سفارش تبلیغ
صبا ویژن







آیا ضرورت حمایت از کالا و سرمایه داخلی امری مختص سال 1391 است؟ آیا این شعارها، تنها به همان سالی که طرح می شوند اختصاص دارند یا فاقد تاریخ مصرف اند؟ اساساً آیا شعارهایی که رهبر انقلاب در ابتدای هر سال طرح می کنند را باید کلیدواژه هایی تلقی کرد که ایشان بنا به مقتضیات زمان آنها را لازم به تأکید می دانند؟ مسلماً هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که اصلاح الگوی مصرف تنها برای سال 1389 طرح شده بود و پس از آن دیگر نیازی به آن نخواهد بود. شعارهای هر سال با اتمام آن سال و طرح شعار جدید برای سال جدید منقضی نمی شوند بلکه شعار جدید بر آنها افزوده می شود. خوب تا اینجای سخن شاید آن قدر بدیهی به نظر برسد که نگارنده را به دست کم گرفتن مخاطب متهم کند اما گویی باید باور کرد که مشکلات ریز و درشتی که گریبان گیر ماست ناشی از عدم توجه به همین چیزهای بدیهی و به ظاهر پیش پا افتاده است. با اجازه از مسئولین امر می خواهم این پرسش را طرح کنم که همان طور که این شعارها بعد از اتمام سال مربوطه باز هم باید مورد عنایت باقی بمانند آیا قبل از شروع سال مربوطه نباید مورد عنایت واقع می شدند؟ به عبارت بهتر آیا قبل از آغاز سال جدید الزامی به حمایت از تولیدات داخلی وجود نداشت؟ آیا حمایت از کالا و سرمایه داخلی قبل از اینکه در آغاز سال 1391 توسط رهبر انقلاب مطرح شود امری لازم و ضروری برای حیات اقتصادی جامعه ما نبوده است؟ آیا برای تحقق این شعارها تنها به زمان حال و آینده باید پرداخت و گذشته هیچ سهمی از این شعارها ندارد؟ آیا جز این است که آن چیزی که ما آن را گذشته نام می نهیم خود روزی از جنس آینده و حال بوده است؟ آیا همین امروز که در حال گذران آنیم خیلی زود مبدل به گذشته نخواهد شد؟

ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    آیا ضرورت حمایت از کالا و سرمایه داخلی امری مختص سال 1391 است؟ آیا این شعارها، تنها به همان سالی که طرح می شوند اختصاص دارند یا فاقد تاریخ مصرف اند؟ اساساً آیا شعارهایی که رهبر انقلاب در ابتدای هر سال طرح می کنند را باید کلیدواژه هایی تلقی کرد که ایشان بنا به مقتضیات زمان آنها را لازم به تأکید می دانند؟ مسلماً هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که اصلاح الگوی مصرف تنها برای سال 1389 طرح شده بود و پس از آن دیگر نیازی به آن نخواهد بود. شعارهای هر سال با اتمام آن سال و طرح شعار جدید برای سال جدید منقضی نمی شوند بلکه شعار جدید بر آنها افزوده می شود. خوب تا اینجای سخن شاید آن قدر بدیهی به نظر برسد که نگارنده را به دست کم گرفتن مخاطب متهم کند اما گویی باید باور کرد که مشکلات ریز و درشتی که گریبان گیر ماست ناشی از عدم توجه به همین چیزهای بدیهی و به ظاهر پیش پا افتاده است. با اجازه از مسئولین امر می خواهم این پرسش را طرح کنم که همان طور که این شعارها بعد از اتمام سال مربوطه باز هم باید مورد عنایت باقی بمانند آیا قبل از شروع سال مربوطه نباید مورد عنایت واقع می شدند؟ به عبارت بهتر آیا قبل از آغاز سال جدید الزامی به حمایت از تولیدات داخلی وجود نداشت؟ آیا حمایت از کالا و سرمایه داخلی قبل از اینکه در آغاز سال 1391 توسط رهبر انقلاب مطرح شود امری لازم و ضروری برای حیات اقتصادی جامعه ما نبوده است؟ آیا برای تحقق این شعارها تنها به زمان حال و آینده باید پرداخت و گذشته هیچ سهمی از این شعارها ندارد؟ آیا جز این است که آن چیزی که ما آن را گذشته نام می نهیم خود روزی از جنس آینده و حال بوده است؟ آیا همین امروز که در حال گذران آنیم خیلی زود مبدل به گذشته نخواهد شد؟

    این سوال ها شاید قدری کودکانه به نظر برسند و به این شکل توجیه شود که خوب به هر حال مشکلات و مسائل یکی دوتا نیست و باید مرحله به مرحله بنا به میزان ضرورت طرح شوند و مورد بررسی و حل و فصل قرار گیرند. این سخن صحیح است اما بشرطها و شروطها و از شروطش آن است که مسأله ای که محور شعار سالانه قرار گرفته آنقدر ها حیاتی نباشد که قرار گرفتن آن در نوبت، منجر به ضربات جبران ناپذیر بر پیکر جسم و روح اجتماع شود. جسم و روح را می توان به همان اقتصاد و فرهنگ تعبیر نمود.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    قلاده های سبز»
    91/2/18 12:56 ع

    در قوت و استحکام فیلم قلاده های طلا همین بس که دشمنان نظام و انقلاب اسلامی جسارت و جرأت نکردند آن حجم تحریم و تخریبی که بر علیه فیلم هایی چون اخراجی ها و پایان نامه اعمال کردند را بر آن پیاده کنند. اما آیا رمز این استحکام را باید در فرم آن جست یا در مضمون؟ روایت، در ساده ترین و بی پوست ترین شکل خود پیرنگی است که از برهمکنش کنشگران و ایجاد سلسله و شبکه ای علی – معلولی ساخت یافته است. معنا، حاصل چینش عناصر است. بنا بر مطالعات تجربی بر آثار روایی سه کنشگر قهرمان، ضد قهرمان و قهرمان قربانی را می توان در اغلب روایت ها بازیافت. قوت هر روایت را به این ترتیب باید ناشی از قوت و نحو بازنمایی از این سه عنصر کلیدی جستجو نماییم.

    بدیهی است که اگر ضد انقلاب و دشمنان نظام سکاندار روایت چنین فیلمی بودند ضد قهرمان را در حکومت و بسیجیان بازمی نمایاندند و به احتمال خیلی زیاد با نهان روشی تام و تمام، هیچ اشاره ای به نقش اربابان غربی خود در فتنه عمیق 88 نمی کردند. اینکه گفته می شود فتنه عمیق، نه از آن رو که این فتنه ها در برابر عظمت جمهوری اسلامی ایران از قوتی برخوردارند بلکه عمق این فتنه را در قیاس با سایر فتنه هایی باید جست که بر جامعه پسا انقلابی ایران عارض گردیده است. توجه به این نکته جالب است که فتنه هجده تیر سال هفتاد و هشت در همان قد و اندازه یک روز به نام هجده تیر خلاصه شده است و مثلاً هیچکس آن را فتنه 78 نمی خواند ولی آنچه را که در سال 88 شاهد بودیم قابل تقلیل به یک روز نیست و به درستی باید آن را فتنه 88 نامید نه فقط از آن حیث که در سال 88 اتفاق افتاد، به این دلیل که توانست انرژی و توان یک سال از حیات نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را به خود بگیرد و این جرم کمی نیست.

    ایجاد هزینه برای نظام و تضعیف آن که ثمره تلاش انبیا و ائمه معصومین و حاصل سال ها تلاش شیعیان برای احیای اسلام ناب است واقعه ای نیست که به این راحتی بتوان از کنار آن گذر کرد و ابوالقاسم طالبی با ساخت "قلاده ها" خوب این دغدغه مندی را به نمایش گذارد و نگذاشت آتش و حرارت و بغض ما نسبت به فتنه گران به فراموشی و سردی گراید. این زنده نگه داشتن واقعیت و محافظت آن از تحریف، بزرگ ترین دستاوردی است که قلاده ها برای نظام به ارمغان آورد و البته این به آن معنا نیست که دیگر نیازی به ساخت چنین فیلم هایی نداریم. قلاده ها را باید آغاز راه تولید جدی فیلم های سیاسی در نظام دانست.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    این پست بخش اول مقاله ای است که برای ماهنامه سینما رسانه نگاشته شده و در شماره 444 اسفند ماه 90 منتشر گردیده است.

    سینمای اندیشه، سینمای فرهنگ، سینمای تمدن

    نمی دانم کجا و از چه کسی شنیده بودم که مرتضی آوینی هیچ وقت از صحنه غذا خوردن آدمها فیلم نمی گرفت. حقیقت این گزاره را وامی گذارم به کسانی که بیشتر با آثار سینمایی او آشنایی دارند اما در صورت صحت این مساله لابد باید دلیل آن را در بینش او نسبت به انسان جست که در آثار مکتوبش باقی مانده است . هرچه باشد او ملقب به سید شهیدان اهل قلم است و افسوس که هنوز آثار مکتوبش چونان آثار سینمایی اش آن چنان که بایسته و شایسته است مورد توجه واقع نشده و سخن از این بی عنایتی سخت تاسف بار است. چندی پیش که دوستی از همکلاسی هایم می خواست پایان نامه کارشناسی ارشد خود با عنوان بازنمایی جنگ در نقاشی های دفاع مقدس را تدوین کند کتابی از آوینی با عنوان "انفطار صورت" را به او دادم و به او گفتم این کتاب را ببین که حتی فصلی دارد با عنوان "جنگ در آینه مصفای نقاشی متعهد" و او بسیار از این کتاب بهره برد. تصور کنید در رشته دانشگاهی مطالعات فرهنگی که مفاهیمی چون رسانه و ارتباطات، بازنمایی، روایت، مصرف، سبک زندگی و امثالهم از کلیدواژه های آن محسوب می شوند هیچ ارجاعی به آثار آوینی داده نشود. آثاری که حتی قبل از ظهور این رشته در محافل آکادمیک ما به ویدئو و سینما و تلویزیون و حتی تحلیل نقاشی ها پرداخته است. البته همه اینها به این معنا نیست که بتی از آوینی بسازیم و تمامی افکار و نوشته های او را چونان مانیفستی جلوی خود بگذاریم و بدون هیچگونه تامل و نقادی و بازاندیشی مدام تکرار کنیم خیر اما لااقل می توان سخن او را نیز چونان سخن دیگران شنید و در عرض دیگران قرار داد.

    بگذریم و به سطر آغازین بازگردیم. آوینی نیازهای بشر را جملگی منشا گرفته از میل به کمال الهی می داند. حتی نیازهای مادی که حاصل ضعف های مادی بشر اند در خدمت تکامل روحانی بشرند. انحراف انسان شناختی از آنجایی آغاز می شود که آن حقیقت غایی که نیازهای انسانی، سائق و وسیله نیل به آن محسوب می شوند به محاق می رود و این نیازها اصالتی بالذات پیدا می کنند. وقتی نیاز، به چیزی غیر از خودش ارجاع نیابد دچار خودبنیادی می شود. ارضای نیاز برای نیاز ثمره همان نگاهی است که غایت هنر را نیز به شکلی خودبنیاد، خودش تعریف می کند و دم از هنر برای هنر می زند. دوری باطل که معلوم نیست چطور یک ذهن عاقل می تواند پذیرای آن باشد. به راستی اگر تعبیر ما از هنر، زیبایی و جذابیت در حد کمال استعلایی است باز چطور می توانیم هنر را از نسبتی که با انسان برقرار می کند تهی کنیم؟ کاش لااقل آزاده بودیم و می گفتیم هنر باید برای انسان باشد تا بتواند برای هنر باشد! این به محاق رفتن حقیقت غایی مساله ای نیست که تنها برای هنر اتفاق افتاده باشد و آن را خالی از معنا و دچار خودبنیادی کرده باشد. وقتی از معنا حرف می زنیم از چه چیز سخن می گوییم؟ معنای معنا چیست؟ معنا همواره در جایی دیگر است. معنا ارجاع امر حاضر به غایب است. اگر معنا دم دستی و سهل الوصول بود از معنا بودگی می افتاد. بی معنایی و با معنایی را می بایست در شدت حضور و غیاب آن جست. آنگاه که عالم شهادت به هیچ غیبی ارجاع نیابد هیچ معنایی هم وجود نخواهد داشت. معنای هر چیزی در غایت آن نهفته است در آن جایی که بدان راهی است و به آن اشاره می کند و به آن ارجاع می یابد. در دوران بی معنایی غایات فراموش می شوند و یا به تعبیر رساتر ابزار، خود مبدل به غایات می شوند.

    چنین است که اصحاب فرانکفورت به عنوان وارثان مارکسیسم با نگاهی نقادانه از عقلانیت ابزاری سخن می گویند. عقلانیتی که در آن وسایل تبدیل به هدف شده اند  عقلانیتی که در آن نگاه ارزشی به نگاهی عملگرایانه و سودجویانه بدل گشته است. عقلانیتی که در آن ارزش به ایجاد شناخت نیست بلکه ارزش همه چیز به  تولید نتایج سودمند مادی و اقتصادی تقلیل یافته است. ارزش انسان نه به آگاهی و تعالی او بلکه به میزان منفعتی است که ایجاد می کند. عقلانیت ابزاری به همه چیز نگاه ابزاری دارد و غایت او همین ابزار است. پس عجیب نیست که چنین عقلانیتی در تکنیک و تکنولوژی موسع شود و پیشرفت کند. فارغ از هرگونه ارزشگذاری نسبت به تکنیک به هیچ وجه نمی توان منکر پیشرفت عظیم تکنیکی در دوره معاصر غرب شد. اما می توان نشان داد که این پیشرفت از کجا آب می خورد و ثمره چه نوع نگاهی به هستی بوده است. اما گرچه فرانکفورتی ها به عنوان نئومارکسیست ها وارثان مکتب انتقادی مارکس اند اما آنها تیغ انتقاد خود را به سمت خود مارکس نیز می گیرند که همه چیز را به حوزه اقتصاد حواله داده بود. آنها از کلید واژه ای به نام صنعت فرهنگ استفاده می کنند. تاکید بر مفهوم صنعت فرهنگ نمایان می کند که این مکتب در صدد واژگون کردن تلقی مارکسیسم ارتدوکس از زیربنا بودن حوزه اقتصاد است. آنها به ما نشان می دهند که قوت سرمایه داری تنها به حوزه تولید مربوط نمی شود بلکه سرمایه داری با در اختیار گرفتن حوزه فرهنگ بقای خود را تضمین کرده است. به واقع قدرت اساسی سرمایه داری از مقوله فرهنگ ناشی می شود. این مکتب مانند مارکس به تضادهای درونی نظام سرمایه داری اذعان دارد ولی مانند مارکس، سرمایه داری را آنچنان دست کم نمی گیرد چرا که معتقد است نظام سرمایه داری با ایجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرایی و ایجاد سازوکارهایی برای کنترل اجتماعی دقیق به واسطه رسانه ها و کالاهای مصرفی، خود را همچنان استوار نگاه داشته است. می توان گفت که اگر مارکس از خود بیگانگی را در تولید جستجو می کرد مکتب فرانکفورت این مقوله را در امر مصرف جستجو می کند و مصرف عمده در عصر حاضر مصرف فرهنگی است. اما به راستی مصرف فرهنگی چیست و آیا مصرف فرهنگی همواره موجب از خودبیگانگی و از دست دادن ذهنیت انتقادی و آگاه است؟

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    عبور از چراغ قرمز با دوربین ثبت می شود و پنجاه هزار تومان جریمه دارد. حتی اگر روی خط عابر توقف کنی ممکن است دوربین ثبت کند. سرعت اتوموبیل کمی برود بالای سرعت مجاز دوربین ها ثبت می کنند و اتومات مبلغ جریمه ثبت می شود. بیمه شخص ثالث اجباری است و اگر بیمه ات را تمدید نکنی به ازای هر روز تاخیر باید فلان مبلغ جریمه پرداخت کنی. فعالیت ما در اینترنت توسط پلیس فتا قابل پیگیری و ردیابی است. تلفن و موبایل ما ممکن است کنترل شود. در خیابان اگر دستت را توی دماغت کنی ممکن است توسط موبایل یکی شکار شوی و بروی در صدر ویدئوهای یوتیوب. آن وقت می نشینیم و به انگلیس و دوربین هایی که همه جای خیابان های شان کار گذاشته اند گیر می دهیم. امورات اداری و ثبت نام ها از طریق اینترنت و کامپیوتر ها انجام شود. ماشین شعور ندارد هر وقت بسته شد، بسته شده و تو پشت در می مانی. کامپیوتر ها دارند حاکم می شوند. به تکنولوژی وابسته تر می شویم. چند دقیقه از موبایل مان دور می افتیم اضطراب می گیریم. روز به روز جامعه را انضباطی تر و زندگی را پیچیده تر می کنیم و قوانین ریز و درشت وضع می کنیم غافل از اینکه این قوانین قرار است امورات را ساده تر کنند نه اینکه مدام غل و زنجیر بر پای مان ببندند و واقعاً بشر چطور به این دیوانگی رسید که باید پیشرفت کند؟ تازه این ابتدای راه است مانده است تا کمر مردم زیر بار بدهی به بانک ها و لای چرخ دنده های بوروکراسی خرد شود. نظام سرمایه داری که شاخ و دم ندارد. از بارزترین نشانه هایش همین فسادهای اقتصادی است که داریم دچارش می شویم و همین قوانینی که تنها برای قشر ضعیف و متوسط وضع می شود تا آنها را نسبت به رعایت حقوق از ما بهتران حرف شنو تر و منضبط تر کند. راستی الان در بسیاری از ادارات ورود و خروج با اثر انگشت ثبت می شود. گذشته از اینکه پیش فرض این نظام نسبت به انسان نوعی بدبینی است اینگونه زیستن چه فرقی با زندانی بودن دارد؟ سال ها پیش در بندرعباس با مردی تبعیدی سخن می گفتم که می گفت هر روز صبح باید خود را به کلانتری معرفی کنم و اثر انگشت بزنم. با خودم فکر می کنم که وضعیت او با ما چه فرقی دارد؟ وال استریت ما کی فرا می رسد؟



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی