سفارش تبلیغ
صبا ویژن







شیعه‏ی علی!»
89/8/2 11:8 ع


خوب شد او رفت و «بعد از او» جهان تغییر کرد

حال «راحت میشود» شیعه شد و تزویر کرد

می‌شود روی دلِ خونِ ضعیفان پا گذاشت

 می‌توان فرعون را در جنگ موسی شیر کرد!

زندگی کوتاه و عیش آن فراوان است ، هان...

هر چه می خواهی به کف آور، نباید دیر کرد!

در جهانی که همه ، هم را چپاول می کنند

جز شکم، چیز دگر را کِی توان تدبیر کرد؟!

آه، اینجا معرفت، احسان، عدالت، هیچ‌یک!

ذهن‌هامان را نباید بی‌خودی درگیر کرد!

نزد ما ، مردم! عدالت هست تنها «واژه‌ای»

 می‌شود این واژه را با «صد» روش تفسیر کرد

شیعیان! این ظلم‌ها خاری‌است در "چشم" علی

شیعه... آری! شیعه اش گویا «علی» را پیر کرد!


پ.ن.:

1- ببخشید که این هفته صرفا به گذاشتن یک شعر قدیمیم اکتفا می‌کنم

2- البته خیلی هم بی‌ربط به مطالب قبلی نبود! بود؟!

3- فردا امتحان دارم! دعا کنید برای من و امتحانم!



  • کلمات کلیدی :
  • سریال مختارنامه را نمی دانم می‌بینید یا نه! اما اگر تا به حال ندیدید حتما از این پس ببینید. سریال زیبا و فاخری است. خیلی حرفها برای امروز ما دارد. با سریالهائی مثل امام علی(ع) هم خیلی فرق دارد. تفاوتش در این است که در سریالهائی چون امام علی(ع) ، امام رضا(ع) و امثالهم، جدال بین انسانهای سیاه و سپید است. اما در مختارنامه، شخصیت محوری، یعنی مختار، یک شخصیت خاکستری ویژه‌ای است که کار را برای شخصیت‌پردازان بسیار دشوار می‌کند. 

    ویژگی جالب مختار آن است که اهل بیت را دوست دارد، اما پیروزی را بیشتر! بر نمی‌تابد شکست را! و حتی علی و مجتبی را سرزنش می‌کند به خاطر دل‌بستن به کوفیان سست‌ایمان و شکست‌خورده در نبرد ایمان.

    قسمت دوم را که می‌دیدم، گوشه‌ای به همین ویژگی مختار می‌زد. وقتی در طول یک روز، مدائن را آرام کرد و اغتشاش‌گران را دربند کرد، عمویش او را فراخواند و تشویقش کرد و از او خواست با همین اقتدار و علمش، به سپاه از هم پاشیده‌ی امام حسن مجتبی برود و در غیاب امام، آن سپاه از هم پاشیده را سر و سامانی بدهد.

    اما مختار با استدلالی زیبا از این کار امتناع کرد. گفت: من توانستم شهر آشوب‌زده‌ی کوشک را سامان دهم، چون از سیاست امویِ سرکوب استفاده کردم! اما آیا امام اجازه می‌دهند از همین سیاست برای نظم دادن به سپاه ایشان استفاده کنم؟!

    یاد آن فراز از نهج‌البلاغه افتادم که می‌گفت: سوگند بخدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیله‏گر و جنایتکار است، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم...

    تمام این حرف‌ها را گفتم تا شاید پاسخی داده باشم به سوال استاد بزرگوارم آقای رجحان، در آخرین کامنت پست "از کجا شروع شد؟!" که پرسیده بودند: ((امروز دفترهای دیگری برای جامعه‌ام باز شده که نیازمند آسیب‌شناسی‌های عمیقی است. مهمترینش اینکه "چرا جمهوری اسلامی امروز اینجاست؟" اینو به این خاطر می‌گم که جمهوری اسلامی مدعی بود که آغازگر دوره روشنگری اسلامی است و خط بطلان نصف و نیمه‌ای بر گذشته‌ها می کشید و مخاطب را قانع می کرد که گذشته برای تاسف خوردن نیست. برای کسب تجربه است. اما امروز پس از سی و دو سال، می‌تواند توپ و تانک تحویلمان دهد. به من بگویید "کرامت" سیری چند است؟ اینک من از شما می پرسم: "از کجا شروع شد؟!"))

    قبول دارم بسیاری از مسائلی که امروز ما با آن دست به گریبان هستیم، به خاطر دور شدن ما از موازین اصیل و ماهیت وجودی و حقیقی انقلاب اسلامی است. در بسیاری از موارد، کسانی که شاید هدفشان خیر و شاید هم شر بوده، به منظور حفظ نظام، و با بهانه قرار دادن حرف حضرت امام که فرموده بودند: "حفظ نظام جمهوری اسلامی از اوجب واجبات است" اقداماتی انجام دادند که بی‌شباهت به اقدام مختار نبود.

    اگر از کسانی که در کوبیدن بر این طبل، مصرانه و عامدانه تلاش می‌کردند چشم بپوشیم و فرضمان بر وجود ضعفی ساختاری و تلاشمان مصروف بر کشف این ضعف سیستماتیک باشد، سه دلیل عمده برای این رفتار قابل بررسی است.

    اولی، سوء تفسیر سخن امام خمینی است. حفظ نظام جمهوری اسلامی واجب است! اما کدام نظام؟! نظامی که ماهیتش در دوران جنگ به سمت چپ، و در دوران پس از جنگ به سمت لیبرالیسم حرکت کرد؟! آیا مجازیم در تلاش برای حفظ جان یک انسان، او را به موجودی دیگر تبدیل کنیم؟! آیا مجازیم برای حفظ نظام جمهوری اسلامی، ماهیت جمهوریت و یا اسلامیت آن را خدشه‌دار کنیم؟!

    دومین دلیل را می‌توان در دل دلیل اول جست و آن این است که اصلا ماهیت جمهوری اسلامی چیست و برای نهادسازی و سازماندهی به نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر چنین ماهیتی، چه مولفه‌هائی باید مدّنظر قرار گیرد؟! شاید پاسخ به این سوال را باید در جنبش نرم‌افزاری، و تولید علم دینی اسلامی، جستجو کرد. یعنی همان امری که امروز رهبر معظم انقلاب، دانشگاه‌ها و حوزه‌ها را بدان موظف نموده است. واضح است که تا زمانی که علم دینی، علی‌الخصوص در علوم انسانی که وظیفه‌شان تعیین نحوه‌ی اداره‌ی جامعه بر اساس اسلام است، تولید نشده باشد، هر تلاشی برای رفع ایراد اول، متاثر از سلایق و باورهای شخصی، و در نتیجه محکوم به شکست خواهد بود.

    سومین دلیل را اما، باید در همان مثال زمان امام حسن مجتبی و مختار ثقفی توضیح داد. امروز که دشمنان بر ما می‌تازند و از هیچ هجمه‌ای به ما، آرمانمان، باورمان، و جمهوری اسلامی‌ و رهبرمان دریغ نمی‌کنند، یعنی درست همان شرایطی که بعد از حضرت علی(ع) برای فرزند خلفشان، امام حسن مجتبی پیش آمد، معاویه‌ی زمان کوشیده است تا با صرف پول و فریب دنیا، یاران غار انقلاب را به سپاه خود ببرد، و سپاه امام‌مان را خالی از فرماندهانش کند، و سپس قرارداد صلحی را، چونان که به امام مجتبی قبولاند، بر ما بقبولاند. در این چنین شرایطی، اگرچه امام‌مان هم می‌دانند که مختار، شیعه‌ی ناب علی نیست، و آنچه او می‌کند منطبق بر طریقت علوی نیست، لیکن چاره‌ای جز سکوت نیست.

    چه مصیبت و غربتی از این بالاتر که امروز، امام ما، در میان یاران انقلاب، مظلوم و غریب واقع شده و زخمی و بی‌سرپناه به کوشک سفید امان آورده! چه کنیم که آنقدر یاران انقلاب به انقلاب خیانت نموده‌اند که حال برای حفظ حتی ظاهری انقلابمان، مجبوریم از طریقت انقلاب فاصله بگیریم و با کمال تاسف شاهد باشیم که مملکت علوی، با سیاست اموی اداره گردد! البته این نیست جز بدان علّت که در مراکز علمی ما اداره‌ی جامعه، جز با شیوه‌ی اموی درس داده نمی‌شود!

    در این میان، خون گریه می‌کنم بر غربت فرزند رسول خدا، که در میان یاران خویش هم غریب است! همان کسی که خود خون گریه می‌کند بر غربت نظامی که از سوی همه‌گان مورد ظلم و بی‌مهری قرار گرفت! هم از سوی خائنین و هم از سوی مختارها! آری... خون باید گریست!

    پست‌های مرتبط:

    از کجا شروع شد؟!

    از که بنالم؟!

    نقد حاکمان

    خمینی... هاشمی... مشائی!



  • کلمات کلیدی :
  •  

    بحث کامنتی در کشکول راجع به حجاب!

    نویسنده: بهاره                  جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 18:14

     

    من هنوز انسانم!!!
    اگر به خانه ی من آمدی
    برایم مداد بیاور
    مداد سیاه
    می خواهم روی چهره ام خط بکشم
    تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم،
    یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
    یک مداد پاک کن بده
    برای محو لبها
    نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان،
    سیاهم کند!
    یک بیلچه،
    تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم
    شخم بزنم وجودم را
    بدون اینها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
    یک تیغ بده؛
    موهایم را از ته بتراشم
    سرم هوایی بخورد
    و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم
    نخ و سوزن هم بده،
    برای زبانم می‌خواهم
    بدوزمش به سق
    اینگونه فریادم بی‌صداتر است!
    قیچی یادت نرود
    می‌خواهم هر روز اندیشه‌هایم را سانسور کنم!
    پودر رختشویی هم لازم دارم
    برای شستشوی مغزی
    مغزم را که شستم،
    پهن کنم روی بند
    تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
    به آنجایی که عرب نی انداخت.
    می‌دانی که؟
    باید واقع بین بود!
    صدا خفه کن
    هم اگر گیر آوردی بگیر

    می‌خواهم وقتی
    به جرم عشق و انتخاب،
    برچسب ف/ا/ح/ش/ه می زنندم
    بغضم را در گلو خفه کنم!
    یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
    برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
    فحش و تحقیر تقدیمم می کنند!
    تو را به خدا
    اگر جایی دیدی "حقی" می فروختند
    برایم بخر
    تا در غذا بریزم
    ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
    و سر آخر اگر پولی برایت ماند
    برایم یک پلاکارد بخر
    به شکل گردنبند
    بیاویزم به گردنم
    و رویش با حروف درشت بنویسم:
    "
    من یک انسانم"
    "
    من هنوز یک انسانم"
    "
    من هر روز یک انسانم"

     

    نویسنده: یاسین در پاسخ به بهاره            شنبه 22 خرداد1389 ساعت: 0:2

     

    سلام دوست عزیز

    شعر زیبائی بود! اما به نظر من فقط زیبا بود! چون این اتفاقاتی که در این شعر ادعا شده حقیقت جامعه نیست! آزادی این نیست! سخن ما هم این نیست! ما نه خواستیم مغزت را بشوریم و نه ابرو و لب و موهایت را حذف کنیم!
    یک اتفاق جالب افتاده! فقط جای دو حرف عوض شده است! مقصود ما "حفظ" است، نه "حذف"!

    من نیز چون تو انسانی، نگرانت هستم! من هم نگران همینم که به تو نگویند "ف/ا/ح/ش/ه"
    تو بگو! چرا باید کاری کنی که هر که می بیندت چنین راجع به تو بیاندیشد و سپس دیگران را متهم کنی به بد اندیشی؟!

    چرا زنی که چون آهوی ترسان، لرزان است از ترس از دست دادن مردش و خانواده‌اش، باید هر بار که مردش در مغازه و بازار و سر کار و دانشگاه و ... می گردد و می‌بیند و برانگیخته می‌شود، از عمق وجودش نفرین کند کسی را که چارچوب خانواده‌اش را بر هم زده است؟!

    اگر خودت خانواده داشته باشی می‌فهمی ترس از دست دادن عشقت چیست؟!

    تو بگو چرا این همه تردید ها و خیانت ها و نفرت ها زیاد شده؟! آیا من و تو بی تقصیریم؟!


     

    پ.ن.:

    1- چه کنیم که نمی‌توان بی‌خیال دغدغه‌ها شد!

    2- بحث پست قبلی به قوّت خود همچنان باقی است! دوست ندارم پست میان وعده بشود وعده‌ی اصلی!



  • کلمات کلیدی :
  • از کجا شروع شد؟!»
    89/7/12 12:53 ع

    در این چند سال اخیر که زمزمه‌های نهضت نرم‌افزاری و جنبش تولید علم کم‌کم فراگیر می‌شود،‌ این سوال بارها برای بسیاری از افراد به وجود آمده است که بالاخره وظیفه‌ی تولید علم دینی بر دوش کیست و اساسا چه کسی صلاحیت و توانائی تولید علم دینی را دارا است؟!

    گاهی اصحاب حوزه و دانشگاه، هر یک وظیفه‌ی تولید علم دینی را بر دوش دیگری می‌دانند. شما هم لابد با اساتیدی برخورد داشته‌اید که می‌گویند: اگر می‌خواهید علم دینی یاد بگیرید چرا دانشگاه آمدید؟!

    در نقطه‌ی مقابل در حوزه هم گاهی افرادی هستند که به عنوان مثال می‌گویند: وظیفه‌ی حوزه تربیت مبلغ آگاه به احکام دینی است و اقتصاد، سیاست، علوم اجتماعی و امثالهم بر عهده‌ی دانشگاه است و نه حوزه!

    اما برای کسانی که می‌خواهند علم دینی را تولید کنند، چه از حوزه شروع کرده باشند و چه از دانشگاه، همواره این دغدغه وجود دارد که بالاخره جای فراگیری علم دینی کجا است؟! اگر حوزه بروم علوم انسانی روز را چه کسی به من خواهد آموخت و اگر به دانشگاه بروم از معارف اهل بیت چه نصیبی خواهم برد؟!

    در این میان طرح این سوال خالی از لطف نیست که اصلا چرا اکنون در کشور ما دو جریان علمی وجود دارند؟! چرا باید فاصله‌ای باشد میان دو نوع نگرش علمی _حوزه و دانشگاه_ که حالا به دنبال راهی برای ایجاد وحدت میان این دو بگردیم؟! آیا باید بپذیریم که به ازای هر یک از دو جریان علمی، با دو نوع علم مواجهیم که هر دو قابل پذیرشند؟! یعنی علم دو نوع است؟! فکر می‌کنم برای همه قابل قبول باشد که مفهوم علم واحد است و اگر تفاوتی بین مصادیق علم وجود دارد ناشی از وجود برداشت‌هائی غیر واقعی و غیر علمی در هر دو است.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • اقلّیت»
    89/7/9 1:7 ص

    دیروز جلوی مسجد دانشگاه از شبکه یک با من مصاحبه کردن. حالا بماند که کی پخش می‌شه و اصلا ارزش دیدن داره یا نه! اما برای من که همیشه از مصاحبه فراری بودم، این بار این مصاحبه ارزش ویژه‌ای داشت!

    گفتند راجع به ارتباط امام صادق (ع) و دانشگاه امام صادق (ع) حرف بزن. من هم دو سه دقیقه‌ای به این موضوع پرداختم که هدف آموزش امام صادق به شاگردانش، پرورش کسانی بود که با تسلط به دانش و اندیشه‌ی اهل بیت و با تمسّک به قرآن کریم، معارف اهل بیت را از اصولی که توسط اهل‌بیت بیان شده است تفریع کنند... در این بین البته به احادیث و روایات متعددی ارجاع دادم.

    مصاحبه‌کننده که کنجکاو شده بود و به نظر می‌رسید دوست داره بیشتر راجع به نظر من در مورد تولید علم بدونه از من خواست راجع به وضع تولید علم و نهضت نرم‌افزاری در ایران هم کمی حرف بزنم. اما وقتی با این واقعیت روبرو شد که هنوز بعضی‌ها فکر می‌کنند نهضت نرم‌افزاری و یا عبارات مشابهی مثل جنگ نرم، به معنای به کار بردن نرم‌افزار و رایانه در علم(!) یا در جنگه(!) کمی مبهوت شد!

    بیشتر که توضیح دادم دانست که اصلا هنوز گام موثری در حوزه‌ی تولید نرم‌افزارهای نحوه‌ی اداره‌ی جامعه بر اساس اسلام برداشته نشده و هنوز در کشور ما الگوی غربی علوم انسانی است که جامعه را اداره می‌کند. اما سری تکان داد و فقط گفت: امیدوارم اجازه بدهند حرف‌هایت پخش شود! اما بعید می‌دانم!

    امشب یاد این شعر زیبای فاضل نظری افتادم... ارتباطش با خودتان!

     

    بی‌لشکریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    فرمان‌بریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    با پرچم سپید به پیکار می‌رویم

    ما کمتریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    فریاد می‌زنند ببینید و بشنوید!

    کور و کریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو

    بازیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    آئینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند

    یکدیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم

    غم‌پروریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست

    آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست

    پی می‌بریم؟! حوصله‌ی شرح قصه نیست

     



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی