یه روز کک به مورچه گفت دلم از گشنگی ضعف می رود مورچه گفت من هم مثل تو کک گفت بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم نشستند به صحبت که چه بگیریم؟ چه نگیریم؟ گردو بگیریم پوست داره کشمش بگیریم دم داره سنجد بگیریم هسته داره بهتره گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه گندم را برد آسیاب آرد کرد و آورد خانه. آرد را الک کرد و تو لاوک خمیر کرد و چونه درست کرد کک هم رفت تنور را آتش کرد که نان بپزد. اما, همین که خواست نان اول را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت. مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا کرد به سر و سینه زدن و خاک به سر خودش ریختن. کفتری از بالای درخت پرسید «مورچه خاک به سر! چرا خاک به سر؟» مورچه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر.» کفتر هم پرهای دمش را ریخت. درخت پرسید «کفتر دم بریز! چرا دم بریز؟» کفتر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز.» درخت هم برگ هاش را ریخت. رود آمد از پای درخت رد شود, دید درخت برگ ندارد. پرسید «درخت برگ ریزان! چرا برگ ریزان؟» درخت جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان.» رود هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار. گندم ها پرسیدند «رود گل آلود! چرا گل آلود؟» رود جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود.» گندم ها هم سر و ته شدند. در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید گندم ها سر و ته شده اند. دهقان پرسید «گندم سر به ته! چرا سر به ته؟» گندم ها جواب دادند «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته.» دهقان هم بیلی را که دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه. دختر دهقان وقتی دید باباش بیل زده به پشتش, پرسید «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟» دهقان جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت.» دختر هم کاسة ماستی را که دستش بود و آورده بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش. ننه دختر تا او را دید, پرسید «دختر ماست به رو! چرا ماست به رو؟» دختر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر م بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.» ننه هم همین طور که دم تنور نشسته بود و نان می پخت, پستانش را چسباند به تنور داغ. در این بین پسرش سر رسید و پرسید «ننه جز و جز! چرا جز و جز؟» ننه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز.» پسر هم با نوک قلم دوات زد یک چشم خودش را کور کرد. وقتی رفت مکتب, ملا دید یک چشم پسر کور شده. پرسید «پسر یه چشمی! چرا یه چشمی؟» پسر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز؛ پسر یه چشمی.» ملا هم یک لنگ سبیلش را کند. وقتی ملا سوار خرش شد, خر پرسید «ملا یک سبیل! چرا یک سبیل؟» ملا جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز؛ پسر یه چشمی؛ ملا یه سبیل.» خر رو دو پاش بلند شد و عرعر کرد «کک به تنور به من چه؛ مورچه خاک به سر به من چه؛ کفتر دم بریز به من چه؛ درخت برگ ریزان به من چه؛ رود گل آلود به من چه؛ گندم سر به ته به من چه؛ بابا بیل به پشت به من چه؛ دختر ماست به رو به من چه؛ ننه جز و جز به من چه؛ پسر یه چشمی به من چه؛ ملا یک سبیل به من چه؛ من که خرم به ریش همه می خندم.
نظریه قرن نوزدهمی داروین مبتنی بر یک دوگانه سازی انحرافی با عنوان ( موجود زنده / طبیعت ) است. موجودات زنده منفعل اند و تحت سیطره طبیعت. موجودی در طبیعت باقی می ماند که بیشترین توان سازگاری با طبیعت را داشته باشد. اما در مواجهه با پدیده ای به نام انسان این نظریه قادر به پاسخگویی نخواهد بود. چرا که انسان این قاعده را بر هم زد انسان منتظر نشد که طبیعت برایش تعیین تکلیف کند. درست است که نژاد انسانی توانسته است با سازگار کردن خود با طبیعت نسل خود را حفظ کند و مثل دایناسورها منقرض نشود اما این اتفاق از آن رو نبود که انسان خودش را با طبیعت هماهنگ کرده باشد گویی انسانی به نمایندگی از تمامی موجودات زنده ای که میلیون ها سال مقهور طبیعت بوده اند این بار قصد انتقام گیری از طبیعت را داشت و به جای اینکه مقهور طبیعت باشد طبیعت را اسیر خودش کرد و سعی کرد طبیعت را با ضعف های خودش سازگار کند. ثمره این مداخله و انتقام گیری موهوم از طبیعت شیوع بحران های زیست محیطی فراوانی است که بشر امروز با آن مواجه است.
اما کسی نمی پرسد که اصلا چرا باید قائل به دوگانه ای به نام (موجود زنده / طبیعت) باشیم. چرا داروینیست ها می خواهند تبلیغ کنند که موجودات زنده مقهور طبیعت اند و حال احتمالآ نئوداروینیست ها بخواهند با ماله کشی توجیه کنند که روند تکامل این سیطره را واژگون کرده و حال طبیعت مقهور موجود زنده ای به نام انسان است؟ این اتفاق در زبان فلسفه و علوم اجتماعی همان تفکیک سوبژه و اوبژه و در افتادن به سوبژکتیویسم حاد است. اشرف مخلوقات بودن به معنای متعهد بودن در برابر سایر مخلوقات است نه به معنای سیطره بر مخلوقات و خود را تافته جدا بافته فرض کردن. مدت هاست در مجامع علمی نظریه داروین اعتبار خود را از دست داده است. امروزه نظریه ای با عنوان گایا ( به معنای روح زمین که برگرفته از اسطوره ای یونانی به معنای الهه زمین است) با از میان بردن این تقابل دیدگاه جدیدتری نسبت به پدیده حیات اتخاذ کرده است.
طبق نظریه گایا، موجودات زنده فقط جزئی از یک فرآیند کلی تر «حیات» در سیاره ما هستند. به عبارتی، این «کل سیاره زمین» است که زنده محسوب می شود و هریک از موجودات، در واقع همانند سلول های این موجود زنده هستند. بدین ترتیب، نه تنها موجودات از محیط سیاره خود تأثیر می پذیرند بلکه بر این محیط نیز به گونه ای تأثیر می گذارند که فرآیند حیات، در کل سیاره همچنان استمرار بیابد. همان طور که می دانید صدها میلیون سال است که آب باران، سطح زمین را می شوید و مواد معدنی را در خود حل کرده و به دریاها می ریزد. سپس این آب، دوباره از سطح دریا تبخیر شده و بازهم به صورت باران درمی آید. اما با توجه به آنکه این چرخه، میلیون ها سال متوالی ادامه داشته، پس باید تاکنون آب دریاها از نمک، اشباع شده بود و همگی دریاها به شوره زار تبدیل می شدند و زمین دچار فقر املاح می شد اما چنین اتفاقی رخ نداده است. تحقیقات علمی در این باره نشان از تبادل و تعاون میان طبیعت و موجودات زنده دارد. چرخه ای که در آن باکتری ها و ارگانیسم های چند سلولی املاح موجود در دریاها را تجزیه می کنند و به ابرها باز می گردانند. کل کائنات یک موجود زنده و واجد شعور است. انسان تنها بخش کوچکی از این سیستم است که تنها می بایست وظیفه خود را در این میان ایفا کند. ارائه نظریه «گایا» منجر به تحولات وسیعی در دیدگاه انسان نسبت به طبیعت شد. بدین ترتیب، جنبشی اساساً علمی به نام «جنبش زیست محیطی» شکل گرفت که در واقع، نوعی بازگشت به طبیعت بود. بر همین مبنا، مکاتب معنوی جدیدی در دهه ???? ایجاد شدند و نگاه «معبدگونه» به طبیعت را دوباره مطرح کردند، نگاهی که لزوم «احترام به طبیعت» را بار دیگر زنده کرد.
بازگردیم به فولکلور کک تو تنور. نتیجه گیری نیست انگارانه و نیهیلیستی از این داستان احتمالآ (( خر )) را ستایش می کند که به ریش همه چیز می خندد. انسان نیست انگار که خودش را رها و معلق از حقیقت می داند با (( خر)) همذات پنداری می کند و در دلش می گوید آفرین به خر ولی با نگاهی عمیق تر می توان فهمید خود را تافته جدا بافته دانستن و نسبت به سرنوشت سایر موجودات بی تفاوت بودن خریت است. خریتی که انسان مدرن مبتلا به آن است./
این یادداشت در سرویس فرهنگی رجا نیوز
گایا در ویکی پدیا
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]