سفارش تبلیغ
صبا ویژن







تاریخ نشان می دهد، هیچ قشری به اندازه روحانیت نسبت به نوامیس فردی و جامعه مسلمین حساس نبوده است. نوامیس روزی زنان گرجی در سفارت روس بوده اند تا میرزا مسیح مجتهدی، روابط تحمیلی ابرقدرت شمالی را به هیچ انگارد و مردم را برای کوتاه کردن دست اجنبی از زنان مسلمان بشوراند.

روزی خرید و فروش تنباکو بوده است و فتوای تحریم میرزای شیرازی و الخ

روزی نخریدن پارچه(کفن)، قند و امتعه خارجی از سوی آیت الله آقای نجفی اصفهانی مرز خروج از اسلام معرفی می شود.

روزی آیت الله آخوند خراسانی و سیدعبدالله مازندارانی می نویسند: ان‌شاء‌الله تعالی عموم آقایان علما و امراء و تجار محترم و طبقات غیرتمند اسلام تمام این مفاسد را نصب‏العین خود فرموده، به همان فطرت پاک ایمانی و به شرافت طبع اسلام‌پرستی از این امتعه خبیثه و فصول عیش که موجب ذهاب دین مبین و استیلای کفر بر ممالک اسلامیه است، به‌کلی اغماض، در فوز به فیض این جهاد اقتصادی که به منزله جهد و شهادت در رکاب امام زمان ارواحنا فداه است، مسارعت و بر همدیگر مسابقت خواهند فرمود.(+)

شهید علی خلیلی هم در ادامه همین آخوندهاست وقتی از او سوال می کنند که نام کار خود را چه می گذارید؟ امر به معروف؟ می گوید: اسم این کارم را دفاع از ناموس می گذارم. (+)

این روزها شاهد تصویرسازی معوجی از روحانیت هستیم که صحبت از غیرت و استقامت در برابر دشمن را بی فایده و مهمل می داند.

ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]

    بخش دوم»
    92/12/16 1:0 ص

     


    نگاهی به عملکرد عمار بن یاسر در مقاطع مختلف


    راهبری مردم به سمت امام حق
    طبق نقل ابن ابی الحدید، قبل از عرضه خلافت از سوی عبد الرحمن بر علی و عثمان، عبدالرحمن از مردم نظرخواهی می­کند که عمار و مقداد در ابتدا زبان به سخن می­گشایند و علی را لایق می­شمرند و عبدالرحمن را در انتخاب عثمان شماتت می­کنند.[13]
    شارح نهج البلاغه از تلاش­های عمار و یاران برای بازگرداندن شورای سقیفه نیز یاد کرده است تا جایی که ابوبکر و عمر شکایت به عباس عموی پیامبر می برند.[14]
    وقتی بنی امیه بیعت خود با علی علیه السلام را مشروط به وانهادن اموالشان حضرت رد کرد و آنان با کینه و اظهار دشمنی پراکنده شدند. عمار به یاران خویش گفت: «برخیزید از پیش این گروه برادرانتان برویم که از آنان چیزهایی به ما رسیده و کارهایی دیده ایم که خوش نمی داریم و از آن بوی ستیز و طعنه زدن نسبت به امام شان احساس می شود.»
    ابوالهیثم و عمار و ابو ایوب سهل بن حنیف و جماعتی همراه ایشان به حضور علی علیه السلام رفتند و گفتند: «ای أمیرالمؤمنین! در کار خود بنگر و این قوم خود، یعنی این گروه قریش، را پند و اندرز بده که آنان پیمانت را شکسته و با عهد تو مخالفت کرده اند، در نهان ما را هم به کنار نهادن تو فرا می خوانند. خدایت به سعادت رهبری فرماید! و این بدان سبب است که ایشان مساوات و برابری را خوش نمی دارند و ایثار را از دست داده اند و چون میان ایشان و غیر عرب مواسات برقرار کردی ناراحت شده اند با دشمن تو رایزنی کرده و او را بزرگ ساخته اند و اینک برای پراکنده ساختن جماعت و دلجویی از گمراهان آشکارا خون عثمان را طلب می کنند. هر چه رأی توست آن را اعمال فرمای.[15]

    بعد از انتخاب عثمان به خلافت، مقداد و عمار یاسر به سوی حضرت رفتند و اعلام آمادگی خود را جهت نبرد اعلام کردند و حضرت اظهار داشتند که یارانی نمی بینم و شما به زحمت می افتید.[16]


    فرمان بری کارگشا از امام خود
    امام علی علیه السلام زمانی که ابوموسی اشعری مردم کوفه را به عدم همراهی با علی علیه السلام ترغیب می کند، فرزند خویش حسن صلوات الله علیه و عمار یاسر را به سوی کوفه روانه می کند و در آنجا میان ابوموسی و عمار در مسجد بگو مگو بالا می گیرد و عمار ابوموسی را ساکت می کند و او را وادار می کند که نسبت به حدیث مجعولی که خودش شنیده است به تنهایی عمل کند و خود در خانه اش به تنهایی بنشیند و از فتنه دور باشد و این گونه است که از کوفه دوازده هزار و یک تن به سپاه حضرت می پیوندند.[17]
    وقتی برای زبیر پیغام آوردند که عمار قاصد علی است، زبیر گفت: وای که پشتم شکست، وای که بینی من بریده شد، وای که سیه روی شدم و این سخنان مکرر کرد و سپس لرزید. تا جایی که برخی از افرادش در حقانیت زبیر به شک افتاده و او را ترک کردند.[18]
    چون مردم در جمل کنار لگام شتر نابود می شدند و دستها بریده و جانها از بدنها خارج می شد، علی علیه السلام فرمود: مالک اشتر و عمار را پیش من فراخوانید. آن دو آمدند. فرمود: «بروید این شتر را پی کنید که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرونمی نشیند.»[19] پس از مدتی نبرد امر حضرت را انجام دادند.
    بعد از خطبه روشنگرانه ای که أمیرالمؤمنین در صفین می خواند. عمار فریاد می دارد که:«همانا أمیرالمؤمنین صلوات الله به شما فهماند که امت در آغاز برای او استقامت نیافت و سرانجام هم برای او استقامت نخواهد یافت.[20]
    زمانی که حضرت علی علیه السلام برای آغاز جنگ با طلحه و زبیر از اصحاب نظرخواهی می کند، عمار یاسر برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «ای امیر مؤمنان، اگر مقدور است حتی یک روز هم درنگ روا مدار. پیش از فروزان شدن نائره جنگ با سیه­کاران، ما را همراه ببر و پیش از پدید آمدن موانع و تفرقه­ها رهسپار شود. ابتداء آنان را به صلاح خویشتن آشنا ساز، اگر نیوشیدند به فرجام نیک دست یازند، چنانچه خیره­سری کردند با آنان از در ستیز در­خواهیم آمد. سوگند به خدا ریختن خون آنان و تحارب با ایشان موجب تقرب و کرامت در بارگاه یزدان خواهد بود.»[21]

    در جنگ صفین حضرت عمار را فرمانده سواره نظام و همچنین پیادگان کوفه قرار می دهد.


    روشنگری در پهنه نبرد
    روز سیم عماربن یاسر به میدان رفت که عمروعاص به جنگ او درآمد و طرفین سخت نبرد کردند. عمار گفت: «ای اهل عراق آیا می­خواهید دشمنان خدا و رسول را ببینید که با خدا و پیغمبر دشمنی و جنگ و ستیز کرده و بر مسلمین قیام و مشرکین را یاری نموده­اند و چون دین خداوند دین خود را گرامی داشته­ و نصرت دادن ناگزیر از روی ترس و ضعف بدون رغبت و میل نزد پیغمبر رفته و تسلیم شدند به خدا سوگند او همیشه به دشمنی اسلام و مسلمین کمر بسته و از گناهکاران و تبهکاران پیروی کنید و به جنگ او دلگرم باشید.[22]

    عمار در صفین گفت: «ای بندگان خدا با من به مصاف مردمی آیید که به زعم خود از عثمان خون­خواهی می­کنند. عثمان همان کسی بود که به خود ستم کرد و بر بندگان خدا از روی کتاب خدا حکومت نکرد. بلکه نیکوکاران ستم­سیز و آمران به نیکی­ها او را کشتند. این دنیا­پرستان دین­ستیز گویند: «چرا او را کشتید؟» گفتیم: «به خاطر آن­که در دین بدعت گزارد.» گفتند: «او بدعت نگذاشت.» زیرا آنان را تطمیع کرده بود. پس آنان می­خوردند و می­چریدند و گستاخی می­کردند.»[23]


    پاسخ به شبهات
    عمار در جواب عمروعاص در خونخواهی عثمان می­گوید: «من گواهی می­دهم که تو در کارهای خود چیزی نمی­خواهی که خشنودی خدا را متضمن باشد. تو اگر امروز کشته نشوی، فردا خواهی مرد، تو خوب فکر کن که اگر هر یکی از مردم به اندازه نیت خود پاداش یا کیفر یابد تو در این کار چه خواهی شد؟ تو سه بار به دشمنی با پغمبر با او جنگ کردی و این چهارمین بار است که تو با صاحب این علم (اشاره به علی کرد) جنگ می­کنی که این بار هم ار آن سه بار بهتر نیست.» عمروعاص به گفتن شهادتین پرداخت. عمار گفت: «خاموش! که تو این ذکر را در حیات و ممات محمد ترک کرده بودی.[24] پس از آن عمار جنگ کرد و پیش رفت و برنگشت تا کشته شد.[25]
    عمار گفت: «آیا صاحب پرچم سیاه را که مقابل من است می­شناسی؟ او عمروعاص است. من سه بار همراه رسول­الله با صاحبان آن پرچم جنگیدم و اینک این چهارمی از آنان بهتر و نکوکارتر نیست. بلکه بدترین و فاجر ترین آن­هاست. آیا در بدر و احد و حنین حضور داشته­ای یا تو را آگاهی دهم؟» مرد گفت: «خیر» عمار گفت: «جایگاه ما در کنار پرچم­های رسول­الله بود و جایگاه اینان زیر بیرق مشرکین. آیا تو این سپاه و افراد را دیده­ای؟ سوگند به خدا دوست داشتم یاران ستیزه­گر معاویه تن واحدی بودند و من آن را قطعه­قطعه می­کردم. به پروردگار قسم که خون جملگی آن­ها از خون گنجشک هم حلال­تر است. آیا خون گنجشک حرام است؟»[26]

    به هنگام برپا شدن جنگ صفین مردی به عمار گفت: «ای ابا­یقظان، آیا رسول خدا نگفت با مردم بجنگید تا اسلام آورند و چون مسلمان شدند جان و مالشان در امان است؟» گفت: «آری، ولی سوگند به خدا آن­ها اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پوشیده داشتند تا دیدند یارانی دارند، اظهار کفر کردند.»


    تشجیع و تحریض لشکریان به جهاد و شهادت طلبی
    رجز دیگری از عمار: «خداوندا تو می­دانی که اگر من خود را در این دریا بیندازم و تو تو از من خشنود باشی من این کار را می­کردم. خداوندا تو می­دانی اگر من بدانم که از من راضی خواهد شد و رضای تو بسته به این باشد که من شمشیر خود را به شکم خویش فرو برم من بر تیزی شمشیر تکیه دهم تا نیش آن از پشت من نمایان شود حتماً چنین کاری را برای رضای تو می­کنم.
    به خدا سوگند من وضع را چنین می­بینم که آنها به اندازه با ما نبرد کنند که اهل باطل با دلیری آنها در حق داشتن ما شک و ریب می برند. به خدا قسم اگر آنها ما را بزنند و برانند و عقب بنشانند تا به نخلستان هجر برسانند باز من یقین دارم که من برحق و آنها بر باطل هستند.
    بعد از آن گفت: هر که رضای خدا را بخواهد و طالب مال و فرزند نباشد سوی من آید. جمعی به او گرویدند و آماده جهاد شدند، او گفت: برویم در طلب این گروه که خون عثمان را طلب می­کنند ، به خدا آنها به خونخواهی عثمان قیام نکرده­اند و انتقام را نمی­خواهند، بلکه طعم گوارای دنیا را چشیده­اند و دنیا را دوست می­دارند، آن­ها می­دانند اگر حق را پیروی کنند مانع خوش­گذرانی و تنعّم آن­ها می­باشد و دیگر بر بستر نرم دنیا غلط نخواهند زد.[27]

    عمار، هاشم بن عتبه بن ابی وقاص، پرچم­دار علی را در میانه میدان می­یابد، سریع به دنبال او می­رود و او را به جنگ تشجیع می­کند: «ای هاشم پیش برو‍، بهشت زیر سایه شمشیرهاست و مرگ زیر سایه سرنیزه هاست ، درهای آسمان باز شده و حوریان زیبا در انتظارند، من امروز دوستانمان را می­بینم، محمد و یاران او را می­بینم.»[28]


    فریاد عمار یاسر

    عمار در آن روز بانگ برآورد که: «کیست آن کسی که جویای رضوان پروردگار باشد و به مال و اولاد تعلق نداشته باشد؟» گروهی نزد او آمدند پس گفت: «ای مردم، همراه ما به مصاف کسانی روید که به زعم خود عثمان را مظلوم می­دانند و در پی خون­خواهی او هستند. سوگند به خدا آن­ها به خود ستم کرده­اند و به کتاب خدا حکم نمی­کنند.»[29]


    خون عمار

    برخی منتظر شهادت عمار بودند تا حق را تشخیص دهند، مانند ذوی­الکلاع که قبل از شهادت عمار در صف معاویه سقط شد.[30] حتی ذوالشهادتین که یکی از شهدایی است که حضرت امیر در فقدان آنها سیلی بر صورت خویش می زند و در صفین کشته شده است بعد از شهادت عمار حق بر وی قطعی می شود و وارد کارزار می شود.[31]




  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]

    بخش سوم»
    92/12/6 12:0 ص


    نگاهی به عملکرد اشعث بن قیس در برابر امام


    پیوستن اشعث به سپاه امام

    نامه علی به اشعث بن قیس کندی
    هنگامی که مردم با علی بیعت کردند، او به ارسال نامه برای کارگزاران خود پرداخت. یکی از نامه­هایش را توسط زیاد بن مرحب همدانی برای اشعث بن قیس فرستاد. اشعث در آن وقت از سوی عثمان والی آذربایجان بود و پیش از آن عمرو بن عثمان دختر اشعث بن قیس را به عقد نکاح خود درآورده بود. اینک نامه علی به اشعث :« اما بعد! اگر سستی­هایی در تو رخ نمی­داد، پیش از دیگران در این امر اقدام می­کردی. اگر از خدا پروا داشته باشی، کار تو سامان یابد. همانگونه که می­دانی مردم با من بیعت کردند. و طلحه و زبیر نیز در شمار بیعت­کنندگان بودند. سپس بی هیچ عذری بیعت مرا نقض کردند. و ام­المؤمنین را از خانه اش بیرون آوردند و به سوی بصره راهی شدند. پس من نیز به طرف آنان رفتم و ایشان را دیدم و به حفظ عهد و پیمان نقض شده دعوت کردم، ولی از من رخ برتافتند، پس من اتمام حجت کردم».[32]

    سخنان اشعث بن قیس
    سپس اشعث بن قیس برخاست. پس از حمد و ثنای خدا گفت: «ای مردم همانا امیرمؤمنان-عثمان-مرا والی آذربایجان کرد و پس از آن کشته شد. ولی آن سرزمین همچنان در دست من قرار دارد، مردم با علی بیعت کردند و ما هم از او اطاعت می­کنیم، همانگونه که از علمای پیشین اطاعت کردیم. ماجرای او با طلحه و زبیر را می­دانید و علی بر آنچه که بر ما و شما پنهان مانده، امین است.»

    حب مال و جاه و طمع معاویه در او
    هنگامی که اشعث به منزل رسید، یاران خود را فراخواند و گفت: « نامه علی مرا بیمناک کرده است. او می­خواهد اموال آذربایجان را از من بستاند و من می­خواهم به معاویه بپیوندم.» یارانش گفتند: «مرگ برای تو زیبنده­تر از رفتن به سوی معاویه است. آیا شهر و عشیره­ات را رها می­کنی و طفیلی مردم شام می­شوی؟!» اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد و نزد علی رفت.[33]
    البته آن چه که از تاریخ زندگانی اشعث بر می‌ آید حسادت دیرینه ای است که بین او و شرحبیل بن سمط کندی از بزرگان یمامه از زمان عمر وجود داشته است. تا زمانی که در صفین نیز شرحبیل در سوی معاویه ایستاد و اشعث در سپاه علی.[34]
    وقتی اشعث وارد بر علی شد، حضرت شخص دیگری را به ریاست کندیان انتخاب کرد و این موجب ناراحتی اشعث شد و این موجب طمع معاویه در او شد. هنگامی که معاویه از جریان اشعث آگاه شد، مالک بن هبیرة را فرا خواند و گفت: « چیزی به اشعث بگو تا او را نسبت به علی برآشوبد.» مالک بن هبیرة که شاعری از اهل کندة بود اشعاری چند برای او فرستاد و ضمن آن مقام اشعث را در مقابل حسان ستود و کوشید عزل او را از ریاست و سروری امری ناپسند و ناروا نشان داده و حمیت قومی و قبیله­ای او را برانگیزد.[35]

    تمایل به علی و تمکین های زودگذر
    وقتی شعر مالک به یمانیان رسید، شریح بن هانی گفت:« ای مردم یمن مالک بن هبیرة می­خواهد بین شما و ربیعة جدایی و شقاق افکند.» حسان بن مخدوج با پرچم خود به خانه اشعث رفت و آن را در آنجا برافراشت. اشعث گفت: «این پرچم برای علی بزرگ است لیکن در نظر من از پر خُرد هم سبک­تر است و پناه بر خدا که این شعر بتواند رابطه من و شما را تیره سازد.» علی خواست او را به ریاست پیشین بازگرداند ولی نپذیرفت و گفت: «ای امیر مؤمنان اگر آغاز این امر شرافت و ارجمندی بود، فرجام آن ننگ و عار نیست.» علی به او گفت: «من تو را مسئولیت خواهم داد.» اشعث گفت: «این به خودت مربوط است.» پس علی او را به میمنه سپاه عراق بر گماشت. [36]

    دلاوری و جنگ آوری اشعث
    لشکر شام قبل از رسیدن لشکر علوی بر شریعه فرات مسلط شده بود و مانع از دسترسی آنان به آب شده بود. در این اثنا یکی از افراد قبیله اش شعری در مدح دلیری و شجاعت اشعث می خواند، وقتی اشعث در میان آنان است نگرانی ای از جانب دستیابی به آب ندارند. اشعث پس از شنیدن این اشعار شبانه نزد علی شتافت و گفت: «ای امیر مؤمنان آیا رواست که خصم آب فرات را بر ما ببندد در حالی که تو در میان ما هستی و شمشیرهای آخته داریم؟ سوگند به خدا یا به آب دست می­یازیم و یا جان بر سر آن می­بازیم. اشتر را با سپاهیانش به حال آماده­باش درآور تا گوش به فرمان اوامرت باشند.» علی گفت:« این با خودتان است.» اشعث به سوی مردم بازگشت و بانگ برآورد: « هلا ای مردم، هرکس جویای آب و یا طالب مرگ است بامدادان به من ملحق شود زیرا من فردا به سوی آب می­روم.» همان شب دوازده هزار جنگاور از قبیله کنده و قحطان به او پیوستند.[37]

    از سوی دیگر علی اشتر را فراخواند و گفت: « چرا با وجود تو و اشعث آن­ها نظرشان را بر من تحمیل کردند؟» اشعث گفت: «من کار بدی مرتکب شدم. می­کوشم آن را جبران کنم.» پس قبیله قبیله کندة را جمع کرد و گفت: «ای گروه کندة امروز مرا رسوا و خوار مسازید، من به وسیله شما شامیان را می­کوبم.» تعدادی پیاده همراه او به راه افتادند.[38]

    نظر مداوم معاویه بر اشعث
    سپس معاویه برادرش عتبه بن ابی­سفیان را فراخواند و گفت: « برو با اشعث بن قیس دیدار کن. زیرا اگر او خرسند شود توده مردم نیز راضی خواهند شد. عتبه مردی سخنور بود. عتبه به سوی اشعث رفت و او را صدا کرد. مردم گفتند: «ای ابا­محمد این مرد تو را می­خواند.» اشعث گفت: « بپرسید که او چه کسی است؟» گفت: «من عتبه بن ابی­سفیان هستم .» اشعث گفت: «جوانی است ثروتمند و ناچار باید دیدارش کرد.» پس به سوی او رفت و گفت:«چه می­خواهی عتبه؟» گفت: «ای مرد، اگر معاویه بخواهد جز علی با کسی ملاقات کند، آن کس تو هستی. تو رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستی و تو رابطه خویشاوندی و کار با عثمان داری، تو نظیر دیگر دوستانت نیستی. زیرا اشتر عثمان را کشته است و عُدیّ مردم را به قتل او برانگیخت و شریح و زحر بن قیس چیزی جز هوس­ها نمی­شناسند. لیکن تو از روی بزرگواری از مردم عراق حمایت کردی و از روی تعصب با مردم شام جنگیدی. سوگند به خدا ما می­دانیم که تو چه می­خواهی. ما تو را به رها کردن علی و دوستی با معاویه دعوت نمی­کنیم لیکن از تو می­خواهیم که ما را نابود مسازی که صلاح تو و ما در این است.»[39]

    سخن دوپهلوی اشعث در جواب معاویه
    اشعث در پاسخ گفت: «ای عتبه، اما این که گفتی معاویه فقط علی را دیدار می­کند، باید بگویم که اگر مرا دیدار کند نه عظمتی برای من در بر دارد و نه حقارتی برای او پس اگر دوست داشته باشد که بین او و علی مجلسی ترتیب دهم این کار را خواهم کرد. اما این که گفتی من رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستم، باید بگویم رئیس و سرور کسی را گویند که مُتَّبَع باشد و او علی است. اما این که گفتی من با عثمان پیوند خویشی و عملی داشته­ام باید بگویم که به خویشاوندی او سرافرازم می­کند و نه عملش عزتی برایم می­آورد. اما درباره مذمت دوستانم باید بگویم که این سرزنش و عیب­جویی تو را به من نزدیک نمی­کند و مرا از آن­ها دور نمی­سازد. اما دفاع من از عراق به خاطر این است که آدمی هرجا منزل گزیند از آن دفاع می­کند. اما ریشه­کن نکردن شما به من مربوط نیست و شما در این ­باره به من نیازی ندارید. به زودی در این ­باره نظر خواهیم داد، اگر خدا بخواهد.» وقتی معاویه این خبر را شنید به عتبة گفت: «با او ملاقات مکن، زیرا علی در نظر او بزرگ است.گرچه اظهار صلح کرده است.»[40] اشعث در این دیدار در حقانیت راه خود تردید می کند و باب امکان مصالحه و گفتگو را بین علی علیه السلام و معاویه باز می کند.

    خستگی اصحاب و فرصت طلبی دشمن
    به تدریج اشعث بن قیس و برخی دیگر اصحاب از جنگیدن خسته شده اند و بدین گونه به سخن می آیند و دشمن شکست خورده را یاری می دهند. اشعث گفت: «ای مسلمانان دیدید که چه بر شما سپری شد. در آن حادثه مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم به چنین ایامی برخورد نکرده­ام. هلا ای مردم، باید کسانی که این رویداد عظیم را نظاره کرده­اند دیگران را مطلع کنند. اگر ما به جنگ ادامه دهیم، نسل عرب از عرصه گیتی برافکنده خواهد شد. لیکن به خدا سوگند یاد می­کنم که این سخنانم نه از روی بیم از مرگ است، بلکه از زنان و فرزندانی بیمناکم که بی­سرپرست می­مانند. پروردگارا خود می­دانی که من به قوم و عشیره­ام می­نگرم و بر تو توکل می­کنم و از تو توفیق می­جویم. و هر نظر و فکری امکان راستی و ناراستی دارد. هرگاه خدا اراده کند آن را بر بندگانش جاری می­سازد خواه خرسند باشند یا نا­خرسند. سخنم را گفتم و از خدا آمرزش می­جویم.»
    جاسوسان معاویه او را از سخنان اشعث آگاه ساختند. وی گفت: «به خدای کعبه راست می­گوید. اگر فردا دوباره جنگ ادامه پیدا کند، رومیان بر زنان و فرزندان ما گستاخ شوند و ایرانیان بر زنان و کودکان عراق دست­اندازی کنند. این مرد- اشعث- خردمند و اندیشمندی است. قرآن­ها را بالای نیزه کنید.»[41]

    اختلاف یاران علی در مورد ادامه جنگ
    بزرگ کنده یعنی اشعث بن قیس بیش از هر کس سخن از خاموش کردن آتش جنگ و گرایش به آشتی به میان آورد. بزرگ عراق یعنی اشتر طرفدار سرسخت جنگ بود. لیکن دردمندانه سکوت اختیار کرده بود. اما سعید بن قیس گاه به این طرف و گاه به آن طرف می­گرائید. مردم حرکت کرده گفتند: «آتش جنگ ما را به کام خود درکشیده است و مردان کشته شده­اند.» گروه قلیلی گفتند: «ما همچنان خواهیم جنگید.» لیکن همین تعداد قلیل نیز از سخن خود بازگشتند و همصدا با اکثریت مردم ندای صلح و دوستی سردادند.[42]

    خطبه علی
    در غیاب عمار کسی نیست تا حق را یاری کند و مالک نیز از ترس جان علی برگشته است. خود حضرت برخاست و گفت: «هماره من با شما همراه بودم تا جنگ شما را فرا گرفت و رهاتان کرد. لیکن دشمن را همچنان اسیر خود ساخته است. خصم بیش از شما دچار صدمه و زیان گشته است. بهوش باشید که دیروز امیر­مؤمنان بودم و امروز مأمورم. دیروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته شده. شما زندگی را می­جوئید و من نباید بر خلاف میل شما رفتار کنم.»[43]

    اندرز اشعث در توقف گردونه جنگ
    اشعث بن قیس خشمگین برخاست و گفت: «ای امیرمؤمنان ما برای تو امروز همان یاران دیروز هستیم. پایان کار ما چون آغاز آن نیست. هیچ­کس دوست­تر از من نسبت به مردم عراق و دشمن­تر از من نسبت به شامیان نیست. پس حکمیت قرآن را بین ما و آن­ها بپذیر که تو بدان سزاوارتر از آن­ها هستی. مردم طالب بقاء هستند و هلاکت را دوست تمی­دارند.» علی گفت: «این امری است که باید در آن نیک نگریسته شود.»[44]

    قبول حکمیت از طرف مردم
    اشعث بن قیس نزد علی آمد و گفت: «ای امیر­مؤمنان، می­بینم که مردم از اجابت دعوت به حکمیت قرآن شادمان و خرسند شده­اند. اگر بخواهی نزد معاویه می­روم تا از او بپرسم چه می­خواهد.» گفت: «اگر می­خواهی برو.» اشعث نزد معاویه رفت و گفت: «ای معاویه چرا این قرآن­ها را برافراشته­ای؟» گفت: «تا ما و شما به حکم قرآن بازگردیم. پس از میان خود مردی را که به او خرسند هستید انتخاب کنید و ما هم مردی را برمی­گزینیم. سپس می­خواهیم که آن دو بر اساس حکم قرآن عمل کنند و به هر نتیجه­ای رسیدند ما از آن­ها پیروی می­کنیم.» اشعث گفت: « این کار حقی است.» پس نزد علی رفت و از سخنان معاویه گزارش داد.[45]

    تحمیل گری اشعث به حضرت
    زمانی که امیرالمومنین می خواهد ابن عباس را به نمایندگی برای حکمیت اعزام کند.اشعث بنای مخالفت می گذارد و می گوید: «نه، به خدا سوگند تا قیام قیامت ممکن نیست دو تن که هردو از قبیله مضر] تیره قریش[ باشند میان ما حکم شوند. اینک که آنان مردی مضری را تعیین کرده­اند، تو مرد یمنی را بر این کار بگمار.»
    علی گفت: «می­ترسم یمنی شما فریب بخورد و نسبت به او خدعه شود که عمروعاص اگر نسبت به کاری میل و هوس داشته باشد خدا را در نظر نمی­گیرد.» اشعث گفت: «به خدا سوگند اگر یکی از آن دو یمنی باشد و به چیزی که آن را خوش نمی­داریم حکم کند، برای ما بهتر از این است که آن دو مضری باشند و به چیزی که دوست داریم حکم کنند.»[46]

    اصرار در محو کردن عبارت «أمیرالمؤمنین» از عهد نامه
    یعقوبی در تاریخ خویش می نویسد: در مقدم داشتن علی یا نامیدن علی به أمیرالمؤمنین بین دو گروه نزاع شد. پس ابوالأعور سلمی گفت: علی را مقدم نمی داریم. اصحاب علی گفتند: نام او را تغییر نمی دهیم و او را جز به عنوان أمیرالمؤمنین نمی نویسیم. پس میان ایشان نزاعی سخت درگرفت تا به کتک کاری رسید. پس اشعث گفت: این نام را محو کنید. اشتر به او گفت به خدا سوگند ای یک چشم که در نظر گرفتم شمشیر خود را از تو آکنده سازم، چه مردمی را کشته ام که از تو بدتر نبودند و من می دانم که تو جز فتنه جویی نداری و جز بر محور دنیا و گزیدن آن بر آخرت نمی چرخی. پس چون اختلاف کردند. علی گفت: الله اکبر، پیامبر خدا در روز حدیبیه برای سهیل بن عمرو نوشت : این چیزی است که پیامبر خدا بر آن صلح کرد. پس سهیل گفت: اگر ما دانسته بودیم که تو پیامبر خدایی با تو نبرد نمی کردیم. پس پیامبر خدا نام خود را با دست خود محو کرد و مرا فرمود تا نوشتم: من محمدبن عبدالله. و گفت: نام من و نام پدرم پیامبری مرا از میان نمی برد، و پیامبران نیز مانند پیامبر خدا نسبته به پدران نوشته شده اند و نام من و پدرم نیز امارت مرا از میان نمی برد. و آنان را فرمود تا نوشتند: من علی بن ابی طالب، و حکم نامه بر هر دو گروه نوشته شد که بدان خشنود باشند و الخ.[47]

    اشعث پیغام آور صلحنامه حکمیت
    پس از نوشتن صلح نامه بین حکمین، اشعث در میان مردم طومار صلح را گشود و بر آنان می­خواند. بر سپاه و مردم شام گذشت و طومار را خواند. آنان بدان خشنود گشتند. سپس بر سپاه و مردم عراق گذشت و صلحنامه را به ایشان عرضه داشت.[48]

    مشاجره با حضرت در قبال خطبه ها و نظرات ایشان
    زمانی که حضرت در حال ملامت کوفیان بود که چرا از جای برنمی­خیزند و کُندی می کنند که اشعث گستاخانه به ایشان گفت: تو هم همان کار را بکن که پسر عفان کرد (بنشین در خانه تا شورشیان بیایند و تو را بکشند)و آن حضرت جوابش را داد که کار او رسوائی بود و از کسی که دین ندارد صادر می­شود. به خدا کسی که دشمن را بر خود تسلط دهد تا گوشت او را تکه تکه کند و استخوانش را در هم شکند و پوستش را بکند و خونش را بریزد، هر آیینه سست است و دل از کف داده ، تو خود باید چنین باشی اگر بخواهی.[49]
    به روایت عماد بن عبد الله اسدی که گوید: من روز جمعه در مسجد نشسته بودم و علی(ع) بر فراز منبری از آجر خطابه می­خواند و ابن صوحان پای منبرش نشسته بود، اشعث آمد و پا بر گردن مردم می­گذاشت و می­گذشت تا برابر آن حضرت رسید و گفت: «ای امیر­مؤمنان این گروه سرخ­پوستان برماتازیان به تو غلبه کردند و مقربان حضرت تو شدند»
    آن حضرت خشم کرد و ابن صوحان گفت: «البته علی امروز بیانی کند که پرده از چهره عرب بردارد و آنچه نهان است عیان شود» و علی علیه السلام فرمود: «کیست که عذر مرا نزد این شکموهای گنده بی­فایده بخواهد، که یکی از آن ها پیش می­آید و بر روده های خود زیر و رو می­شود (و از باد شکم سخن می­گوید) و مردمی هم آفتاب می­خورند برای ذکر خدا!»[50]
    علی علیه­السلام برای خطبه خواندن برخاست و موضوع حکمین را متذکر شد و این پس از پایان کار خوارج بود. مردی از اصحابش برخاست و گفت: نخست ما را از حکمیت منع فرمودی و سپس به آن فرمان دادی و نمی­دانیم کدام کار تو درست­تر بود! علی علیه­السلام دست بر هم زد و فرمود:آری این سزای کسی است که دوراندیشی را رها کند .

    اشعث به امام گفت:این سخن به زیان توست نه به سود تو
    امام در پاسخ فرمود: تو چه می­دانی که چه چیزی به زیان من است و چه چیزی به سود من، نفرین و لعنت خداوند و نفرین­کنندگان بر تو باد.[51]
    بازداشتن مردم و حضرت از جنگ دوباره با معاویه
    سند به ابی وداک می­رسد که چون علی بن ابی طالب از جنگ خوارج فارغ شد، در نهروان میان مردم به سخنرانی پرداخت، خدا را سپاس گفت و چنانچه شاید ستود و آن گاه فرمود: «اما بعد راستی که خدا به شما نیکی ها کرد و یاری شماها را عزیز داشت ، پس هم­اکنون به سوی دشمن شامی خود روی آورید! »
    آنان در مقابل حضرت برخاستند و گفتند: «ای امیرمؤمنان تیرهای ما به پایان رسیدند و شمشیرهای ما کند شدند و از جا به درآمدند و بیشتر نیزه ها هم تکه تکه شدند، ما را ببر به شهر خودمان کوفه تا به بهترین وجهی آماده نبرد شویم و بسا که امیر مؤمنان به جای آنان که از دست دادیم و نابود شدند افراد دیگری بر شماره ما بیفزاید که برابر دشمنان خود نیرومندتر باشیم.» سخن­گوی مردم در آن روز اشعث بن قیس بود.[52]

    هزینه سازی و فرصت سوزی برای حضرت از سوی اشعث
    یک زمانی در مباحثات با امام علیه السلام به ایشان گفتند که از حکمیت توبه کن! حضرت فرمود: «من از هر گناهی که کرده­ام توبه می­کنم.» شش هزار نفر از خوارج کاسته شد ولی اشعث برای اینکه اجمال سخن حضرت کارساز نشود و از سوی دیگر در شهر شایع شده بود که حضرت از پذیرش حکمیت برگشته است بر ایشان وارد شد و مستقیم در مقابل جمع سؤال کرد که نظر حضرت در مورد داوری چیست و آیا از نظر قبلی خود برگشته است. حضرت برخاستند و فرمودند: «هرکس چنین پندارد که من از موضوع داوری و اعتقاد به حکمیت برگشته­ام دروغ گفته است و هر کس پذیرش آن را گمراهی بداند گمراه شده است.» در این هنگام بود که خوارج از مسجد بیرون رفتند و بانگ برداشتند که «داوری جز برای خدا نیست».[53]

    تلاش برای ترور حضرت علی علیه السلام
    به روایت نعمان بن سعد که گوید: علی (ع) را دیدم که می­فرمود: کجاست آن ثمودی؟ و اشعث از در آمد پس آن حضرت مشتی ریگ برگرفت و بر روی او زد که به خون انداختش و اشعث شتابانه گریخت ، مردم با او شتابانه گریختند و می­فرمود: «نابود باد این چهره نابود باد این چهره!»
    مترجم این روایت را احتمال بر آن می­دهد که اشعث در هماهنگی با خوارج به دنبال قتل حضرت بوده است که در اشاره صفت ثمودی نسبت به قاتل ناقه صالح به اشعث داده است و چون جمع را به دنبال خود داشته که حضرت به ایشان حمله برده­اند.[54]
    عبدالرحمن بن ملجم مرادی ده روز مانده به آخر شعبان سال 40 به کوفه آمد و در منزل اشعث بن قیس ساکن شد و نزد او یک ماه شمشیر خود را تیز می کرد.[55]
    ابوالفرج می گوید: در آن شب ابن ملجم با اشعث بن قیس در یکی از گوشه های مسجد خلوت کرده بود و حجر بن عدی از کنار آنان گذشت و شنید که اشعث به قیس می گوید: بشتاب و هر چه زودتر کار خود را انجام بده که سپیده دم رسوایت می سازد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]

    بخش چهارم»
    92/12/3 12:0 ص


    نتیجه گیری 


    آن چه که از تأمل و درنگ در ماجرای اشعث بن قیس و عمار بن یاسر
    فراچنگ می آید. عاقبت الامر چنین رفتارهایی است. آن هایی که از ابتدا خود
    را در اختیار امام بر حق قرار می دهند به سعادت ابدی خواهند رسید و آنانی
    که نسبت به امام خویش به تحمیل گری و تقدم حب و بغض های شخصی حتی در مسیر
    حق می افتند، قابلیت شریک شدن در خون و قتل امام زمان خویش را می یابند.
    شاید چنین گفتار و نتیجه ای بلندپروزانه تر از متن تحقیق باشد، اما جرأت و
    جسارت ناشی از جهل گاهی قابل تحمل است و آن اینکه ظهور حضرت حجت آخرین
    ذخیره خدا بر زمین موقوف بر رشد و تولید چنین نخبه هایی است که در برابر
    امام خویش محو و محض اطاعت هستند. شیعیانی که در روایات شیعه تنوری و
    امثالهم در مورد ائمه دیگر نیز شاهد حضور اقلی آنها هستیم.


    هم اکنون در
    جامعه ایران نیز نخبگان و یارانی را می بینیم، که بر همه وابستگی های
    قبیله ای و قومی خویش غلبه می کنند و صرفا در راه کارگشایی از منظورات و
    منویات ولی زمان و امام جامعه سر از پا نشناخته و جان و مال و آبروی خویش
    را فدا می کنند و مومنانه در این مسیر با صلابت و صراحت قلم می زنند و سخن
    می گویند و در نهایت شمشیر می زنند. از سوی دیگر نخبگان و یارانی که با
    سخنان دوپهلو و توجیهات خودساخته به دنبال یافتن راه حل مشکلات از جیب
    خودشان هستند و این سبب طمع دشمن در آنها شده و بازیچه شدن را حتی زمانی
    که علم بدان دارند نیز ادامه می دهند. اما خدا نکند روزی برسد که بخواهند
    پا را بیش از این فراتر بنهند.


    جلوگیری از چنین تعدی ای جز در گرو
    بصیرت عموم مردم نسبت به نخبگان تحمیل گر نیست. نخبگانی که نظرات غلط خود
    را مکرر در مکرر بر امام جامعه تحمیل می کنند و حتی زمانی که اشتباه بودن
    نظرات آنها مکشوف می شود از چنین رویه ای دست بر می دارند. عموم مردم باید
    بدانند که چنین نخبگانی اگر فرصت پیدا کنند ممکن است به قتل ولی جامعه دست
    یازند و این نباید چندان عجیب باشد که سرور مومنان و متقین علی علیه
    السلام مقتول چنین جریانی شد.


    منابع:

    [1] . احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران:1356، ص 89
    [2] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد3 ، تهران: 1372، صص25-28
    [3] . پیشین،ص229
    [4] . پیشین، ص236
    [5] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد1، تهران: 1372،ص128
    [6] . ابواسحاق ثقفی، الغارات ، ترجمه حاج شیخ محمدباقر کمره ای، بی جا، 1356 ، ص52
    [7] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا، ص 107
    [8] . احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران:1356،ص 4
    [9] .ص 11
    [10] .پیشین، ص 18
    [11] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد1 ، تهران: 1372،ص392
    [12] . پیشین، ص57
    [13] . پیشین، ص91
    [14] . پیشین، ص102
    [15] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا، ص 13
    [16] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد3 ، تهران: 1372، ص273
    [17] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد6 ، تهران: 1372، ص10
    [18]. ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد1، تهران: 1372، ص304
    [19] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد3 ، تهران: 1372، ص297
    [20] .پیشین،ص67
    [21] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص64
    [22] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا،ص 67
    [23] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص 170
    [24] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص 182
    [25] .91 عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا،ص 91
    [26] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص172
    [27] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا، ص89
    [28] . پیشین ،ص 91
    [29] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص 175
    [30] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا،ص 92
    [31] . پیشین،ص 144
    [32] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364،ص 31
    [33] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 32
    [34] . عزالدین علی ابن لاثیر،کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ج 4، شرکت سهامی چاپ، بی جا بی تا،ص 41
    [35] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 91
    [36] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 91
    [37] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 105
    [38] . پیشین، ص 114
    [39] . پیشین، ص 199
    [40] . پیشین، ص 200
    [41] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص225
    [42] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 227
    [43] . همان
    [44] . همان
    [45] . پیشین، ص234
    [46] .ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد1، تهران: 1372، ص 433
    [47] . احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران:1356، ص91
    [48] . نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ترجمه کریم زمانی، نشر رسا، تهران: 1364، ص 242
    [49] . ابواسحاق ثقفی، الغارات ، ترجمه حاج شیخ محمدباقر کمره ای، بی جا، 1356،ص240
    [50] .پیشین، ص 241
    [51] . ابن ابی الحدید،جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه،مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد1 ، تهران: 1372ص، 344
    [52] . ابواسحاق ثقفی، الغارات ، ترجمه حاج شیخ محمدباقر کمره ای، بی جا، 1356
    [53] . ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، مهدوی دامغانی، محمود، نشر نی، جلد ، تهران: 1372، ص 392
    [54] . ابواسحاق ثقفی، الغارات ، ترجمه حاج شیخ محمدباقر کمره ای، بی جا، 1356،ص244
    [55] . احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران:1356، ص138
    [56] .252 جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد3



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]

    این تجربه، بعد از ما تکرار شد؛ قبل از ما هیچ جاى دیگر نبود. انقلابهایى که در جاهاى دیگر رخ مى‏داد، نتیجه کارهاى چریکى و پارتیزانى و پرتاب ترّقه و شلیک گلوله بود؛ اما این تجربه، تجربه ملت ایران بود که به وسیله جوانان ایجاد شد.

    «نلسون ماندلا» قبل از آن‏که در آفریقاى جنوبى به پیروزى برسد - زمانى که تازه از زندان آزاد شده بود - به ایران آمد و با من ملاقات کرد.

    راجع به اوضاع آفریقاى جنوبى از او سؤال کردم، چیزهایى گفت. من به او گفتم، ما تجربه‏اى داریم که گمان مى‏کنم در کشور شما هم قابل عمل باشد؛ و آن تجربه عبارت است از این‏که انسانهاى داوطلب - که اکثریت جمعیت کشور ما را تشکیل مى‏دادند - زن و مرد، با جسمِ خودشان به خیابانها آمدند، نه با مشتشان، نه با سلاحشان، نه با نارنجکشان، نه با خانه‏ى تیمى‏شان، بلکه با تنِ خودشان آمدند؛ روى خود را هم نبستند، با صورتِ باز آمدند؛ لذا نظام را منفعل کردند و او هم دید نمى‏تواند بایستد.نلسون ماندلا

    واقعاً بر چه کسى مى‏خواست حکومت کند؟ گفتم به نظر من این الگو در آفریقاى جنوبى قابل عمل است. او سرى تکان داد.

    بعد از رفتن او، یکى دو ماه طول نکشید که خبرهاى تظاهرات عظیم مردمى در آفریقاى جنوبى را در روزنامه‏ها خواندیم!

    من فهمیدم که این بذر، سبز شد؛ عین همان وضعیت ایران. تمام خیابانهاى شهرهاى بزرگ آفریقاى جنوبى از سیاهان پُر شد و یک عدّه از سفیدپوستها هم آمدند و همراه با آنها راهپیمایى کردند و گفتند ما هم با حکومت تبعیض نژادى مخالفیم!

    نتیجه نیز همان شد؛ یعنى کسى که در رأس بود، دید اصلاً نمى‏تواند کارى بکند. اوّل رفت و کس دیگرى را جاى خودش گذاشت؛ او هم دید نمى‏تواند؛ لذا در یک انتقال قدرت آرام، حکومت را به دست سیاهپوستان دادند و خود «ماندلا» هم رئیس‏جمهور شد! این حادثه تقلیدشدنى و این الگوى ملتها براى آزادیخواهى، به وسیله جوان ایرانى در دهه‏هاى پنجاه و شصت اتّفاق افتاد.

    1380/02/12

    بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّاى رشت‏



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]
       1   2   3   4   5   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی