساله ام. مادربزرگم هم گوشواره های خود را در آورد و برای تبلیغات کمک کرد.اینها را گفتم که بدانی چقدر دوستت داریم.

    اغراق نکرده ام  از اینکه می خواهم بگویم اگر من به سیاست علاقمند شدم و اخبار رادیو و تلویزیون و روزنامه ها را پیگیری می کنم فقط به خاطر عشق و علاقه ای است که شما به امام  (ره) و امام خامنه ای دارید می باشد. علاقه من به  شما به خاطر نفرتی است که شما نسبت به غده ی سرطانی رژیم صهیونیستی و آمریکا دارید می باشد. عشق و علاقه ی من به شما به خاطر اقدامات شجاعانه و جسورانه ی شما در برقراری عدالت و مبارزه با اشرافیگری و مفاسد و … می باشد.

    آقای احمدی نژاد مردم می دانند که  شما از جنس آقایانی مثل علی مطهری و لاریجانی و توکلی و قالیباف و … نیستید همه از مواضع مشتبه این آقایان با خبرند ومیدانند که این هابه دنبال فرصت هستند تا با کینه و حسادتی که نسبت به شما دارند از شما انتقام بگیرند و به شما ضربه بزنند. اما آقای دکتر این را بدانید که علما و بزرگوارانی چون آیت الله مصباح و آیت الله صدیقی و آیت الله علم الهدی و آیت الله جنتی و حجت الاسلام رسایی دوست شما هستند و خیرتان را می خواهند. تذکرات و نصیحتهای این بزرگان راهگشاست.

    آقای احمدی نژاد باور کنید شما در قلب ما هستید خیلی دوستتان داریم.اما مواردی است که مدتی است ما را و دوستان را ناراحت و نگران ساخته. مدتی است اخبارناگواری از اطرافیانتان به ما می رسد. پدر و مادرم و تمام اعضای خانواده افسرده و سر خورده شدیم . به قول مادرم دست ما قادر به انجام کاری نیست.مادر بزرگم که اصلا خندان نیست و برای نجات شما دعا میکنند. ما اصلانمی توانیم باور کنیم که شما وابسته و علاقمند به مشایی و بقایی هستید. من این آقایان را نمی شناسم ولی همینقدر می دانم که دوستداران واقعی شما از آنها نفرت دارند و بدشان می آید. آقای دکتر وقتی بزرگوارانی چون آیت الله مصباح و آیت الله صدیقی و آیت الله علم الهدی و آیت الله جنتی و آیت الله خاتمی و …به شما در مورد این آقا تذکر می دهند ، حتما خبرهایی هست. مردم مؤمن علما را دوست دارند و حرفهای آنها را می پذیرند. این علما هم کسانی نیستند که  با این سابقه ی علمی و تقوا آخرت خودشان را به دنیای دیگران و خود بفروشند.

    آقای احمدی نژاد ما همان احمدی نژادی می خواهیم که فدایی رهبری و دوستدارایشان باشد. اصلا نمی توانیم باور کنیم که آقای دکتر در مسأله ای مطیع رهبری نباشد و مدتی خانه نشین باشد و قهر کند.

    آقای دکتر ما شما را مردی از جنس مردم انقلابی می دانیم. به خدا، عموم مردم نمی توانند خودشان را قانع کنند که احمدی نژاد به خاطر مشایی ، مقام معظم رهبری و علماء و مردم را نگران کرده! آقای احمدی نژاد ما نمی توانیم شادی دشمنان خارجی و داخلی را فقط به خاطر علاقه ی شما به مشایی ببینیم!

    آقای احمدی نژاد  مدتی است که پدرم این دعا را به دعای بعد از نماز خانواده اضافه کرده که خدایا شر مشایی و دیگر منحرفین را از سر رئیس جمهور عزیزمان کم کن. آیا باور می کنی که الآن مدتی است که خنده مادر بزرگم به اشک تبدیل شده . آنهم فقط به خاطر عشق  شما به مشایی!

    آقای احمدی نژاد چطور می توانی یک لحظه لبخند و رضایت رهبری  را با در کنار مشایی بودن عوض کنی!!

    آقای احمدی نژاد باور کنید دوستت داریم به خاطر امام و شهدا و خانواده شهدا و دلسوختگان بیا و آمریکا و رژیم جعلی اسرائیل  را عصبانی کن و از مشایی دست بردار!!

    آیا می توانی باور کنی اشکهایم جاری شده و  با اشک این نامه را می نویسم . باور می کنی که این اتفاقات اخیر موجب افت تحصیلی من شده!

    آقای احمدی نژاد  اگرهنوز هم دوستت داریم  فقط به خاطر عشق و علاقه ای است  که شما   نسبت به امام (ره) و امام خامنه ای دارید است.

    والسلام علی من التبع الهدی



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :حاج رضا::نظرات دیگران [ نظر]

     یکی از نقاط تاریک و شبهه ناکی که این روزها انقلاب اسلامی در حال تجربه آن است غائله رمالی و جن گیری در کانون تصمیم گیری بعضی از شخصیتهاست. متاسفانه این غائله  به نحوی توانسته بسیاری از معاندین و مخالفین داخلی را بر علیه باورهای انقلابی و حمایتهای مردمی از دولت دهم  متحد کرده و  بعضا با تمسخر و توهین به حامیان واقعی و دلسوز دولت دهم سعی در مایوس کردن مردم از حمایت از خدمات بی شائبه دولت دهم دارند.

     اما حقیقت این است مردم انقلابی و معتقد به اصولگرایی، حساب دولت خدمتگزار دهم و شخص آقای رئیس جمهور را از جریان انحرافی جدا دانسته و همواره لیدرهای مردمی جریان اصولگرایی بارها چه در سایتها و چه در مجالس و محافل مذهبی ضمن برائت از جریان انحرافی و حمایت از شخص رئیس جمهور و وزرای زحمتکش و اصولگرای دولت دهم اعلام کرده اند ما عقد اخوت با کسی جز بر سر حمایت از اصول و ارزشهای انقلابی و دفاع از سر عشق و اعتقاد به ولایت فقیه نبسته ایم. بنابراین هر دولتی که در راستای دفاع از ارزشهای انقلابی و آموزه های دینی و اعتقادی و تبعیت کامل از ولایت فقیه بر سر کار بیاید مورد حمایت ماست.

    نکته جالب این است که طبق شواهد و قرائن، اینگونه مسائل تنها محدود به این جریان نشده و در دولت های قبلی و به خصوص دولت اصلاحات نیز مسبوق به سابقه بوده است. چنانچه طبق اخبار رسیده، فرد بازداشت شده در دولت های قبلی نیز ارتباطاتی را با برخی اعضای دولت داشته است. بنابراین سوء استفاده طیف اصلاح طلب و یا برخی از اعضای معلوم الحال دولت سازندگی از این موضوع، در حقیقت بی مورد بوده و با اهداف و اغراض سیاسی و برای ضربه زدن به دولت محترم صورت می گیرد نه از سر خیرخواهی و رفع موانع و نواقص.

    لازم بذکر است حقیقت وجود اجنه بر اساس نص صریح قرآن بر هر مسلمانی آشکار است اما در آموزه های دینی ما خطوط قرمزی برای در اختیار گرفتن موکل اجنه وجود دارد که متاسفانه افرادی با استفاده از ابزارهای شیطانی و توهین به ذات خداوندی و قرآن کریم به تسخیر اجنه می پردازند و از آنها به شیوه های غیراخلاقی و ضدالهی استفاده می کنند که این موضوع بشدت توسط علمای بزرگ و مراجع بزرگوار نهی شده است و حکم کسانی که از این ابزار شیطانی برای رسیدن به مطامع شیطانی و دنیوی خود استفاده می کنند بالاترین مجازات در نظر گرفته شده است در همین رابطه هالیوود بشدت در جهت رواج این تفکر درحال ساخت فیلمهای مختلف می باشد که نهادهای امنیتی با دقت به این موضوع باید توجه کنند.

    در این ارتباط شخص عباس غفاری و جریان حامی و مرتبط با او ، یک جریان انحرافی و شدیدا خطرناک است که به زودی با حمایت  مردم و تلاش جهادگونه نهادهای امنیتی ضمن دستگیری  ریشه هایشان خشک خواهد شد و رهبران این جریان انحرافی انشاالله به زودی به سزای اعمال منحرفانه و خائنانه نسبت به بزرگترین انقلاب تاریخ خواهند رسید. بدین منظور سوابق جن گیر این جریان انحرافی که توسط سایت عماریون منتشر شده به اطلاع  می رسد:

    عباس غفاری:


    نامبرده قبل از انقلاب به علت خط خوش کارمند دفاتر محضری بوده است حال آن که سواد و معلومات چندانی نداشته است. پس از جعل اسناد از محضر اخراج شده و کم کم روی به حجامت و درمان با داروهای گیاهی می نماید؛ نامبرده ادعا کرده است که حتی در آن دوران(قبل از انقلاب اسلامی) آدم کشته است! که با شلوغیهای ابتدای انقلاب سوابق این جنایت از بین رفته است. پس از پیروزی انقلاب و همزمان با فراگیری حجامت و طب سنتی؛ در محضر علما و فقها به صورت داوطلب آزاد رفت و آمد کرده و کمی از دروس حوزوی و فقهی را فرا گرفته است.
    عباس غفاری ادعا دارد که حافظ کل قران و مفسر قرآن مجید وهم چنین حافظ کل نهج البلاغه و مفسر قرآن و نهج البلاغه می باشد؛ همچنین در جایی دیگر گفته است که حدود 14 سال در نزد استادان بزرگی چون آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله جوادی آملی و دیگر بزرگان تلمذ نموده است، خود را متخصص در علم پزشکی و در سطوح بالای علمی معرفی کرده و ادعا دارد که مدرک دکترا در رشته الهیات گرفته است.

    در جایی دیگر مدعی شده که خط خوش و علم رمل را به صورت مستقیم از حضرت علی(ع) فرا گرفته است!
    پس از مدتی یکی از دوستان ایشان با نام م... به شماره تلفن 0912...5051 در استان خوزستان به مشکلی برخورده و از غفاری طلب کمک می کند، اما هیچ کدام از روشهای آقای دکتر غفاری!!! عمل نمی کند تا اینکه غفاری متوجه می شود شخصی اثر کارهای او را خنثی می کند؛ عباس غفاری پس از آشنایی با آن فرد متوجه می شود که آن فرد شیطان پرست بوده و از راه های غیر شرعی و حرام و همچنین تولید گناه به حل ظاهری مسائل دنیایی می رسد و این سر آغازی می شود بر راهی که غفاری را به اینجا رسانیده است.

    منبع:بولتن نیوز



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :حاج رضا::نظرات دیگران [ نظر]

    هوالمحبوب

    داشتم تو سایتهای مختلف می گشتم چشمم به مصاحبه ای خورد که چند سال پیش با مجله امتداد داشتم البته این مصاحبه خلاصه شده مصاحبه اصلیست

    درمسیر انقلاب ...

    شهید « مرتضی توپچی » معلم ما بود . من تحت تأثیر این معلم بزرگوار در مسیر انقلاب قرار گرفتم. تقریباً دو سال قبل از پیروزی انقلاب ،از سن سیزده سالگی در فعالیت های انقلابی شرکت می کردم. می شود گفت که من به همراه دوستانم از اولین تظاهرات هایی که در تهران شکل می گرفت شرکت داشتیم و به خاطر همین مبارزات از هنرستانی که درس می خواندیم اخراج شدیم. بعد از پیروزی انقلاب دوباره به هنرستان برگشتیم و در سال 58 برای مبارزه با رژیم اشغالگر صهیونیستی به اتفاق چهارصد نفر از بچه های انقلابی به سوریه و لبنان رفتیم. آن زمان مرحله اول جنگ سنندج بود. مدتی را در جهاد سازندگی شهر سنندج کار کردم و بعد از چهار ماه برای ادامه تحصیلاتم به تهران برگشتم و درسم را ادامه دادم. اردیبهشت سال 59 جنگ دوم کردستان به وقوع پیوست و سنندج درجنگ شدیدی قرار گرفت. من مجدداً به همراه عده ای از دوستانم به سنندج رفتیم و در جنگ دوم سنندج حضور داشتیم . از آنجا هم به اتفاق حاج احمد متوسلیان که فرماندهی سپاه مریوان را برعهده گرفته بود به مریوان رفتیم. آن زمان مریوان در تصرف ضد انقلاب بود . ما با هلیکوپتر در پادگان پیاده شدیم. پادگان تحت محاصره نیروهای ضد انقلاب و به شدت به وسیله خمپاره زیر آتش بود. به هر زحمتی بود در پادگان مستقر شدیم و اطراف پادگان را پاکسازی کردیم. بعد از پاکسازی اطراف پادگان ، روی تپه های اطراف مستقر شدیم و در عملیاتی که توسط حاج احمد متوسلیان فرماندهی شد، شهرهم به دست پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای ارتشی افتاد. تا آخر جبهه هم توفیق خدمت در جبهه غرب را به عنوان نیروی اطلاعاتی داشتم.

     عملیات دزلی.....حاج احمد متوسلیان

    عملیات دزلی یکی از بهترین عملیات های چریکی و پارتیزانی سپاه در منطقه مریوان بود که توسط حاج احمد متوسلیان فرماندهی شد. دزلی در یک منطقه صعب العبور قرار داشت و مقراصلی ضد انقلاب ها بود. به طوری که در زمان شاه هم کسی به آنجا نفوذ نکرده بود. اگر یک فرد در گردنه دزلی می ایستاد ، بدون اغراق می توانست جلوی یک لشکر را بگیرد. برای اجرای این عملیات ،حاج احمد متوسلیان نزدیک به ده روز ، بچه ها را در کوه های مختلف اطراف مریوان آموزش می داد. چون من سنم کم بود، حاج احمد برای آموزش و شرکت در عملیات قبولم نمی کرد.من هم برای این که بتوانم در عملیات شرکت کنم پا به پای بچه ها به صورت انفرادی کوه نوردی می کردم و برای عملیات آماده می شدم. شب عملیات چون می دانستم حاج احمد با رفتن من موافقت نمی کند ، اسلحه ام را برداشتم و گوشه یکی از ماشین ها نشستم و آماده رفتن شدم. یک دفعه دیدم یک نفر پشت گردن من را گرفت و بلندم کردم و گفت : « بیا پایین ببینم » صورتم را برگرداندم . دیدم حاج احمد است. معاون حاج احمد هم خندید و گفت : علی رضا تو نمی خواد بیای. گفتم: آخه چرا؟ گفت: اینها آموزش دیدند. راه خیلی دوره. خیلی خسته کننده است. نمی تونی، نمی کشی و ... خیلی ناراحت شدم . با کلی دلخوری به واحد برگشتم. حدود یک هفته عملیات طول کشید . بچه ها نزدیک به سی یا چهل کیلومتر پیاده روی کرده بودند و پادگان توتمان راتصرف کرده بودند. مرحله دوم عملیات که اصل عملیات بر اساس آن طرح ریزی شده بود ، تصرف دزلی بود. مجدداً نیروهای زیادی از همان مسیر با فرماندهی حاج احمد متوسلیان وارد عمل شدند و خوشبختانه از بالا به دزلی را تصرف کردند...

    شهادت با سرب داغ

    من این شهید را تقدیم انقلاب اسلامی کردم شهید کریم کهنه پیرا...

    در کردستان گروه های ضد انقلاب برای این که بتوانند در بین پاسدارها و نیروهای نظامی کشور ایجاد ترس و وحشت بکنند بعد از اسارت پاسدارها و نیروهای نظامی به طرز وحشیانه ای بچه ها را به شهادت می رساندند. « کریم کهنه پیرا » که از بچه های کردستان و برادر شهید هم بود به وسیله گروه های ضد انقلاب در جاده کامیاران دستگیر شد . وقتی گروه های ضد انقلاب از کریم خواستند که به امام فحاشی کند، کریم برخلاف دستور آنها فریاد « الله اکبر ، خمینی رهبر » را سر داد. به همین خاطر در دهانش سرب مذاب ریختند و اورا به شهادت رساندند. وقتی جسد  کریم را برای مادرش بردیم ،مادر دلاور و مبارزش گفت: « من این شهید را تقدیم انقلاب اسلامی کردم .» و اصلاً گریه نکرد...

    شیرزن کردستان فاطمه کهنه پیرا...

    خواهر شدید محمد کهنه پیرا که من همیشه از ایشان به عنوان شیرزن کردستان یاد می کنم، به علت مبارزاتی که انجام می داد ،نیروهای ضد انقلابی دندان هایش را خرد کرده بودند و حدود چهار روز بدنش را تا شانه در خاک فرو کرده بودند ، اما ایشان دست از مبارزاتش بر نمی داشت و همواره به عنوان یک زن مبارز و انقلابی با آنها مقابله می کرد.

    پشمرگان مسلمان کرد را مثل بچه های خودش می دانست شهید محمد بروجردی...

    شهید بروجردی ،بنیان گذار سازمان پیشمرگان کرد در غرب کشوربود و واقعاً هم پیشمرگان مسلمان کرد را مثل بچه های خودش می دانست. یک شب ساعت دو نصفه شب بود که من طبق معمول هر شب بلند می شدم و در شهر گشت می زدم . یک دفعه شهید بروجردی را دیدم که یک یوزی بر پشت از گوشه خیابان آهسته آهسته می آید. به ایشان نزدیک شدم و گفتم : کجا این وقت شب؟ فهمیدم که یکی از پیشمرگان مسلمان کرد جانباز شده و درخانه بستری است و ایشان برای عیادت رفته اند...

    تمام مسائل پشت سرهم چیده شده بودکه ایشان بروند و شهید بشوند شهید صادق سرابی نوبخت...

    « شهید صادق سرابی نوبخت» فرمانده اطلاعات و بررسی های سیاسی استان کردستان بود. ما در مریوان خدمت می کردیم و در واقع در زیر مجموعه ایشان قرار داشتیم. سه - چهار روز قبل از عملیاتی که در یک روستای مریوان داشتیم، شهید صادق سرابی نوبخت به مریوان آمد و در کنار ما مستقر شد. درعملیات هایی که توسط حاج احمد متوسلیان فرماندهی می شد همیشه یکی از عناصر اطلاعات حضور داشت. این بار قرعه به نام من افتاده بود و قرار بود که من در عملیات شرکت کنم که صادق پیش من آمد و گفت: تو نمی خواد بری. من میرم. خیلی ناراحت شدم. بغض کردم و گفتم : برای چی ؟ گفت : من می خوام برم . اعتراضم را به نحوه قهرکردن نشان دادم و توی دلم گفتم : شما دارید از قدرتتان سوءاستفاده می کنید. اما مجبور بودم دستور ایشان را اطاعت کنم و ایشان به جای من در عملیات شرکت کرد. فردا صبح ساعت حدود هفت بود که که سرگرد صفایی به واحد ما آمد و به من گفت: یکی از بچه های اطلاعات شهید شده. سریع باید برویم. من اسلحه ام را برداشتم و همراه سرگرد صفایی به سمت منطقه عملیات حرکت کردیم. وقتی رسیدیم پاکسازی روستا انجام گرفته بود. گفتیم: شهید کیه؟ گفتند: نمی دانیم، اما شهید را به پادگان برده اند. مجدداً به پادگان برگشتیم دیدم که جنازه شهید صادق سرابی نوبخت وسط میدان قرار گرفته بود و هلکوپتر باید می آمد و جنازه را به سمت سنندج می برد. قبل از رسیدن هلکوپتر من سریع دویدم و جنازه اش را بغل کردم و حسابی گریه کردم . بدنش هنوزگرم بود. آن لحظه خیلی ناراحت بودم و افسوس شدیدی می خوردم که ای کاش حرفش را گوش نمی دادم و خودم در عملیات شرکت می کردم. اما انگار تمام این مسائل پشت سرهم چیده شده بود تا ایشان شهید بشوند...

    جنازه اش قابل شناسایی نبود  شهید حمدالله مرادی ...

    وقتی مریوان بودم ،شب و نصف شب بلند می شدم و در شهر گشت می زدم. دم دم های صبح وقتی که می خواستم به واحد برگردم و بخوابم به سردخانه بیمارستان می رفتم و شهدایی را که آورده بودند ، می دیدم. بعضی از شب ها شهید نداشتیم و بعضی از شب ها هم تعداد شهدا زیاد می شد . آن شب وقتی در سرد خانه را باز کردم ،دیدم شهیدی را آورده اند که قابل شناسایی نبود. بالاخره به واحد رفتم و خوابیدم . صبح یکی از دوستانم به نام سعید نیکخواه به واحد ما آمد و گفت: علی رضا چرا خوابیدی؟ گفتم چیه؟ گفت:مگه نمی دونی دوستت شهید شده؟ گفتم: دوستم شهید شده؟ آره ،حمد الله شهید شده. خشکم زده بود . خاطراتم با حمدالله جلوی چشمانم رژه می رفت . من و حمدالله با هم کشتی می گرفتیم ، اما در عین حال خیلی با هم دوست بودیم. نگران، لباسم را پوشیدم و به سرعت به طرف بیمارستان دویدم. وقتی رسیدم، داشتند جنازه ها را می بردند که حمدالله را نشانم دادند. جنازه حمدالله اصلاً شبیه خودش نبود.

    ان شاءالله برود جبهه و آدم بشود شهید محمد رضا افضلی فر...

    شهید « محمد رضا افضلی فر » پانزده سال بیشترنداشت. من تازه به تهران آمده بودم و باید مجدداً به مریوان برمی گشتم که ایشان آمد و گفت: دایی، من هم می خواهم با تو به مریوان بیایم. اجازه اش را از پدرش گرفتیم و با هم به مریوان رفتیم . محمد خیلی اذیت می کرد . من هم روی نظم و انظباط خیلی تأکید داشتم . فکر می کنم تنبیه اش کردم. محمد طبق معمول قهر کرد و گفت : من می خواهم به تهران برگردم. مانده بودم چه کنم؟ در وضعیتی که رفتن به جاده هم باید با اجازه نیروی پشتیبان باشد ، چه کار می توانستم بکنم؟ تازه یک هفته است که به مریوان آمده ام. چطور مرخصی بگیرم و به تهران برگردم؟ محمد هم پایش را در یک کفش کرده بود و می گفت: من باید برگردم. بالاخره به هر زحمتی بود مرخصی گرفتم و به تهران برگشتیم. تا این که من ازدواج کردم و در تهران مستقر شدم. یک روز محمد با یک برگه به دست به خانه ما آمد و گفت : دایی، من می خواهم به جبهه بروم. گفتم : خب برو. گفت: باید یک نفرتأییدم کند. گفتم : اگر پدرت موافقت کرد من نامه ات را می نویسم. با پدر محمد تماس گرفتم. ایشان تأیید کرد که محمد را به جبهه بفرستم. یادم هست در فرمی که محمد آورده بود تا من تأیید کنم ، نوشتم: که ان شاءالله برود جبهه و آدم بشود و امضاء کردم. ایشان به جبهه رفت و شهید شد و از مرحله آدمیت به ملکوت رسید...

    گور پدر دشمن، ما داریم همین جا می میریم...

    قرار بر این بود که برادران ارتشی روبه روی گردنة دزلی مستقر شوند، اما قبل از حرکت گفتند تا یک گروه از بچه های سپاه همراه ما نباشند، ما حرکت نمی کنیم. من هم به اتفاق دو نفر از دوستان به گردان ارتش ملحق شدیم و روبه روی گردنة دزلی مستقر شدیم. هوا خیلی بد و فوق العاده سرد بود. شب که شد، دیدیم برادران ارتشی، همة تجهیزات از چادر، کیسه خواب، پتو و... را همراه خود آورده اند و ما سه نفر هیچ چیزی همراه خودمان نداریم. گفتند: شما ندارید؟ گفتیم: اگر می شود یک پتویی هم به ما بدهید. گفتند: همه برای خودشان آورده اند و برای شما چیزی نداریم. ما سه تا هم چادر استتاری که توری مانند است را از شدت سرما روی خودمان انداختیم، اما بوی نفتالین شدیدی می داد و ما نمی توانستیم بخوابیم. من سردرد فوق العاده شدیدی گرفته بودم. دم در هر چادری هم که می رفتیم به ما یک پتو هم نمی دادند. ساعت حدود سه چهار نصف شب بود که ما از سرما آتش روشن کردیم. فرمانده ارتشی آمد و گفت: شما با آتش روشن کردن موجب می شوید که دشمن به محل ما پی ببرد. با فرمانده دعوا کردیم و گفتیم: «گور پدر دشمن. ما داریم همین جا می میریم» صبح که شد حفاظت منطقة رو به روی دزلی را هم به ما دادند و خودشان دوباره خوابیدند. ما هم نوبتی زیر آفتاب دراز می کشیدیم و کمی می خوابیدیم


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :حاج رضا::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی