به عنوان وبلاگ نویسی که سال 85 شروع کردم به نوشتن و احتمالا نسل دوم یا سوم وبلاگستان محسوب می شم شناخت زیادی از نسل اول و کسی که از او به عنوان پدر وبلاگ نویسی فارسی یاد می شود ندارم. ولی خواه ناخواه در جریان احوالات و تغییرات رفتاری او هستم. سال 87 اوایلی که به ایران آمد نیز وبلاگش را دنبال می کردم و گاهی کامنت هم برایش می گذاشتم تا خبر دستگیری اش آمد و آن موقع شهاب اسفندیاری در وبلاگ نقد فرهنگ نامه ای را خطاب به قوه قضاییه منتشر کرد که در مورد او خواهان عدالت شد و از وبلاگ نویسان ارزشی خواست تا آن را امضا کنند. من به دو دلیل آن را امضا کردم اول اینکه درخشان به اصلاح طلب ها و ضد انقلاب ها گفته بود در صورت دستگیری اش به هیچ وجه حق ندارند از این دستگیری به نفع خود استفاده تبلیغاتی کنند و از آنجایی که این حرفش را حرفی جسورانه می دانستم که البته باعث شد در مورد او سکوت مرگباری شکل بگیرد شایسته دیدم که آن نامه شهاب اسفندیاری را امضا کنم.

اما اخیرآ متن جدیدی از شهاب اسفندیاری منتشر شد تحت عنوان او مستوجب این عقوبت نبود که در سایت الف نیز درج شد و در آن متن به آن نامه امضا شده توسط برخی وبلاگ نویسان از جمله واژگون نیز استناد شده بود. بهانه ام برای نوشتن این پست در درجه اول مخالفت با تیتر این مطلب (( او مستوجب این عقوبت نبود)) است و در درجه دوم انتقاد از ویرانه قضایی که الهی گرگ بیابون کارش به این ویرانه نیفتد. شهاب اسفندیاری! شما در مقام وکیل و قاضی نیستی که تشخیص بدهی چه کسی مستوجب چه عقوبتی است. البته رسانه های زرد و سایت های خبری نیز حق ندارند برای جلب مشتری قبل از حکم دادگاه واسه خودشان تیترهای عجیب و غریب بزنند همین تیتر او مستوجب عقوبت نبود گرچه علی الظاهر خطاب به شانتاژهای رسانه ای است ولی می تواند خطاب به قوه قضاییه هم تلقی شود و منجر به سو استفاده گردد. مملکت دستگاه قضایی دارد و البته هرچقدر منگول و خرفت باشد باز هم دستگاه قضا باید تعیین تکلیف کند. پرونده حسین درخشان پرونده پیچیده ای است و صرف اینکه او یک وبلاگ نویس بوده است و تغییر رویه داده و به کشورش باز گشته او را از هیچ اتهام (( تاکید می کنم اتهام و نه جرم)) تبرئه نمی کند. آدم های پیچیده و متناقض نما و بیش فعالی مثل درخشان اصولآ همواره کار دست خودشان و دیگران می دهند و قضاوت در موردشان راحت نیست. اینجور آدمها را باید جوری سرگرم کرد و انرژی نهفته شان را مدیریت کرد و به خدمت گرفت. حسین درخشان به اندازه کافی تیزهوش است و می تواند از خودش دفاع کند ما نیز در آن نامه تنها خواهان برقراری عدالت در مورد او بودیم و نه چیز دیگر البته خرفتی دستگاه قضا حتی با توجیه قطور بودن پرونده درخشان به هیچ وجه قابل توجیه نیست. آخر من نمی فهمم این چه مسخره بازی است. اگر مجرمی مرتکب جرمی شده جریمه اش کنید و یا وثیقه و تعهد بگیرید و هرکار دیگری لازم است انجام دهید تمامش کنید چرا بازی راه می اندازید. خسته شدیم از بس گفتند درخشان را آزاد کنید. یا آزادش کنید یا اعدامش کنید یا جریمه اش کنید این همه خودتان را مسخره نکنید این همه تبلیغات بر علیه سیستم قضایی جمهوری اسلامی درست نکنید. اگر پرونده اش امنیتی است خوب پرونده امنیتی در اولویت است نسبت به سایر همه پرونده ها مثل عبدالمالک ریگی که اقدام عاجل انجام شد اگر هم نیست ول کنید این جوان بیچاره را به امان خدا برود پی کارش از دور هم زیر نظرش داشته باشید تا دوباره شلوغ بازی نکند و مثل بچه خوب بنشیند و وبلاگش را بنویسد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    چند هفته پیش از انتخابات، موضعی عجیب گرفتی؛ از کسان مرحومه ی مغفوره ی مهندسه موسوی، به من گفت: ایام انقلاب با شما هم دانشگاهی بوده و با بد جنسی ادامه داد که می دید علیرغم شور مردم، دل به خانمی بسته بودید و خراب افتاده بودید و در گوشه ای عاشق پیشه گی می کردید. این به ظاهر دوستان شما پچ پچه می کنند و پروای آبروی دیگری ندارند. تکیه بر باد، کار عاقل نیست.

    نگذار این حرف ها در دهان مردم بچرخد و بگویند: «این خاک انتشارات صدرا عجب سفله پرور است!» کتابهای آن شهید، ملتی را نجات داد؛ نکند حال آن پدر، حال نوح شود که حیوانات را نجات داد ولی پسرش لابد چون با بدان بنشسته بود در کام عذاب الهی شد؛ پی مردم بگیر چند روزی، بلکه مردم شوی.

    این مردم، که تو و اربابان توسعه بازت، به هیچ می گیرید، مصداق عذاب حق هستند، اگر بدانید، لکن بیشترینه مردم  لا تعقلون اند.  آقای لا تعقلون، زمانی مجله ای، ویژه نامه ای در باب مطهری داد و وی را که دست اش از دنیا کوتاه شده تا حد یک لیبرال، پایین آورد. حتما به یاد دارید که روزنامه نگاران پی می گرفتند  شاید از آبروی پدر دفاع کنید؛ نکردید. مردم علیه خویشان امام (ره) هم  شعار دادند، چه، خاطر عهد انقلاب را می خواهند و اگر تو را از قلم انداختند از این بود که چندان به چشم نمی آیی. نگذار شعرِ پیشگویانه آن شاعر درست از آب در آید که گفته بود: پسران را همه بد خواه پدر میبینم.

    گویا به مثال های صدر اسلام علاقه دارید. دوباره بخوان تا بدانی شبیه ابوموسی اشعری شده ای که قدرت مشروطه و مشروعه را از صاحب اش گرفت. تو البته ابوموسی هم نیستی که عده ای به داوری قبول داشته باشندت ولی مشابهانِ عمروعاص آن طرف، هستند. دست به نامه نوشتن برده ای! البته پیشرفت کرده بودی که غلط املایی نداشتی، آفرین ولی ماسوا هر چه گفتی غلط بود. چگونه به این فکر افتادی که می توانی رئیس جمهور و طرفداران ملیونی اش را محاکمه کنی؟! شمردن نمی دانی مگر؟ فکر می کردم فقط موسوی و دوستان آمریکایی-اسرائیلی اش ریاضی نمی دانند. برای حساب و کتاب به ریاضیات دبستان بازگرد و ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی / از دیو و دد ببر که با انقلاب 57 همسفر شوی.

    شعر مولوی خراب شد ولی  چه باک، باشد که معنی درست بیافتد.آقای منسوب  به مرحوم مطهری گفته بودی فرزند دلیل هستی، اکنون دلیل ملیونها هم وطن که فریاد زدندند: بصیرت ؛ گوش دار: بشنو از مردم چون حکایت می کنند/ از جدایی ها شکایت می کنند.

    اما بعد قال ِیکی از داستان های دوران دبستان: لعنت بر دهانی که بی وقت باز شود.

    والسلام - سربداران

    -------------------------------------------------------------------------------------

    سربداران دوستی خوش ذوق در عالم مجاز است که گهگداری نوشته هایی برای واژگون می فرستد که از بس خوش قلم است نمی توان به راحتی دست رد به سینه اش زد. از عمو فیلترباف خواهشمندیم این یکبار را نادیده بگیرد  و ما را لایق فیلتر شدن تلقی نکند چرا که علی مطهری کوتوله ای جویای نام بیش نیست و آنچه حائز اهمیت است حفظ شان استوانه هاست که به هیچ وجه نباید پا بر دمبشان گذارده شود و ما اصلا مخلص همه استوانه ها و ذوزنقه ها و مخروط های نظام هم هستیم!!!! فلذا خواهشمند است که دک و پوز وبلاگمان را بدون اطلاع قبلی پایین نیاورد. البته عمو فیلترباف خیلی هم بداخلاق نیست مثلآ کاری به سایت تابناک ندارد که نوشته های حاوی توهین به رئیس جمهور و رهبری را درج می کند. ایام عزت مستدام



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    بازی های وبلاگی این آسیب را دارند که ایده های ما را به بازی تقلیل دهند. یعنی بنویسیم چون همه دارند می نویسند چون این یک بازی است بازی نوشتن از امام. در یک بازی وبلاگی دیگر به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب نوشته بودم که انقلاب یک خاطره نیست و نباید و نمی توان آن را به یک خاطره ای در گذشته فروکاست. این تقلیل یافتگی در بازی وبلاگی هنگامی که مفاهیمی چون انقلاب و خط امام را مبدل به یک خاطره می کند دوچندان می شود. خاطره ها چیزی از جنس گذشته اند که در بهترین حالت در امروز خطور می کنند. آیا می توان امام و آرمان های امام را یک اتفاق و خاطره تمام شده دانست که امروز گهگاهی تنها بر یاد عده ای خطور می کنند؟

    این خواست ضد انقلاب و استحاله شدگان است که ما اینگونه بیاندیشیم که ای آقا خدا امام را بیامرزد امام خیلی مرد بزرگی بود!!! امام را نمی توان با فعل ماضی ((بود)) توصیف کرد. پدیده امام خمینی پدیده ای است که هنوز و همواره در درخشش است. اگر امام و انقلاب را به زمان ماضی حواله دهیم می رسیم به همان جایی که یزیدبن معاویه با چوب خیزران بر لب و دندان سر بریده می زد و می خواند : (( لعبت هاشم بالملک فلا خبر جا و لا وحی نزل )) (( بنی هاشم با سلطنت بازی کرد و الا هیچ خبری نیست و هیچ وحیی نازل نشده )) یزید با این اشعار در واقع می خواهد اتفاق بزرگ انقلاب عاشورا را به یک دعوای قبیلگی کوچک سیاسی تقلیل دهد اما پیام عاشورا که منشا پیام انقلاب اسلامی است پیامی نیست که در پستوهای گرد و خاک گرفته تاریخ فراموش شود. هنوز که هنوز است آدمیان چنان در یاد حسین مویه می کنند که گویی همین امروز و همین لحظه به شهادت رسیده است. کل یوم انقلاب و کل ارض ایران. خمینی زنده است چون حسین زنده است.

    در جنگ احد کافران شایعه پراکنی کردند که : ((الا قد قتل محمد )) هان ای مردم محمد کشته شد. این خبر موجب تقویت روحیه دشمن و تضعیف روحیه تازه مسلمانان گشت. انس بن نضر که عقب نشینی مسلمان ( بخوانید کم آوردن و بریدن) را دید فریاد بر آورد که اگر پیامبر(ص) کشته شد خدای محمد که زنده است برخیزید در آن راهی که او کشته شده شما نیز کشته شوید و این آیه نازل شد که : «محمد (ص) فقط فرستاده خدا بود و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر میگردید؟ (و با مرگ او اسلام را رها کرده به دوران کفر و بت پرستی بازگشت خواهید کرد) و هر کس به عقب بازگردد هرگز ضرری به خدا نمیزند و به زودی خداوند شاکران (واستقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد.» (144 آل عمران).

    میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه؟ نه انسانهای بزرگ تنها خاطره بر جای نمی گذارند. آنچه می رود جسم خاکی آنهاست و آنچه می ماند افکار و اندیشه های آنان است که می جوشد و هماورد می طلبد. رهبر انقلاب بارها تذکر داده اند که برای زنده نگاه داشتن عاشورا نباید سراغ چشم و ابرو و بازوی ابالفضل رفت بلکه باید مرام عباس را نشان داد. اما امروز مدعیان ولایت همه جا می نویسند که جمال چهره تو حجت موجه ماست. جمال و چهره را می خواهی چه کار؟ جمال و چهره امام و رهبری مهم است یا خط امام و رهبری؟ مفهوم (( خط امام)) باید از خود امام مهمتر باشد خود امام هم پیرو خط امام است. مگر امام به دانشجویان پیرو خط امام گفته بود که بروید و سفارت شیطان بزرگ را تصرف کنید؟ دانشجویان خط امام منتظر دستور مستقیم شخص امام نبودند آنها از خط امام دستور می گرفتند و امام هم تاییدشان می کرد.

    خاطره ای طنز از زمان رحلت امام وجود دارد که موسوی اردبیلی در نماز جمعه گفته بود : دشمنان تبلیغ می کردند که اگر امام بمیرد کار انقلاب تمام می شود الحمدلله امام مرد و هیچ بلایی سر انقلاب نیامد. البته منظور موسوی اردبیلی این بود که امام از دنیا رفت و الحمدلله انقلاب همچنان به راه خود ادامه می دهد. البته با نگاه اشارت بین این گاف کلامی موسوی اربیلی پر بیراه نیست الحمدلله که امام از این دنیای پست رفت. این دنیا برای افرادی چون امام خیلی پست و حقیر است و مدادالعلما افضل من دما الشهدا. امروز هم از گوشه و کنار زیاد در میان حامیان انقلاب شنیده می شود که اگر رهبری از دنیا برود چه ها می شود. اگر با انقلاب اسلامی مواجهه ای ایده محور داشته باشیم ونه فرد محور و ایده ها را مهمتر از نامها و اشخاص تلقی کنیم با رفتن و آمدن افراد ایده ها سر جای خود باقی خواهند ماند.

    ------------------------------------------------------------------

    ـ به دعوت هابیل عزیز نوشتم و دعوت می کنم از دکتر محمدحسن نجفی ـ سودابه قیصری ـ ابوذر منتظر قائم ـ محمد صادق باطنی ـ زهرا قدیانی ـ بامدادی فیلتر شده ـ علیرضا سمیعی ـ سید جواد میری  که درباره امام بنویسند ( جای دانشطلب کبیر خالی)

    ـ قالب جدید واژگون هدیه هنرمندانه اسماعیل عزیز است که وبلاگش به خاطر پا گذاشتن روی دمب استوانه ها فیلتر شد مانند دانشطلب و همچنین از دکتر حسین قدردانی می کنم به خاطر زحماتی که برای کد کردن این قالب کشید.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    غربزدگی، حوالت تاریخی ابنای بشر در قرون اخیر است. وضعیتی ناشی از یک گسست در تاریخ و بروز احوالات جدیدی بر عالم. دوره ای که آغازی دارد و برخی از متفکران آن را به یونان منتسب می کنند و برخی آن را به دوران پس از رنسانس و بسط مدرنیته. اما دوره ای که آغاز داشته باشد لاجرم پایانی نیز دارد. تاریخ عرصه طلوع و غروب تمدن هاست. غرب در اینجا مفهومی صرفآ جغرافیایی نیست بلکه مفهومی گفتمانی است. گفتمانی که با اندیشه و با شعار توسعه خود را به همه جا سرایت می دهد. اما اگر غربزدگی با اندیشه و شعار پیش می رود غرب گرایی با چماق و هویج راه خود را باز می کند. غرب گرایی مفهومی به غیر از غربزدگی است. غرب گرایی معنایی کاملآ سیاسی – جغرافیایی دارد. غرب جغرافیایی شامل چند کشور تمامیت خواه در عرصه جهانی است که با کمال پر رویی خود را جامعه جهانی می خواند در حالی که جامعه جهانی مفهومی بس فراخ تر و متنوع تر از چند کشور محدود اروپایی و انگلوساکسون است. غرب جغرافیایی با ثروتی انباشته از استعمار قدیم و با دانشی معطوف به قدرت در صدد نفوذ هرچه بیشتر بر سایر کشورها در جهت تامین منافع خویش است. غرب جغرافیایی از اهرم هایی برخوردار است که با آن کشورها را تهدید می کند گاه این تهدید ها از جنس سیاسی اند مانند تصویب قطعنامه و امثالهم و گاه شکلی اقتصادی دارند مانند فشار از طریق تحریم. اگر فشار سیاسی و اقتصادی هوده بخش نباشد رویکرد نظامی در دستور عمل قرار می گیرد.

    بسط غربزدگی را می توان تا حدی توجیه کرد. غربزدگی اتفاقی است از جنس سبک زندگی. زیستن بر معیار نفس اماره و اندیشیدن بر مبنای عقل خودبنیاد. غربزدگی با وجوهی از وجوهات انسانی سنخیت دارد. به راستی اگر غربزدگی با ذات انسان هماهنگ نبود نمی توانست اینقدر نفوذ پیدا کند. غربزدگی آن بخش از وجود ما را که سر در دنیای دنی و خاکی دارد در اختیار می گیرد و به ما لذت می بخشد. ساختارهایی می آفریند که نفس اماره هرچه بیشتر در آن متلذذ شود و دنیایی می آفریند و تاریخی رقم می زند که می بینمش و زندگی اش می کنیم. اما سوال این است که غرب گرایی چطور می تواند بر روح و جان عده ای خود را تحمیل کند؟ غرب گرایی دیگر از جنس شعار و اندیشه و سبک زندگی نیست. غرب گرایی رسمآ به معنای پذیرش سلطه سیاسی و اقتصادی کشورهای زورگو و مداخله جو ست که می دانیم تنها به فکر منافع خویش اند و لاغیر. در دوران غربزدگی همه ما بر سبیل غربزدگی زیست می کنیم ولی عده ای هستند در این دنیا که علی رغم غربزده بودن و زیستن بر سبک زندگی غربزده با سلطه غرب سیاسی و جغرافیایی مخالفت می کنند و از در مبارزه بر می آیند. ولی عده ای به راحتی بر طبل تسلیم می کوبند و خواسته یا ناخواسته چراغ سبزی می شوند برای سلطه هر چه بیشتر زورگویان و مداخله جویان. سرزمین ما همواره در طول تاریخ در معرض تهاجم و استعمار زورگویان و متجاوزان بوده است گاه شکست خورده است و تسلیم شده و گاه پیروز شده و متجاوز را بیرون کرده است. اما همواره در تاریخ این پیروزی ها هستند که از آنها به شکوه یاد می شود و شکست ها و تسلیم ها انگار به جایی در اعماق سوت و کور تاریخ سپرده می شوند. به نظر من اینجاست که غرب گرایی و چراغ سبز نشان دادن به دشمن، جولان پیدا می کند. ملتی که همواره پیروزی هایش را ستایش کند و به یاد بیاورد و شکست ها و ضرباتی که از دشمن خورده را فراموش کند دوباره در معرض تهاجم و ضربه واقع می شود. جمهوری اسلامی امروز کشوری است که در همان حوالت تاریخی غربزدگی زیست می کند اما الهام بخش مبارزه با غربگرایی و مخالف هژمونی سیاسی غرب جغرافیایی در عالم است. امروز دشمن قداره کش و رجزخوان همه عالم غرب جغرافیایی است که سالها ما را استعمار کرده و حکومت های دست نشانده بر ما تحمیل کرده و کودتاها و خباثت های فراوانی در حق ما کرده است.وجود دشمن بر خلاف تصور عده ای ناشی از توهم نیست بلکه دقیقآ حقیقتی تاریخی است. برای مبارزه با چنین دشمنی باید برویم سراغ تاریخ و همواره به یاد بیاوریم که چه ضرباتی و چگونه از دشمن خورده ایم. برائت مفهومی است که اگر نداشته باشیم خلع سلاح شده ایم. برای باز تولید برائت باید همواره بغض و کینه از دشمن را در خود تقویت کنیم.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    بهمن قبادی فیلم های زیادی نساخته و در فیلم هایی چون
    زمانی برای مستی اسب ها و نیوه مانگ و آوازهای سرزمین مادری ام غالبآ دغدغه هایی
    قومیتی را به نمایش گذارده است البته این نکته در جای خود جالب است که چطور این
    اصرار بر فرهنگ قومی در جشنواره های خارجی با کراوات و پاپیون به فراموشی سپرده می
    شود. از جریانات دوست دختر قبادی یعنی رکسانا صابری نیز که بگذیم می ماند این فیلم
    آخری با عنوان کسی از گربه های ایرانی خبر نداره؟ مستندی داستانی درباره یک دختر و
    پسر سگ باز که روی پشت بام از هم لب می گیرند و توی ماشین سگ پشمالوی خود را چونان
    فرزندی نورسیده در آغوش می گیرند و البته از همه مهمتر
    بسیجیان خشنی که همواره در اینگونه فیلم ها حضور دارند تا روح لطیف این بچه قرتی
    های مظلوم را مورد اذیت و آزار قرار دهند. نگار جون و اشکان جون شیفته موسیقی راک
    هستند آنها آهنگ هایی با زبان انگلیسی می خوانند و آرزوی شان این است که دور دنیا
    کنسرت برگزار کنند اما چند مشکل دارند یکی اینکه اشکان جون سربازی نرفته است فلذا
    پاسپورت ندارد و مشکل بعد اینکه پولی ندارند و می خواهند این پول را از طریق
    برگزاری کنسرتی زیر زمینی تهیه کنند.  البته در میانه داستان مامان جون اشکان جون
    از خارج از کشور برایش پول می فرستد و خلاصه اینکه بسیجی ها و پلیس ها اینقدر این
    بچه قرتی های مظلوم را اذیت می کنند که هر دو خودکشی می کنند و آدم کلی دلش برای
    مظلومیت و غربت این قرتی ها می سوزد. حامد بهداد نقش کارچاق کن را دارد. سی دی
    قاچاقی رایت می کند با جاعلان پاسپورت و ویزا رفت و آمد دارد. گروه های موسیقی زیر
    زمینی را می شناسد. به واقع حامد بهداد در نقش نادر حکم نخ تسبیحی را دارد که تمام
    عناصر فیلم به واسطه او به هم پیوند می خورد و البته بازی حرفه ای بهداد در این
    فیلم خیلی به داد قبادی رسیده است و الا فیلم ، چیزی جز ادا و اطوارهای یک سری بچه
    قرتی گیتار به دست نیست.

    جایی در فیلم حامد بهداد به جرم قاچاق فیلم و مشروب خوری
    دادگاهی می شود چهره قاضی که یک روحانی است در دادگاه دیده نمی شود و تنها صدای داد
    و بیداد هایش شنیده می شود. همین اتفاق وقتی بسیجی ها ماشین اشکان جون و نگار جون
    را متوقف می کنند دوباره رخ می دهد. چهره بسیجی ها حذف می شود و تنها نگرانی های
    این بچه قرتی های عزیز نمایش داده می شود. جایی در فیلم اشکان جون وارد راهروی
    دادگاه می شود و صدای دعای فرج به گوش می رسد و البته بعد از دعای فرج قرار است
    صدای سرکوفت های قاضی روحانی بر سر حامد بهداد بیچاره شنیده شود. در خلال پخش
    موسیقی در فیلم صحنه هایی از تهران شامل مردم کوچه و بازار، خیابان ها، معتادها،
    موشها نمایش داه می شود و جالب اینکه این تصاویر توهمی از تهران را بنا می کنند که
    همه جوانان آن قرتی هایی گیتار به دست و در حال خفه شدن اند. شاید یک زن چادری هم
    در چنین فیلم شلوغ پلوغی دیده نمی شود.


    ادامه مطلب...


    نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   21   22   23   24      >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی