اصولاً همه ما، تا حدودی همین طوری هستیم: ابن الوقت! دمدمی مزاج! زیر دیپلمش میشه "جوگیر"!
یه روز حضرت آقا امر فرمودند به پاکستانیها توجه کنیم. سیل توجهها به پاکستان معطوف شد. چند روز بعد اما خبری از پاکستان نبود. یک روز دلمون برای ژاپن سوخت، و باز هم چند روز بعد فراموشش کردیم. راستی چند تا از ماها هنوز هم اخبار زلزلهزدگان هائیتی رو دنبال میکنیم؟!
این روزها هم بالاخره بعد از بیست سال سکوت، مردم ما با نام سومالی آشنا شدند. کشوری صد در صد مسلمان که کم کم میرفت که از ذهنها هم مثل نقشهها محو بشه. کشوری که امید به زندگیش کمتر از پنجاه ساله و به همین دلیل بیشتر جمعیتش رو افرادی زیر بیست سال تشکیل میدن؛ یعنی افرادی که از زمانی که چشم باز کردند، چیزی به اسم حکومت، عدالت، امنیت، و امثال اون نداشتن. مردمی که کمکم دارن به دزدی کردن، اون هم نه از سر دزد بودن، بلکه صرفاً برای ادامهی حیات، عادت میکنن...
کشوری که نمایندگان پارلمانش در کشورهای همسایه، یعنی کنیا، عربستان، یمن، اتیوپی، و یا جیبوتی زندگی میکنن و بالتبع مجبورن منافع همون کشورها رو به جای منافع خودشون لحاظ کنن. کشوری که جلسات پارلمانش توی کشورهای همسایه و توی هتلهای درپیتی مثل 680 نایروبی برگزار میشه، و وزرای دولت موقت و صرفاً نمادینش به بهانهی روابط دیپلماتیک، توی کشورهای میزبان کنگر میخورن و لنگر میندازن. چرا؟! چون نمیتونن توی سرزمین خودشون، توی دل فقر، بین فقرا زندگی کنن و باز هم فقر مردمشون رو نادیده بگیرن و با منافع ملتشون برای سیر کردن شکم خودشون و خانوادشون تلاش کنن.
کشوری که مدتها است دیگه کشور نیست! شمالش رو انگلیس تبدیل کرده به سومالیلند، و یک دولت خودمختار وابسته به انگلیس رو بر اون حاکم کرده، مناطق میانیش، موسوم به پونتلند رو هم دولتی وابسته به قوم مَجِرتِین (همون قبیلهای که دزدان دریایی رو غیر مستقیم حمایت میکنه)، که از نظر اسرائیل، نژادی یهودی دارند اداره میکنه، و سرزمینهای جنوبی هم که محل قبایل هاویه است، شهر به شهر و قبیله به قبیله، محل دعوای بین محاکم اسلامی سابق (همون دولت انتقالی امروز) و شورشیان الشباب (وابسته به القاعده) و یا حتی گروههای کوچکتری مثل "اهل السنة و الجماعة" که گرایشاتی صوفیگرایانه دارند، و یا "حزب الاسلام" (که حزبی نه دینی، بلکه قبیلهای است) شده است.
فکر میکنید دلیل این فرقهگرایی و یا قبیلهگرایی چیست؟! بسیار ساده است! فقر! فقر! فقر!
از وقتی چشم باز میکنی، گرسنهای! محتاج کسی که به تو غذا دهد و از مرگ حتمی رهاییات بخشد! حال اگر کسی که به تو غذا داد، یک وهابی درس خوانده در عربستان باشد، تو هم یک وهابی خواهی شد و به هر شهری که وارد شدی، اگر ردّی از متصوفه در آن شهر دیدی، بلافاصله میکشیاش و بر دروازهی شهر آویزانش میکنی تا پیروانش به اجبار کلاشینکف تو، سنگش بزنند! اگر هم بخت یارت باشد و بیآنکه اثیر جریان فکری پنجاه سالهی ارسالی از عربستان بشی، به سنّی برسی که بتوانی وزن اسلحه را تحمل کنی، یا باید با اولین و نزدیکترین گروه مسلح، همپیاله شوی و یا گرسنگی را به جان بخری و از گرسنگی با مرگ خودت و همسر و فرزندانت دست و پنجه نرم کنی...
کشاورزی؟! حرفش را هم نزن! تو بکاری که گروه مسلحی بیایند و به زور اسلحه، دسترنجت را با برچسب زکات از تو بدزدند؟! حالا هر چقدر هم بگویی که زکاتت را دادهای! میگویند باید به ما می دادی! به چه کسی داده ای؟! اگر به دشمنشان داده باشی که علاوه بر مالت باید جانت را هم بدهی!
برای تو چه میتوانم بکنم؟! برای تو که جز با فقر و ظلم، با هیچ یک از محصولات دنیای مردن آشنا نیستی! با تو که سهمت از صنعت، دزدیده شدن ماهیهای سواحلت توسط کشتیهای ماهیگیری صنعتی بود، و سهمت از انرژی، رها شدن زبالههای هستهای در سرزمینت، در ازای چند ده دلار پولی که به رئیس قبیلهات دادهاند!
با تو که جهان تو را ناامن میخواهد تا مبادا درسرزمینهای حد فاصل نیل تا فرات، یک کشور تمام مسلمان دیگر نیز پدیدار شود و قدرت مقاومت هم داشته باشد! منظورم کشوری مثل افغانستان یا عراق نیست. منظورم کشوری است که در دهه 1990، تمام قد در برابر آمریکا ایستاد و نگذاشت حتی وجبی از سرزمینش زیر پای آمریکائیها باقی بماند. به کشوری که در سال 2006 با دست خالی در مقابل ارتش اتیوپی که مورد حمایت آمریکا و اسرائیل بود ایستاد. از کشوری حرف میزنم که مردمش بیآنکه شیعه نامیده شوند، هر سال عاشورا را به عزا مینشینند تا شاید عاشورایی در کشورشان برپا شود و بساط ظلم را برچیند.
برادر سومالیایی من! تو غریبه نیستی. تو اهل همان کشوری هستی که پایتختت را به زبان فارسی، "مقعد شاه" (یعنی تختگاه شاه) یا همان موگادیشو مینامیدند. تو اهل همان کشوری هستی که زمانی پیامبر اسلام، پسرعمویش جعفر را بدان عازم کرد و اولین هجرت مسلمانان را تحقق بخشید. خاطرت هست؟! آن روزها حاکمت عادل بود! اگرچه مسیحی بود!
تو اهل همان کشوری هستی که بسیاری از مردمانش "شریف" (یا همان سید خودمان) نامیده میشوند. جفای زمانه با تو چه کرد که امروز محتاج لقمهنانی هستی که به تو نمیدهند تا التماسشان کنی و شرافتت را به حراج بگذاری؟! با تو چه کردند که تنها بیست سال پس از روزی که آمریکاییها را با خفت بیرون کردی، از آنها میخواهی که بیایند و تو را از دست این فقر و ناامنی رهایی بخشند؟! با تو چه کردند که رجال کشورت در کنار فاحشگان کنیایی، در لابی هتل 680 مینشینند تا مانند کسانی که از روی اکراه و به خاطر فقر، تن خود را میفروشند، آنها نیز از روی اکراه و به خاطر فقر، وطنتشان را بفروشند؟ تو را چه شد که عرب، فراموشت کرد، و مسلمان، از یادت برد؟!
اینها را مینویسم. اما میدانم که این حرفهای من نیز به زودی فراموش خواهد شد و جایش را به حرفهای جدیدی، از قبیل غم نان و افزایش و یا کاهش ساعت ناهار در ادارهجات دولتی و دعوای فلان آقا با فلان نماینده و کریخوانی فلان بازیکن فوتبال با مربیاش خواهد داد.
اما ای کاش میتوانستم برای تو کاری کنم، فراتر از غذای یک یا دو روز، و فراتر از نیاز یک یا دو نفر. ای کاش آنقدر مسلمان و شیعهی خوبی بودم که تو هم به آرزویت برسی و مهدی موعود را ببینی و چشمت به جمال عدالت، روشن شود... بدین امید...
در این رابطه بخوانید:
احمد، من، و احمدینژاد
مکه...یمن...زاریا...!
این همه خبر، این همه بیخبری!
پ.ن.:
1- میبخشید که پست دوشنبه به جمعه افتاد. وقت و زمانم محدود شده. شاید تا مدتی پراکنده بنویسم و به تمام کامنتها هم پاسخ ندهم. طبعاً امیدوارم ببخشید اگر سری به وبلاگتان نمی زنم.
2- در این شبهای پیش رو، برای همه دعا کنید. حتی کسانی که ازشان دلگیرید. برای من هم دعا کنید. برای سومالی هم دعا کنید. و از همه مهمتر... برای آمدن مهدی موعود هم دعا کنید...
3- اگر خواستید میتونید به این صفحه برید و به مردم سومالی کمک کنید. البته این پول به سومالی نمیره. صرفاً خرج اون پناهندگان سومالیای میشه که تونستن خودشون رو به اردوگاههای کنیا و اتیوپی برسونن! به الباقی چه کمکی میتوان کرد؟! نمیدونم
کلمات کلیدی :
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]