خلاصه ای از آرا و نظریات مکتب فرانکفورت

مکتب فرانکفورت نامی است که بر گروهی از روشنفکران آلمانی و عمدتآ یهودی اطلاق می شود که در اوایل دهه 1920 در انجمن پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت شروع به همکاری کردند. شاید این نام با کمی تسامح بر این حلقه گذارده شده باشد چون بررسی آثار و تفکرات اعضای این حلقه نشان از علایق پژوهشی گسترده و پراکنده آنها دارد و همچنین اعضای این گروه با ظهور نازیسم از فرانکفورت به سایر کشورهای اروپایی و عمدتآ ایالات متحده مهاجرت کردند اما شاید بتوان نقطه کانونی تفکرات این دسته از اندیشمندان را رویکرد انتقادی آنان نسبت به عقلانیت رسمی شده مدرن و دغدغه نسبت به آن دسته از ارزش های انسانی دانست که تحت سیطره پوزیتیسم در محاق رفته است. به اعتقاد مکتب فرانکفورت، پوزیتیویسم به عقلانیت ابزاری دامن زده است. عقلانیتی که در آن وسایل تبدیل به هدف شده اند. عقلانیتی که در آن نگاه ارزشی به نگاهی عملگرایانه و سودجویانه بدل گشته است. عقلانیتی که در آن ارزش علم به ایجاد شناخت نیست بلکه ارزش علم به تولید نتایج سودمند مادی و اقتصادی تقلیل یافته است. ارزش انسان نه به آگاهی و تعالی او بلکه به میزان منفعتی است که ایجاد می کند.

به نظر می رسد سه مفهوم تفکر انتقادی، نئومارکسیست و پست مدرن بتواند چهره کاملی از این گروه ترسیم کند. به واقع مخالفت آنها با پوزیتیویسم نشانگر رویکرد انتقادی و ارزشی آنان نسبت به مسائل است همچنین انتقادات شدیداللحن آنان به نظام سرمایه داری و تلاش آنان برای اصلاح نظریه کلاسیک مارکسیستی که البته با نگاهی انتقادی به آن نیز همراه بود آنان را در زمره نئومارکسیست ها قرار می دهد و رویکرد آنان نسبت به روشنگری و مدرنیته نیز شاید این گروه را در جایگاه اولین متفکران پست مدرن قرار دهد.

تئودور آدرنو و ماکس هورکهایمر، دو تن از متفکران بزرگ این گروه در کتابی که مشترکآ منتشر کردند یعنی ((دیالکتیک روشنگری)) نشان می دهند که پروژه روشنگری به بن بست رسیده است چرا که روشنگری، قرار بود برای بشر آزادی به ارمغان بیاورد و مشوق تفکر انتقادی باشد در حالی که برعکس منجر به پوزیتیویسم و سرمایه داری و بوروکراسی دست و پاگیر شده است. برای روشن تر شدن مواضع این گروه می توان به این نوشته آدرنو رجوع کرد که :
(( اثر کلی صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگری است. روشنگری، همان سلطه فنی _ تکنیکی پیشرفته، به عامل عوام فریبی توده ها و وسیله ای برای ممانعت از هشیاری تبدیل می شود. روشنگری مانع از رشد افراد خود مختار و مستقلی می شود که برای خود تصمیم می گیرند و قضاوت می کنند. روشنگری همچنین مانع از تلاش های انسان برای رهایی است. ))
تاکید بر مفهوم صنعت فرهنگ نمایان می کند که این مکتب در صدد واژگون کردن تلقی مارکسیسم کلاسیک از زیربنا بودن حوزه اقتصاد است. آنها به ما نشان می دهند که قوت سرمایه داری تنها به حوزه تولید مربوط نمی شود بلکه سرمایه داری با در اختیار گرفتن حوزه فرهنگ بقای خود را تضمین کرده است. به واقع قدرت اساسی سرمایه داری از مقوله فرهنگ ناشی می شود. این مکتب مانند مارکس به تضادهای درونی نظام سرمایه داری اذعان دارد ولی مانند مارکس، سرمایه داری را آنچنان بی ثبات و بحران زده نمی پندارد چرا که معتقد است نظام سرمایه داری با ایجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرایی و ایجاد سازوکارهایی برای کنترل اجتماعی دقیق به واسطه رسانه ها و کالاهای مصرفی خود را همچنان استوار نگاه داشته است. می توان گفت که اگر مارکس از خود بیگانگی را در تولید جستجو می کرد مکتب فرانکفورت این مقوله را در امر مصرف جستجو می کند. دامن زدن به مصرف گرایی مردم را از توجه به نیازهای واقعی شان باز می دارد و نیازهای واقعی و اصیل انسانی را به نیازهایی کوچک تقلیل می دهد. آدرنو در نوشته هایش نشان می دهد که چگونه کالاهای مصرفی و از جمله کالاهای فرهنگی مانند موسیقی عامه، توده ها را در کودکی و دوران قبل از بلوغ نگاه می دارد. به زعم او استاندارد شدن و هم شکل شدن کالاهای مصرفی مروج همرنگ شدن با جماعت و در نتیجه کور کردن تفکر انتقادی است. البته وی معتقد است که در این گونه کالاها نوعی فردیت کاذب نیز تعبیه می شود تا افراد احساس کنند که کالای منحصر به فردی را مصرف می کنند. به طور مثال همه انواع موسیقی های پاپ تفاوت های چندانی با هم ندارند و در فرم و محتوا مانند هم هستند و تفاوت های کوچکی آنها را از هم متمایز می کند.
والتر بنیامین از دیگر اعضای این گروه، استاندارد شدن و مشابه شدن کالاها را به نحو دیگری توصیف می کند. بنیامین در مقاله خود با عنوان ((اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی )) نشان می دهد که محصولات و صنایع دستی انسانی در دوره ما قبل سرمایه داری ناشی از خلاقیت های انسانی است و واجد معنا، قداست و اصالت است ولی کالاهای تولید انبوه شده نظام سرمایه داری این هاله هنری و پر رمز و راز را نابود می کند. برای روشن شدن این موضوع می توانیم به تفاوت دو نوع فرش دستباف و ماشینی توجه کنیم تا بفهمیم که فناوری، چگونه هاله های قدسی و هنری را از محصولات معاصر ما زدوده است و آنها را مبدل به کالاهایی پیش پا افتاده و استاندارد کرده است که به صورت جمعی مصرف می شوند و ثمره مصرف جمعی هم از بین رفتن خلاقیت های ذهنی و نابود شدن تفکر انتقادی است.
همان طور که آدرنو اشاره کرده بود ترویج مصرف گرایی آن هم از نوع کالاهای مصرفی استاندارد شده باعث فراموشی نیازهای واقعی و اصیل انسانی و تقلیل یافتن آنها به نیازهایی مبتذل و کودکانه می شود. به طور مثال نیاز بشر به آزادی تبدیل می شود به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی و یا انتخاب میان دو حزب سیاسی که تفاوت چندانی با هم ندارند. آدرنو که خود موسیقیدان بود با واکاوی موسیقی عامه نشان می دهد که چه طور این موسیقی رفتار انسانها را کودکانه و منفعل می کند. موسیقی عامه، انسان را به فکر فرو نمی برد. به همین دلیل است که در حالت های بی توجهی نیز می توان به آنها گوش کرد و گاهی هم که انسان متوجه سختی ها و نارضایتی های ناشی از ساختار نظام سرمایه داری می شود، موسیقی ها و فیلم های عامه با دلداری دادن نقش تسکین دهنده و سازگار کننده را ایفا می کنند. بدین ترتیب مصرف این کالاهای فرهنگی، تفکر انسانی را به یک تعطیلات دائمی فرو می برد. تولید این نیازهای کاذب نیز وظیفه صنعت فرهنگ است.
شاید صنعت فرهنگ در ادبیات مکتب فرانکفورت همان نقشی را ایفا می کند که مفهوم اقتصاد سیاسی در نظریه مارکس ایفا می کرد. مکتب فرانکفورت از خود بیگانگی مارکس را از حوزه تولید به حوزه مصرف می کشاند و همچنین درصدد است تا نشان دهد که مردم با مصرف کالاهای فرهنگی نظام سرمایه چنان تحمیق شده اند که نمی توانند به این سادگی ها متوجه وضعیت بغرنج زندگی خود شوند و شاید به همین دلیل است که هربرت مارکوزه، از دیگر اعضای این گروه، نیروی فعال برای انقلاب و اصلاح وضعیت را نه در میان کارگران بلکه در میان روشنفکران و دانشجویانی جستجو می کند که با آگاهی از این وضعیت بر علیه سرنوشتی که سرمایه داری برایشان رقم زده است قیام کنند.


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    یه روز کک به مورچه گفت دلم از گشنگی ضعف می رود مورچه گفت من هم مثل تو کک گفت بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم نشستند به صحبت که چه بگیریم؟ چه نگیریم؟ گردو بگیریم پوست داره کشمش بگیریم دم داره سنجد بگیریم هسته داره بهتره گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه گندم را برد آسیاب آرد کرد و آورد خانه. آرد را الک کرد و تو لاوک خمیر کرد و چونه درست کرد کک هم رفت تنور را آتش کرد که نان بپزد. اما, همین که خواست نان اول را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت. مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا کرد به سر و سینه زدن و خاک به سر خودش ریختن. کفتری از بالای درخت پرسید «مورچه خاک به سر! چرا خاک به سر؟» مورچه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر.» کفتر هم پرهای دمش را ریخت. درخت پرسید «کفتر دم بریز! چرا دم بریز؟» کفتر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز.» درخت هم برگ هاش را ریخت. رود آمد از پای درخت رد شود, دید درخت برگ ندارد. پرسید «درخت برگ ریزان! چرا برگ ریزان؟» درخت جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان.» رود هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار. گندم ها پرسیدند «رود گل آلود! چرا گل آلود؟» رود جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود.» گندم ها هم سر و ته شدند. در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید گندم ها سر و ته شده اند. دهقان پرسید «گندم سر به ته! چرا سر به ته؟» گندم ها جواب دادند «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته.» دهقان هم بیلی را که دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه. دختر دهقان وقتی دید باباش بیل زده به پشتش, پرسید «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟» دهقان جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت.» دختر هم کاسة ماستی را که دستش بود و آورده بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش. ننه دختر تا او را دید, پرسید «دختر ماست به رو! چرا ماست به رو؟» دختر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر م بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.» ننه هم همین طور که دم تنور نشسته بود و نان می پخت, پستانش را چسباند به تنور داغ. در این بین پسرش سر رسید و پرسید «ننه جز و جز! چرا جز و جز؟» ننه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز.» پسر هم با نوک قلم دوات زد یک چشم خودش را کور کرد. وقتی رفت مکتب, ملا دید یک چشم پسر کور شده. پرسید «پسر یه چشمی! چرا یه چشمی؟» پسر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز؛ پسر یه چشمی.» ملا هم یک لنگ سبیلش را کند. وقتی ملا سوار خرش شد, خر پرسید «ملا یک سبیل! چرا یک سبیل؟» ملا جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ رود گل آلود؛ گندم سر به ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و جز؛ پسر یه چشمی؛ ملا یه سبیل.» خر رو دو پاش بلند شد و عرعر کرد «کک به تنور به من چه؛ مورچه خاک به سر به من چه؛ کفتر دم بریز به من چه؛ درخت برگ ریزان به من چه؛ رود گل آلود به من چه؛ گندم سر به ته به من چه؛ بابا بیل به پشت به من چه؛ دختر ماست به رو به من چه؛ ننه جز و جز به من چه؛ پسر یه چشمی به من چه؛ ملا یک سبیل به من چه؛ من که خرم به ریش همه می خندم.

    نظریه قرن نوزدهمی داروین مبتنی بر یک دوگانه سازی انحرافی با عنوان ( موجود زنده / طبیعت ) است. موجودات زنده منفعل اند و تحت سیطره طبیعت. موجودی در طبیعت باقی می ماند که بیشترین توان سازگاری با طبیعت را داشته باشد. اما در مواجهه با پدیده ای به نام انسان این نظریه قادر به پاسخگویی نخواهد بود. چرا که انسان این قاعده را بر هم زد انسان منتظر نشد که طبیعت برایش تعیین تکلیف کند. درست است که نژاد انسانی توانسته است با سازگار کردن خود با طبیعت نسل خود را حفظ کند و مثل دایناسورها منقرض نشود اما این اتفاق از آن رو نبود که انسان خودش را با طبیعت هماهنگ کرده باشد گویی انسانی به نمایندگی از تمامی موجودات زنده ای که میلیون ها سال مقهور طبیعت بوده اند این بار قصد انتقام گیری از طبیعت را داشت و به جای اینکه مقهور طبیعت باشد طبیعت را اسیر خودش کرد و سعی کرد طبیعت را با ضعف های خودش سازگار کند. ثمره این مداخله و انتقام گیری موهوم از طبیعت  شیوع بحران های زیست محیطی فراوانی است که بشر امروز با آن مواجه است.

    اما کسی نمی پرسد که اصلا چرا باید قائل به دوگانه ای به نام (موجود زنده / طبیعت) باشیم. چرا داروینیست ها می خواهند تبلیغ کنند که موجودات زنده مقهور طبیعت اند و حال احتمالآ نئوداروینیست ها بخواهند با ماله کشی توجیه کنند که روند تکامل این سیطره را واژگون کرده و حال طبیعت مقهور موجود زنده ای به نام انسان است؟ این اتفاق در زبان فلسفه و علوم اجتماعی همان تفکیک سوبژه و اوبژه و در افتادن به سوبژکتیویسم حاد است.  اشرف مخلوقات بودن به معنای متعهد بودن در برابر سایر مخلوقات است نه به معنای سیطره بر مخلوقات و خود را تافته جدا بافته فرض کردن. مدت هاست در مجامع علمی  نظریه داروین اعتبار خود را از دست داده است. امروزه نظریه ای با عنوان گایا ( به معنای روح زمین که برگرفته از اسطوره ای یونانی به معنای الهه زمین است) با از میان بردن این تقابل دیدگاه جدیدتری نسبت به پدیده حیات اتخاذ کرده است.

    طبق نظریه گایا، موجودات زنده فقط جزئی از یک فرآیند کلی تر «حیات» در سیاره ما هستند. به عبارتی، این «کل سیاره زمین» است که زنده محسوب می شود و هریک از موجودات، در واقع همانند سلول های این موجود زنده هستند. بدین ترتیب، نه تنها موجودات از محیط سیاره خود تأثیر می پذیرند بلکه بر این محیط نیز به گونه ای تأثیر می گذارند که فرآیند حیات، در کل سیاره همچنان استمرار بیابد. همان طور که می دانید صدها میلیون سال است که آب باران، سطح زمین را می شوید و مواد معدنی را در خود حل کرده و به دریاها می ریزد. سپس این آب، دوباره از سطح دریا تبخیر شده و بازهم به صورت باران درمی آید. اما با توجه به آنکه این چرخه، میلیون ها سال متوالی ادامه داشته، پس باید تاکنون آب دریاها از نمک، اشباع شده بود و همگی دریاها به شوره زار تبدیل می شدند و زمین دچار فقر املاح می شد اما چنین اتفاقی رخ نداده است. تحقیقات علمی در این باره نشان از تبادل و تعاون میان طبیعت و موجودات زنده دارد. چرخه ای که در آن باکتری ها و ارگانیسم های چند سلولی املاح موجود در دریاها را تجزیه می کنند و به ابرها باز می گردانند. کل کائنات یک موجود زنده و واجد شعور است. انسان تنها بخش کوچکی از این سیستم است که تنها می بایست وظیفه خود را در این میان ایفا کند. ارائه نظریه «گایا» منجر به تحولات وسیعی در دیدگاه انسان نسبت به طبیعت شد. بدین ترتیب، جنبشی اساساً علمی به نام «جنبش زیست محیطی» شکل گرفت که در واقع، نوعی بازگشت به طبیعت بود. بر همین مبنا، مکاتب معنوی جدیدی در دهه ???? ایجاد شدند و نگاه «معبدگونه» به طبیعت را دوباره مطرح کردند، نگاهی که لزوم «احترام به طبیعت» را بار دیگر زنده کرد.

    بازگردیم به فولکلور کک تو تنور. نتیجه گیری نیست انگارانه و نیهیلیستی از این داستان احتمالآ (( خر )) را ستایش می کند که به ریش همه چیز می خندد. انسان نیست انگار که خودش را رها و معلق از حقیقت می داند با (( خر)) همذات پنداری می کند و در دلش می گوید آفرین به خر ولی با نگاهی عمیق تر می توان فهمید خود را تافته جدا بافته دانستن و نسبت به سرنوشت سایر موجودات بی تفاوت بودن خریت است. خریتی که انسان مدرن مبتلا به آن است./

    این یادداشت در سرویس فرهنگی رجا نیوز

    گایا در ویکی پدیا



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    با احتمالی قریب به یقین می توان گفت که تمام مکاتب روان شناسی و جامعه شناسی و در کل علوم موسوم به علوم انسانی در پاسخ به این سوال ساخت یافته اند که رفتار آدمیان چگونه شکل می گیرد؟ از این رو یافتن نظریه ای در باب ((کنش)) در مرکز توجه عالمان علوم انسانی بوده است. فلسفه، شانی متفاوت از علوم دارد و به چرایی و چگونگی نمی پردازد بلکه به سوال مهمتری از جنس چیست؟ می پردازد. فلسفه با طرح چیست ها راه را بر طرح چراها و چگونگی ها می گشاید. فلذا همینجا می توان خیلی زود اعلام کرد که هر مکتب علمی از یک آبشخور فلسفی سیراب می شود. انسان چیست؟ خیر چیست؟ شر چیست؟ طبیعت چیست؟ خدا چیست؟ وجود داشتن چیست؟ حقیقت چیست؟ عقل چیست؟ علم چیست؟ اینها سوالاتی از جنس فلسفه اند. اما هر هست و نیستی در دل خود باید ها و نبایدهایی نیز می آفریند. حال که جهان اینگونه است و انسان اینگونه موجودی است و خیر و شر اینگونه اند باید چگونه بود و باید چگونه رفتار کرد؟ فلسفه اخلاق به دنبال یافتن پاسخی برای این جنس از سوالات است.

    حال تصور کنید که فیلسوفی در اتاق بنشیند و ساعت ها به حقیقت و چیستی جهان و انسان فکر کند و پس از اینکه به زعم خود حقیقت را یافت مکتبی فلسفی تاسیس کند و بایدها و نبایدهایی برای بشر تعیین کند. تصور کنید افکار این فیلسوف در کل جامعه منتشر شود و همه آدمیان از این پس همانگونه بیاندیشند که او اندیشیده است. تصور کنید که دولتمردان و سیاستمداران و قانونگذاران نیز بخواهند بر این اندیشه ها جامه عمل بپوشانند و خلاصه مدینه فاضله ای برپا کنند که همگان بر مبنای حقیقت کشف شده زیست کنند و به بایدها و نبایدهای فلسفی عمل کنند. اما در عمل هنگامی که قرار می شود این تئوری ها پیاده شوند و به قول معروف اجرایی شوند با مشکلاتی روبرو می شوند. تاریخ آزمایشگاه بزرگی است که فلاسفه در طول اعصار و قرون متمادی تئوری های خود را بر روی بشر در آن مورد آزمایش قرار داده اند. در عرصه عمل هیچ فلسفه ای نتوانست بر بشر غالب شود و به طور جامع و مانع نیازهای انسان و طبیعت را پاسخ دهد. ثمره این همه فلسفیدن و مبدل کردن انسان به موش آزمایشگاهی چه بود؟ شاید مواجهه با همین موانع و مشکلات بود که علوم انسانی را تاسیس کرد. علوم انسانی مانند همه علوم به دنبال چرایی و چگونگی اند. چرا انسان ها دقیقآ همانگونه که باید رفتار نمی کنند؟ مگر مدینه فاضله ای که ما ترسیم کردیم چه ایرادی دارد که همگان از قوانین آن پیروی نمی کنند؟ اینجاست که عالمان علوم انسانی آزمایشگاه دیگری برپا می کنند و انسان بیچاره را روی تخت آزمایشگاه می خوابانند و از خود سوال می کنند که چرا این حیوان، آدم نمی شود؟ چرا مطیع نمی شود؟ اصلا تمام تلاش علوم انسانی تربیت انسان منقاد و مطیع است.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    روند توسعه بی در و پیکر که احتمالا قرار است ما را به سعادت دنیوی و اخروی برساند مخارج جدیدی را به خانوار ها تحمیل می کند. نیازهای اولیه دیگر به خوراک و پوشاک محدود نمی شود و همین خوراک و پوشاک هم البته در دوران توسعه چیزهایی صرفآ برای رفع حوائج و حفظ بقا نیستند. ما با مصرف مواد غذایی تنها نیاز به غذا را تامین نمی کنیم بلکه با مصرف نوعی میل به مرفه زیستن و به رخ کشیدن سبک زندگی مان را لحاظ می کنیم. مصرف و چشم و هم چشمی. امروزه مقوله ((پذیرایی)) خود یک صنعت است. دیگر مانند قدیم کسی برای مجلس ختم و عروسی جلوی خانه اش گوسفند سر نمی برد و دیگ و قابلمه بار نمی گذارد بلکه تالارها این وظیفه را با چندین برابر هزینه انجام می دهند.

    با مدیریت غلط در زمینه مسکن داشتن یک چاردیواری و یک سقف که مردم را از گزند باد و باران حفظ کند مبدل به یک رویا شده است حتی برای خرید یک متر مربع خانه آخرت، بهشت زهرا از میت بیچاره پول خون پدرش را طلب می کند. گفته می شود که گاهآ هزینه برگزاری مراسم ختم از مراسم عروسی سنگین تر است. مستاجرهای بیچاره برای چارتا آجر که دورشان چیده اند باید دار و ندارشان را دو دستی تقدیم به صاحبخانه کنند. اگر با من بود همه وزاری مسکن از اول انقلاب تا به حال را به اعدام با اعمال شاقه! محکوم می کردم.

    اما از خوراک و پوشاک و مسکن که بگذریم می ماند هزینه درمان و آموزش. مطابق اصل سوم قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان ارائه دهد. مطمئنآ منظور از تربیت بدنی رایگان که هیچ وقت اعمال نشد کلاس ورزش مدارس نیست که بچه ها را با یک توپ سرگرم کنند. آموزش و پرورش هم که همواره به بهانه های مختلف دست گدایی اش جلوی اولیا دراز است. با وضع خرفتی که آموزش و پرورش دولتی دارد باز خدا پدر و مادر مدارس غیر انتفاعی را بیامرزد. اما هزینه دارو و درمان هم فشار زیادی بر مردم وارد می کند چند در صد مردم بیمه های درمانی دارند و این بیمه های درمانی چند درصد هزینه های درمانی را پرداخت می کنند؟

    تجویز سیاست های ریاضت اقتصادی بر مردم اگر منجر به بهبود اوضاع اقتصاد شود چاره خوبی است به شرطی که نتایج آن احساس شوند. هدفمند کردن یارانه ها قرار بود منجر به عدالت شود و زندگی اقشار مستضعف را بهتر کند. در قدم اول سهمیه بندی بنزین انجام شد که بیشتر نوعی اصلاح الگوی مصرف بود و کار درستی هم بود اما هدفمند کردن یارانه ها به معنای نابود کردن یارانه ها نیست. مصرف بنزین و آب و برق و گاز و مخابرات امروز جزو نیازهای اولیه  اند. هدفمند کردن یعنی همگان باید بتوانند تا حد نیاز از این ها استفاده کنند و اگر کسی بیش از حد نیاز مصرف کرد پولش را آزاد پرداخت کند. در واقع هزینه استفاده از آب و برق و گاز و بنزین باید پلکانی و تصاعدی شود تا هر چقدر بیشتر مصرف کردی بیشتر پول بدهی. والا همین بنزین سهمیه ای لیتری صد تومان نیز خیلی ارزان نیست. با تک نرخی کردن سوخت به کدام عدالت می رسیم؟ اگر در اثر تحریم ها بنزین ندارید خوب بگویید نداریم چرا عدالت را بهانه می کنید؟ تمام دولت های بعد از انقلاب در این زمینه مقصرند که چهار تا پالایشگاه تولید بنزین نساخته اند. تاسیس پالایشگاه آبادان نیز گویا تنها هشت درصد از نیاز ما به واردات بنزین می کاهد.

    آب برف و باران هم مال همه است دولت خیلی لطف می کند که آن را ارزان می فروشد. بدینوسیله من از مسئولین تشکر می کنم که برای نفس کشیدن و مصرف اکسیژن منتی سر ما نمی گذارند. شانس آورده ایم که ایران دومین ذخایر گازی جهان را دارد و الا معلوم نبود برای روشن کردن بخاری هایمان در زمستان چقدر باید پول می دادیم. البته توسعه نیروگاه های برق و سدسازی های بعد از انقلاب جای تقدیر و تشکر دارد. راستی من هیچ وقت نفهمیدم مخابرات برای چهار تا دستگاهی که خطوط تلفن را به هم سوئیچ می کند چرا اینقدر پول می گیرد. مگر دستگاه های مخابراتی چقدر برق مصرف می کند؟ روح امام خمینی شاد که در بدو ورودش به کشور حرف از آب و برق مجانی زد. البته انقلاب مردم ایران را به هیچ وجه نمی توان به خواستی برای توسعه و رفاه اقتصادی تقلیل داد ولی انقلاب هم نکردیم که پا در میدان توسعه بی در و پیکر بگذاریم. آقایان! جنب و جوش های مخملی و جلبکی اگر جنب و جوش طبقات قرتی و مرفه و شمال نشین باشد جنب و جوش های ناشی از ریاضت اقتصادی از جنوب شهری هایی آغاز می شود که چیزی برای از دست دادن ندارند. ملت اثبات کرده تا پای جان برای حفظ انقلاب آماده است ولی به شرطی که نانی برای خوردن و خانه ای برای خوابیدن و لباسی برای پوشیدن و بنزینی برای سوختن داشته باشد. لااقل به فکر تامین بنزین موتور ما لباس شخصی ها باشید!

    برگردیم به تیتر مطلب. چه چیزی در جمهوری اسلامی مفت است؟ پاسخ : هیچ چیز البته یکی از چیزهایی که قدیم مفت بود همین حرف مفت زدن بود ولی الان حرف مفت زدن در فضای مجازی هم پرداخت حق آبونمان اینترنت و تلفن می خواهد



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    نسبت به تکنولوژی مدرن دو دیگاه غالب وجود دارد : اول آن را دارای ماهیتی خنثی و بیطرف می داند که هم در مسیر خیر و هم در مسیر شر می تواند به کار افتد به تعبیر عام تکنولوژی چاقویی است که هم می تواند تیغ جراحی شود و هم می تواند وسیله آدمکشی باشد. دوم آنکه تکنولوژی های مدرن امتداد طبیعی و صورت تکمیل شده تکنولوژی های ما قبل مدرن اند به عنوان مثال اتوموبیل صورت تکمیل شده گاری و درشکه تلقی می شود.

    این اشتباه فاحش از آنجایی ناشی می شود که ما معمولآ ذات وسایل را نادیده می گیریم و ساده لوحانه چنین خیال می کنیم که از هر چیزی همان طور که می خواهیم می توانیم استفاده کنیم. آوینی اتوماسیون و پیچیدگی تکنیکی را عامل این اقتضائات جدید می داند. اتوماسیون و خودکاری به نظر من اشیاء تکنولوژیک را واجد فریبندگی خاصی می کند که ذات هوشمند و فعال انسانی و خداوندی در آنها تجلی یافته است. اتوموبیلی که با فشردن یک پدال حرکت می کند صد سال پس از اختراع هنوز هوش از سر انسان می پراند. نگاه امروز ما به اتومبیل تنها یک نگاه به یک ابزار مصرفی نیست که در خدمت انسان است بلکه بشر نگاهی شیفته و خیره به اتومبیل دارد. اما پیچیدگی تکنولوژی های مدرن به این معناست که دیگر کنترل تولید و توزیع از دست عموم خارج شده و در اختیار محدودی از اربابان صنایع قرار می گیرد. در جوامع پیشا مدرن تولید ابزار آنچنان پیچیده نیست. تولید کننده و مصرف کننده تمایز و فاصله زیادی از یکدیگر ندارند همگان تولید می کنند و در عین حال مصرف می کنند. همگان منطبق با نیاز خود تولید می کنند و منطبق بر نیاز خود مصرف می کنند. اما در دوره معاصر عامه مردم مصرف کننده اند. حتی نیازها بر انسان تحمیل می شود. به شکلی ناخوداگاه القا می شود که ما نیاز داریم پفک نمکی و نوشابه مصرف کنیم.

    نگرش غلط دیگری وجود دارد که با بسط تئوری داروین به حیات ذهنی و اجتماعی و تاریخی انسان، انسان های گذشته را تحقیر می کند و انسان جدید را واجد هوشمندی و دانایی بیشتری می داند. اینکه بشر قدیم به جای استفاده از کولر از بادگیر استفاده می کرده است ناشی از جهل او نسبت به انرژی ای چون الکتریسیته است. این دیدگاه خطی به تاریخ دارای مشکلات فراوانی است از ان جمله نمی تواند وجود دانشمندان و معماران قدیم را توجیه کند که علی رغم نزیستن در دنیای مدرن چنان آثاری پدید آورده اند که هنوز علم مدرن در ایجاد یک قلم از انها مانند سازه هایی با مقاومت مصالح سه هزار ساله لنگ می زند. اشیایی که در در موزه ها و با عنوان آثار باستانی قلمداد می شوند نشان از هوشمندی و توانایی همان انسان هایی دارد که انسان مدرن تحقیرشان می کند. اشیا و لوازمی که در موزه ها آه حسرت ما را بر می انگیزند روزگاری لوازم روزمره و پیش پا افتاده پیشینیان ما بوده اند.

    فارغ از این بحث کتاب های فراوانی وجود دارد که از نسبت فرهنگ و تکنولوژی سخن گفته اند. تکنولوژی باز از این منظر خنثی و بیطرف نیست. هر تمدن و هر قوم و قبیله ای بسته به تاریخ و جغرافیای خود متناسب با اقتضائات فرهنگی خودش دست به ساخت ابزار می زند. به این معنا روح هر فرهنگی در ابزار آن فرهنگ حلول می کند. معماری ایرانی و اسلامی اقتضائات اقلیمی و فرهنگی ایرانی و اسلامی دارد. البته همواره میان فرهنگ ها تبادلاتی نیز در جریان است. انسانها از یکدیگر می آموزند و دانش و تکنولوژی را از یکدیگر وام می گیرند. اما این آموختن و وام گرفتن آموختنی انتخابی و آگاهانه است. از این رو اشاعه و تبادل فرهنگی با تهاجم فرهنگی تفاوت دارد. آگاهانه بودن، منطبق بر نیاز بودن و دو طرفه بودن در اشاعه و تبادل فرهنگی وجود دارد. در هنگام تبادل ما آگاهانه آنچیزی را که نیاز داریم می آموزیم و چیزهایی را هم به دیگری می آموزیم اما تهاجم فرهنگی در درجه اول برای ما نیاز جدید می سازد و در درجه بعد به شکلی ناخوداگاه و یکطرفه بر ما تحمیل می شود. تفاوت دیگر تبادل فرهنگی و تهاجم فرهنگی این است که تبادل فرهنگی میان عامه مردم جریان دارد ولی تهاجم فرهنگی از ناحیه قدرتمندان و ثروتمندان جریان می یابد و تفاوت پنجم اینکه تبادل فرهنگی معطوف به تولید است یاد می دهد که چگونه تولید کنیم و سپس مصرف کنیم اما تهاجم فرهنگی معطوف به مصرف است یعنی کالایی را تحمیل می کند که باید مصرف شود.

    اما به نظر من نمی توان ورود کالاهای تکنولوژیک را منشا تهاجم فرهنگی قلمداد کرد. هر کالایی قبل از ورود نیازمند تغییر نگرش و جهان بینی جدیدی است که نیاز ما به آن کالا را توجیه کند. ما قبل از اینکه در عالم واقع و به شکلی انضمامی مصرف کننده و مورد تهاجم کالاها واقع شویم می بایست از نظر ذهنی و کلامی آمادگی لازم را برای تهاجم پیدا کنیم. نه تنها تهاجم فرهنگی و کالایی نیازمند تهاجم زبانی و گفتمانی است بلکه تهاجم عریان فیزیکی نیز محتاج این تهاجم زبانی و گفتمانی است. امریکا قبل از لشکرکشی نظامی در کشور مورد تهاجم گفتمان خودش را رایج می کند. می گوید مگر شما به دموکراسی و حقوق بشر و جامعه مدنی نیاز ندارید؟ خوب پس من می آیم تا این حوائج را برطرف کنم! همین اتفاق در هنگام ورود ابزار غربی نیز می افتد. جالب است که در ابتدا ثروتمندان و روشنفکران و فرنگ رفتگان و قدرتمندان و پادشاهان مورد این آموزش زبانی قرار می گیرند تا دریچه ورود این تهاجم واقع شوند. اگر تبادل فرهنگی در میان عامه مردم و در زندگی روزمره مردم رخ می داد تهاجم فرهنگی نیازمند طبقه ثروتمند و قدرتمند است و این احتمالا به همان پیچیدگی ابزار مدرن مربوط می شود. تکنولوژی های مدرن چیزهایی نیستند که همگان بتوانند تولید کنند و تولیدش را فراگیرند. ابزار مدرن همه گیر نیست اربابانی دارد. ابزار مدرن بیش از آنکه تولید کننده بخواهد مصرف کننده می خواهد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   21   22   23   24      >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی