سفارش تبلیغ
صبا ویژن







  در نقل قولی که آیت الله ناصری - از علمای بزرگ اصفهان- از مرحوم آیت الله العظمی بهجت بیان می‏کند - و در سایت‏ها و بلوتوث‏ها دست به دست و زبان به زبان چرخیده- آمده است:«شخصی که تشرفاتی خدمت حضرت حجت داشت نزد آیت الله بهجت رسید، ایشان پرسید در آخرین تشرف خود از زمان فرج حضرت(عج) سوال نکردی؟ آن شخص می گوید: چرا و حضرت فرمود ظهور نزدیک است. به حضرت عرض کردم آیا من هم هنگام ظهور را درک می کنم؟ که حضرت فرمود پیرتر از شما هم آن را درک می کند.» (نقل به مضمون)
البته آیت الله ناصری پس از ذکر این نقل قول بیان می کند که عرضه متوقف بر تقاضاست و از مردم می خواهد که برای فرج حضرت(عج) در مواقعی که در روایات آمده هنگام استجابت دعاست زیاد دعا کنند.
پس از نشر این سخنان آیت الله بهجت، عده ای آن را تکذیب و عده ای در قصد توجیه آن بر آمدند که تکذیب آنان نه در خور شأن آیت الله ناصری بود و نه و توجیه اینان، مناسب حال آیت الله بهجت. البته برخی هم آن را به گونه ای دیگر برداشت کردند و به یکدیگر شادباش و مژده ظهور دادند! اما سخن اینجاست طبق روایات مسلم ما توقیت - یعنی وقت تعیین نمودن برای ظهور- امری مذموم است و با تعابیر تندی به وقت گذاران نهیب زده اند. (کذب الوقاتون) بدون شک عالمی فقیه و عارف در اندازه آیت الله بهجت که سالها در علوم اهل بیت تحصیل و تدریس و ممارست داشته است به این موضوع بدیهی واقف است هم چنان که ناقل این موضوع یعنی آیت الله ناصری نیز این گونه است.
لذا به هیچ وجه نباید از این سخنان توقیت بر داشت کرد. اما معنای این سخن چیست؟ برای پاسخ به این سوال از کلمات قصار آیت الله بهجت مطلبی بیان می گردد. ایشان می فرماید: «از هر کس درباره وقت ظهور سوال شده، پاسخ داده که ظهور آن حضرت نزدیک است. البته نزدیکی وسعت دارد، لذا قیامت و ساعت هم قریب شمرده شده (اقتربت الساعه) و نیز فرموده شده است: «کلآت قریب» (غررالحکم: 561) هر آینده‏ای، نزدیک است. لذا اگر بزرگان فرموده ‏اند: «فلان سال» محمول بر مجاز یا توریه می شود «لمصلحه»؛ (برای مصلحتی)، زیرا شیعه طاقت طول مدت غیبت را ندارند. (منبع سایت معظم له)
با توجه به این سخن، معنای آن حکایت که از آیت الله بهجت نقل شد، مشخص می گردد، یعنی یک شیعه عاشق امام عصر(عج) دائماً بایستی خود را منتظر ظهور بداند و هیچ گاه از این امر ناامید نگردد. سوال آیت الله بهجت از زمان فرج هم نشان از بی تابی و دل سوختگی ایشان از فراق حضرت را دارد. از این رو یک منتظر واقعی که رنج فراق امان او را بریده است دائماً به دنبال محبوب غایب خود است، چنانچه در دعای فرج حضرت تقاضا می کنیم امر فرج را مانند لمح بصر (چشم بر هم زدن) نزدیک فرماید و حتی نزدیک تر از آن (او هو اقرب) و درپایان دعای عهد نیز آمده است که مومنین همواره ظهور را نزدیک می دانند و کافران آن را دور می پندارند.
این امر سبب انتظار فعال و سازنده می شود چرا که فرد «آن به آن» و« لحظه به لحظه» منتظر تشریف فرمایی حضرت است و دائم خود را آماده سربازی در رکاب حضرت می نماید. با این بیان، این سخن نوعی درس برای چگونه منتظر بودن است نه توقیت.

مهدی عامری - صبح صادق - شماره 447 - ص.16



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    صحبتهای آقای حسن عباسی در برنامه دیروز امروز فردا تکرار صحبتهایی بود که ایشان در کلاسهای خود بیان می‏کند. چند سال قبل در یکی از این کلاسها ایشان راجع به کلمه رشد و معنی واقعی آن در قرآن مطالبی ارائه کرد و معنایی را برایا ین کلمه بیان کرد و تاکید نمود که این معنا درست است و مفسرین شیعه سالها به اشتباه این کلمه را جور دیگری معنا می کرده اند. پس از همان کلاس در نامه‏ای به ایشان نوشتم حضرت استاد به همین راحتی میراث تفسیر شیعه را زیر سوال نبرید که این راه علم نیست بعلاوه اینکه چرا شما به قوانین الفاظ از جمله مشترک لفظی و معنوی و مجاز و منقول و ... اعتقاد ندارید؟ و البته ایشان در پاسخ به بنده با تندی و عتاب فراوان بنده را به تعصب و تحجر و ماندن در گشته متهم نموده و با عصبانیت بر من تاخت.

    صحبتهای ایشان در باره کلمه صلح بار دیگر مرا بر آن داشت تا دلسوزانه این نقد را برای ایشان بنویسم. ایشان مدعی شدند مولوی اولین اشتباه را انجام داد و صلح را مقابل جنگ قرار داد و حال فرهنگستان زبان فارسی چرا در این باره ساکت است؟ ایشان به علما هم تعریضی زد که در معنای صلح امام حسن به خطارفته اند و اصولا صلح در مقابل فساد است نه در مقابل جنگ...

    اما با کمی بررسی باید با تاسف گفت جناب عباسی این گونه که شما می پندارید نیست. برای دانستن معنای کلمه صلح چند لغت نامه مشهور عرب را مورد بررسی قرار می دهیم تا متوجه شویم در عرب صلح به چه معناست وآیا فقط عرب صلح را در برابر فسد به کار می برد؟

    در لسان العرب ذبل ریشه صلح امده است

    صلح: الصَّلاح: ضدّ الفساد؛ صَلَح یَصْلَحُ و یَصْلُح صَلاحاً و صُلُوحاً؛ و أَنشد أَبو زید: (تا اینجا حق با آقای عباسی اما ادامه می‏دهیم)

     فکیفَ بإِطْراقی إِذا ما شَتَمْتَنی؟            وما بعدَ شَتْمِ الوالِدَیْنِ صُلُوحُ‏

    و هو صالح و صَلِیحٌ، الأَخیرة عن ابن الأَعرابی، و الجمع صُلَحاءُ و صُلُوحٌ؛ و صَلُح: کصَلَح، قال ابن درید: و لیس صَلُحَ بثَبَت.

    و رجل صالح فی نفسه من قوم صُلَحاء و مُصْلِح فی أَعماله و أُموره، و قد أَصْلَحه الله، و ربما کَنَوْا بالصالح عن الشی‏ء الذی هو إِلى الکثرة کقول یعقوب: مَغَرَتْ فی الأَرض مَغْرَةٌ من مطر؛ هی مَطَرَةٌ صالحة، وکقول بعض النحویین، کأَنه ابن جنی: أُبدلت الیاء من الواو إِبدالًا صالحاً. و هذا الشی‏ء یَصْلُح لک أَی هو من بابَتِک. و الإِصلاح: نقیض الإِفساد. و المَصْلَحة: الصَّلاحُ. و المَصلَحة واحدة المصالح. و الاسْتِصْلاح: نقیض الاستفساد. و أَصْلَح الشی‏ءَ بعد فساده: أَقامه. و أَصْلَحَ الدابة: أَحسن إِلیها فَصَلَحَتْ. و فی التهذیب: تقول أَصْلَحْتُ إِلى الدابة إِذا أَحسنت إِلیها.

    و الصُّلْحُ: تَصالُح القوم بینهم.

    و الصُّلْحُ: السِّلْم. (آقای عباسی مدعی است صلح در برابر حرب نیست و این سلم است که در برابر حرب به کار می رود انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم اما در این قسمت می بینیم یکی از معانی صلح سلم است.. )

    و قد اصْطَلَحُوا و صالحوا و اصَّلَحُوا و تَصالحوا و اصَّالحوا، مشدّدة الصاد، قلبوا التاء صاداً و أَدغموها فی الصاد بمعنى واحد.

    و قوم صُلُوح: مُتصالِحُون، کأَنهم وصفوا بالمصدر.

    و الصِّلاحُ، بکسر الصاد: مصدر المُصالَحةِ، و العرب تؤنثها، و الاسم الصُّلح، یذکر و یؤنث.

    و أَصْلَح ما بینهم و صالَحهم مُصالَحة و صِلاحاً؛

    و قوله: وما فیها أَی وما فی المُصالَحة، و لذلک أَنَّث الصِّلاح.

    .... چنانچه ملاحظه می گردد معنای اصلی صلح همان است که جناب عباسی به آن اشاره کرده اند اما در ذیل این که معانی دیگری هم درج شده است که سلم ( در مقابل حرب) یکی از ان معانی است.

    اما همین کلمه در مجمع البحرین

    (صلح) قوله تعالى: لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً

    أی إن وهبت لنا ولدا سویا قد صلح بدنه، و قیل ولدا ذکرا، و کانت عادتهم یأدون البنات فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما لأنهم کانوا یسمون عبد اللات و عبد العزى و عبد مناة. و یتم الکلام فی" شرک". قوله: قَوْماً صالِحِینَ‏أی تائبین. قوله: وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ‏  هو جمع صالح، و هو الذی یؤدی فرائض الله و حقوق الناس. قوله: وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ‏

    من صلح منهم.و فی الحدیث من طریق الخاص و العام أنها لما نزلت أخذ رسول الله ص بید علی فقال: أیها الناس هذا صالح المؤمنین

    قوله: أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ‏   التألیف بینهم بالمودة. (یکی از معانی صلح در این جا انس برقرار کردن بین مردم با دوستی و مودت عنوان شده است)

    قوله: وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ‏  أی جعلناها صالحة لأن تلد بعد أن کانت عاقرا. و قیل جعلناها حسنة الخلق بعد أن کانت سیئة الخلق. و قیل رددنا علیها شبابها. قوله: فَلاجُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ من الفرقة و النشوز و الإعراض و سوء العشرة، أو الصلح خیر من الخصومة، و هذه الجملة اعتراض. و" صالح" النبی هو من ولد ثمود و ثمود هو ابن عاد بن إرم بن سام توفی بمکة عن ثمان و خمسین سنة.

    و فی الدعاء" اجعل دعائی آخره صلاحا" هو من الصلاح الذی هو ضد الفساد، یقال صلح الشی‏ء من باب قعد و صلح بالضم لغة خلاف فسد. و صلح یصلح بفتحتین لغة ثالثة، فهو صالح. و فیه أیضا " اجعل أول نهاری صلاحا و أوسطه نجاحا و آخره فلاحا"

    أی صلاحا فی دیننا، بأن یصدر منا ما ننخرط به فی الصالحین، ثم إذا اشتغلنا بقضاء إربنا فی دنیانا لما هو صلاح فی دیننا فأنجحها، و اجعل خاتمة أمرنا بالفوز بمطالبنا مما هو سبب دخول الجنة. و فیه‏ و" أصلح دنیای و آخرتی"

    أی اجعل الدنیا کفایة و حلالا و کن لی معینا على الطاعة، و إصلاح المعاد باللطف و التوفیق لذلک.

    و فی الحدیث" من أصلح ما بینه و بین الله أصلح الله ما بینه و بین الناس"

    و ذلک لأن التقوى صلاح قوتی الشهوة و الغضب اللذین فسادهما مبدأ الفساد بین الناس، و من أصلح أمر آخرته أصلح الله أمر دنیاه لأن الدنیا المطلوبة لمن أصلح أمر آخرته سهلة تکفلت بها العنایة الإلهیة بإصلاحها، و لأن مصلح أمر آخرته معامل‏ للخلق بمکارم الأخلاق و ذلک مستلزم لصلاح دنیاه.

    و" الصلاح" بالکسر مصدر المصالحة، و الاسم الصلح یذکر و یؤنث، و منه" صلح الحدیبیة". و صالحه صلاحا من باب قاتل، و أصلح الله المؤمن: أی فعل تعالى بعبده ما فیه الصلاح و النفع. و أصلحک الله: وفقک لصلاح دینک و العمل بفرائضه و أداء حقوقه...

    و فی الحدیث" إذا ضللت الطریق فناد: یا صالح أرشدنا إلى الطریق یرحمک الله"

    و ذلک لما روی من أن البر موکل به صالح و البحر موکل به حمزة. و الرؤیا الصالحة: الحسنة أو الصادقة، أی الصحیحة لموافقته للواقع.

    و فی الحدیث" یوم الجمعة یوم صالح" أی صالح للعمل لتضاعف الحسنات فیه. و فیه‏

    " الصلح جائز بین المسلمین إلا صلحا أحل حراما أو حرم حلالا" أراد بالصلح التراضی بین المتنازعین، ... (اینجا صلح به معنای ایجاد رضایت دو  طرفه در یک درگیری عنوان شده است)

    اما نگاهی به المفردات فی غریب القرآن:

    الصَّلَاحُ: ضدّ الفساد، و هما مختصّان فی أکثر الاستعمال بالأفعال، و قوبل فی القرآن تارة بالفساد، و تارة بالسّیّئة. قال تعالى: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً[التوبة/ 102]،

     وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها[الأعراف/ 56]،

     وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ [البقرة/ 82]،فی مواضع کثیرة.

     و الصُّلْحُ یختصّ بإزالة النّفار بین الناس از بین بردن نفرت میان مردم ، یقال منه: صلح اینجا یعنی از بین بردن نفرت بین مردم و آشتی برقرا کردن

    اصْطَلَحُوا و تَصَالَحُوا، قال: أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ [النساء/ 128]، وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا [النساء/ 129] ، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما [الحجرات/ 9]،

    فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ [الحجرات/ 10]، ....

     در قاموس قرآن، ج‏4، ص: 141 نیز این معانی آمد ه است «وقع الصّلح و وقعت الصّلح» (صلاح): شایسته شدن. خوب شدن، و آن ضد فساد است «صلح الشى‏ء صلاحا: ضد فسد» در قرآن گاهى با فساد مقابل آمده و گاهى با سیّئه مثل «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ...»

    اعراف: 56 و 85. «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً ...» توبه: 102.

     «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» رعد: 23. «صلح» در آیه بمعنى شایسته و خوب شدن است.

     (صالح): شایسته. آنچه یا کسیکه شایسته و خوب است و در آن فساد نیست. مثل «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً» بقره: 62. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» فاطر: 10. که وصف عمل است. عمل صالح و کار شایسته آنست که مطابق عدل و انصاف باشد که قهرا مفید و مورد رضاى خداست. «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» تحریم: 4. «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» کهف: 82. صالح در این آیات وصف شخص است.

    مراد از آن در «دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً ... فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً ...» اعراف: 189 و 190.

    ظاهرا تام الخلقه و بى عیب است.

    چنانکه در «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» نور: 32. بمعنى لیاقت و اهلیت است.

    چنانچه ملاحظه می گردد صلح به معنای مقابل فساد است اما در ذیل آن معانی دیگری وجود دارد که همگی به اصل آن بر میگردد لذا مثلا اگر د مقابل گناه به کار میرود چون گناه هم نوعی فسا داست اگر در مقابل عدم لیاقت به کار می رود چون نا اهلی خود از مفاسد است و نیز اگر در برابر جسم ناقص به کار رفته است چون نقص در جسم هم نوعی فساد دارد. حال به همین قیاس اگر صلح در برابر جنگ هم به کار میرود چون در جنگ هم فساد و خونریزی است و این در لسان عربی امری عادی است که یک کلمه چمد معنا داشته باشد حال با ارتباط با هم یا بدون ارتباط. و یا ممکن است لغتی در گذر زمان معنای تازه ای به خود بگیرد مثلا کلمه صلاه به معنای دعاست اما پس از گذر زمان به عملی خاص که مسلمان در ساعتی خاص انجام میدهند اطلاق می شود و ازا ین دست بسیار است. لذا صلح در مقابل حرب و به معنای سلم هم به کار میرود

    اما آیا این معنا در قرآن هم به کار رفته است؟ در آیه مشهور وان طائفتان من المومنون اقتتلوا فاصلحوا بینهما (حجرات:9)صلح در برابر قتل که همان جنگ و نزاع است به کاررفته است و اگر منطق آقای عباسی هم قبول کنیم که اول باید به قران رجوع نمود میبینیم این سخن در قرآن هم ضد جنگ استعمال شده است که البته ایشان اعتقاد نخواهند داشت که خدا اولین کسی بوده که قبل از مولوی....

    آن روز که آقای عباسی در معنی کلمه رشد آن گونه سخن گفت و اعلام کرد 5 تفسیر مشهور را دیده و همه اشتباه معن کرده اند بنده با مشاهده 20 تفسیر شیعه در بافتم آقای عباسی اگر کمی بیشتر تتبع می کرد و دانشجویانش را به تحقیق بیشتری وا می داشت تا مطالب عمیقتری در اختیارش قرار دهند این گونه بر مفسران بزرگ شیعه خرده نمیگرفت و حال هم باید بگویم اگر آقای عباسی چند لغت نامه را با دقت نگاه می کردند متوجه می شدند نه مولوی به خاطر استعمال صلح در برابر جنگ اشتباه کرده نه فرهنگستان زبان فارسی می باست فریادی می کشید و نه علما لازم بود صلح امام حسن به گونه ای دیگر تفسیر کنند!! قس علی هذا در کلامتی هم چون حق و فواد و دل و ....



  • کلمات کلیدی : نقد

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    جاذبه و دافعه در اندیشه شهید مطهری
    برخی بیان می کنند اسلام دین محبت است و باید سرتاسر جاذبه باشد و یا هنگامی که از جذب حداکثری سخن به میان می آید آن چنان دایره را وسیع می گیرند که از شرق تا غرب را در خود جای می دهد! البته از آن سو هم عده ای با کوچکترین اختلافی بر طبل جدایی و نزاع می کوبند و به اندک جاذبه کفایت می کنند. اما راه اعتدال در این مسیر چیست؟ برای پاسخ به این سوال به اندیشه استاد مطهری با بهره گیری از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) نظر می افکنیم.
    ایشان با توجه به اختلاف انسانها در جذب و دفع چهار دسته را بیان می کنند.
    1- افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد. استاد شهید به شدت به این دسته که به خاطر عافیت طلبی همیشه سکوت یا دوپهلوگویی را سرلوحه کار خود قرار داده، می تازد و آنها را موجوداتی بی ارزش و بی اثر و انسانهایی تهی معرفی می کند و در وصف آنها می گوید: «مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود.. حیوانی است غذائی می خورد و خوابی می رود و در میان مردم می گردد نه موج موافق ایجاد می کند و نه موج مخالف».
    2- آنها که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست، غالباً خیال می کنند که حسن خلق و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند. شهید مطهری این شیوه را هم شدیداً مورد نقد قرار می دهد و چنین اخلاقی را برای انسان صاحب هدف و مسلک که فکر و ایده ای را در اجتماع تعقیب می کند میسر نمی داند و این را شیوه منافقان عنوان کرده و می گوید: «همه مردم یک جور فکر نمی کنند و پسندهای همه یکنواخت نیست تنها کسی موفق می شود دوستی صاحبان ایده های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند». لذا از منظر شهید این که «انسان کامل فقط محبت وجاذبه دارد» مورد قبول نیست چرا که از دیدگاه وی «تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و محبت باید با حقیقت توأم باشد و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و عده ای را طرد می کند».
    استاد مطهری آنگاه با تأکید بر این نکته که اسلام دین محبت است، ادامه می دهد: «محبت تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهائی خشونت نیز ضرورت دارد و دفع و طرد لازم است.» لذا اگر از جذب حداکثری و دفع حداقلی سخن به میان می آید باید این نکته قانون را پذیرفت که «اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت.»
    3- مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، اینها نیز افراد ناقصی هستند و این دلیل بر این است که فاقد خصائل مثبت انسانی می باشند زیرا اگر از خصائل انسانی بهره مند بودند گروهی و لو عده قلیلی طرفدار و علاقه مند داشتند، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد.
    قهراً کسی که همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد؟
    4- مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسانهای با مسلک، هم دوست سازند و هم دشمن ساز.
    اما جذب و دفع از منظر شهید مطهری فی نفسه ارزش تلقی نمی شود، بلکه او معتقد است «باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می کنند. مثلاً گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع می کنند و گاهی برعکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست». در اندیشه شهید مطهری می توان یک معیار مناسب را برای جذب افراد دید و آن اینکه «هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب می کند و غیر هم سنخ را از خود دور می سازد. شخصیت عدالت و شرف عناصر خیرخواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب می کند و هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خویش طرد می کند». لذا در جذب حداکثری این نکته قابل توجه است و از آن سو نیز افرادی که هیچ سنخیتی با گروهی ندارند نه تنها نباید محل وحدت باشند، بلکه امکان جذبشان وجود ندارد لذا اگر مشاهده می شود برخی در جمع کردن گروههایی می کوشند که از لحاظ اعتقادی و سیاسی هیچ سنخیتی با هم ندارند و با هم در تضاد و ستیزند، این اقدام را نباید عاقلانه و خیرخواهانه بلکه بایستی منافقانه دانست.
    شهید مطهری آنگاه به بررسی زندگی امیرالمومنین نظر می کند و با توجه به نیروی جاذبه و دافعه نیرومند حضرت بیان می کند: «جاذبه علی هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا کرده است». شهید دلیل این امر را این گونه بیان می کند: «علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود.»
    اما در زمینه نیروی دافعه و دشمن سازی علی، استاد شهید این را از افتخارات مولا بیان می کند که «او مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود. چرا که هر آدم هدفدار و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است دشمن ساز و ناراضی درست کن است».
    وی آنگاه به گروههایی که با نیروی دافعه حضرت مواجه شدند می پردازد؛ «علی در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست: اصحاب جمل(ناکثین) و اصحاب صفین (قاسطین) و اصحاب نهروان یعنی خوارج (مارقین) علی نسبت به همه اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت. یکی از مظاهر جامعیت و انسان کامل بودن علی این است که در مقام اثبات و عمل با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبه رو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهی او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنیاپرستان متجمل می بینیم، گاهی هم در صحنه مبارزه با سیاست پیشه های ده رو و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف».
    استاد شهید آنگاه بحث مبسوطی راجع به گروه تنگ نظر خوارج بیان می کند و مشخصه اصلی آنها را این می داند که «نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی». به گفته استاد در حقیقت پیکار علی با خوارج، پیکار با طرز اندیشه و فکر است نه پیکار با افراد، زیرا اگر افراد این چنین فکر نمی کردند علی نیز این چنین با آنها رفتار نمی کرد. خونشان را ریخت تا با مرگشان آن اندیشه ها نیز بمیرد و قرآن درست فهمیده شود.»
    از سوی دیگر علی با جریان نفاق هم مبارزه ای سخت داشت «مشکل ترین مبارزه ها مبارزه بانفاق است که مبارزه با زیرکهائی است که احمقها را وسیله قرار می دهند. چرا که مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است . نفاق دورو دارد، یک رو ظاهر که اسلام است و یک رو باطن که کفر است و شیطنت و درک آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است».
    استاد مطهری در پایان این گونه نتیجه می گیرد: «علی دو طبقه را سخت دفع کرده است: 1- منافقان زیرک 2- زاهدان احمق. همین دو درس، برای مدعیان تشیع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند، تیزبین باشند و ظاهر بینی را رها نمایند که جامعه تشیع در حال حاضر سخت به این دو درد مبتلا است».

    مهدى عامرى



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

     عقل هم از زینب آموختن گرفت

    القاب و صفات گوناگونی را به حضرت زینب نسبت داده اند که تعداد آنها را بالغ بر 50 مورد شمرده اند. س ر ابیها - راز وجود و هستی پدر- ام المصائب، شریکه الحسین و... از مشهورترین این القاب است. اما در میان این چند ده صفت، آنچه بیشتر مورد تأکید است خردمند بودن و معرفت ایشان است؛ عالمه غیر معلمه (دانای بدون معلم)، سیده العقائل (بانوی بانوان خردمند)، عقیله الطالبین(عقیله بانوی خاندان ابوطالب)، عقیله الوحی(عقیله خاندان وحی)، عقیله القریش و عقیله العرب از جمله این صفات و القاب است که زینب کبری را بدان ها خوانده اند. شهرت این لقب تا حدی است که از ابن عباس نقل است، به قدری زینب دارای هوش، عقل و درایت بود که او را عقیله صدا می زدند، تا آنجا که تقریباً کمتر کسی او را زینب صدا می کرد. ابن عباس می گوید ابتدا به زینب می گفتند عقیله بنی هاشم، و بعداً فقط او را عقیله می نامیدند.
    این امر نشان از این دارد که خرد و عقل در وجود ایشان جلوه خاصی داشته است. در روایات متعدد به علم و معرفت این بانوی مخدره اشاره و تأکید شده است که عظمت و منزلت ایشان در حد پدر و مادر و برادران معصوم خود بوده است، چنانچه شیخ صدوق می گوید: حضرت زینب(س) نیابت خاصی از طرف امام حسین(ع) داشت و مردم در مسائل حلال و حرام به او مراجعه می کردند، تا اینکه حضرت سجاد(ع) بهبود یافت. این امر نشان از این دارد که عظمت خرد زینب به حدی بوده است که لیاقت جانشینی امام زمان خود را در برخی امور داشته است.
    علامه مامقانی (ره) در جلد سوم کتاب «تنقیح المقال» درباره زینب الکبری(س) می نویسد: «زینب و ماالزینب و ما اراک ماالزینب؟ زینب عقیله یعنی خاتون بزرگوار و گرامی فرزندان هاشم است و محققاً صفات حمیده و خوی های پسندیده را دارا بود که پس از مادرش، صدیقه کبری(س) کسی دارا نبوده است، تا این که بحق و سزاوار است گفته شود: او است صدیقه صغری، وحیده و یگانه بود. اگر ما (علما) بگوییم: زینب(س) مانند امام(ع) دارای مقام عصمت بوده کسی را نمی رسد که (گفتار ما را) انکار کند و نپذیرد. اگر چنین نبود هر آینه امام حسین(ع) مقدار و پاره ای از بار سنگین امامت و پیشوایی را روزگاری که امام سجاد(ع) بیمار بود بر او حمل و واگذار نمی نمود و پاره ای از وصایا و سفارش های خود را به او وصیت نمی کرد و امام سجاد(ع) او را در بیان احکام و آنچه که از آثار و نشانه های ولایت و امامت است، نایبه به نیابت خاصه و جانشین خود نمی گرداند.»
    عالمه غیر معلمه نشان افتخاری است که عمه سادات از حضرت سجاد(ع) دریافت نموده است: «یا عمه انت بحمدالله عالمه غیر معلمه و فهمه غیر مفهمه؛ ای عمه تو بحمدالله دانشمند بدون آموزگار و فهمیده بدون آموزنده هستی.» این فرمایش خود دلیل بر آن است که علم زینب علم لدنی و آثار باطنی می باشد. هنگامی که یاران امیرالمومنین(ع) مانند عمار و سلمان و ... از علوم خاص برخوردار بودند مایه تعجب نیست که زینب کبری که تحت تربیت مستقیم رسول مکرم و علی و فاطمه و حسنین (صلوات الله علیهم) بوده است نیز از علم الهی بهره مند باشد. به همین دلیل است که زینب را سلاله الولایه (چکیده و عصاره مقام ولایت) می نامند.
    شاهد دیگر بر مقام علمی او روایاتی است که آن بانو نقل کرده است، شیخ طبرسی(ره) می گوید: حضرت زینب(س) روایات بسیاری را از قول مادرش حضرت زهرا(س) روایت کرده است. چنانچه ابن عباس سخنان حضرت زهرا(س) را در مورد فدک از قول او نقل کرده و می گوید: عقیله ما، زینب دختر علی(ع) به من گفت ... علاوه بر این روزگاری که امیرالمومنین(ع) در کوفه بود، زینب در خانه اش مجلسی داشت که برای زن ها قرآن تفسیر و معنی آن را آشکار می کرد.
    خطبه های بلیغ و فصیح و اعجازگونه حضرت زینب(س) در کوفه و مجلس یزید - که همگان را به یاد امیرالمومنین (ع) انداخت - گواه دیگری بر علم و خردمندی و درایت زینب کبری است. او در خطبه های خود نشان داده که به معارف قرآن کاملاً آشنا بوده است.
    با همه این توصیفات، اگر در مورد سایر ابعاد شخصیتی صدیقه صغری زینب بنت علی سخن به میان می آوریم مشخص است که همه آن مکارم اخلاقی و محامد عرفانی نشأت گرفته از دریای عمیق و وسیع خرد و معرفت این بانوست. اگر گفته می شود زینب صبور است و یا عبادت و زهد و تسلیم و رضای زینب از او اسوه ای کامل ساخته است همه و همه به خاطر سرشاری علم و عقل در وجود اوست. چه آنکه امام رضا(ع) می فرماید: «انما یدرک الخیر کله بالعقل؛ تمام خوبی ها با عقل درک می شود.» (میزان الحکمه6: 397)
    با مشاهده حدیث نخست کتاب شریف اصول کافی - که به جنود عقل و جهل شهرت یافته است- و تطبیق آن با وجود حضرت زینب در می یابیم سرتاسر حرکات و سکنات این علیا مخدره مبتنی بر معرفت و عقل بوده است و جهل در وجود این نازنین راه نداشته است. از امام حسین(ع) نقل است: «لا یکمل العقل لا باتباع الحق؛ عقل، کامل نمی شود، مگر در پرتو پیروی از حق.» (بحارالأنوار75: 127) ولایتمداری زینب در طول زندگی اش به خصوص در صحرای کربلا کمال عقل او را نمایان می کند. جمله مشهور «ما رایت الا جمیلاً» پس از آن همه مصیبت و از دست دادن بهترین انسان ها نشان از اوج کمال اندیشه و معرفت زینب دارد. چرا که «سخن عقل، این است که هیچ چیز جز رضای خدا برای انسان سودمند نیست و رضایت خداوند در گرو اطاعت از دین اوست. نیز عقل فتوا می دهد که جز دین خدا نباید در زمین حکومت کند و انسان نباید به حکومت غیرخدا تن دهد.» (جوادی آملی، شکوفای عقل در نهضت حسینی)
    در زیارت اربعین امام حسین(ع)، آمده است: «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله » یعنی هدف سالار شهیدان(ع) از قیام و شهادت، رهایی مردم از جهل و عالم شدن و به کار گیری علم از سوی آنان بود و در این میان نمی توان زحمات عقیله بنی هاشم را نادیده گرفت که از چشمه عقل سرشار خود چگونه مومنان و آزاداندیشان را در طول تاریخ سیراب کرده است. این امر نشان از این دارد که زن مسلمان تا چه مقاماتی می تواند عروج داشته باشد.
    مهدی عامری



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
    معمولاً کارها انباشته می شوند، وقت کم می آید، آنقدر تند از کوچه ها و خیابان ها عبور می کنم که متوجه خیلی از مسائل ریز و درشتی که اطرافمان اتفاق می افتد نمی شوم، شاید خیلی هامان اینطور باشیم، اما بد نیست هر از گاهی از سرعت بکاهیم و از سمت راست حرکت کنیم تا ببینیم اطرافمان چه چیزهایی روی می دهد.
    شهر ما کوچه های متفاوتی دارد با رویکردهای متفاوت
    وقتی آهسته گذر می کنم می بینم، بعضی از کوچه های شهر ما پر از صدا و هیاهوی کودکان زیباست که بی غل و غش و با صفا و سادگی به دنبال هم می دوند و با هم بازی می کنند، و پر از نگاههای معنادار کودکان ساکت و مظلومی که گوشه ای ایستاده اند و به بچه ها و به عابران تماشا می کنند و  اگر سلامی هم به آنها بدهی از خجالت سرخ می شوند و سر در گریبان فرو می برند، اما نمی شود روی اینها تمرکز کرد چون تا می خواهی متمرکز شوی پسری که از در و دیوار بالا و پایین می
    رود توجهت را جلب می کند و فریادهای مادری که فرزندش را صدا کرده و به سمت خود می خواند، تمرکزت را بهم می ریزد و آنگاه متوجه می شوی اکثر این بچه ها با این تفاوت رفتاری، بیرون بودن را بر خانه ترجیح می دهند. اما در هر حال زمانی می رسد که باید به خانه بروند و شکم گرسنه شان را نجات دهند و به تماشای رقاصی های تلویزیون بپردازند و شاید به تماشای عقربه های ساعت که آیا می شود امشب خوابم نبرد و پدر را ببینم؟!!!
    کمی آن طرف تر می روم، دقتم را زیاد می کنم .
    کوچه هایی خالی و خلوت، بی سر و صدا، گویی در این شهر آدمی زندگی نمی کند و یا شاید همه عقیم شده اند و بچه ندارند، اما نه، اهالی اینجا بچه هایشان را به مهد می فرستند تا با رقاصی و پر شدن موسیقی های مختلف در ذهن بچه احساسات او را اشباع و یا انرژی اش را تخلیه کنند، ساعاتی که این کودکان در کنار خاله های مصنوعی و جذاب می گذرانند، تا وقتی پدر و مادر خسته و کوفته به منزل آمدند، بروند و به تماشای خستگی آنان بنشینند و با یاد خاله ها بزرگ شوند و به خود بگویند آیا می شود پدر و مادر من هم مثل خاله مهربان شوند؟!!!
    انرژی و جنب و جوش بچه ها به آدم انرژی می دهد و خستگی آدم را از تنش بیرون می کند، اما وقتی به ورای خشک و خالی از محبت این انرژی می اندیشم با خودم می گویم، همان بهتر که بچه هستند و این مسائل ذهنشان را خراش نمی دهد و به سادگی فراموش کرده و به بازیهایشان می پردازند.
    اما سئوالاتی می ماند
    از خودم می پرسم مگر همه چیز به این فراموشی و یا به ذهنیت کودک ختم می شود؟
    کودکی که در جمعی خارج از محیط مقدس خانواده بزرگ می شود و خیلی از مسائل را دور از چشم و تأیید والدین بصورت تجربی می آموزد.
     کودکی که روحش بدون آمادگی لازم و بدون آموزش صحیح با صحنه های دلخراش و محرک و منحرف و جذاب و شاید صحنه های عرفانی و عقلانی و ایمانی در کوچه و خیابان روبرو می شود.
    کودکی که اصلی ترین نقاط زندگیش توسط تربیت کسانی رقم می خورد، که نه از گذشته خودشان اطلاعی هست و نه از میزان باورها و اعتقادات مذهبی شان و نه نوع تربیت فرزندان خودشان!
    چطور می توان به تربیتشان اعتماد کرد و چطور می توان شاهد خوشبختی و عاقبت بخیری شان بود و چطور می توان در آینده، جامعه را به آنان سپرد؟
    آیا وظیفه پدران و مادران در قبال خدا و رسول و امام زمان و جامعه و انقلاب اسلامی، تولید نسل و بوجود آوردن فرزند و کمک به رشد جسمانی اوست؟
    آیا خدا برای هدایت بشر راهنما و نقشه ی راهی نفرستاده؟ یا چیزی از تربیت در نقشه راه و کلام راهنما دیده نمی شود؟
    خدا که کار ناقص نمی کند، نکند موج غفلت جامعه شیعه را می خواهد در بر بگیرد تا آینده و سرمایه و هستی این جامعه را در هم شکند!
    مگر می شود خدایی که برای ریزترین جزئیات زندگی بشر برنامه دارد، برای زمینه سازی رشد و تکامل او، طرحی ارائه نکرده باشد!
    گویا وقت آن شده که در خلوت خود بجای دیدن کوچه ها به این بنگرم که چرا خدا و فرستاده اش بر تشکیل جامعه مقدس و کوچکی بنام خانواده تأکید دارند و چرا تأکید فراوانی برای اجتماع مسلمین در خانه خدا شده؟
    خدای مهربان که به ما، هم جمع دوستانه را معرفی کرده، و هم پاتوق دیدار با سایرین را، اما این ماییم که از همراه و امکانات پیش بینی شده برای رشد و رسیدن به مقصود استفاده نمی کنیم.


  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   26   27   28   29   30   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی