سفارش تبلیغ
صبا ویژن







هر کس در تهران چند روزی را سپری کرده باشد، احتمالا این احساس مشترک را لمس کرده که گاهی اوقات، علی الخصوص جمعه‌ها، دلش از این شهر شلوغ و بی‌درو پیکر گرفته و دنبال جائی می‌گردد برای راحت‌شدن و رها‌شدن از دل‌بستگی‌های مادی و دنیوی. جائی که بتواند به تو آرامشی ببخشد که تو را از این جهنمی که مثل همه هم‌شهری‌هایت در آن غوطه‌وری رهائی بخشد.

من نیز برای خودم گوشه‌ی خلوت و آرامش‌بخشی پیدا کردم که در سه‌چهار سال گذشته، بارها بارها آرام‌بخش دل ناآرامم بوده. خلوتی کنار چند شهید گمنام که به نظرم ارج و قربی بالاتر از سایر شهدای گمنام نزد خداوند متعال داشته و دارند.

سال 85 بود. درست همان روزهائی که هرجا در هر دانشگاهی می‌خواستند شهدای گمنام را دفن کنند، عده‌ای که بوئی از شهید و شهادت نبرده بودند، تمام همت خود را جمع می‌کردند تا جلوی ساختن آرامگاهی برای چند تکه استخوان برجا مانده از شهیدان را بگیرند.

 


ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • - پرده اول:

    رفته بود عمره... وقتی می‌رفت دو تا جامه‌دان داشت، وقتی برمی‌گشت پنج تا! تازه خیلی خوب بود! انتظار بیشتر از اینها ازش می‌رفت! خیلی رعایت کرده بود و به حداقل خرید اکتفا نموده بود. همسرش را هم منع کرده بود از هرگونه خرید لاضرور! اما من که دل خونی داشتم از این عرب‌های "أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا" نتوانستم جلوی زبان دل بگیرم و داغ دل بر زبان جاری کردم. اما با کمال تعجب دیدم خودش دلی خون‌تر از من دارد...

    -         اونجا چند تا بازار بود که تقریبا هفتاد هشتاد درصد مشتری‌هاش ایرانی بودند. اصلا غیر از ایرانی‌ها سایر مسلمانها خرید چندانی در سفر حج ندارند. باور کن اگر ایرانی‌ها مکه نرند یا از مکه و مدینه خرید نکنند این وهابی‌ها پولی برای سرکوب شیعه در بساط نخواهند داشت...

    فکر می‌کنم راست می‌گفت! بعضی از ما چند بار به سفر عمره مستحبی می‌رویم، و برخی هم اگر قانون جدید اعمال نشده بود، چند مرتبه در تمتع شرکت می‌کردیم. شاید پولی که وهابیت از جیب ما شیعه‌ها عایدش می‌شود بیش از سایر مذاهب باشد!

    - پرده دوم:

    سالها بود عربستان می‌خواست سرکوبشان کند، اما گویا نمی‌توانست بهانه‌ای برای مداخله مستقیم پیدا کند. به هر حال وجود مرزهای بین‌المللی بین یمن و عربستان، مانع بزرگی بود. اما وقتی گسترش شیعه در جنوب عربستان غیر قابل کنترل شد، چاره‌ای برای وهابی‌های ریاض باقی نماند.

    توطئه از آنجا شروع شد که تنی چند از پلیس یمن به بهانه‌ی بازرسی به منزلش رفتند و بعد هم گفتند بازداشت است. از خانه بیرونش بردند و سپس جلوی روی خانواده‌اش شهیدش کردند و بعد مدعی شدند در حال فرار مضروبش کرده‌اند.

    پدر پیری بود که مانع شده بود از این که قبایل الحوثی که بیشترشان از او حرف‌شنوی داشتند اسلحه به دست شوند. اما وقتی کشته شد، گویا چاره‌ای جز دست بردن به سلاح نبود.

    حالا فرصت برای وهابیت فراهم بود. وهابیتی که پنجاه سال است در سومالی، همسایه‌ی دریائی یمن، ریشه دوانده، اذناب خود که موسوم به الشباب سومالی هستند را وا می‌دارد تا با مجاهدین یمن اعلام همبستگی کنند. از اینجای داستان، امریکا هم وارد معرکه می‌شود تا مثلا با تروریسم منطقه‌ای وارد مبارزه شود. این همان چراغ سبزی است که عربستان منتظر آن بود.

    اما ما در ایران...

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی : مکّه، یمن، زاریا
  • ماجرای مصرف!»
    89/6/1 5:27 ص

    می‌خواست بره عمره دانشجوئی... اما اینجور که خودش می‌گفت منصرفش کرده بودن. گریه می‌کرد و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. ندیده بودم یک مرد! جلوی چشم دوستاش اینطور گریه کنه. معلوم بود بدجور دلش شکسته...

    هرچقدر بچه‌ها ازش پرسیدن که چرا خانوادت مخالفت کردن بری عمره، هیچ حرفی نزد. اما با من که این حرف‌ها رو نداشت. ندارتر از این حرف‌ها بودیم با هم!

    بالاخره یه جای خلوت گیرش آوردم. دو سه روزی از گریه‌هاش می‌گذشت. بهش گفتم نگفتی پسر؟! چی شد که منصرفت کردن؟! آهی از عمق وجود کشید و گفت: بی‌پولی سید! بی‌پولی!

    - ای کاش داشتم بهت قرض می‌دادم می‌رفتی...

    - نه سید! راضی به قرض نیستم. چون میدونم حالا حالاها نمی‌تونم پسش بدم!

    - تو که عمره دانشجوئی برات خرج اولیه‌ای نداره! بار مالی‌ای به دوش خانوادت نمی‌گذاره که!

    کمی سکوت کرد! باز هم آه سردی کشید و گفت: تو اگر بری، دست خالی، بی سوغاتی برمی‌گردی؟!

    فکر که کردم، دیدم راست می‌گه! البته!

    از اون روز ذهنم مشغول بود. دائم به این سوال فکر می‌کردم که چرا باید سنت‌های حاکم بر فرهنگ ملّت ما چنان با مصرف‌گرائی و مصرف‌زدگی آلوده شده باشه که این جوان، شرم داشته باشه از این که بره مکه و دست خالی برگرده!

    حالا از سفر زایرتی- تجارتی حج که بگذریم، امور خیلی واجبتری در جامعه ما هست که به خاطر سنت شدن مصرف! – بخوانید مصرف‌زدگی- معطل مانده! چقدر جوان مجرد می‌شناسم که یا به خاطر نداشتن پول کافی می‌ترسد از عروسی، که مبادا نتوانند مراسمی درخور و شایسته بگیرند که دهان آشنایان را به اصطلاح ببندد! یا پولشان برای خرید طلای عروس و خرید عقد امثالهم کفایت ندهد! با این وضع اقتصادی هم اگر بخواهد پول کافی جمع کند باید زمانی ازدواج کند که دیگر نه نیاز جنسی‌اش مثل سابق است و نه نیاز روانی‌اش، و ازدواج برای چنین آدمی می‌شود یافتن یک آشپز خوب که پرستار بچه قابلی هم باشد!

    از آن بدتر اوضاع دختری است که باید برای ازدواج منتظر بماند تا پدرش پس از پرداخت اقساط مربوط به عروسی خودش و خرید خانه و سایر مخارج زندگی، تازه فرصتی پیدا کند که پولی جمع کند برای جهازیه دختر دلبندش! که مبادا دخترکش به خاطر نداشتن چهارتا کاسه بشقاب بیشتر و یا ساید‌بای‌ساید نبودن یخچالش در مقابل خواهر شوهر احساس سرشکستگی کند!

    به راستی آیا چنین مسائلی حقیقتا رسم و سنت ما ایرانی‌ها بوده؟! من که اینطور فکر نمی‌کنم! اما متاسفانه امروزه مصرف‌گرائی و مصرف‌زدگی به سنتی زشت و کریه برای جامعه ما مبدّل شده و بسیاری از اختلافات امروزین به خاطر وابسته بودن آبروی چندین و چندساله و جایگاه اجتماعی ما به مصرف ماست!

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • از که بنالم؟!»
    89/5/24 7:46 ع

    تحلیل‌های زیادی از وقایع بعد از انتخابات سال 88 نوشته شد و بسیاری، چه موافق و چه مخالف دولت، از منظر خود وقایع را بررسی کردند و سعی کردند از این نمد کلاهی برای خود و جریان متبوع خود ببافند.

    اما ما بی‌جریانها هم حرفهائی داریم! خیلی حرف‌ها داریم که بزنیم. فارغ از دغدغه‌های سیاسی، و بدون دلبستگی به این و آن و نفع و ضررمان!

    از نظر من تمام مردم، چه مخالف و چه موافق جنبش سبز، یک هدف داشتند: بهتر زیستن! حال یکی بهتر زیستن را در این می‌بیند که دولتی روی کار بیاید که فشارهای سیاسی و اقتصادی کمتری بر کشور حاکم شود، و عده‌ای در مقابل، بهتر زیستن را در این می‌بینند که عزت کشور حفظ شود و خائنین به آرمانها به روی کار نیایند. طبیعتا اختلاف سلیقه‌ای در همین حد نباید منجر به ایجاد شکاف عمیقی در جامعه می‌شد. اما ظاهرا دلائل دیگری وجود دارد که بر ایجاد این شکاف دامن زد.

    ریشه‌ی شکاف به وجود آمده، بر خلاف تصور عمومی‌ای که وجود دارد، حمایت از این آقا یا آن آقا نبود! اصولا حبّ این فرد یا آن فرد نمی‌توانست چنین شکافی به وجود بیاورد. مسئله بغض بود و نه حب! عده‌ای به خاطر زخم‌هائی که از اشتباهات برخی آقایان دولتی خورده بودند،‌ دلشان از دولت خون بود، و عده‌ای هم که جریان مخفی در پشت سر کاندیدای مخالف را می‌شناختند، خونشان از دست آنها به جوش آمده بود. به همین دلیل من بیشتر بر این باورم که اکثر جنبش سبزی‌ها حتی حامی موسوی هم نبودند، و اکثر مخالفان جنبش سبز هم موافق همه اقدامات احمدی‌نژاد نبودند.

    به عبارت دیگر به جای این که بگوئیم احمدی‌نژاد بیست و چهار میلیون رای آورد، بهتر است بگوئیم احمدی‌نژاد سیزده میلیون مخالف داشت! و همچنین به جای اینکه بگوئیم موسوی سیزده میلیون رای آورد بهتر است بگوئیم بیست و چهار میلیون مخالف داشت!

    حال در میان این معرکه بیا و اثبات کن که هرچه احمدی‌نژاد انجام می‌دهد را نباید به اسم نظام نوشت! اصلا اگر کسی حامی نظام باشد و هوشمند هم باشد باید حواسش به این باشد که مبادا نظام را به احمدی‌نژاد گره بزند! مگر خود بدنه نظام تماما با ایشان هم عقیده‌اند؟! مگر این نیست که هیچ کس از درون نظام، سخنان مشائی در مورد مکتب ایران را تائید نمی‌کند؟!

    در این میان ما هم شده‌ایم چوب دو سر طلا!(همان چوب دو سر نجس سابق!) از طرفی وقتی می‌گوئیم از اوضاع فعلی کشور، و اقداماتی که عده‌ای به اسم نظام و انقلاب و تفکر انقلابی انجام می دهند، دلخوریم، می‌گویند ضد نظام حرف می‌زنی! از سوئی وقتی می‌گوئیم راه اصلاح‌خواهی، این مسیری که برخی رفته‌اند نیست، می‌گویند مزدور نظام هستی!

    خداوندا تو شاهدی که در مسیری که می‌رویم، نه تعلّق خاطری به این داریم و نه دلبستگی به آن! من و جوانانی چون من، فقط سعی کرده‌ایم حقیقت انقلاب اسلامی را عمیقا بفهمیم، و حالا که فهمیده‌ایم نمی‌توانیم بی‌توجه از کنارش بگذریم.

    نه می‌توانیم مثل برخی خواص، بی‌توجه به وضع کشور، فقط به صرف انتقاداتی که داریم، به مواضع سیاسی بین‌المللی کشور لطمه بزنیم، و نه می‌توانیم مانند عده‌ای که کورکورانه از یک جناح حمایت می‌کنند، تمام اشتباهات دولت را توجیه کنیم...

    به که بگوئیم درد خود را؟! دردی که در دل می‌کشیم و دم بر نمی‌آوریم...


    اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا ... و غیبة ولینا ... و قلة عددنا ... و شدة الفتن بنا ... و تظاهر الزمان علینا...


    خداوندا، نزد تو شکوه می‌آوریم، از نبودن پیامبرمان... و از غیبت سرپرستمان... و از کمی تعدادمان... و از شدت آزمونی که بر ما می‌رود... و از پشت کردن زمانه بر ما...

     



  • کلمات کلیدی :
  • نمایشگاه قرآن!»
    89/5/18 4:16 ص


     

    خدائیش نعمتی است این بیکاری! اسمم بیکار است اما بر خلاف عنوان، در طول این مدت بیکاری می‌توانی به کارهائی بپردازی که مدتها بود دلت می‌خواست و نمی‌توانستی.

    یکی از همین کارها برای من، ارتباط بیشتر با قرآن و ارتباط سینه به سینه با دوستداران مفاهیم قرآنی بود. سالها بود که دلم می‌خواست به نمایشگاه قرآن بروم اما فرصتی دست نمی‌داد. آنقدر درگیر زندگی روزمره بودم که نمی‌رسیدم به علائق شخصی‌ام بپردازم.

    اما حالا برای من فرصتی دست داده تا در کنار این فرصت بیکاری اسمی، و ضمن تامین معاش، کارهائی را انتخاب کنم که به علائق شخصی‌ام نزدیک‌ترند. مثل همین نمایشگاه قرآن!

    مدتی هست که با دوستانم در دانشکده علوم اقتصادی در ارتباط مداوم هستم و گاه‌گداری با هم همکاری‌هائی هم داریم. البته قرار بود بروم و یک سالی در این دانشکده مشغول به فعالیت در حوزه اقتصاد اسلامی شوم. اما حالا که هنوز چیزی معلوم نیست و وضعیت کار بنده در بیکاری معلّق مانده است، بهتر دیدم از این برهه زمانی استفاده کنم و لااقل در دوره‌هائی مثل صدر و یا فعالیتهائی مثل نمایشگاه قرآن با دوستانم در مرکز رشد اندیشه‌های ناب (رانا) معاونت دانشجوئی و فرهنگی دانشکده علوم اقتصادی همکاری کنم.

    علّت حضور این مرکز در نمایشگاه قرآن هم برای خودش جالب است! سال گذشته اسم این مرکز "دفتر گسترش معارف قرآنی" بود و حالا به دلیل برخی مسائلِ مگو! نامش بالاجبار به "مرکز رشد اندیشه‌های ناب" یا همان "رانا" تغییر کرده. این دفتر، که از سه سال قبل، فعالیت قرآنی‌ش را زیر نظر دوستانی چون محمدرضا اسمعیلی، قاری برجسته قرآن و همکلاسی عزیزم شروع کرده بود، حالا به واسطه حضور دوستانی چون سید رضی و آقای رمضانی، عزمش را بر اشاعه و رشد اندیشه اقتصاد اسلامی جزم نموده و هر روز، به‌تر از دیروز به پیش می‌رود. بنده نیز در کنار این دوستان، در دوره صدر و در برگزاری نمایشگاه، هرچه در توان دارم در طبق اخلاص خواهم گذاشت.

    در نمایشگاه قرآن امسال، که از دیروز رسما کار خود را آغاز کرده، در بخش دانشگاهی، غرفه‌ای به دانشکده علوم اقتصادی اختصاص پیدا کرده که قرار است در آن علاوه بر ارائه گزارشی از عملکرد قرآنی دانشکده، مباحثی در مورد اقتصاد اسلامی و قرآن هر روزه توسط اساتید مدعو، در ساعات از پیش تعیین شده ارائه شود. از دوستانی که علاقه‌مند به شنیدن مباحثی در باب اقتصاد اسلامی هستند دعوت می‌کنم به ما سری بزنند تا ما هم از حضور این دوستان مستفید شویم.


    بنده هم قرار است در طول ایام برگزاری نمایشگاه، به عنوان کارشناس اقتصاد اسلامی، به صورت تمام وقت پاسخگوی سوالات حضار باشم. البته اگر بلد باشم به سوالات پاسخ درخوری بدهم!

    راستی... این هم تحفه امروز بنده!

     

    پ.ن.:

    1- منتظر همه‌تان هستم!

    2- از صاحب وبلاگ صدای سکوت هم شخصا دعوت می‌کنم به نمایشگاه و غرفه ما افتخار بدن و روزی رو برای ارائه مباحثی در مورد اقتصاد اسلامی و قرآن کریم اختصاص بدن تا هم من و هم سایر مخاطبان ایشون از نظرات ایشون بهره‌مند بشیم!



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی