سفارش تبلیغ
صبا ویژن








به نقل از وبلاگ حقیقت محض

چند روز پیش از این با یکی از دوستان خارجی‌ام که یک سالی هست در ایران به سر می برد، در کافی‌شاپی در حوالی میدان تجریش نشسته بودیم و از این در و آن در سخن می گفتیم. من که رو به دیوار نشسته بودم متوجه اطرافم نبودم. اما ناگهان متوجه شدم گویا دوستم از چیزی ناراحت است.

سرم را که برگرداندم دیدم خانمی پشت سر ما نشسته و در حال کشیدن سیگار است. با لبخندی حاکی از آگاهی‌ام از علت ناراحتی‌اش، نگاهی به دوستم انداختم و گفتم: دود سیگار اذیتت می‌کند؟


سری تکان داد و با خیال راحت از اینکه طرف مقابل از مکالمه‌ی انگلیسی ما سر در نمی‌آورد گفت: در کشور من، حتی مردها هم در یک مکان عمومی به خود اجازه نمی‌دهند سیگار بکشند. تنها اگر رستورانی محلی کنار پنجره برای سیگاری‌ها اختصاص داده باشد، سیگاری‌ها به خود اجازه کشیدن سیگار می‌دهند. خانم‌ها که اصلا! اصولا خانم‌ها در جامعه‌ی من کسر شأن‌شان است که سیگار بکشند. خانمی که سیگار به دست باشد غالبا بدکاره تلقی می‌شود...

ادامه مطلب...

به نقل از وبلاگ حقیقت محض

 

طی چند روز گذشته صحبت‌های زیادی در مورد حفظ حریم‌های اجتماعی و اخلاقی مطرح بوده و حتی بحث‌هایی راجع به زلزله و امثالهم هم بیان شده و به موضوعات و معضلات اجتماعی ارتباط داده شده است.

اما خیلی کم دیده شده کسی واقعا بخواهد بحثی علمی و کاربردی در مورد چگونگی مبارزه با معضلات اجتماعی ارائه دهد. شاید به همین دلیل بود که ترجیح دادم خود دست به کار شوم.

اگر بخواهم تمام سخنم را خلاصه کنم باید به همین جمله کفایت کنم که از نظر بنده اگر حیاء مهمتر از حجاب نباشد، اهمیتش کمتر از حجاب هم نیست. حیاء از ریشه‌ی حیّ، به معنای زنده نگاه داشتن چارچوب‌های اجتماع است. بر عکس حجاب، که امری بیشتر فردی است، حیا امری کاملا اجتماعی است و بعدِ فردی آن را استحیاء، یعنی حفظ حیاء گویند.

بگذارید با یک مثال سخن را پیش ببرم. فرض کنید خانمی علی‌رغم حفظ حجاب ظاهری، در محل کارش که با مردان نامحرم در آن همکار است در سخن گفتن خویش، جانب استحیاء را رعایت نکند و با مردان بگوید و بخندد. حال فرض کنید یکی از این مردها در خانه خویش، همسری دارد که زیاد در خانه اهل خندیدن نیست. آیا می‌توان این جامعه‌ی کوچک را از آسیب احتمالی که همانا سست‌شدن بنیان خانواده‌ی مرد و یا اگر خیلی خوش‌بین باشیم، افزایش رغبت مرد به سخن گفتن با این زن نامحرم مصون دانست؟!

چارچوب یک اجتماع سالم از نظر اخلاق اسلامی، بر اساس حفظ بنیان خانواده و حریم خصوصی افراد چیده شده و اگر این چارچوب از هم بپاشد دیگر نمی توان از چنین جامعه‌ای توقع تربیت افرادی را داشت که بخواهند و یا بتوانند اهداف انسانی را به نفسانیات خویش ترجیح دهند. البته هر جامعه‌ای چارچوب‍های اخلاقی خویش را دارد و حفظ آن چارچوب‌ها در هر جامعه‌ای مترادف با زنده نگاه داشتن آن جامعه است.

به عنوان مثال از یکی از اساتیدم شنیدم که می‌گفت در اروپا به استخری رفته بود و دیده بود اگرچه زن و مرد در استخر مختلط بودند اما هیچکس این جرات را به خویش نمی‌داد که نگاهی ناروا به زن یا مرد دیگری داشته باشد. البته این سخن استاد کمی اغراق‌آمیز است و من بر این باورم که بدون حفظ حریم حجاب ناخواسته پرده‌ی حیا هم از هم خواهد گسست و البته وضع امروز اجتماع اروپا و امریکا این مدعا را اثبات می‌کند.

اما نکته‌ی جالب در این است که در همین جوامع از هم پاشیده، رفتار یک زن معمولی در محل کار و یا معابر عمومی با رفتارش در یک مهمانی شبانه کاملا متفاوت است. بدین معنی که در خیابان و یا محل کار هرگز به گونه‌ای رفتار نمی‌کند که چارچوب‌های حاکم بر اجتماعش شکسته شود. یعنی اصول جامعه‌ی خویش را زیر پا نمی‌گذارد.

البته تاکید می‌کنم اگرچه آن جوامع آرمانی نیستند، اما من تنها از وضع فعلی حیاء در جامعه‌ی خویش می‌نالم که گاهی در آن شنیده می‌شود که یک بانوی چادری نیز از پیشنهادات شوم برخی افراد ناسالم، اعم از راننده و همکار و فامیل، مصون نیست. آیا می‌توان چنین جامعه‌ای را زنده و حیّ نامید؟ دیگر چه چارچوبی در این جامعه زنده مانده است؟!

از حفظ حق جامعه هم اگر بگذریم، از میان رفتن حیا برای تک‌تک افراد جامعه نیز خطرناک و مضر است و به نظر من اولین زیان را در این میان بانوان خواهند دید. به نظر شما اولین کسی که از بالا رفتن آمار طلاق آسیب می‌بیند مرد است یا زن؟! به نظر شما افزایش فساد در اجتماع، و افزایش آلوده شدن نگاه یک مرد به زنان هرزه، بیشتر دامن خودش را خواهد گرفت یا دامان همسرش را؟!

روی سخن من به کسانی است که سالها است سنگ دفاع از حقوق زنان را بر سینه می‌کوبند. به این سوال منصفانه پاسخ دهیم... کدام حق برای زن اساسی تر است. حق این‌که هر کجا خواست هر گونه که خواست بپوشد و بگردد و یا این حق که از زندگی مطمئن و همسری پاک برخوردار باشد و با اطمینان و آرامش خیال، خود و خانواده‌اش را از ورود اشخاص و افکار ناسالم مصون کند؟

چرا همواره از حقوق زن، تنها بدین اکتفا شده که در پوشش آزاد باشد؟ آیا فقط زنهای ولنگاری‌طلب شایسته‌ی دفاع ما از حقوق‌شان هستند؟ چرا کسی از حق زنی که در خانه است و می‌پندارد که همسرش فقط به او دلبسته است دفاع نمی‌کند؟ چرا تلاش ما برای حفظ حقوق زنان، باید حقوق زنان دیگر را از بین ببرد؟!

درست مثل کسی که مدعی شده بود چرا باید دیه مردها دو برابر زنها باشد، و پاسخ گرفت که دیه‌ی دوبرابری مرد به زنش دوبرابر پول می‌دهد و مرد از دیه‌ی نیمه‌ی زنش کمتر بهره‌مند می‌گردد. در مورد حیا و حجاب نیز همین‌گونه است. یعنی اگر خداوند حجاب را بر زن بدین‌گونه تکلیف نموده مطمئن باشید اولین فایده را از حفظ این حجاب و حیاء، زنان خواهند برد و در صورت از میان رفتن چارچوب‌های اجتماعی نیز اولین و بیشترین زیان را بانوان خواهند دید. شاید کسی که از حیاء جامعه پرده‌دری می‌کند خود متوجه نباشد و خود را متضرر نبیند. اما از دیگر سو، دیگر زنان این جامعه، روزانه در حال از دست دادن بنیان زندگی خانوادگی خویش خواهند بود.

در پایان از بانوان و شیر‌زنان کشورم می‌خواهم که در زمینه‌ی حفظ و تحکیم چارچوب‌های جامعه، خود دست به کار شوند و منتظر مردان نباشند. این امر نه فقط وظیفه، بلکه حق شما است که بستر اجتماعی مناسبی برای ایجاد زندگی خانوادگی متناسب با شان خود در کشور فراهم کنید. هیچ کس به اندازه‌ی خود شما بانوان نمی‌تواند جامعه را از این مرگ حتمی نجات دهد. خطری که ما را تهدید می‌کند زلزله نیست! مگر جامعه‌ای که چارچوب‌هایش مرده و شکسته شده باشد و پرده‌های حیاء در آن دریده شده باشد برای نابودی نیازی هم به زلزله دارد؟!



خاطرم هست که با یکی از دوستانم در دانشگاه فردوسی مشهد بحثی داشتیم حول نقش و جایگاه دین در زندگی. می‌گفت به این نتیجه رسیده‌ام که دینمداری مهم نیست. بلکه مهم آن است که خوب باشیم! خلاصه این که کم نیستند کسانی که قائلند به حسن و قبح ذاتی افعال و بر همین اساس اخلاق را امری مجزای از دین می‌دانند.

البته بخشی از این باور نادرست از آنجا نشات می‌گیرد که در عرصه‌ی جامعه، بسیار می‌توان دید بی‌دینی و بی‌اخلاقی‌ای را که در پس حجاب و پوشش دینمداری چهره نهان نموده است و لهذا بین دینمداری اصیل و نتایج حقیقی‌اش و آنچه در اجتماع به دین منتسب می‌شود فاصله و حتی برخی اوقات متناقض‌نماهایی مشاهده می‌شود که گاهی حقیقت‌جویان را نیز به خطا می‌افکند...

مَخلص کلام اینکه اگرچه اخلاق، مافوق ظاهر دین است، و بسیارند دین‌دارانی که دین‌مدار و متخلّق نیستند، لیکن به آن رفیق شفیق گفتم که اگر دین، به عنوان الگویی جامع برای طراحی نظام اخلاقی وجود نداشته باشد، اولا برداشت انسان از خیر و شرّش نا‌آگاهانه خواهد بود، و ثانیا انسان در تشخیص اخلاقیات دچار تحریف شناختی می‌شود. اولی یعنی اینکه کسی جز خالق انسان نخواهد توانست الگوی اخلاقی ایده‌آل را برای او تصویر کند، و دومی یعنی این که هوای نفس، سنت‌خواهی، و یا تجددطلبی و بسیاری عوامل روانشناختی دیگر، ممکن است در تشخیص حسن و قبح فعل، فرد را دچار خطا و گمراهی کنند.

حال اگر دامنه‌ی بحث را گسترده‌تر کنیم، و ارتباطی دهیم بین طراحی علوم انسانی اسلامی در مقابل علوم غربی موسوم به انسانی! باید گفت انسان در تعیین هدف و طراحی علوم انسانی، بدون در نظر گرفتن راهنمائی خداوند، به کاهدان خواهد زد. انسان، موجوی که به قول قرآن (1) اگر خداوند او را و او خداوند را رها کنند، یا خویش را بی‌نیاز از ربّش ببیند، بنده‌ی هوای نفس خود خواهد بود و سر به طغیان خواهد زد، و نخواهد توانست به تنهایی به هدف و قضاوت ارزشی درستی برای طراحی علم خویش‌شناسانه‌اش دست یابد.

در این میانه نکته‌ی جالب آن است که علوم موسوم به انسانی امروزی ، در روش‌شناسی خویش، به شیوه‌ی تجربی متکی شده و همان الگوی آزمون و تکرار را با افزودن علم آمار مبنای کاربرد خویش قرار داده است! سپس با جدا کردن تعریف فلسفه از ساینس، علم انسانی را به دو شقه‌ی فلسفه‌ی علم و کاربرد علم منقسم نموده و بر همین اساس بخش کاربردی علم انسانی‌اش را به خاطر عدم تبعیت صددرصدی از الگوی روش‌شناختی ساینس، شبه ساینس نامیده و نهایتا آن را برای کشورهای در حال توسعه در همین شبه ساینس محدود و منحصر نموده و متخصصین علوم انسانی را در جهان سوم مبدل به تکنیسین‌های روش‌های آماری نموده است!

جالب‌تر آنکه همین علم که مبنای آمارینش موجب شده طراحانش آن را در میان خویش، شبه علم بنامند، در کشوری چون میهن ما چنان مورد اتقان است که اگر در کلاس استادی از اساتید فن! مبنای آن را در تناقض آشکار با قرآن تشخیص داده و حرف دل را بر زبان جاری کنی، اول در قرآن‌ت تشکیک می‌کنند و بعدترها واحد درسی‌ات را باید بروی و حذف کنی! (در غیر این صورت مسئولیت احتمال افتادن از درس پای خودت است)

اما نکته‌ی اصلی‌ای که در این هفته خواستم بدان بپردازم این است که هدف علوم موسوم به انسانی و علی الخصوص اقتصاد متداول، در عصر پسا-رنسانس، فردگرائی اومانیستی بوده و اگر بخواهیم از توضیحات صرف نظر کنیم باید بگوئیم کلّهم در منجلابی از هواپرستی غوطه‌ور است! (2) منجلابی که تنها راه رهایی از آن بازگشت به حق است. حقی که تکیه به آن می‌تواند در غلبه بر هواپرستی انسان یاریش کند.

اما همان‌گونه که در نظرات مطلب پیشین عرض شد، برای رسیدن به علمی جدید و بازسازی اندیشه‌ی انسانی خویش بر اساس اسلام، ابتدا باید ظرف را از نحاست و نجاستی که در آن انباشته شده تهی کنیم و اول الامر باید بشناسیم که غذایی که می‌خورده‌ایم مسموم است تا بعدترها بتوانیم غذا پختن به شیوه‌ی خویش را طراحی کنیم!

گریزی بزنیم به کاتالوگ، در جایی که می‌فرماید:

بگو: «آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت می‌کند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدایت می‌کند! آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته‌تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟!» و بیشتر آنها، جز از گمان (و پندارهای بی‌اساس)، پیروی نمی‌کنند؛ (در حالی که) گمان، هرگز انسان را از حق بی‌نیاز نمی‌سازد (و به حق نمی‌رساند)! به یقین، خداوند از آنچه انجام می‌دهند، آگاه است! (3)

اگر هوای نفس آدمی شریک خداوند در شیوه‌ی زیستنش قرار گیرد، که در اومانیسم قرار گرفته! و اگر در این مرام، ظن و گمان آماری بیشتر مورد اتقان باشد تا درک حقیقتی که خداوند به سوی او رهنمون می‌سازد، که شده! چگونه می‌توان نشست و تاب آورد تعلیم و تعلّم همین علم موسوم به انسانی را در دانشگاه‌های یک جامعه‌ی مسلمان؟! و مدیریتی چنین گمراهانه را بر مجرای رزق مردمانی، که همانا اقتصادشان، در حسینی و یا یزیدی شدنشان تاثیری شگرف دارد (4)؟!

در عجبم که مراکز بی‌شمار حوزوی و دانشگاهی که به منظور ایجاد علم اقتصاد اسلامی تشکیل شده و بودجه‌های عجیب و غریب گرفته‌اند چرا عمدتا تمرکز و توجهشان بر فقه است و بر اصل و اساس علم اقتصاد اندیشه نمی‌کنند؟! و البته همین است که وقتی هدف علم اقتصاد بشود رشد و توسعه‌ی صرفا پولی! و افزایش تولید ناخالص داخلی، و ارتباطی میان این امر و معنویات مردم دیده نشود، طبیعی است که بگویند در فقهمان هم باید جوری نتیجه‌گیری کنیم که گره‌گشایی شود! و الا اگر جلوی شکاف طبقاتی و انباشت ثروت را بگیریم و بخواهیم عدالت داشته باشیم، می‌گویند پس میخمان را بدون تلویزیون چگونه بر دیوار بکوبیم و چرخ اقتصاد مبتنی بر سرمایه را چگونه بچرخانیم؟!

پ‌ن:

1)     کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى    

و چنین نیست، بلکه انسان اگر خویش را بی‌نیاز ببیند طغیان پیشه می‌کند.

2)     توضیح این مدعا باشد برای جواب کامنت‌ها! شاید هم پستی دیگر! ان‌شاءالله

3)      سوره‌ی یونس، آیات 35 و 36

4)     (لانّکم ملئت بطونکم من الحرام...  چرا که شکمهایتان از حرام انباشته شده...) سخن امام حسین در خطاب به یزیدیانی که هلهله‌کنان از گوش دادن به قول کریمش سربازمی‌زدند!

به نقل از وبلاگ حقیقت محض

 

به نقل از وبگاه حقیقت محض

 

یادش به خیر! هنوز وارد دبیرستان نشده بودم. یه دستگاه صوتی تصویری خریده بودیم که برای من تو اون زمان خیلی تازگی داشت. آخه ما تو دهاتمون از این جور چیزها نداشتیم! از شوخی گذشته، تازه کلاس زبان انگلیسی می‌رفتم و عاشق این بودم که از کاتالوگ دستگاه، تشخیص بدم چجوری می‌تونیم از تمام قابلیت‌های دستگاه استفاده کنیم.

این رو گفتم تا از شما بپرسم، تا حالا شده برای استفاده از قابلیت‌های یک دستگاه، از کاتالوگش بهره ببرید؟! حتما برای شما هم پیش اومده. البته شاید با استفاده از تجربه بتونید بدون کاتالوگ هم از برخی امکانات دستگاهتون استفاده کنید. اما مطمئنا قبلا این تجربه رو از کسی آموختید که اون هم به شکلی از کاتالوگ بهره برده.

بازم یه سوال دیگه! چه حسی پیدا می‌کنید اگر بسته‌بندی دستگاهتون رو باز کنید و ببینید کاتالوگی همراهش نیست؟! به خصوص اگر نیاز به کاتالوگ پیدا کنید...

من اگر باشم در عقل شرکت تولیدکننده‌ی دستگاه تردید می‌کنم. شما چطور؟!

 

خداوند اما مجموعه‌ای آفریده بسیار پیچیده و با کار کردهای بسیار گسترده! جهان هستی ما، که به تعداد افراد و اجزاءش در هر واحد از زمان، برای آن می‌توان کارکرد تعریف نمود، آنقدر گسترده است که علی‌رغم پیشرفت علوم طبیعی پس از رنسانس، هنوز هیچ دانشمندی مدعی شناخت کاملی از آن نشده است.

پس چگونه می‌توان خدا را حکیم، عاقل و خردمند فرض کرد و در عین حال پذیرفت که چنین خدایی، جهان را آفریده و بدون ارائه کاتالوگی برای بهره بردن از تمامی امکانات آن، تمامی هستی را رها نموده است؟!

تعجب نکنید! این ادعای واهی یک کودک نیست که خدا را اینگونه ساده و بی‌هدف فرض می‌کند. بلکه این مبنایی است که در غالب علوم انسانی امروز غرب، و به طبع آن در علوم انسانی‌ای که در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود پذیرفته شده است. تعبیری که در فلسفه‌ی علم از آن با عنوان "خدای ساعت‌ساز" یاد می‌کنند. خدایی که ساعتی را آفریده که خودش تا آخر درست کار می‌کند و پس از تولید، خداوندی ندارد و خداوندش نیز با او کاری ندارد...!

طبیعی است که چنین باوری اساسا با اندیشه‌های هر مسلمان کم‌سوادی نیز در تناقض محض است. هر مسلمانی می‌داند که خداوند او، آنقدر حکیم بوده که نه تنها کاتالوگی برای جهان خلقت فرستاده، بلکه از هیچ خشک و تری و هیچ کوچک و بزرگی و هیچ نهان و عیانی در آن دریغ ننموده است و زیر و بم به کار بستن آن را ارائه نموده است. حال این که چرا ما هرگز به این کاتالوگ کامل، به چشم به کار بستن نمی‌نگریم و تنها گاهی برای صرف ثواب آن را روخوانی می‌کنیم بماند...

باز هم بگذارید یک سوال بپرسم! اگر ببینید کسی نزد شما آمده و با تعجب می‌گوید نحوه‌ی استفاده از تلویزیون جدیدش را به جای چارپایه برای بالا رفتن و کوبیدن میخ به دیوار نمی‌داند و در کاتالوگ نیز نمی‌یابد، به او چه خواهید گفت؟!

من اگر باشم می‌گویم: احمق‌جان! تلویزیون برای بالارفتن و زدن میخ به دیوار نیست! تلویزیون کارکرد خودش را دارد! نمی‌شود از تلویزیون برای این کار استفاده کرد. اگر هم بشود، خیلی مضحک است که کسی تلویزیون را صرفا برای چنین هدفی خریداری کند. فکر کنم شما هم با من هم‌عقیده باشید...!

اما وقتی در ادبیات علمی، هدف علمی مثل اقتصاد، رساندن همه به بیشترین مطلوبیت است، و ما جواب سوال خود را برای رسیدن به مطلوبیتی هر چه بیشتر در کاتالوگ نمی‌یابیم، از خود نمی‌پرسیم شاید این دستگاه خلقت برای هدف دیگری خلق شده باشد. پس مثل تلویزیون خود از آن بالا می‌رویم، و جهان هستی خود را بدون دست یافتن به هدف آفرینش، خراب می‌کنیم و از میان می‌بریم. و هیچ گاه هم از خود نمی‌پرسیم که چرا به جای استفاده از کاتالوگی که خالق دستگاه برای ما فرستاده است، آن را صرفا بر طاقچه می‌نهیم و از کاتالوگی استفاده می‌کنیم که دیگران برای استفاده‌ای خارج از سیستم آن را طراحی نموده‌اند!

تا به حال بارها بر این مصیبت از ته دل گریسته‌ام. این ماجرا که بر ما می‌رود را گفتم تا شاید شما هم در این اشک و آه با من همنوا شوید...!

 



 

به رنگ ارغوان، فیلمی که به موقع پخش شد!

 

به نقل از وبگاه حقیقت محض

چند سال پیش از این، فیلمی دیدم به نام "میان عشق و وظیفه". شاید شما هم این فیلم ملودرام پلیسی را دیده باشید. داستان پلیس مخفی جوانی که عاشق دختر کسی می شود که قرار است در مورد او سند و مدرک جمع‌آوری کند و بدین طریق میان وظیفه و عشقش می ماند و به هیچ‌یک نمی رسد.

خیلی‌ها وقتی فیلم جنجالی ابراهیم حاتمی‌کیا، یعنی به رنگ ارغوان را دیدند به یاد ملودرام‌های این‌چنینی افتادند. گفتند داستان مامور اطلاعات ایران که عاشق دختر یکی از منافقین تحت تعقیب شده و از دستورات دستگاه امنیتی سرپیچی می‌کند...!

اما در حالی که در تمامی فیلم‌های حاتمی‌کیا، می‌توان رابطه‌ی عاطفی بین زن و مرد اصلی فیلم را استعاره‌ای دانست از ارتباط میان قشرهای مختلف جامعه، در این فیلم نیز برای من روشن‌تر از روز بود که داستان حاتمی‌کیا اصلا یک داستان عاشقانه و یک ملودرام پلیسی نیست!

اگرچه این فیلم نسبتا موفق، در بیان و رساندن منظور اصلی خود به مخاطبان نتوانست چندان موفق باشد و لذا طیف کاملا از هم گسیخته‌ای از نظرات در مورد این فیلم ابراز شد، لیکن به نظر من با نگاهی کمی عمیق‌تر به دو بازه‌ی زمانی در فیلم می‌توان به زیرکی حاتمی‌کیا در بیان مقصودش از این فیلم پی برد.

1)     در ابتدای ورود شهاب 8 به شهر، فضای شهر کاملا امنیتی است. در حالی که مطالبه‌ی اصلی دانشجویان، یک مطالبه‌ی کاملا انسانی، مبنی بر حفظ جنگل است، برخوردها با این مطالبه کاملا سیاسی و امنیتی است. کمتر کسی به خود اجازه‌ی صحبت در مورد مسائل موجود را می‌دهد. کمتر کسی قابل اطمینان است. گروه‌بندی‌های مختلف میان عقایدی که شاید با هم تفاوت چندانی در خواسته‌ی اصلی‌شان ندارند تفرقه افکنده و بعضی دانشجویان، به خصوص نامزد سابق سوژه، بر این تفرقه ناخواسته دامن می‌زنند. بازداشت دو دانشجو، مخالفت با قطع درختان را تبدیل به یک جنبش سیاسی بر علیه وضع موجود کرده و اگرچه ظاهرا تمام مساله، حفظ درختان است، اما موج مخالفت‌ها در حال تسرّی به سایر موضوعات است.

بر عکس تمامی این افراد، سوژه‌ای که شهاب 8 به دنبال او است، دختری آرام و غیر سیاسی است. او از هر حاشیه‌ای می‌پرهیزد و ترسی که از برملا شدن سرنوشت والدینش در دل دارد او را از به زبان آوردن هر گونه نظری در مورد حفظ جنگل بازمی‌دارد.

2)     در پایان فیلم، وضع کاملا متفاوت است. مخالفت با قطع درختان در حضور پلیس و رسانه‌ها، به صورت علنی و با حضور آشکار سوژه، انجام می‌شود. بدون این که کسی چنین برداشت کند که افرادی که با قطع درختان مخالفند، با ساختار سیاسی حاکم هم مخالفتی دارند. البته مخالفین قطع درختان هم فقط شعارهای مربوط به درختان را می‌دهند و از به هم آمیختن مسائل خودداری می‌کنند. در چهره‌ی همان دختر وحشت‌زده‌ی سابق، دیگر اثری از ترس نیست و او اکنون بی‌هیچ تردیدی به صف مدافعان جنگل پیوسته است.

چگونه در این ماجرا از وضعی کاملا سیاست‌زده به وضعی کاملا آرام و منطقی می‌رسیم؟! دو نکته‌ی کلیدی در این فیلم نشان می‌دهد چگونه جامعه می‌تواند مسیری چنین را برای تثبیت امنیت طی کند. نکته‌ی اول تلاش شفق برای دیدن دخترش است فقط و فقط بدین منظور که پیام مادرش را به او برساند که: "هیچ چیز ارزش از دست دادن تو را نداشت." با این عبارت، کارگردان به مخاطب می‌فهماند که مبارزه مسلحانه در مقابل نظام، هرگز حامیانش را به مقصود نرسانده و تنها موجب دور شدن نسل‌های آتی از ایشان خواهد شد. از سویی این نکته نیز در این عبارت نهفته است که راه رسیدن به خواسته‌های سیاسی، مبارزه مسلحانه با وضع موجود نیست و اولین بازنده‌ی مبارزه با نظام، مخالفان نظام هستند.

نکته‌ی دوم که در واقع نکته‌ی اصلی فیلم است، تغییر رویکرد دستگاه امنیتی،از رویکردی تشکیلاتی، به رویکردی انسانی است که شهاب 8 در واقع استعاره‌ای از آن است. شهاب در تمام طول فیلم، در نمازش خالص است و هرگز، تعللی در او مبنی بر عدولش از ارزش‌های انسانی‌اش مشاهده نمی‌شود. ذکر نام‌های خداوند در ابتدای نامه‌ی او رمزی است از خداگونه بودن انسان ایده‌آل فیلم. انسانی که در موقعیت‌های عاطفی زیادی قرار گرفته و دلباخته نشده اما این‌بار، دست و دلش برای انجام وظیفه‌ی محوله‌اش می‌لرزد. در واقع رمز این تغییر در دلباختگی عاطفی نیست، بلکه شواهدی در فیلم موجود است که نشان می‌دهد این دلباختگی، تنها نمادی است از رویکرد انسانی شهاب 8 به سوژه‌اش. به عنوان مثال، چکاندن ماشه‌ی اسلحه‌ی خالی به سمت خود، یعنی انتخاب مرگ، نشان دهنده‌ی صدق شهاب هشت در تعهدش به باورهایش است. نمادی که بارها در فیلم‌های حاتمی‌کیا مانند وصل نیکان، خط قرمز و حتی به نام پدر به عنوان تصدیقی برای درستی نیت شخصیت داستان به کار گرفته شده است.

نکته‌ی جالب در مورد فیلم به رنگ ارغوان زمان پخش آن است. روزگاری که بسیاری افراد، به خاطر ضعف‌هایی که وجودش در هر نظامی محتمل است، انگشت اتهام را به سوی اصول و مبانی انقلاب گرفته و فضای جامعه را به یک فضای امنیتی مبدل ساخته‌اند و از دیگر سو نیز عده‌ای با امنیتی کردن مسائلی که تنها ریشه در نارضایتی مردم از برخی مشکلاتشان دارد، بر شکاف اجتماعی به وجود آمده دامن می‌زنند.

در همین حین، جامعه در آستانه تحولات عظیمی است و طرح‌هایی چون طرح تحول اقتصادی، نیازمند تثبیت سیاسی کشور برای رسیدن به اثری هر چه مطلوب‌تر است. همان‌گونه که در پست گذشته گفتم، بروز وضعیت فرهنگ امنیتی می‌تواند جامعه را از رسیدن به دستاورد مطلوب در مسیر رسیدن به خواسته‌های صحیح و اصیلش بازدارد. در شرایطی که فرهنگ مردم، هر مشکل موجود در جامعه را تبدیل به یک معضل امنیتی می‌کند و از دیگر سو وجود هر اعتراض و انتقادی، به معنای ضدیت با نظام تلقی می‌شود، رسیدن به امنیت واقعی چندان کار راحتی نیست.

اما اگر فرهنگ مردم، و فرهنگ حاکمیت، به سمت و سویی حرکت کند که نه مردم خواسته‌های منطقی خود را در ظرف التقاط فکری، سیاسی‌سازی کنند و نه حاکمیت، بیان مشکلات را سیاسی‌انگاری، آنگاه شاهد رشدی شگرف در اقتصاد، سیاست، و فضای اجتماعی کشور خواهیم بود. پدیده‌ای که بنده نام آن را امنیت فرهنگی می‌گذارم.

به رنگ ارغوان البته خالی از ایراد نبود. اما خود کارگردان این فیلم در نامه‌ی معروفش به یونسی، وزیر اطلاعات وقت می‌نویسد: «برادرم، بدانید من و شما از یک قبیله‌ایم، گرچه تلاش‌مان در دو ساحت متفاوت قرار دارد. شاید به رنگ ارغوان گل سرخ خارداری باشد که دل یاران را ریش کرده است ولی شما بدانید که من نیتی جز تقدیم گل سرخ نداشتم»

 اما حاتمی‌کیا به رنگ ارغوان را با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایش حرفی در جهت حفظ نظام می‌داند و کوشیده است با تیزبینی و نقدی سازنده و موثر، امنیت نظام را در پشت سخنانی که ممکن است ضد امنیت تلقی شوند حفظ نماید. شاهد آنکه اخیرا این کارگردان مطرح کشورمان، در مصاحبه‌ای به رنگ ارغوان را تفسیری فرهنگی از مقوله‌ی امنیت برشمرده است.

 پ‌‌ن: از عزیزانی که در مورد نقدشان از فیلم به رنگ ارغوان بی‌ادبانه حرف زده‌ام و یا در وبلاگشان نظر نوشته‌ام پوزش می‌طلبم اما امیدوارم منصفانه به من حق بدهند که از کوچک بودن زاویه دیدمان ناخرسند باشم!



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی