داعیهداران روشنفکری خارجنشین که کینهتوزی و دشمنیشان با نظام دینی و اساس تشیع را کتمان نمیکنند و ادامه حیات و ارتزاق خود را در هتاکی و توهین به اعتقادات ملت مسلمان یافتهاند، نو به نو با دستاویز قرار دادن یکی از باورهای دینی و بی احترامی به مقدسات شیعه ابراز وجود میکنند. یک بار به وحی و قرآن خدشه میکنند و بار دیگر بر مقوله عصمت میتازند و از سویی همراه اربابان خود بر احکام فقهی و حقوقی حمله میکنند و یا جای دیگر عاشورا را هتک کرده و یا وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را خرافه دانسته و انکار میکنند و از این دست گفتارها و نوشتارها -که بیشک خاستگاه سیاسی دارد و نه علمی و دینی- در کلام اینان روز به روز فزونی مییابد.
در تازهترین این خوشخدمتیها شخصی که پیش از این اعتقاد شیعیان به امام دوازدهم ارواحنا فداه را به استهزا گرفته بود، به مسئله پیچیده «رجعت» پرداخته و با اشاره به خاطره بیان شده از یکی از مراجع، در نوشتاری به ظاهر مستند اما در واقع بیپایه و اعتبار (که در ادامه تفصیل داده خواهد شد) مساله رجعت را خرافه دانسته و در ضمن آن نیز به علمای شیعه اتهامات و توهینهایی نموده است.
او با تاکید و اهمیت بر این مطلب که مساله رجعت توسط شیعیان تنها با نقل اثبات شد است، سه مطلب اساسی بیان میکند:
ادعای اول: با آیات قرآن نمیتوان به سادگی رجعت را اثبات کرد. نویسنده در این بخش به تاویل آیات مربوطه میپردازد و منابع مورد استفادهاش تفاسیر اهل سنت و به خصوص تفسیر المنار است.
ادعای دوم: به روایتی از حضرت رسول(ص) استناد میکند به این مضمون که هر آنچه در بنیاسراییل رخ داده در امت من نیز واقع خواهد شد. نویسنده در این بخش شیوه تاویل را کنار گذاشته و تنها به ظاهر روایت استناد میکند و البته سایر روایات بحث رجعت را که به عقیده بزرگان شیعه در حد تواتر است را بیان نمیکند و آنها را جعلی و اسراییلیات و ساختگی میداند که یا از طریق ایرانیان و یا از جانب یهود به شیعیان غالی(!) رسیده است.
ادعای سوم: در بخشی دیگر به منشا و یا تبعات رجعت برای شیعه اشاره میکند و چون رجعت سبب تکفیر شیعیان میشود از نظر نویسنده باید خرافه دانسته شود! او همچنین اعتقاد دارد اعتقاد به رجعت نوعی غلو در مورد ائمه علیهم السلام است.
ادعای چهارم: بخش پایانی نوشتار یک بیانیه سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی است که غرض اصلی نویسنده از این نوشتار طولانی را عیان میکند که چگونه وی خود را به هر دری زده است تا اثبات کند آنچه امروز به عنوان حکومت شیعی در ایران میگذرد مبتنی بر یک سری خرافات و عقاید بیاساس است!
نقد و بررسی
امکان عقلی
قبل از ورود به بحث شایسته است بیان شود منظور از رجعت یعنی بازگشتن اهل بیت و برخی اموات دیگر به دنیا در هنگام ظهور امام زمان و قبل از شهادت ایشان. (محاضرات فی الرجعه، سید علی حسینی صدر، تهران، دلیل ما، ص7)
نویسنده در ابتدا، برای نقد مدعای رجعت بیان میکند «حتی یک دلیل عقلی بر وقوع رجعت وجود ندارد. تنها راه مدعیان، استناد به نقل است» شاید از این کلام این منظور بر آید که رجعت از نظر عقلی ممتنع است و چون حتی یک دلیل عقلی بر این امر وجود ندارد پس رجعت یک مساله ضد عقل است اما باید توجه داشت بر اساس آنچه حکما بیان کردهاند: «کل ما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعة الإمکان ما لمیذدک عنه قائم البرهان» (شرح منظومه، ملاهادی سبزواری، تهران، نشرناب، ج2، ص206) اگر علیه هر امر عجیبی دلیل قطعی عقلی و برهان قاطع اقامه نشده است آن را در ظرف امکان قرار داده و نبایستی شتاب زده قید امتناع بر آن زد. این شیوه عالمانه و بیغرض پرداختن به یک مساله است.
از سوی دیگر امکان رجعت امری غریب و بعید به نظر نمیآید به خصوص برای کسانی که به قدرت بیانتهای الهی اعتقاد دارند (انه علی کل شیء قدیر) و به آیات قرآن آشنا هستند. چنانچه خداوند متعال در پاسخ کسانی که قیامت را به سخره میگرفتند برای رفع این استبعاد آنها میفرماید: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ. قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة» (یس: 78و 79) در این آیه بیان میدارد همان گونه که اصل خلقت انجام شده است برای خداوند قدیر مرتبه دوم خلق استحالهای ندارد و چه حتی اینکه «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه» (روم:27) مساله رجعت هم این چنین است و بلکه شاید از منظر و دیدگاه انسانی سادهتر به نظر آید چه آنکه رجعت در همین دنیا رخ میدهد و عویصههای تفاوتهای دنیا و آخرت را ندارد.
علامه جوادی آملی در امکان رجعت از نظر عقل این گونه بیان میدارد: «بدن کسی که به تازگی مرده است نه اصل استعداد تعلق روح را به طور کلی از دست داده و نه مستعد دریافت روح دیگر است. از این رو تعلق روح قبلی به او نه با محذور فقدان اصل روبروست و نه با محذور تناسخ همسوست از این رو هر گونه احیای مجدد که طبق اراده الهی نقل شده است کاملا معقول و مقبول است» (تفسیر تسنیم، قم، اسرا، ج4 ص319، 1382). شاهد دیگری بر امکان رجعت (و زنده شدن مردگان در همین دنیا) وقوع آن است چه آنکه «ادل الدلیل علی امکان الشیء وقوعه». اما در مورد وقوع این امر؛ نویسنده مطلب پس از آن که بیان میکند دلیلی عقلی بر امکان رجعت نداریم، به بیان دلایل نقلی میپردازد (که در ادامه به آن پرداخته میشود) اما جالب اینجاست از بیان یکی از محکمترین آیاتی که مورد استدلال علماست (نگاه کنید محاضرات فی الرجعه، ص42) صرف نظر میکند! آیه مورد نظر آیهای است که بیان معجزه حضرت عیسی(ع) در احیای اموات میباشد. «و احیی الموتی باذن الله» (آلعمران: 49) بنا بر این آیه مبارکه، زنده شدن مردگان به دست عیسای روح الله (علی نبینا و علیه السلام) به اذن الهی تحقق یافته است و لذا هنگامی که دم عیسوی میتواند با اذن خدا میتی را به حیات باز گرداند آیا رجعت مومنان به طور مستقیم از جانب خدا یا توسط ملکی مقرب یا یک انسان کامل و ولی الله چرا دور از ذهن باشد؟
اما چرا نویسنده مطلب از استناد به این آیه خودداری نموده است؟ میتوان با نگاهی خوشبینانه بنا را بر عدم تتبع کافی او در این باره گذاشت که البته از شخصی که سواد و تخصصی در امور دینی ندارد و با غرض و مرض قلم میچرخاند و هدفش بیان حقایق نیست، این امری عادی به نظر میرسد. اما از سوی دیگر شیوه نگارش و استنادات نویسنده راه دیگری را برای ذهن باز میکند؛ توضیح آن که وی در بیان آیات:
اولا: بیان میدارد: «آیات قرآن تأویل پذیرند. در طول تاریخ آیاتی که با عقل یا علم تجربی تعارض داشته، توسط مفسران تأویل شدهاند. بدین ترتیب، آیاتی که از زنده شدن مردگان در امتهای گذشته خبر میدهند را میتوان/باید(؟) «ناواقعگرایانه» تفسیر کرد. آن آیات، حقیقت (صدق به معنای انطباق با واقع) را بیان نمیکنند، بلکه اهداف هدایتی/تربیتی دارند. حداقل آن است که عقل تجربی چنان مدعایی را تکذیب میکند و فقط و فقط با استناد به ظواهر متون مقدس دینی میتوان چنان مدعیاتی را مطرح ساخت. عقلانی بودن دین، چارهای جز تأویل آیات یاد شده باقی نمیگذارد».
ثانیا: نویسنده با مراجعه به تفاسیر اهل سنت سعی نموده است تفاسیری متفاوت با آنچه نظر شیعه است را در اذهان جای دهد. با این دو مقدمه بیان آیه احیای اموات توسط حضرت عیسی(ع) باعث نقض هر دو غرض بالا میشود یعنی این آیه قابل تاویل نیست و معجزهای است که همگان به آن اذعان دارند و تنها مخصوص شیعیان هم نیست بلکه تمام مسلمین و حتی سایر ادیان نیز به ان اعتقاد دارند! از این رو برای فرار از یک بحث علمی و دقیق، نویسنده به برخی موارد اختلافی پرداخته تا با نوعی استبداد فکری مطلب خود را به کرسی بنشاند و این همان بیپایگی مطلب را نشان میدهد که قبلا به آن اشاره شد. با فرض اینکه همه آیات مربوط به رجعت قابل تاویل و روایات نیز مخدوش باشند همین آیات فوق الذکر بر امکان و وقوع رجعت کفایت میکند.
دلیل نقلی
1- آیات
اما آیاتی که نویسنده به آن اشاره کرده است و به نقد آن پرداخته است: الف) آیه259 سوره بقره: «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ؛ یا مثل آن مردى که بر دهکدهاى گذر کرد که با وجود بناهایى که داشت از سکنه خالى بود، از خود پرسید خدا چگونه مردم این دهکده را زنده مىکند پس خدا او را صد سال بمیرانید، آن گاه زندهاش کرد و پرسید چه مدتى مکث کردى؟ گفت: یک روز و یا قسمتى از یک روز خداوند فرمود: (نه) بلکه صد سال مکث کردى، به خوردنى و نوشیدنى خویش بنگر که طعمش در این صد سال دگرگون نشده و به دراز گوش خویش بنگر، (ما از این کارها منظورها داریم یکى این است که) تو را آیتى و عبرتى براى مردم قرار دهیم استخوانها را بنگر که چگونه آنان را برمىانگیزانیم و سپس آنها را با گوشت مىپوشانیم همین که بر او روشن شد که صد سال است مرده و اینک دوباره زنده شده گفت: مىدانم که خدا به همه چیز توانا است».
نویسنده با استشهاد به کلام صاحب تفسیر المنار این آیات را نوعی تمثیل میشمرد؛ «رشید رضا در تفسیر المنار آن را حقیقی/واقعی به شمار نمیآورد، بلکه مدعی تمثیلی بودن آن است. رشید رضا گفته است که ماجرای اصحاب کهف و این آیه، داستان واحدی را بیان میکنند. فرد یاد شده، به مدت یکصد سال به خواب رفت. بدین ترتیب، مسأله تحقق مرگ و حیات مجدد در دنیا حل میشود.» اما علامه طباطبایی در نقد تفسیر المنار در ذیل همین آیه آورده است: «لیکن ما نفهمیدیم چگونه ممکن است «مردن» در آیه شریفه را حمل بر بیهوشى کرد، و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه نمود، چون به فرض اینکه قبول کنیم داستان اصحاب کهف از قبیل بیهوشى بوده، صرف شباهتى که بین این دو داستان هست مجوز آن نمىشود که این را به آن اقتباس کنیم، با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه«اماته» نیامده، تنها فرموده:«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً» ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم (کهف: 11)، (ولی در آیه مورد بحث صریحا فرموده: خدا او را صد سال میراند.) و آیا این قیاس نیست؟ آن هم قیاسى که اصحاب قیاس نیز آن را حجت نمىدانند، زیرا قیاسى که اصحاب قیاس معتبر مىدانند قیاس موضوع بىدلیل است بر موضوعى که دلیل دارد، نه قیاس در جایى که خودش دلیل دارد. به علاوه اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشى را بعد از صد سال به حال آورد، چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ چون بین خارق العادهها فرقى نیست. معلوم مىشود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال مىداند، در حالى که هیچ دلیلى بر محال بودن آن ندارد، و سخن کوتاه اینکه: دلالت آیه شریفه«فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ...» با در نظر گرفتن آیه قبلى«أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ» و نیز آیه بعدى«فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ»، و آیه«وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظام» بر اینکه شخص مزبور واقعا مرده، و بعد از صد سال زنده شده، جاى هیچ تردیدى نیست.»
علامه جوادی آملی نیز همچون استادش کلام صاحب المنار به بوته نقد میگذارد و میفرماید: «آنچه از ظاهر این آیه برمیآید جریان واقعی است نه تمثیل که برخی آن را محتمل دانستهاند. پیش از پاسخ، تذکر این نکته سودمند است که افکار وهابیت بر انکار معجزه از پیامبران و بندگان صالح خدا استوار است و آنان در برخورد با آیات قرآن، چارهای جز تفسیر به رأی و تحریف حقایق آن ندارند، همانگونه که بیش از بیست نوع معجزه بیان شده در سوره بقره را به شکلی توجیه میکنند. انحراف از راه ولایت و پیروی نکردن از مفسران حقیقی قرآن، انسان را به چنین دامهایی میافکند، بنابراین پیش از مطالعه تفاسیر، باید مبانی اعتقادی خود را محکم کرد تا دیدن سخنان فریبنده سبب انحراف و ایجاد شبهه نگردد؛ ... در پاسخ آن سخن باید گفت هرچند قرآن کریم عنوان «توفی» را بر خواب اطلاق کرده و نوم قسمی از وفات است؛ لیکن سخن و احتمال یاد شده را قیاس میتوان نامید؛ یعنی تشبیه موضوعی به موضوع دیگر یا حادثهای به حادثهای دیگر؛ غافل از آنکه تشبیه، نیازمندِ وجه اشتراک است و هیچگونه جهت مشترکی میان دو حادثه یاد شده نیست، زیرا در جریان اصحاب کهف، سخن از «رُقود» است: «وتَحسَبُهُم اَیقاظًا وهُم رُقود» (کهف:18) یعنی آنان خفتگاناند؛ ولی بیدار پنداشته میشوند. پس قرآن مجید به خواب رفتن آنها را تصریح میکند؛ ولی در آیه مورد بحث به صراحت از مردن شخص یاد شده سخن میگوید: «فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام» و هیچ دلیلی بر توجیه و برگرداندنِ لفظی از معنای ظاهر خود نیست. پس از تصریحِ قرآن کریم به وقوع مرگ و زندگی مجدد در نشئه طبیعت، انکار آن نشان انحراف فکری و عقیدتی است. در تثبیت این موضوع (وقوع مرگ و زندگی مجدد در عالم ماده) شاهدی نیز در آیه هست و آن پرسش وی از چگونگی زنده کردن مردگان و معاد است: «اَنّی یُحیی هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها»، بنابراین باید پاسخ عملی خداوند نیز مناسب با آن سؤال باشد؛ یعنی با مرگ و زنده کردن وی در این دنیا، او را به عینالیقین و علم شهودی برساند نه با خواباندن درازمدت و بیدار کردن بعد از آن.» (تفسیر تسنیم، قم، اسرا، ج12، ص266، 1386)در توضیح کلام علامه طباطبایی و علامه جوادی باید این امر را اضافه نمود آیه مورد بحث با دو آیه قبل و بعد خود تناسب دارد ازا ین رو این دو مفسر بزرگ با توجه به سیاق آیات این گونه استدلال کردهاند. داستان زنده شدن پرندگان توسط حضرت ابراهیم(ع) در همین آیات سه گانه است که بر امکان و وقوع زنده شدن مردگان دلالت دارد و به دلیل شهرت این داستان از بیان آن صرف نظر میکنیم. ب) آیات 55 و 56 سوره بقره: «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛ و چون گفتید: اى موسى تو را باور نکنیم تا خدا را آشکار ببینیم در نتیجه صاعقه شما را بگرفت در حالى که خود تماشا مىکردید آن گاه شما را از پس مرگتان زنده کردیم شاید سپاس بدارید».
نویسنده بار دیگر نقد قبلی را اینجا از زبان آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی تکرار میکند که پاسخش در عبارت علامه آشکار شد. افزون بر اینکه آلوسی در تفسیر فقط احتمالات موجود را بررسی میکند و این به معنای این نیست از معنای اصلی و ظاهری آیه دست بکشیم (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص264) چنانچه نویسنده در مورد استناد به ملاصدرا نیز به چنین حیلهای تمسک میجوید و میگوید: «صدر خداشناسان- ملاصدرا- هم گفته است که بعد از تقاضای رویت، حالتی شبیه غشیه و سقوط، آن هفتاد تن را فرا گرفت و با چشم دل جمال خدا را نگاه میکردند و آنگاه خداوند به دعای موسی آنها را از این ضیق شبیه مرگ برانگیخت و واژه موت و مانند آن بر این حالت نیز اطلاق شده است». اما با مراجعه به کلام ملاصدرا متوجه می شویم انچه ایشان در ذیل آیه بیان کرده است «ثمّ إحیائهم بعد الموت لیتوبوا» و یا در معنای صاعقه دو قول مطرح میکند که صاعقه به معنای موت یا سبب موت است که البته ایشان قول دوم را اولی میداند «فهی سبب الموت». اما آنچه نویسنده به آن اشاره کرده این مطلب است که ملاصدرا با لفظ «لایبعد» آورده است، به این معنا که علاوه بر معنای اصلی آیه که موت (یا سبب موت) و قتل است بعید نیست تفسیری عرفانی از آن ارائه داده و بطن دیگری از بطون آیه را هویدا ساخت. روشن است چنین تفسیری از قرآن که لایههای زیرین آیات را بیان مینماید امری است که در میان علما و به خصوص عرفا رایج است و استناد به یک بخش از این تفاسیر و ندید گرفتن و یا انکار لایههای سطحی آن نمیتواند عالمانه و مدقانه باشد. (تفسیر قرآن الکریم، تهران، بنیاد حکمت صدرا، ج4، ص 1327، 1389) ج) آیه 243 سوره بقره: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایَشْکُرُون؛ مگر داستان آنان که هزاران نفر بودند و از بیم مرگ، از دیار خویش بیرون شدند نشنیدى که خدا به ایشان گفت بمیرید، آن گاه زندهشان کرد که خدا بر مردم کریم است ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمىکنند».
بار دیگر نویسنده به تفسیر المنار استناد میکند که «آن را قضیهای خارجی به شمار نمیآورد، بلکه میگوید داستان تمثیلی (مرگ و حیات به معنای مرگ و زندگی معنوی) است». علامه طباطبایی در ذیل آیه کلامی انتقاد آمیز به صاحب المنار دارد و بیان داشته است: «این گفتار زمانى قابل قبول است که اولا یا به طور کلى معجزات و خوارق عادات را منکر شویم، و یا بعضى از انحاى آن را (چون مرده را زنده کردن) و ما در بحث پیرامون معجزه آن را اثبات نمودیم، علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است، و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم، هیچ مسلمانى نمىتواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انکار نماید». و بعد سه اشکال دیگر را نیز مطرح نموده و در آخر میفرماید: «پس حق مطلب این شد، که ظاهر آیه مورد بحث مىرساند که در مقام بیان یک سرگذشت است، و اى کاش از این مفسر مىپرسیدیم این چه بلاغتى است که گویندهاى کلامى بگوید که ظهور در قصه و واقعهاى دارد ولى منظور خود گوینده آن معناى ظاهرى نباشد، بلکه یک معناى خیالى و خالى از حقیقتى باشد که به عنوان تمثیل در قالب یک قصه ریخته باشد؟. علاوه بر اینکه شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طورى بزند تا از غیر مثال مشخص باشد، هم چنان که مىبینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را مىآورد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا» (جمعه: 5) «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی» (بقره: 17) «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (یونس:24) و تعبیرات دیگرى نظیر اینها، که در همه آنها کلمه مثل را مىآورد، تا از قصه مشخص باشد.» د) آیه 72 و 73 بقره: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ یُریکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون؛ و چون کسى را کشته بودید و در باره او کشمکش مىکردید و خدا آنچه را نهان میداشتید آشکار کرد گفتیم پارهاى از گاو را بکشته بزنید خدا مردگان را چنین زنده مىکند و نشانههاى قدرت خویش بشما مىنمایاند شاید تعقل کنید». نویسنده در ذیل این آیات باز هم رشید رضا را به میدان میفرستد و میگوید: «صاحب المنار موضوع را حقیقی/واقعی به شمار نمیآورد. به گفته او، آیه هیچ دلالتی بر زنده کردن مرده ندارد، بلکه کذلک یحی الموتی همانند «و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا» (مائده: 32) و «ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب» (بقره: 179)»
علامه جوادی آملی در نقد این پندار میفرماید: «ظاهر آیه مورد بحث ایناست که پس از ذَبْح گاو و زدن بعضی از آن به بدن مقتول، آن قتیل زنده شد و خداوند احیای مردگان را از این راه گوشزد میفرماید. زنده شدن مرده در دنیا محذور عقلی ندارد و قانون محاوره ایناست که ظاهر لفظ هنگامی که دلیل معتبر عقلی یا نقلی برخلاف آن نباشد، حجّت است و صرف استبعادْ صارف از معنای ظاهر آن نیست؛ بهویژه آنکه اساس اعجاز بر خرق عادت است و چیز غیرعادی هرچند بعید به نظر میرسد، ولی با قیام حجّتْ مقبول قرار میگیرد. برخی از راه استبعاد زنده شدن مرده و بعضی به زعم استحاله آن، آیه مورد بحث را طبق خواسته خود که برخاسته از تحقیق علمی نبوده، معنا کردند که کاملاً قابل نقد و تزییف است. ناصوابی این پندار در ایناست که ظاهر احیاء همان حیاتبخشی حقیقی است و منظور از آن، حیات متعارف و محسوس است و حمل آن بر حیات معنوی، نظیر «من أحیاها فکأنّما أحیا الناس جمیعاً» یا حمل آن بر حفظ حیات محسوس و جلوگیری از هدر دادن آن بهوسیله نزاع، مانند: «ولکم فی القصاص حیوة یا أُولی الألباب»، نیازمند قرینه است. هیچ تردیدی نیست که ظاهرِ «کذلک یحیی الله الموتی» دو چیز است: یکی آنکه احیایی در خارج اتفاق افتاد و خداوند مردهای را زنده کرد و دیگری آنکه احیای معاد و آخرت نظیر احیای مبدأ و دنیا امکانپذیر است و خداوند قادر است مردهها را در قیامت زنده کند؛ چنانکه در دنیا زنده کرد و هیچ فرقی بین زنده کردن یک نفر و زنده کردن چندین نفر نیست: «ما خلقکم ولابعثکم إلّاکنفس واحدة» (لقمان:28) بنابراین، تردیدی در ظهور آیه در احیای حقیقی و زهوقپندار مزبور نیست. (تفسیر تسنیم، 5ج، ص206)
وی آنگاه با بیان این چند آیه به زعم خود ظفرمندانه نتیجه میگیرد: «همین چند نمونه به خوبی نشان میدهد که حتی آیات قرآن را هم به سادگی نمیتوان حمل بر مدعای رجعتگرایان نمود». بر مبنای این استدلال هر آنچه را نتوان به سادگی اثبات نمود باید رد نمود! در حالیکه اولا بطلان این کلام روشن است و در ثانی برای به اصطلاح روشنفکری که نه سواد دینی دارد و نه ادب نوشتن و نه دغدغه تحقیق و تحفص اثبات این امور نه تنها ساده نیست که شاید محال به نظر آید اما هنگامی که کار به دست کار بلدان این عرصه میافتد آشکار میشود اثبات این امور چندان هم دشوار نیست. البته معما چو حل گشت آسان شود. همچنین بسیاری از مسایل علمی است که به سادگی اثباتپذیر نیست، آیا باید آنها را رد نموده و صورت مسئله را پاک کرد؟
نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]