سفارش تبلیغ
صبا ویژن







 

«امام حسین(ع) یک تولد شخصی و یک تولد شخصیتی دارد که هر دوی آنها در سوم شعبان است؛ یکی سال چهارم بعد از هجرت بنا بر مشهور و یکی در سال شصت از هجرت است.»
پیرامون ولادت شخصی حضرت اباعبدالله (ع) چنانچه مشهور است در شب سوم ماه شعبان سال چهارم هجری، امام حسین (ع) متولد شد و جبرئیل با هزار فرشته برای تهنیت بر رسول خدا(ص) مشرف شدند و فاطمه زهرا(س) فرزند خود را نزد پدر آورد. آن حضرت از دیدن او شادمان شد و او را حسین نامید.
اما سوم شعبان سال شصت زمانی بود که بنا بر مشهور امام حسین (علیه السلام) از مدینه به سمت مکه حرکت نمود و یا به نظر برخی مورخین به مکه رسید.
اما اهمیت این مطلب در چیست وچرا از این واقعه به عنوان ولادتی دیگر برای اباعبدالله(ع) تعبیر می شود؟ اهمیت این حرکت به این خاطر است که خروج امام حسین(ع) از مدینه، به دلیل اعتراض به خلافت یزید بود. سخنان و خطبه های حضرت در این نقطه از حرکت عاشورایی خود سبب روشنگری های فراوانی شد و اگر قیام امام حسین(ع) سبب بقای اسلام شد به خاطر همین حرکت انقلابی و ناب اباعبدالله (ع) بوده است.
امام حسین (ع) وقتی از مدینه بیرون می آید و وارد مکه می شود، دو آیه می خواند که هر دو آیه از زبان حضرت موسی(ع) است. گویا حسین(ع) نیز قرار است علیه فرعون قیام کند!
آیه خروج موسی(ع) از مصر این است که «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین» و هنگامی موسی(ع) به مدین می رسد ، آنجا این آیه است: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل». حسین(علیه السلام) وقتی وارد مکه می شود این آیه را می خواند. خیلی ظرافت به خرج می دهد.
منشأ راه افتادن حضرت موسی (ع) و امام حسین(ع) غیرت این دو بود. منشأ حرکت شان این بود که بی تفاوت نبودند. تنها نظاره گر جامعه و ظلم و ستمهای وارده بر مردم نبودند.
بعد از مرگ معاویه، یزید به ولید که حاکم مدینه بود نامه هایی نوشت. هم راجع به امام حسین (ع) نوشته بود، هم راجع به عبدالله بن زبیر که از این دو، حتی با زور و تهدید بیعت بگیرد. عبدالله بن زبیر بیعت با یزید نکرد؛ او هم از مدینه رفت؛ اما او برای خروج از مدینه از بیراهه ها می رود تا مبادا گرفتار عمال یزید شود. اما خروج حسین بن علی(علیه السلام) بسیار شجاعانه است.
بیش از هشتاد نفر همراهش هستند - آن موقع بحث اصحاب مطرح نبود- حدود شاید مثلاً سی نفر که هشت تای شان از خدمتکاران زن بودند و بیست و دو سه نفرشان هم از همین بی بی ها بودند، خواهرانش بودند، همسرانش بودند. حدود 10 نفر هم از غلام هایش بودند که هشت نفرشان هم شهید شدند و دوتایشان ماندند. از بنی هاشم، برادرانش و برادرزاده هایش اینها هم بودند؛ حدود چهل نفر هم اینها بودند. مجموعاً بیش از هشتاد نفر با او بودند. از راه اصلی و شاهراه هم خارج شدند. آمدند به حضرت (ع) عرض کردند، آقا حالا که شما می خواهید بروید، از این راه نروید، بیایید مثل همان عبدالله بن زبیر شما هم به بیراهه بزنید و بروید؛ اینجا می آیند دسترسی به شما پیدا می کنند. حضرت(ع) جواب می دهد به خدا قسم من از همین راه می روم. در مقابل قضا و قدر الهی و حکم او و آنچه برایم مقدر کرده است، تسلیم هستم. از همان راه حرکت کرد و رفت.
این حرکت با چنین قافله بزرگی، برای مردم آن زمان و برای تاریخ معنادار است. از اینجا بود که تاریخ نورانی کربلا شکل گرفت و اولین منزلگاه کاروان حسینی از سوم شعبان شکل جدی به خود گرفت. از اینجا نبرد حق و باطل آغاز شد و دوران تازه ای در زندگی اباعبدالله(ع) شکل گرفت که آن را ولادت شخصیتی ایشان می نامیم !

¤برگرفته از سخنان حضرت آیت الله العظمی شیخ مجتبی تهرانی



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    بررسی اوضاع سیاسی شیعیان پس از شهادت امام هفتم(ع)
    مدعیان خط امام علیه امامت

    محمدجواد رحمت آبادى

    تاریخ شیعه همواره با حوادث و وقایعی همراه بوده است که در طی آنها شیعیان در امتحانات دشوار الهی قرار می گرفتند و این امتحان ها ریزشها و رویش های بسیاری داشته است. بعد از شهادت امام هفتم حضرت امام موسی کاظم(ع) یکی از این آزمون ها پیش روی شیعیان قرار گرفت. برخی خواص و یاران نزدیک حضرت که از جانب ایشان اجازه دریافت وجوهات داشتند، اموال بسیاری از شیعیان و سهم امام را نزد خود حفظ کرده بودند، اما پس از شهادت حضرت کاظم(ع) حب دنیا و مال پرستی آنها سبب شد امامت امام رضا(ع) را انکار کنند و با فریب افکار عمومی اعلام کردند امام هفتم هنوز زنده است و همان قائم آل محمد است و باید منتظر ظهورش بود! این گروه منحرف در تاریخ به واقفیه مشهور است یعنی کسانی که در امام کاظم(ع) توقف کردند و ولایت ائمه بعد از ایشان را نپذیرفتند. البته واقفیه به طور عمومی یعنی هر گروهی که بر امام زمان خویش توقف کند چنانچه در ائمه قبل نیز این گونه اعتقادات وجود داشت اما واقفیه ای که در تاریخ شهرت یافته اند همین است که بیان شد!
    آنچه مایه عبرت است این موضوع می باشد که سران واقفیه جزء نزدیکترین یاران و وکلای امام هفتم بوده اند و حتی یکی از آنها در مجلسی که امام موسی فرزندش علی را به عنوان امام بعد خود معرفی کرد به امام رضا تهنیت و تبریک گفت!! شیخ طوسی می گوید: اولین کسانی که این مذهب را انتشار دادند سه نفر به نام های علی بن حمزه بطانی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی بودند، اینان به جهت مال دنیا دست به این کار زدند و گروهی مثل حمزه بن بزیع، ابن المکاری و کرام خثعمی و مانند ایشان را با اموال خریدند و آنها را موافق خود نمودند. از این رو یکی از مهمترین عوامل بروز واقفیه طمع ورزی برخی از وکلای امام (علیه السلام) بود که دین خود را به بهای دنیا فروختند. علی بن حمزه به تنهایی سی هزار دینار از وجوهات در اختیارش بود. آنان به جهت تصاحب این اموال ادعا کردند که موسی بن جعفر(ع)زنده و غایب است. چرا که در صورت اقرار به امامت حضرت رضا(ع) ناچار بودند آن اموال را تحویل ایشان دهند. این نشان از این دارد که برخی امام و ولایت را تا جایی قبول دارند که با منافع و دنیای آنها تضاد نداشته باشد.
    امام رضا(ع) سفیری نزد عثمان بن عیسی از بنیانگذاران واقفیه فرستاد و دستور تحویل وجوهات را صادر فرمود؛ آن شخص با جسارت تمام در جواب نوشت: پدر شما زنده است. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: پدر من از دنیا رخت بربسته و ما ارث او را تقسیم کردیم و این خبر حتمی است. عثمان بن عیسی بار دیگر در پاسخ نوشت: اگر پدر شما زنده باشد، شما را حقی در این اموال نیست و اگر از دنیا رحلت کرده است به من دستور نداد اموال را به شما تحویل دهم، لذا وابستگی به زخارف دنیا این اصحاب امام را به جایی رساند که امام رضا در پاسخ به کسی از ایشان پرسید آیا می توان به اینها زکات پرداخت کرد، فرمودند: هرگز! آنان کافر، مشرک و فاسد هستند. از این رو توده شیعیان این خواص مردود و یاران سابق امام را به راحتی کنار گذاشتند و به گفته شیخ بهایی شیعیان از گفت وگو و همنشینی با واقفیان خودداری می کردند چه رسدکه از آنها حدیث نقل کنند. چرا که آنچه برای شیعیان با بصیرت مهم بود حرکت در خط ولایت و صراط مستقیمی بود که پیامبر اکرم آن را ترسیم کرده بود حال در این مسیر هر که به انحراف برود هر چند سابقه درخشانی داشته باشد مطرود است تا جایی که شیعیان واقفیان را کلب ممطوره یعنی سگ باران دیده می نامیدند تا با هر گونه تماس با آنها خودداری کنند. منقول است محمد بن عاصم می گوید: حضرت رضا (ع)فرمود: به من خبر رسیده است که با واقفیه همنشین هستی. عرض کردم: فدایت شوم من با آنها همنشین هستم ولی هم عقیده نیستم. حضرت فرمود: با آنها هم نشین مباش، خداوند عزوجل می فرماید: در کتاب بر شما نازل شده است که چون شنیدید به آیات الهی کفر می ورزند و مسخره می کنند با آنها منشینید تا به سخن دیگر پردازند و گرنه شما هم مثل آنها خواهید بود (نسا:140) و منظور از آیات الهی، اوصیا هستند که واقفیه بر آنها کفر ورزیدند.
    بعدها واقفیه برای اینکه به زعم خود فرقه انحرافی و عقاید باطل خود را استحکام ببخشند شبهاتی را دستاویز خود قرار دادند تا افکار عمومی را با خود همراه کنند اما همه این تحرکات با روشنگری ائمه و یاران راستین آنها نقش بر آب شد. به عنوان نمونه فرزنددار نشدن امام رضا و بعد از آن سن کم حضرت جواد(ع) از بهانه هایی بود که معجزات و مناظرات ائمه آنها را خنثی نمود. واقفیه گرچه با این شبهات توانستند عده ای را با خود همراه کنند، اما پس از مدتی کوتاه اثری از آنان باقی نماند و تلاشهای شان تأثیری در روند حرکت امامت نداشت.
    از سوی دیگر با توجه به تعالیم صادقین(ع) تعداد بسیاری از شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام استوانه ای در فقه و کلام شیعی به حساب می آمدند، لذا تقریباً در زمان امام کاظم(ع) فرهنگ و معارف شیعی به شکل کامل و گسترده در میان شیعیان روشن شده بود از این رو، چنین انحرافاتی تأثیری در اصل تشیع نداشت. سخنان ائمه در نکوهش و مذمت واقفیه و مناظره برخی شیعیان مانند یونس بن عبدالرحمان سبب شد واقفیه در کار خود توفیق چندانی نیابند حتی برخی از بزرگان آنها در آخر عمر توبه کردند و اموال غصب شده امام را به ایشان بازگردانند.
    از آنجایی که برخی یاران و وکلای امام هفتم در رأس این فتنه قرار داشتند شبهه واقفیه در ابتدا بسیار گسترده بود؛ به گونه ای که گروهی از شیعیان و حتی برخی از اصحاب مبرز و برجسته امام کاظم(ع)را به سوی خود جذب کردند و حضرت رضا(ع) را با مشکلات فراوانی مواجه نمودند گرچه پس از مدتی، با تلاش گسترده حضرت و یاران با وفای ایشان با ظهور شواهد صدق امامت امام هشتم(ع) بسیاری از پیروان مذهب وقف، دست از این عقیده برداشتند و به حق رجوع کردند و دست آخر از فرقه واقفیه چیزی جز انقراض و بدنامی در تاریخ ثبت نشد!

     



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    چرا علی تنهاست؟»
    89/4/5 10:40 ص

    فاطمه بنت اسد در کنار خانه خدا مشغول دعا و تضرع بود که «... پروردگارا! به حق همان کسی که این خانه را بنا نمود و به حق این نوزادی که در شکم من است، ولادت او را بر من آسان گردان.» ناگهان دیوار کعبه شکافی برداشت و فاطمه به برکت نوزاد درون شکم خود چنان عظمتی یافت که خداوند متعال به طور ویژه از او پذیرایی نمود. کلیدداران کعبه هر چه کوشیدند درب کعبه باز نشد و... شرح این معجزه چنان مشهور است که نیازی به توصیف ندارد. همه اهل مکه دریافتند نوزادی این گونه همراه اعجاز پا به گیتی نهاده است. ولادت علی را همگان مشاهده کردند که به چه سان بود. علی دوران کودکی خود را در دامان نورانی محمد بن عبدالله گذراند و با خلق و خوی محمدی نضج گرفت و نمو کرد. علاقه وافر محمد به این طفل را نیز همگان به یاد داشتند. در دورانی که محمد برای عبادت به غار حرا می رفت تنها علی بود که اجازه ورود به حریم قدسی او را داشت. یار غار حقیقی محمد فقط علی بود که بدون ترس و واهمه و بهانه گرفتن در رکاب مولایش بود. به اعتراف همگان - دوست و دشمن - علی در اسلام آوردن جزء سابقون است. در ماجرای انذار عشیره اقربین شنیدند که در همان نوجوانی پیامبر او را وصی و برادر خود معرفی کرد و این جملات را بارها در جنگها و غزوات از زبان مبارک حضرت(ص) درباره علی شنیده بودند. بسیار بسیار از این دست موارد را مسلمانان دیده و شنیده بودند که اوج آن در غدیر خم بود. برای اثبات حقانیت مولا علی(ع) خداوند و رسولش چه باید می کردند که نکردند؟ از زمان ولادت علی تا رحلت نبی چقدر بینه و حجت در حقانیت و فضیلت علی(ع) دیدند و شنیدند، اما باز هم چون قوم بنی اسراییل بهانه می آوردند چرا نام علی (ع) در قرآن ذکر نشده است؟!
    اما چرا با همه این شواهد و دلایل روشن پیرامون حقانیت علی(ع) ایشان پس از رحلت پیامبر تا روز شهادتش در میان افراد سرشناس و صحابه تنها بود؟ چرا کسانی که از نزدیک پیامبر را درک کرده بودند و سخنان او در مورد علی(ع) را شنیده بودند اولین کسانی بودند که به مخالفت با او برخاستند؟ این سوال بزرگ تاریخ است که جواب درست به آن راهنمای خوبی برای حرکت در صراط مستقیم است.
    در پاسخ به این پرسش باید گفت آنچه منجر به تنهایی علی (ع) شد جا به جایی معیار حق بود. بارها پیامبر فرمود علی(ع) با حق است و حق با علی(ع) است. این ولایت امیرالمومنین است که فرقان و میزان تشخیص حق و باطل است، اما آن هنگام معیار حقانیت را میزان قرب به رسول خدا معرفی کردند که فلان شخص چون به پیامبر نزدیکتر بوده و جزء صحابه است حق است. البته با همین میزان هم علی (ع) بود که از همه برتر بود، لذا برای اینکه این انحراف را توجیه کنند به عدالت جملگی صحابه قائل شدند که هر کس پیامبر را دیده است و روزی در کنار پیامبر بوده و نشست و برخاستی داشته است عادل است و نباید علیه او سخنی گفت!! البته گویا علی (ع) از این قانون خودساخته شان استثنا شده بود! هر ظلمی توانستند به علی(ع) کردند چنانچه گویی علی (ع) اصلاً پیامبر را درک نکرده است و فقط اینها بوده اند که با پیامبر حشر و نشر داشته اند !
    علی(ع) تنها ماند به خاطر حسادت و تکبر عده ای که تاب دیدن فضایل علی(ع) را نداشتند. در مجلس غدیر خم ریاکارانه به علی(ع) انتصابش به ولایت را تبریک گفتند، اما بعد از پیامبر حسد و حقد و کینه آنها پرده بر حافظه تاریخی آنها کشید! علی (ع) تنها ماند به خاطر اینکه عده ای هنوز در افکار جاهلیت بودند و تعصب افراطی به قوم و قبیله خود داشتند! علی (ع) تنها ماند به خاطر اینکه عده ای حکومت را طعمه ای برای فربه شدن خود می دانستند و مطلع بودند علی(ع) اهل مجامله و مسامحه نیست.
    جاه طلبی و مال پرستی بخشی از صحابه بود که علی (ع) را تنها گذاشتند. این قضیه زمانی نمود پیدا کرد که علی (ع) زمام حکومت را به دست گرفت و در دفاع از بیت المال و حقیقت قدمی کوتاه نیامد. علی (ع) اهل باج دادن به خواص زیاده خواه نبود و همین سبب شد علی(ع) تنها ماند. اگر در زمانی به زناکار و شارب الخمر و اختلا س گری جایزه می دادند و او را تشویق می کردند در زمان علی (ع) نزدیکان و اقربای او هم هیچ سهم اضافه ای از حکومت نداشتند! همین بود که مال پرستان را به جنگ با علی(ع) کشاند.
    علی(ع) تنها ماند چون در برابر انحراف دین خدا و رسول(ص)سکوت نمی کرد و فریاد می کشید. او نمی توانست ببینید عده ای خلافت رسول خدا را که نماد سادگی و بی پیرایگی بود به سلطنت و اشرافیت حکومتی تبدیل می کنند! او نمی توانست تحمل کند در جامعه ای زندگی کند که به اسم رسول خدا ریاکارانه سخنان رسول خدا را جعل و آنگاه آن را دگرگون می کنند! علی (ع) تنها بود چون علاوه بر جاه طلبان و ما ل پرستان و حسودان، گرفتار متحجران خشک مغز هم بود. او در دفاع از اسلام ناب محمدی با هیچ کس تعارفی نداشت همین امر بود که سبب شد علی(ع) تنها گردد و جز پابرهنگان و مردم کوچه و بازار در میان نخبگان و خواص دنیازده جایگاهی نداشته باشد! مولا علی (ع) در شرح حال خود در دوران پس از رحلت پیامبر می فرماید: «فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی!» (خطبه26) بی وفایی یاران تا آنجا بود که جز اهل بیت خود یاوری نداشتم! در جامعه اسلامی کسانی که مدعی ادامه راه و خط پیامبر بودند، کسی را که پیامبر بیشترین مدح و ستایش کرده بود نه تنها منزوی کردند، بلکه چنان بر او و خانواده اش ظلم روا داشتند که تاریخ از بیان آن شرم دارد! بی وفایی و بی بصیرتی خواص و صحابه در دوران امیرالمومنین (ع) چنان بود که علی(ع) در سالهای آخر عمر خود نیز تنهایی خود را فریاد کشید و بر یاران خود نهیب زد که ای مرد نمایان نامرد! ... کاش هرگز شما را نمی شناختم... خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون است و سینه ام از خشم شما ما لامال! (خطبه27) و در خطبه ای دیگر در حالی که لشکری 30 هزار نفره تشکیل داده بود تا به جنگ معاویه برود در این خطبه ، خطاب مولا علی(ع) ، ایها الناس است که نشان از این دارد گرچه برخی صحابه و خواص دور علی(ع) را خالی کرده بودند، اما در میان مردم و محرومین علی(ع) تنها نبود. گرچه دشمنان می کوشیدند با پخش شایعات و دروغ پراکنی افکار این عده را هم نسبت به علی مغشوش کنند. در همین خطبه است که مولا فریاد می زند:«این عمار؟ این ابن تیهان؟ و این ذوالشهادتین!؟» (خطبه 182)
    ضربت ابن ملجم ملعون سبب شد این لشکر، بی فرمانده شود و به گفته یکی از فرماندهان لشکر، چونان گوسفندان بی چوپان !
    علی(ع) تنها بود چون به دنبال حق و حقیقت بود نه به دنبال حزب گرایی و سیاست بازی! چنانچه در پاسخ کسانی که به ایشان پیشنهاد دادند معاویه با هدایا و پول های فراوان آنها را جذب می کند شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند، فرمود به خدا سوگند! تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند هرگز چنین کاری نخواهم کرد! اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خداست! (خطبه126)
    راز تنهایی علی(ع)، عدالت اوست چنانچه رمز شهادت او را نیز عدالتش خوانده اند!



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    آقای هاشمی رفسنجانی در گفتگو با ماهنامه مدیریت در مورد نامه سرگشاده عجیب  و بحث برانگیز خود به مقام معظم رهبری سخنانی را مطرح نموده است که با تاملی در آن، قابل نقد به نظر می رسد.
    ایشان در این گفتگو گفته است: «همه می دانستند که نسبت به دیگر نامزدها بی طرف هستم کاری نداشتم که مردم به چه کسی رای می دهند. ولی همه می دانستند که روحیه کاری من با این شیوه اداره جامعه سازگار نیست. متاسفانه در مناظره، آقای احمدی نژاد حرف هایی را زده بود که غیرواقعی بود، انتظار من و همه دلسوزان واقعی نظام این بود که رهبری عکس العمل نشان دهند. چون من تنها نبودم. در آن مناظره شما نوعی ستیز با روحانیت را مشاهده کردید که به بهانه مخالفت با من، آقای خاتمی، آقای ناطق نوری و آقای کروبی که روسای جمهوری و روسای مجلس بودیم، همه دستاوردهای انقلاب را حراج گذاشت و این گونه القا کرد که روحانیت در اداره جامعه کارایی ندارد.»
    ایشان بیان کرده همه می دانستند من بیطرفم!! استفاده از سور کلی «همه» را به نظر باید  حمل بر اغراق کنیم چرا که رفتار خانواده ایشان در دفاع از کاندیدایی خاص حداقل امر را بر عده بسیاری مشتبه کرده بود که شاید آقای هاشمی با این تحرکات فرزندانش در دفاع از جریانی خاص موافق است. اما اگر ازا ین امر چشم پوشی کنیم و سخن آقای هاشمی را گزاره ای صادق دانسته و به بیطرفی ایشان رای دهیم این موضوع را نمی توان انکار کرد که گرچه آقای هاشمی حامی و طرفدار هیچ کدام از نامزدها نبود اما به جدیت خواستار عدم پیروزی آقای احمدی نژاد بود، چنانچه طی چهار سال دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد این امر آشکار بود و در همین گفتگوی مزبور نیز ایشان تاکید می کند «همه می دانستند که روحیه کاری من با این شیوه اداره جامعه سازگار نیست» لذا گرچه ایشان کاری نداشت مردم به چه کسی رای می دهند، اما به این امر اهتمام داشت که مردم به چه کسی - بخوانید احمدی نژاد- رای ندهند!
    آقای هاشمی در ادامه سخن با انتقاد از سخنان احمدی نژاد در مناظره با موسوی باز هم با استفاده از واژه کلی «همه» می گوید: «انتظار من و همه دلسوزان واقعی نظام این بود که رهبری عکس العمل نشان دهند.» البته ایشان در این کلام با تمسک به مغالطه مسموم کردن چاه، ظاهرا معتقد است اگر کسی هم بوده است که انتظار واکنش مقام رهبری نداشته، لابد دلسوز واقعی نظام نبوده است!!
    آقای هاشمی هیچ گاه نگفته است کدامین سخنان آقای احمدی نژاد در آن مناظره غیر واقعی بوده است، با این حال در این گفتگو ایشان برای چندمین بار از تعمیم و کلیت بهره می برد و سخنان آقای احمدی نژاد در نقد ایشان و آقایان ناطق و خاتمی و کروبی را «نوعی ستیز با روحانیت» عنوان می کند که «همه دستاوردهای انقلاب را حراج گذاشت و این گونه القا کرد که روحانیت در اداره جامعه کارایی ندارد.» بدون شک چنین ادعایی را نمی توان پذیرفت، گرچه به برخی سخنان آقای احمدی نژاد و نحوه گفتارا یشان در آن مناظره نقد وارد است - چنانچه مقام رهبری هم در نماز جمعه تاریخی29  خرداد به آن اشاره کردند- اما اینکه آن نقدها را ستیز با روحانیت بدانیم یک بزرگنمایی بزرگ است! چه اینکه بسیاری از روحانیون سرشناس و انقلابی حامی دکتر احمدی نژاد بودند و آقای احمدی نژاد در طی دوران ریاست جمهوری خود بارها با روحانیون دیدار و گفتگو داشت، بر خلاف آقایان هاشمی و خاتمی که با وجود اینکه در سلک روحانیت بودند، اما هیچ گاه به اندازه آقای احمدی نژاد در دوران ریاست جمهوری شان با علما و روحانیون دیدار نداشتند! به علاوه اینکه بخش عظیمی از بدنه و راس حوزه هم منتقد سیاستهای دولت آقای هاشمی و به خصوص خاتمی بوده اند و این امر مختص به آقا احمدی نژاد نبوده است! افزون بر آن، اینکه آیا «همه» دستاوردهای نظام در عملکرد این چند نفر خلاصه شده است که نقد آنها را - هر چند با تندی باشد- موجب به حراج رفتن همه دستاوردها می دانید؟
    آقای هاشمی در بخش دیگری از مصاحبه تاکید می کند «می بایست جواب آن حرف ها داده می شد.» اگر این باید را بپذیریم، سخن اینجاست که آیا این شیوه نامه نگاری برای پاسخگویی صحیح بوده است؟ ارائه  نامه سرگشاده بدون سلام و آداب معمول نامه نگاری به مقام معظم رهبری هم جزء همان بایسته  هاست؟
    آقای هاشمی در ادامه می گوید: «می گویند چرا قبل از انتخابات نامه را دادم. این سوال دیگر سفسطه است چون مگر ایشان هدفی غیر از انتخابات در طرح آن مباحث خلاف واقع داشت؟ نامه را تهیه کردم و در آخرین فرصت قبل از انتخابات در طرح آن مباحث خلاف واقع داشت؟ نامه را تهیه کردم و در آخرین فرصت قبل از انتخابات که عصر سه شنبه بود، برای رهبری فرستادم.» ایشان در این سخنان تلویحا این ادعا را که ایشان نمی خواست احمدی نژاد رای بیاورد را تائید می کند و دلیل این شیوه عجیب نامه نگاری را این می داند که مگر احمدی نژاد هدفی غیر از انتخابات در آن سخنان خلاف واقع داشت؟ این بدان معناست که یکی از اهداف - بلکه هدف مهم و اساسی- آقای هاشمی از انتشار آن نامه عدم استفاده احمدی نژاد از سخنان برای جذب آرا و در نتیجه ریزش آرای ایشان در افکار عمومی بوده است. با نگاهی اجمالی به آن نامه مشاهده می شود که ایشان در آن نامه پاسخ خاصی به سخنان خلاف واقع احمدی نژاد - طبق ادعای ایشان- نداده است، بلکه بیشتر به عواقب آن سخنان و بروز آتشفشان پرداخته است. اگر واقعا قصد آقای هاشمی پاسخ به اظهارات احمدی نژاد بود چه لزومی به نوشتن نامه به رهبری بود؟ آیا نمی شد نامه ای به مردم نوشت و آنها را آگاه ساخت؟ اما در مورد اینکه چرا نامه قبل از انتخابات منتشر شده است، آقای هاشمی سخنی بیان می کند که متاسفانه عدم دقت ایشان در ارائه توجیه برای نامه نگاری خود باعث شده است ایشان ناخواسته به محضر رهبری جسارت کند. البته می توان این بخش از سخنان آقای هاشمی را این گونه توجیه نمود که مقصود ایشان از اینکه  گفته است «می گویند چرا قبل از انتخابات نامه را دادم. این سوال دیگر سفسطه است» کسانی است که هم اکنون و بعد از انتخابات هم هنوز این سوال را مطرح می کنند نه کسانی که در همان ایام این گونه می اندیشیدند!
    آقای هاشمی آنگاه به ملاقات خود با مقام رهبری اشاره می کند و این گونه می گوید: «پرسیدم از نظر شما چگونه بود؟ گفتند: از لحاظ محتوا هیچ ملاحظه ای ندارم و فقط یک نکته دارم که آقای احمدی نژاد شخص شما را به فساد متهم نکرد و درباره بچه های شما گفت. گفتم: فضا به گونه ای بود که اگر چه از من اسم نبرد، اما همه چیز متوجه من شد. ایشان گفتند: واقعا هیچ ملاحظه ای روی نامه ندارم ولی اگر جای شما بودم، بعد از انتخابات منتشر می کردم. گفتم: خواست خدا بود که شما تا قبل از انتشار نبینید، چون اگر می خواندید و به من می گفتید، منتشر نمی کردم و این مناسب نبود. چون اگر بعد از انتخابات منتشر کنم دو حالت دارد: اگر آقای احمدی نژاد شکست بخورد که درست نیست با ایشان درگیر شوم. چون اخلاقا کار درستی نیست. اگر هم پیروز شود که اصلا درست نیست با منتخب مردم درگیر شوم و جشن انتخابات را در کام مردم تلخ کنم ولی الان حق من است که جواب بدهم و دادم. ایشان هم در مقابل این منطق من اعتراض نکرد.»
    آقای هاشمی در بیان اینکه چرا نامه را قبل از انتخابات منتشر کرده است در محضر مقام رهبری دلیل دیگری  ارائه می کند و می گوید بعد از انتخابات در صورت شکست و پیروزی احمدی نژاد انتشار این نامه درست نبود! این در حالی است که قبلا در پاسخ عده ای که ایشان آنها را سفسطه گر معرفی کرده بود دلیل دیگری آورده بود. به هر حال پیش فرض آقای هاشمی این بوده است که حتما باید  نامه ای منتشر شود - چنانچه خودش قبلا در این گفتگو اذعان کرد- اما اگر دلیل عدم انتشار نامه در صورت شکست احمدی نژاد را بپذیریم این دلیل را در صورت پیروزی نمی توان قبول کرد. چرا که بارها و بارها دیده شده است بعد از آنکه احمدی نژاد به ریاست جمهوری برگزیده شده است - در سال84- آقای هاشمی و بستگان و یارانش در موراد بسیاری به شخص رئیس جمهور تاخته اند و با منتخب مردم درگیر شده اند! لذا عدم اعتراض رهبری به این منطق را نباید حمل به قبول آن  کرد، چرا که اولا سکوت اعم از رضاست و در ثانی شاید از باب «خاموشی بزرگوارانه» در برابر توجیهات مکرر آقای هاشمی بوده است که با هر بیان مقام معظم رهبری آقای هاشمی خود را ملزم به پاسخ می دیده و اینکه خود را دارای حق پاسخ دادن آن هم تنها به همان شیوه عجیب می دانسته است، تا انجا که می گوید حتی اگر مقام معظم رهبری مانع از انتشار نامه می شدند - با اینکه آقای هاشمی امتثال می کردند- این امر (یعنی عدم انتشار نامه) مناسب نبود!! البته به نظر، تاکید آقای هاشمی برای انتشار این نامه به حدی بوده است که ایشان ابتدا نامه را منتشر می کند و آنگاه نظر رهبری را جویا می شود!! ایشان در همین مصاحبه درباره انتشار نامه می گوید: نامه را تهیه کردم و در آخرین فرصت قبل از انتخابات که عصر سه شنبه بود، برای رهبری فرستادم. چون اگر سه شنبه می دادم، روزنامه ها چهارشنبه می نوشتند و اگر چهارشنبه  می دادم پنجشنبه کسی حق نداشت بنویسد. چون فرصت تبلیغات تمام می شد. می خواستم جواب آن حرف ها را بدهم. به هر حال در همان فرصت باقی مانده برای رهبری معظم فرستادم و متاسفانه در آن فاصله2  ساعته باقی مانده نامه به ایشان نرسیده بود، چون جوابی به من نرسیده بود. در آخرین لحظاتی که می خواستم خدمت ایشان بروم، منتشر کردم. وقتی رفتم، ایشان گفتند: داشتم نامه شما را از کامپیوتر می خواندم. یعنی پس از اینکه پخش شده بود هم، هنوز متن اصلی را ندیده بودند.» چنانچه ملاحظه می شود ایشان در آخرین لحظاتی که به محضر مقام رهبری بروند نامه را منتشر می کنند در حالی که می توانست صبر کند تا بعد از دیدار رهبری در این باره تصمیم بگیرد و دلایل رهبری را هم برای عدم پاسخگویی به نامه جویا شود شاید برای منتشر نکردن نامه قانع شود! چه اینکه خود ایشان اذعان می کند مقام رهبری اصلا نامه را ندیده بوده اند.
    به هر حال این سخنان آقای هاشمی نه تنها موجب رفع ابهام از علل و دلایل انتشار آن نامه کذایی نشد، بلکه موجب افزایش ابهامات نیز شد.
    پی نوشت: نقل قولهای آقای هاشمی از سایت خبر آنلاین است



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    5 سال از روز تاریخی سوم تیر 84 می گذرد و اکنون بعد از این سالها هنوز یاد آن ایام  در اذهان مردم و توده های ملت تداعی می شود یاد آور یک پیروزی شیرین برای ملت است!

    در بحبوحه تبلیغات سرسام آور نامزدهای انتخاباتی مردم فارغ از همه احزاب و تبلیغات و وعده های  شعارهای کاندیداها با فکر و استقلال خود نامزدی را برگزید که خود می خواست! سوم تیر 84 اوج بصیرت و شعور سیاسی مردم بود. از میان گزینه هایی که هر یک برای خود امتیازات فراوانی برای پیروزی می دیدند مردم مردی از جنس مردم را برای تصدی ریاست جمهور برگزیدند. سوم تیر 84 روز رویایی تمام احزاب و اشرافیت سیاسی با مردم بود. در مرحله اول طیفهای مختلف اصولگرا و اصلاح طلب نامزد داشتند اما انتخابات به مرحله دوم رسید و هاشمی رفسنجانی با احمدی نژاد دوباره خود را در معرض رای مردم گذاشتند! در این مرحله بود که احمدی نژاد با تمام نداری هایش نه بر هاشمی که به جریان اشرافیت سیاسی پبروز شد. جنبش 17 میلیونی برای برقراری عدالت و ساده زیستی و غلبه بر اشرافیت سیاسی شکل گرفت. احمدی نژاد اما ندار نبود که دارایی او شجاعت، پاکی، تواضع، مردمی بودن و ... بود. آن روز احمدی نژاد را همه ایران نمی شناخت. شهردار تهران را همه مردم ایران به خصوصیاتش واقف نبودند اما با این حال پخش فیلمهای انتخاباتی و تبلیغات تلویزیونی سبب شد خیل عظمیمی از مردم ویژگی های خاص او را درک کنند. احمدی نژاد سوم تیر مدیون هیچ حزبی نشد حتی اصولگرایان! او فقط مدیون ملت بود.

    اما شیرینی سوم تیر را عده ای به کام ملت تلخ کردند. کسانی که طاقت شکست را نداشتند هر کدام به نحوی به منتخب ملت تاختند. یکی اتهام تقلب را مطرح کرد و از اینکه چند ساعت بیشتر خوابیده پشیمان بود! یکی رای ملت را بی ارزش دانست و معتقد بود رای نخبگان به هاشمی بوده است و این ارزشمند است! دیگری هم در پس پرده خودش و خانواده اش در صدد ریشه کنی دولت مردمی بودند تا شش ماهه تومار ان را در هم بپیچند! آن روز البته احمدی نژاد مناظره ای نکرده بود! آن روز علیه فرزندان هاشمی سخنی نگفته بود! آن روز از 300 میلیون شهرام جزایری نپرسیده بود! آن روز هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاده بود که عده ای علیه احمدی نژاد قیام کردند. 4 سال بدترین اهانتها و توهینها را به منتخب مردم کردند!

    آری آغاز همه فتنه ها از همان سوم تیر بود که 22 خرداد 88 تحملش را از کف داد و این آتشفشان عصبانی و زخم خورده فوران کرد!

    عقل سلیم با یک پیش بینی ساده پیروزی احمدی نژاد را حدس می زد! دور از انتظار نیست کسی که در دوره قبل با تمام ناشناسی و عدم حمایت احزاب 17 میلیون رای آورد بعد از چهار سال کار و تلاشو نوکری برای مردم و سفر به همه شهرهای ایران دوباره مورد عتماد ملت قرار گیرد! مردمی که اگر دوره قبل بنا برشنیده هایی که از خدمت احمدی نژاد در تهران شنیده بودند به او رای دادند این بار خدمات او را نه تنها با چشم دیدند که با گوشت و پوست لمس کردند.

    آری فتنه ها از سوم تیر آغاز شد که احمدی نژاد وارد حریم ممنوعه عده ای شد!

    اما سخنی با آقای احمدی نژاد

    جناب دکتر! سه سال تا پایان دوران خدمتگزاری شما باقی مانده است و از خاطرت نرود تو تنها مدیون مردمی همه چیزت از این مردم است این مردم را فراموش نکن! مردم اهل سهم خواهی نیستند مانند گروههای سیاسی اما بین خودت و خدای خودت چنان باش در تیرماه سال 92 همان احمد نژاد سوم تیر 84 باشی!



  • کلمات کلیدی : سوم تیر

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   21   22   23   24   25   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی