سفارش تبلیغ
صبا ویژن







«گره» میلاد را ببینید

میلاد را در پرس تی وی دیده بودم. برنامه های دیدنی و خوش ریتمی داشت. فکر کردم شاید ایرانی نباشد، آنقدر که خوب انگلیسی رو تکلم می کرد...

اسفند 89 در یکی از سالن های جنبی مجموعه همایش های صدا و سیما نشسته بودم تا تئاتر شروع شود! مراسم دیدار صمیمی معاون محترم سیما با همه مجری های تلویزیون. آخر سالن جای خلوتی در تاریکی نشسته بودم؛ دور از چشم دوربین ها و دور از دسترس خبرنگاران. میلاد آمد و کنارم نشست. اولین بار بود که می دیدمش. رفتارش متواضعانه، احترام آمیز و گرم بود. شاید تصور می کرد دارد با یک مجری معروف صحبت می کند! و البته من هم متواضع بودم چون او مجری یک شبکه بین المللی بود! میلاد پر از انتقاد بود. در ده دقیقه اول صدا و سیما را با خاک یکسان کرد... انقلابی و خوش فهم. احتمالا او با خواندن یادداشت هایم می دانسته من هم یکی مثل او هستم... پس راحت بود در اظهار نظر!

گفت می خواهد برنامه ای در شبکه ما یعنی شبکه سه راه بیاندازد... اون برنامه الان اسمش «گره» است. یک برنامه بدور از سالوس و بدون اینکه مرعوب باشد... رهاست و جسور، هرچند اشتباه هم پیش بیاید.

امیدوارم برنامه ی جمعه ی «گره» را دیده باشید. شاید یکی از بهترین برنامه های سال های اخیر صدا و سیما در تبیین مساله حجاب باشد... از صحبت با ایوت استرالیایی که مسلمان و شیعه شده بود تا طرح بحثی خوب در پرهیز از سبک زندگی امریکایی. هرچند کنداکتور درب و داغون شبکه سه مجال درست دیده شدن به گره نداده است... گاهی ?? شب گاهی ? عصر!

میلاد می تواند یک مجری موفق و بی نظیر باشد. او متفاوت و فهمیده است. از همه مهمتر اینکه حزب اللهی است از نوع رادیکالش و البته تحت ویندوز است نه مثل ما! کار برای امثال او در تلویزیون سخت است.

امیدورام از اینکه من او را تکریم کرده ام برنامه اش تعطیل نشود!

...وظیفه بود.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
    بالاخره فایل صوتی صحبتهای مهم شهید دیالمه یک هفته قبل از شهادتش در مورد میرحسین موسوی و زهره کاظمی(زهرا رهنورد) به دستم رسید.

     

     


    شهید عبدالحمید دیالمه- میر حسین موسوی قبل و بعداز انقلاب!

    « دانلود »


    این‌ها سخنان احمدی نژاد نیست.

    این سخنان از سوی مخالفان سیاسی آقای موسوی و زهره کاظمی (زهرا رهنورد) پس از خروجشان بر حاکمیت نیست.

    این سخنان از کسانی نیست که امروز و پس از نفی جمهوریت و رأی مردم و چندی بعد، نفی اسلامیت و ولایت فقیه از سوی موسوی و پیاده نظامش از خواب بیدار شده اند.

    این سخنان، در سال 1388 از دهان خارج نشده است!


    این‌ها، سخنان یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی است که به همراه همفکرانش و به رهبری انقلابی نستوه، شهید حسن آیت، دبیر سیاسی حزب، انحراف را در اقلیتی از حزب دیدند و بیان کردند و هنگامی که موسوی شروع به سیر سریع و مشکوک پله های ترقی در نظام جمهوری اسلامی کرد، در برابر این جریان ایستادند و آنها بهای این ایستادگی را با شهادت خود و دوستانشان پرداختند.


    اینها قسمتی از سخنرانی شهید عبدالحمید دیالمه است، یک هفته قبل از انفجار هفتم تیر که به شهادت او و عمده همفکرانش در حزب جمهوری منجر شد :متاسفانه بعدگذشته حدود سه دهه داریم به برخی مطالب پی میبریم و نمیدانم تا کی باید افسوس از دست رفتن این شهدا را بخوریم و از این بدتر آنکه قدر افکار و یادگاریهای این شهدا را نمیدانیم .

    برای شادی روح شهدای بابصیرت مانند دیالمه صلوات و گرامی میداریم یاد  حاج احمد متوسلیان که ایشان شیر بچه ایرانی بودندکه حالا حالا زوداست قدر از دست خوردن ایشان را بدانیم

    برای خواندن ادامه این پست  مهم به ادامه مطلب تشریف بیاورید

     

     

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • میگن توقیف شدیم!»
    90/3/24 10:35 ص

    سعید قاسمی زنگ زد: "چی شده داداش؟!... تو قدمت نحسه... هرجا پا بذاری تعطیلش میکنن... این از برنامه ات اینم از ? دی!"

    شما کمک کنید: به نظر شما از توقیف "? دی" چه کسی بیشتر از همه خوشحال میشود؟

    الف- خانواده هاشمی رفسنجانی

    ب- جریان انحرافی

    ج- مهندس ضرغامی

    د: یک خانواده با نفوذ دیگر!

    و: همه موارد

     

    در همین مورد بخوانید:

     ائتلاف‌نانوشته جریان‌های"خواص مردود" و "نفوذی" برای حذف نشریه 9 دی



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]

    امروز سایت های خبری خبر خروج غیر قانونی(فرار) رضا علیجانی و مرتضی کاظمیان از کشور را منتشر کردند. این دو تن از اعضای سرشناس گروهک ملی – مذهبی اند که ظاهرا از فرانسه تقاضای پناهندگی کرده اند.
    این فرار را بگذارید کنار فرار عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، فاطمه حقیقت جو، سازگارا، علی افشاری، مجتبی واحدی، مزروعی، مهدی هاشمی و...
    می توان گفت ما در ایران شاهد سه موج فرار بوده ایم:
    موج اول مربوط به سال های اول انقلاب است. صرف نظر از سلطنت طلب ها و حامیان سنتی استبداد که با آمدن امام در 12 بهمن چمدان شان را گرفتند و از ایران فرار کردند، روشنفکران و شبه روشنفکران حامی پهلوی نیز که سبک زندگی انقلابی با عیاشی و عافیت طلبی شان سازگار نبود نیز از ایران خارج شدند.
    موج دوم فرارها البته دلایل عمیق تری داشت. پس از ماجرای 18 تیر 78 که بنا بر نظر مقام معظم رهبری با چراغ سبز مسوولان دولت اصلاحات بپا شده بود، موجی از یاس و ناامیدی اردوگاه اصلاح طلبان سکولار را فرا گرفت. هر چند بسیاری از آنها ترجیح دادن تا انتخابات شورای شهر در اول دهه هشتاد صبر کنند اما با شکست مفتضحانه در آن انتخابات بلافاصله راهی امریکا، انگلیس، فرانسه و برخی کشورهای دیگر حامی خود شدند. سازگارا از جمله همین افراد بود که پس کاندیداتوری در انتخابات شورای شهر تهران و شکست شعارهای ساختار شکنانه اش به همراه برخی از اعضای نهضت آزادی از ایران گریخت. علی افشاری، فاطمه حقیقت جو، اکبر گنجی، احمد باطبی، مسعود بهنود و برخی دیگر از عناصر اصلی فتنه 78 هم در همین موج از ایران گریختند.
    موج سوم فرار مربوط به ماه های اخیر است. شبه روشنفکران غربگرا اینبار تمام امیدشان برای مستعمره سازی ایران پس از فروکش کردن موج اغتشاشات خیابانی را از دست داده اند. خروج یا فرار یا پناهندگی کسانی چون مهاجرانی، داودی مهاجر، مزروعی، واحدی، هاشمی رفسنجانی(مهدی) و اکنون علیجانی و کاظمیان معنای متفاوتی دارد. ایران اکنون در حال تصفیه شدن است. تقریبا هیچ امیدی برای پیش برد پروژه سکولاریزه کردن ایران برای جریان غربگرا باقی نمانده است. آنها عمیقا به این اعتقاد رسیده اند که در ایران جایی ندارند. این درس تاریخی بزرگی برای شبه روشنفکران امریکایی ماست. فراموش شدن، ایزوله ماندن و منفور شدن تنها نتیجه فعالیت های ضد وطنی و غربگرایانه ی آنها بوده است.
    می توان امیدوار بود که قوه عاقله این جریان باعث شود تا باقی مانده رسوبات این جریان پس از درک این موقعیت بی خاصیت تاریخی از ایران بروند و ایران و تاریخش را برای طی مسیر خود آزاد بگذارند. این کمترین توقعی است که ما از جریان دگم و متصلب غربگرا داریم.

    ********
    در 9 مهر 88 پس از آشکار شدن بی رمقی جریان فتنه یادداشتی را در رسانه ها منتشر کردم که شاید امروز بیشتر درک شود. این یادداشت به درک موقعیت شبه روشنفکران و منفور بودن همیشگی شان درایران بخاطر گرایشات غربگرایانه کمک می کند. امیدوار بودم سایر سران فتنه نیز آزاد بودند تا انتخاب کنند که از ایران بروند و ایران را برای مردمان آزاده اش آزاد بگذارند. اما شاید مجازات آنها تنها راه تسلی خاطر مردم باشد...
    چرا موسوی این‌قدر عصبانی است؟
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]

    جمعه شب بود. گازش را گرفته بودم تا لااقل به وسطای سریال مختار برسم. فقط هر از گاهی سربرمی گرداندم تا ببینم فاطمه چه کار میکند. بطور آشکاری حوصله اش سر رفته بود و هر چند دقیقه یکبار میپرسید بابا کی می رسیم؟

    از بزرگراه بسیج پیچیدم توی بلوار ابوذر. ابوذر پر است از سرعت گیرهای اعصاب خورد کن. دور برگردان پل پنجم را که می چرخیدم کنار پیاده رو صحنه ای سرعتم را کم کرد. زن و شوهر جوانی چمباتمه زده بودند کنار خیابان. از آینه براندازشان کردم. با احتیاط عقب عقب آمدم. شیشه را پایین کشیدم و زل زدم به چهره شان. زن بچه چند ماهه ای را بغل کرده بود و به سختی گوشه چادرش را به دندان گرفته بود. یک زوج با یک بچه چند ماهه علی القاعده نباید بیش از 25 سن داشته باشند ولی گونه های سوخته و نگاه خسته شان بی شک بیست سال دیگر پیرشان کرده بود.

    فاطمه متوجه غیرعادی بودن توقفم شده بود. روی دوپا ایستاد و رد نگاهم را تا صحنه مورد نظر دنبال کرد و بلافاصله سوال هایش را آغاز کرد. توجه نکردم. صدایم را بلند کردم و پرسیدم. اینجا چیکار میکنید؟ زن نگاهش را دزدید و مرد با رفتارش نشان داد که علاقه ای به پاسخ گویی ندارد. من ولی سوالم را تکرار کردم. بچه شان مریض بود. از شهرستان آمده بودند برای درمان؛ بدون اینکه به این فکر کنند که قرار است شب را کجا بمانند. لازم نبود که به من حالی کنند که برای گذران شب در جایی مثل مهمان خانه پولی ندارند. احتمالا مادر بیش از همه به بیحالی بچه فکر میکرد.

    مرد جوان مستاصل بود. من هم !

    نمی دانستم باید پول بدهم یا نه؛ مردد بودم. اگر مرد نمی خواست برابر چشمهای همسر جوانش دست دراز کند چه باید میکردم؟

    فاطمه یک بند سوالهایش را تکرار میکرد: بابا اینا چرا رو زمین نشستن؟ خونه ندارن؟ بچه دختره یا پسره؟

    به این آخری فکر نکرده بودم. برای اینکه خودم را از مهلکه تر دید نجات بدهم از جیبم چند تا اسکناس پنج هزار تومنی درآوردم و به سختی از شیشه طرف مقابل به طرف مرد دراز کردم. مرد هیچ واکنشی از خودش نشان نداد. برای اینکه چیزی گفته باشم پرسیدم کاری از دستم برمیاد؟ فاطمه امانم نداد: «بابا چرا بهشون پول دادی؟ اینا فقیرن؟»

    با این سوال رسما گند زد به صحنه ی طراحی شده. برای اینکه خلاص بشوم زدم توی دنده و راه افتادم. فاطمه سوالهایش را از سر پرسید. چندتای دیگر هم اضافه کرد. ولی دیگر نمی شنیدم و پاسخی هم نداشتم. شنیده بودم که روانشناس ها درباره رگبار سوالهای دختربچه های چهار پنج ساله چه می گویند. الان به همه چیز فکر میکردم. به اینکه اینها تا صبح قرار است چطور سر کنند، به اینکه کاش پیاده می شدم و مفصل پیگیر ماجرا میشدم، به اینکه مریضی بچه چه بود، به اینکه آن بچه دختر بود یا پسر، به اینکه بالاخره به سریال مختار میرسم یانه ...

    تلویزیون را روشن کردم. همسران مختار داشتند درباره اینکه تحقق اهداف قیام چه ربطی با ترک دار الاماره کوفه دارد جر و بحث می کردند...

    بعد از تحریر:

    ...برای رسیدن به بلوار ابوذر باید امتداد خیابان ?? خرداد را بگیرید و راست دماغتان بیایید به سمت شرق. بعد از "نبرد" میرسید به "ابوذر"... البته اگر از شرق بیایید راهی جز عبور از "بسیج مستضعفین" ندارید... بلوار ابوذر از خیابان پیروزی آغاز می شود و تا ابتدای بزرگراه امام رضا علیه السلام ادامه می  یابد... از هر طرف که وارد شوید تابلوی بزرگ شهرداری را می بینید که به منطقه ?? "دارالمومنین تهران" خوش آمدید!

    ... شاید در مناطق یک رقمی تهران بهتر بتوان زندگی کرد. این ابوذر اعصاب آدم را خرد میکند.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی