سفارش تبلیغ
صبا ویژن







قطعه26 ردیف عشق مقدس/ صحرای عرفات. عکس: عباس حاجی پور آرانی

به به!… ذکر ارباب. حب الحسین، اجننی. دیوانه شده ام از عشق ات آقا. جانمی جان. دست خودم نیست؛ کار دل است. گفته باشم: بی تو می میرم؛ دیگه دیگه. و دیگر اینکه؛ بس که مستانه دیدم روی تو را ارباب؛ به لب ات می نهم لب، حال مرا دریاب. ای ماه ولایت، می میرم برایت. ای آقای خوبم. هستی ام فدایت. دست خودم نیست؛ مجنون نام حسین ام. سلام بر حسین. السلام علیک یا اباعبدالله. خودم اینجا، دلم کربلاست؛ ارباب. اجازه بدهی، می خواهم بیایم صحرای عرفات. اجازه هم ندهی، طوری نیست؛ نوکری ات که می توانم. بخواهی نخواهی غلام سیاه تو هستم ارباب. خراب خیمه ات کردی مرا، می خواهی رهایم کنی؟ من که رهایت نمی کنم. از ازل عاشقت بوده ام. ببین صدای قلبم را. می شنوی؟ در نهانخانه دل سینه زنی است. قلب من تکیه کوچکی است؛ متوسل به کربلای تو. “صفا” حرم توست. “مروه” حرم عباس. و سعی من در بین الحرمین. و “هروله” کار زینب بود؛ در فاصله تل زینبیه تا گودی قتلگاه. اگر داغ هجران را زینب چشید و اگر از ورای لب تشنگی سکینه، از خاک کربلا، زمزم نجوشید، هاجر کیست؟ تا کربلا یک افق است، مکه فقط شهری مکرمه است. و الحق که تا کف العباس هست، ابراهیم چه مقامی می تواند داشته باشد؟ و من مدت هاست که صحرانشین عشق توام، ای حضرت عشق علیه السلام. ای شهیدترین امام! عرفات، خیمه توست. رهایم کنی، سر می گذارم به بیابان. ای سالار زینب، مظلوم حسین جان. حج روی بی عشق تو کج روی است. ذکر طواف، زیارت عاشورای توست. و تو چون در راه خدا با غلو جان دادی، غلو در وصف تو رواست. و تو اگر به فرموده پدرت علی که سلام و درود خدا بر او باد، به دهانم خاک بپاشی، من که خاک کربلا را توتیای چشمم می کنم؛ دیوانه را جز رسم دیوانگی نیست. حب الحسین اجننی. کدام امام مثل تو مظلومانه و چنین عاشقانه به شهادت رسید؟ ابراهیم کجا از اسماعیل خود گذشت؟ نوح و ابراهیم و موسی و عیسای ما تویی. فقط تو. و محمد که صلوات خدا بر او باد، می گفت: “حسین منی و انا من حسین”. آری، امام عاشورا! عشق بازی با خدا کار تو بود. خدا حق دارد تو را خون خود بخواند؛ ثارالله. چه قشنگ دلبری کرده ای از ? عالم. هر کدام از اعضا و جوارح ات که در دعای عرفه مثال آوردی، زخم خورد در کربلا. دعای عرفه تو، نیایش عابد با معبود نیست. دعای کمیل نیست؛ نجوای عاشق است با معشوق. و چه عاشقانه سخن با خدا را به درازا کشاندی. و حرف پشت حرف. همه خانه خدا را طواف کردند و تو خدای خانه را. قبله فقط برای نماز کعبه است. برای شهادت برای زندگی برای عاشقی، قبله ما کربلاست؛ “حرم الله است حرم، حرم حسین”. باید در وصف تو غلو کرد. تو با غلو از جان خود گذشتی. و قطعه قطعه شد همه آن اعضا و جوارحی که در دعای عرفه، معرف حضور ماست. ابراهیم تاب یک اسماعیل را نداشت. نداشت که خدا برای ذبح، قوچ فرستاد. آنکه هم از علی اکبر گذشت و هم از علی اصغر و هم از عباس و هم از زینب و هم از رباب، تو بودی ارباب. تا غلو نکنی، وصف تو کامل نمی شود. تو عادی به شهادت نرسیدی ارباب. تو در عشق بازی با خدا غلو کردی. و “الان” که دیدی عباس را، کمرت شکست. می خواهی از زبان خودت روضه عباس بخوانم؛ “ساقی تشنه کامم روح ادب عباس، ای امید خیامم ماه عرب عباس؛ تا به خون نشستی پشتم را شکستی، آمدم کنارت از چه دیده بستی؛ بعد تو بی پناهم اهل حرم وای وای، با چه رو پیکرت را خیمه برم وای وای؛ تا که از صدر زین افتادی بر زمین، بعد تو چه سازم ماه ام البنین”.

***

ارباب بی کفن! مُحرم شدن ما مُجرم شدن است؛ با این کفن! اگر نبود که در عرفات، یوسف زهرا حضور داشت، ما از خجالت مرده بودیم. ما کفن سپید پوشیده ایم و به گرد خانه خدا می گردیم که از هم الان برای محرم تو مشکی پوشیده است؛ خدای خانه می داند که بعد از برکه غدیر، معرکه کربلاست. خدا می داند قصه چیست. ابراهیم و اسماعیل، قصه بود اما خدا دانای کل داستان کربلاست. خدا می خواهد تو را شهید ببیند؛ “اُخرج! فان الله قد شاء ان یراک قتیلا”.  

***

حسین جان! به زودی ما مُحرِم مُحرَم تو می شویم؛ دانای کل داستان کربلا، ما را مجنون تو آفریده. در این کتاب، ما مجرمیم؛ جرم ما عاشقی است و گردن ما در آخرین صفحه این کتاب، باریک آفریده شده است… به به! عاقبت عشق ات می کشد مرا حسین:

 منم سرگشته‌ حیرانت ای دوست/ کنم یک باره جان قربانت ای دوست

خلیل آسا ز شـوق وصـل کـویت/ دهم سر بر سـر پیمانت ای دوست

دلــی دارم در آتــش خـــانه کــــرده/ میـــان شعـــله هـــا کـاشانه کـرده

دلـــی دارم که از شــــوق وصـــالـت/ وجـــودم را ز غـــم ویـــــرانه کــرده

مـــن آن آواره‌ بشــکسـته حــالـم/ ز هجـــرانت بـــتـــــا رو  بـــــر زوالـم

منــم آن مـــرغ ســـرگــردان و تنهـا/ پریشــان گشته شد یکبـــاره حـالم

سـحـر ســـر بـــر سـر سجاده کردم/ دعــــایی بهــــر آن دلـداده کـــــردم

ز حسرت ساغر چشمانم ‌ای دوست/ لبـــالب یکســـره از بــــاده کــــردم

دلا تــا کـــی اسیـــر یـــاد یـــــــاری/ ز هجــــر یــــار تـــا کــی داغـــداری

بگــو تـــا کــی ز شــوق روی لیـــلی/ چـــو مجنـــون پـــریشــان روزگـاری

پـــریشـــانم پــریشـــان روزگــــــارم/ مــن آن ســرگشته هجــر نگارم

کنــــون عمـــری است بـا امید وصـلت/ درون سینـــه آســـــایــش نــــدارم

ز هجـــرت روز و شـب فــریـــاد دارم/ ز بیدادت دلـــی نـــــاشــــــاد دارم

درون کوهــســـار سیـنـه خــــود/ هـــزاران کشـــته چـون فـرهاد دارم

چـــــرا ای نــــازنیــنم بـــی وفـــایی/ دمـــادم بــــا دل مـــن در جفــایـی

چــــرا آشـفــته کــــردی روزگــــــارم/ عـــزیــزم دارد این دل هـــم خدایی

این متن را که با اشک چشم و در لباس احرام نوشتم، تقدیم می کنم به استادم؛ حاج حسین صفار هرندی

و اینم لینک مقالاتی رو که در فصل نتونستم به روز کنم

تولی ? بار/ تبری ?? بار

حج امسال از دریچه دوربین برادرم عباس حاجی پور آرانی

آب پرتقال/ نان سنگک

گفته باشم؛ دیگه دیگه!

گزارشی از حج

لیست سئوالات من و شما از حاج صادق آهنگران

نکاتی درباره گفت و گو با آهنگران

بازتاب موسم حج



  • کلمات کلیدی :
  • 9 دی 9 دی 9 دی…»
    89/8/18 3:44 ص

    رازی است در روز 9 دی. چه روزی بود. چه باصفا. چه انقلابی. چه خوب. چه قشنگ. خیابان انقلاب پر بود از فرزندان انقلاب. خیابان انقلاب پر بود از ستاره و دیدم یکی از این ستاره ها را، باور کنید هنوز یادم هست؛ که وقتی رسید به تقاطع فلسطین، رو کرد به جنوب این خیابان و دست به رسم ادب بر سینه گذاشت و سلامی گفت نائب امام زمان را. خامنه ای را. و دیدم مادر شهیدی که آمده بود با اشک چشم. و دیدم تو را، خود را، همه را که آمده بودیم علی تنها نماند در این روزگار واپسین. نکته ها دوست دارم بگویم:

    اولا؛ به سالگرد 9 دی چیزی نمانده. کمتر از 2 ماه. هر یک به وسع خود برای این روز کاری بکنید.

    ثانیا؛ حتما مکتوب کنید خاطره خود را از این روز. با ذکر جزئیات. تاریخ را اگر ما ننویسیم و اگر ما تاریخ را تعریف نکنیم، هستند عده ای که تاریخ را تحریف کنند.

    ثالثا؛ چند شهر اما یک روز قبل از 9 دی به قیام بلند شد و البته در این روز نیز. از جمله این شهرها تبریز بود. قید کنند دوستانی که ساکن این شهرها هستند این هر 2 حضور را.

    رابعا؛ 9دی روز تکرار پررنگ پیروزی های مدام و مداوم انقلاب اسلامی به رهبری حضرت آیه الله العظمی خامنه ای بود، بر مدل قلابی انقلاب اسلامی. من 9 دی را بسی بزرگتر از 22 بهمن می دانم؛ 22 بهمن برای من یادآور یوم الله پدران مان بود و 9 دی تداعی گر قیام خودمان. اگر 22 بهمن، انقلاب به پیروزی رسید، در 9 دی، انقلاب اسلامی، شکست ناپذیری خود را نشان داد.

    خامسا؛ نگذارید این روز را دولتی کنند. شان 9 دی بزرگتر از صفحات تقویم است. یک خاطره یک صفحه ای شما از روز 9 دی، برای من برتر از 100 همایش است.9دی باید تا ابد نان اخلاص و آبِ ساندیس بخورد. الان بیش از این مجال ندارم. 9 دی نزدیک است؛ تا دیر نشده، کاری باید کرد. فکر کنید. طرح بدهید. ایده بدهید. نگذارید 9 دی در پیچ و خم صفحات سررسید به دست نااهلان و نامحرمان بیافتد.   

    ***

    و خداوند تبارک تعالی به ما وعده نداده و قول نداده که جور کم کاری ما را بکشد؛ درنگ کنید که اگر9  دی را نمی آفریدیم، چه می شد؟… و تامل کنید که اگر یوم الله9 دی را پاس نداریم، چه می شود؟



  • کلمات کلیدی : انقلاب، 9دی، حضور، دولتی
  • مدینه. آخرای ذی القعده. دقیق یادم نیست چندم، با اینکه از صبح دست کم چند بار و چند جا دیدم تاریخ را. گمانم 27یا 28 ذی القعده و اصلا اگر “کل یوم عاشورا”، چه فرقی می کند که الان چندم ماه قمری و یا شمسی است و شب است یا صبح؟ و به گزارش سازمان هواشناسی هوای مدینه منوره ابری است یا آفتابی؟ با این مه غلیظی که بعد از غصب خلافت و پس از آن سیلی بر صورت مادر فضای مدینه را گرفته، آفتاب هم مه آلود بر شهر پیامبر می تابد. و با اینکه داغ و سوزان است، گرمایی ندارد. فقط می سوزاند. و فقط اینکه اینجا کربلا نیست اما من الان درست نشسته ام بین الحرمین. “کل ارض کربلا”. یک طرفم حرم رسول خداست. با گنبدی کوچک تر از امام زاده صالح. و طرف دیگر، بقیع. مقدس تر و در عین حال کوچک تر از قطعه 26 بهشت زهرا. و همین طرف 2 امام شیعه، مزار دارند و مزارشان این وقت شب، سوت و کور. بی هیچ چراغی تا کفر نشود و بی هیچ زائری تا شرک نباشد؛ بی هیچ چراغی و بی هیچ زائری حتی اندازه فلان امامزاده ای در بهمان پیچ جاده چالوس، که آیا با چندین و چند پشت برسد به معصوم و آیا نه. و حکایت امامزاده بولینگ(!) اصفهان! و آنجا و آنجاها حتی در امامزاده بیژن جاده بلده – نور، چه گنبد و گلدسته ای، اما اینجا تاریک. و چه دل های خسته ای. نه به آن امام زاده های باشکوه و نه به این امامان غریب. و البته منظور، مزار ایشان است که فقط زار باید زد. و من در حیاط مسجدالنبی تکیه داده ام به یکی از صدها ستونی که هیچ سقفی را نگه نداشته و در شب، متعجبی از دلیل بودنش و آیا فقط برای تزئین و دکور؟ و  در روز ملتفت می شوی حکمت شان را که نیمِ بالایش چون چتر عمل می کند و جلوی تابش مستقیم خورشید داغ این سرزمین را بر سر و صورت زوار مزار پیامبر می گیرد. و از این زاویه که من نشسته ام هر 2 سوی بین الحرمین در تیررس چشم است و بی نیاز از حتی چرخش گردنی. بین الحرمین روزگاری کوچه بنی هاشم بود که الان نیست. لابد به بهانه توسعه حرم و از این بهانه ها که وهابی ها استادند در درآوردنش. چلچراغ قصر ملک عبدلی شرک نیست و عیبی نیست اگر زائر داشته باشد اما کوچه بنی هاشم برای توحید ضرر دارد! و گنبد و بارگاه بقیع، برای ایمان موحد! با همین مسخره بازی ها خراب کردند بقیع را که روزگاری نه چندان دور این چنین نبود. کوچه بنی هاشم مرا یاد این شعر می اندازد؛ “جوانان بنی هاشم بیایید” که کوچه کوچ کرده از نقشه جغرافیا و دیگر خبری از کوچه نیست. کوچه ای که بود، حالا هست و نیست. در این بن بست معرفت، لااقل من که ندیدم کوچه را. آن عارفی که چشم بصیرت دارد شاید دیده باشد. من که ندیدم؛ نه مکتب امام صادق را و نه خانه امام سجاد را و نه اصلا باریکه ای از کوچه بنی هاشم را و نه هر چه گشتم مزار فاطمه را. زیاد شیعه مدینه آمده و بی نشانی از زهرا ترک کرده این دیار را. من هم یکی اش. از “الیاس الذهبی” که هتل ماست تا مسجدالنبی راهی نیست؛ 5 دقیقه، کمتر. هتل، یکی از دهها هتلی است که واقع شده در شارع المحکمه که یک سویش مسجد غمامه است با آن معماری سنتی و گنبدک های سفید و عجیب. و یک سویش می خورد به ساختمان بعثه در شهر مدینه. دو سوم این خیابان با یکی از 2 دیوار بقیع، دیوار به دیوار است. تا به حال زیاد مسافرت کرده ام اما هیچ کجا پیامبر را غریب تر از شهر پیامبر ندیدم. و همین مسجد النبی. آن مسجد ساده ای که پیامبر ساخت، حالا فرع شده بر این عمارت معظم که معماری اش التقاطی از اسلام و روم و عثمانی است. و کوچک ترین مناره مسجد، همین مناره نزدیک قبه الخضرا. و درست بر عکس کاری که ما در مشهد خودمان کرده ایم. در مشهد توسعه حرم، گنبد و گلدسته رضوی را از متن نیانداخته و همه صحن ها و ستون ها و رواق ها و چه و چه، حاشیه ای است بر متن مزار رضوی. و شعاعی است بر آن نور. و چقدر الان دلم هوای مشهد کرد و احترامی که خدام برای زوار می گذارند. فکر کنم آل سعود به اقتصادشان آسیب می زند و یا بیم شان است از شیعه سبیل و سنی اصیل و الا وهابی ها بدشان نمی آید به بهانه توسعه مسجدالنبی، منبر و محراب و خانه پیامبر را هم خراب کنند. و هم الان مگر آباد است؟ همه جای این مسجدالعبدلی ضرار چراغ دارد الا خانه فاطمه که انگار زیادی است در این گوشه مسجد. و چشم که تیز می کنی، می بینی خاک گرفته فضای خانه را. و قبر زهرا شاید همین حوالی. شاید کنار مزار پدر. و هر جسارتی از این خائن الحرمین می توان انتظار داشت و با این حساب، یکی نیست بگوید؛ تو را مگر زور کردند که بیایی؟ اصلا الان اینجا چه کار می کنی؟ تو کجا، اینجا کجا؟

    ***

    هر نویسنده ای کارش بازی با کلمات است. نویسنده، کارگردان است و کلمات، بازیگرانی که بسته به میل و ذوق نویسنده برای بازی در زمین افکار کاتب انتخاب می شوند؛ در سینمایی که پرده اش نقره ای نیست. همین صفحه سپید کاغذ است. من در بازی با کلمات اعتراف می کنم که گاه شورش را درمی آورم؛ کافی است هم وزن بیابم 2 کلمه را. هر بلایی که می خواهم سرشان می آورم. از این جمله اند 2 کلمه فکه و مکه. فکه بازی درازی ها و مکه حاجی بازاری ها. و آنقدر از این قبیل نوشته ام و از این طعنه ها به توریست های پای ثابت ذی الحجه به حاجیست ها زده ام که این بار رویم نشد در وبلاگم قطعه مقدس 26 فقط 4ماه بعد از آن عمره تابستانی، ولو به قصد حلالیت خداحافظی کنم. اصلا رویم نشد. نوعی تقیه شاید. و نه از ترس دشمن که از سرزنش دوست و بدتر از دست وجدان خودم که؛ مکه آری اما سالی چند بار؟ و نکند این فتنه 88 که برای سران فتنه براندازی نشد و نام نداشت، برای تو نان درست کرده باشد؟ نویسنده حکومتی و راه به راه مواهب دولتی؟ و این وسط درد مردم؟ و آن مادر شهیدی که هنوز مکه نرفته؟ و آن دیگری که 18 سال در نوبت است؟ و تو در عرض5 ماه،2 بار حج. یکی در بهترین وقت عمره؛ آخرای رجب و اوایل شعبان و دیگری تمتع. و این تمتع یعنی چه؟ یعنی متمتع شدن؟ پولدار شدن؟ و نسبت پول و تعهد؟ و می بینی که همان بد و بیراه ها که روزی نثار جماعتی می کردی، خرخره خودت را چسبیده!… فکه یا مکه؟ در بازی دراز، شهید بر زمین افتادن یا دراز به دراز افتادن در بازار بزرگ بلازا؟ لبیک یا خدای خانه گفتن و یا ایستادن در صف رستوران البیک در جوار خانه خدا؟… من اگر مُردم از وجدان درد است؛ شک نکنید!

    ***

    تابستان امسال یادش بخیر! خبر عمره را مهدی رمضانی مرکز اسناد داد. و اینکه پدرخانمش جناب محسنی کتاب “نه ده” را خوانده و خوشش آمده. و چون در این باره ها کاره ای است، اسمت را رد کرده. و خیال هم نکنی غیر قانونی است. با توجه به نسبت تو با آن چند قطره خون بابااکبر و همچنین شغل رسمی پدرخانم، کاملا حق ات است این عمره. کتاب هم که داری و چه و چه. و اصلا اینکه؛ ما چه کاره ایم. این سفر نه همت ماست و نه قسمت تو. که دعوت آن بالایی است. “نه” که بالطبع نمی توانستم بیاورم. هم فال بود و هم تماشا. تماشایش نوشتن سفرنامه ای بود که صاحب 2 کتاب کند مرا. فالش اما گفتم؛ تفالی بزند رفیقی شفیق به کلام الله که این آیه آمد؛ 20 سوره روم… و تفسیر ترجمه: “حتی اگر این عمل در نظرت آسان تر است، ولکن اگر خوب فکر کنی، این عملی مهم است. بکوش با اعتقاد قوی در تحقق آن بکوشی”… و کوشیدم با اعتقاد قوی در تحقق آن به همراه همسر و حاصلش شد سفرنامه ای که گذرا گوشه هایی از آن را در وبلاگم قطعه 26 گذاشته ام و اغلب دیده اند و فقط دعوا بود بر سر برخی جزئیات و اسامی دقیق اماکن و پاره ای توضیحات و نیز اسم کتاب که همین مهدی رمضانی زد توی برجکم که؛ عمره، عمره است و حج، حج. و یعنی این سفرنامه عمره توست و نه سفرنامه حج ات که حج به حج تمتع می گویند و به عمره، حج نمی گویند، می گویند عمره و اصلا اصطلاح حج عمره غلط است…    

    الان آمده ام مکه. دعاگوی همه دوستان هستم…



    پاسخی به یک شبهه»
    89/8/12 2:10 ع

    همان عمار حضرت یار که لازم است گاه حاضرجواب باشد و بکوبد بر دهان دشمن، هنگامه ای دیگر باید روشن گری کند. تبیین کند. نه من، که ما همه باید سعی مان در این زمانه، بر عمار بودن باشد. هر یک به اندازه وسع خود که: “لا یکلف الله نفسا الا وسعها”. در نمایشگاه مطبوعات، دوستی از من پرسید؛ “آیا چنین کوفتن بر فرق سران فتنه باعث نمی شود، گذشته بعضا خوب ایشان نیز مورد هجمه قرار گیرد؟ و آیا بی انصافی درباره گذشته این افراد به نقد ناخواسته گذشته انقلاب اسلامی و این تاریخ باشکوه منجر نمی شود”؟ گفتم به این دوست نکاتی که در زیر می آورم:

    یکم: جریان اصولگرا معمولا در نوشته ها و تحلیل های خود و در نقد عملکرد سران فتنه، مشخصا امروز ایشان را هدف گرفته است. اینکه هم گاهی، دیروز سران فتنه نقد می شود، مشخصا آن دیروزی است که خالی از التقاط نبوده و اصولا افراط در عمل امروز سران فتنه، ناشی از التقاط در عقیده دیروزشان است.

    دوم: من کاری با جریان اصولگرایی ندارم؛ این یکی حرف خودم است. گیرم که در گذشته سران فتنه نمرات خوبی هم بوده و برگ های زرینی هم بوده، که انصافا بوده. در این باره باید گفت: اولا؛ ملاک حال فعلی افراد است. ثانیا؛ فرض کنیم افرادی خواستند ذغال فروشی کنند و نفوذ کنند در بدنه خودی ها و از آب گل آلود نقد سران فتنه، ماهی زیر سئوال بردن بخشی از تاریخ انقلاب اسلامی را صید کنند. در اینجا باید هوشیار بود و اتفاقا شاید لازم باشد از عملکرد مثبت سران فتنه در مقاطعی از گذشته شان دفاع و در عین حال به ایشان گفت: امروز فاین تذهبون؟ ثالثا؛ هیچ برگ زرینی از تاریخ انقلاب اسلامی مثل یوم الله 13 آبان، قائم به اشخاص خاص نیست، بلکه متعلق به آحاد ملت و شجره طیبه ولایت است. سند حماسه ها را نباید به نام افراد نوشت. حماسه آفرین خداست و دست خدا اگر روزی از آستین ما بیرون آمد، شکرانه اش به حفظ این دست آورد است و نه ناسپاسی. رابعا؛ فی المثل آنان که از دیوار لانه جاسوسی بالا رفتند؛ وقتی می توانند هنوز هم ادعای ارث کنند که برادری خود را ثابت کرده و با دشمن به پالوده خوری ننشسته باشند.  

    سوم: دوست و دشمن، اینجا کاری متفاوت از هم انجام می دهند؛ دوست، امروزِ بد سران فتنه را می کوبد و دشمن، دیروزِ خوب او را. مثلا؛ ما کجا از آقای هاشمی انتقاد کردیم که چرا در مقطع قبل از انقلاب به زندانیان سیاسی، به طرق مختلف کمک می کرده است؟ و بر عکس، دشمن کجا از هاشمی به خاطر این کمک، تعریف کرده است؟ باز مثال می زنم؛ ما کجا خاتمی را مدح کرده ایم به خاطر دیکته نوشتن از روی دست جرج سوروس؟ و بر عکس، دشمن کجا به خاطر خواب براندازی از خاتمی و موسوی و کروبی انتقاد کرده است؟ در اینجا مرزبندی ها باید ترسیم و نقاط تمایز دوست از دشمن به خوبی باید تبیین شود. تفاوت عمده و مهم تر ما با دشمن در بررسی دیروز و امروز و فردا و بازبینی افق پیش رو و تاریخ گذشته نیست؛ بلکه تفاوت اساسی این است که ما خوبی های افراد را تمجید می کنیم و دشمن بدی های او را می ستاید. ما حماسه ها را می بینیم و دشمن، حادثه ها را و ما صد البته ملاک را حال فعلی افراد می دانیم. از این جمله چه بسیار که باید مشق نوشت.   

    چهارم: ما کاری به سهم افراد و جناح ها در حماسه آفرینی های تاریخ باشکوه انقلاب اسلامی نداریم. ما از اصل حماسه ها دفاع می کنیم و با افتخار هم دفاع می کنیم. ما به قول امام، ذره ای پشیمان نیستیم. هویت ما تاریخ درخشان انقلاب اسلامی است. حماسه آفرینان اما اگر حادثه آفرینی می کنند، فتنه می آفرینند، دیگر منطقا و عقلا حق ندارند نان آن حماسه آفرینی دیروزشان را بخورند، چرا که عملکرد امروزشان، آن نان را آجر کرده است.

    پنجم: ملاک حق و باطل برای ما به فرموده رهبر حکیم انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، اسلام است نه چهره ها. ما چهره ها را با معیار حق می سنجیم؛ با این معیار، اگر چه دیروز برخی از این چهره ها نمره های روشن هم دارد اما ملاک حال فعلی افراد است.

    خداوند بیافزاید بر درجات شهدایی چون وزوایی و ورامینی که سال ها پیش در چنین روزهایی انقلابی مهمتر از انقلاب اول رقم زدند. خداوند هدایت کند آنان را که از راه حق به چاه باطل افتاده اند و اگر قابل هدایت نیستند، دست عزرائیل را زودتر از آستین ما بیرون آورد… و خداوند کاری کند که این روزها ما بیش از پیش قدر همدیگر را بدانیم.



  • کلمات کلیدی : پاسخ، شبهه
  • نمایشگاه مطبوعات سال گذشته، جوانکی آمد جلوی غرفه کیهان و مثلا خواست حال مدیر مسئول کیهان را بگیرد؛

    - آقای شریعتمداری، خون من سبز است!

    مدیر مسئول کیهان اما اینگونه جواب داد؛

    - سبز بودن خون نشان دهنده یک بیماری خطرناک است؛ سریع تر به دکتر مراجعه کنید!

    من نمی خواهم این جوانک را جلبک بنامم و یا دشمن بخوانم. دشمن ما آمریکا و اسرائیل است و در این شکی نیست که شان هر کس را از بزرگی دشمنانی که دارد، می شناسند. حرف من در این مقال، قیل و قال بالا نیست. این را آوردم به عنوان مثال که در جنگ نرم گاهی دشمن حرف خود را با هزار واسطه و از حلقوم این و آن می زند. در جنگ نرم  یکی از مهمترین شیوه های دشمن این است؛ طرح پرسشی که خود به پاسخ آن واقف است اما این سئوال را با رندی از شما می پرسد تا به قول معروف روی مخ شما راه برود. اینجاست که باید عمار بود اما یک عمار حاضرجواب. اینجا بزرگ ترین اشتباه این است که شما در زمین دشمن بازی کنی و مثل هالوپنج شنبه هایی که در بصیرت از دانشگاه هاوایی، دکترا می گیرند، عمل کنی. بچه مسلمان اگر زیر برف بماند، زیر حرف نباید بماند. چه بسیار که در جنگ نرم، سئوالی را طرح می کنند که خود جواب آنرا می دانند؛ آیا این فرد نمی دانست که رنگ خونش نه سبز که سرخ است؟ و آیا حسین شریعتمداری این عمار حضرت سیدعلی نمی توانست مثلا جواب بدهد که؛ “نه عزیزم، خون اصولا به رنگ سرخ است و تشکیل شده از چند گلبول و چه و چه”؟

    متاسفانه در روزهای گذشته، یکی 2 سایت حکومتی بعد از واکنش خنده دار و مضحک سایت های دشمن به مثال زیبا و حکیمانه رهبر انقلاب در قم و ملقب کردن آنان به آنچه حق شان است؛ یعنی “میکروب های سیاسی”، دقیقا به بازی در زمین دشمن پرداختند و در اقدامی ناشیانه و غیر حرفه ای برداشتند و نوشتند که؛ “منظور از میکروب های سیاسی، قطعا آن چند میلیونی نبودند که به فلان و بهمان نامزد انتخابات رای دادند”. این توضیح از آنجایی غیر ضروری و صد البته بی خود بود که بارها دیده ایم و شنیده ایم که رهبر معظم هر جا از حماسه حضور ملت در انتخابات ریاست جمهوری اخیر یاد کردند، به عدد 40میلیون اشاره داشتند. حال در این شرایط، آنکس که خود را مصداق این مثال زیبای رهبر عزیز و فرزانه دانسته، قطعا خارج از دایره این40 میلیون است و با این حساب، چه لزومی داشت تفسیر مثال رهبر؟ این را هم قصه، همان خس و خاشاک است. همه دیدیم و شنیدیم که منظور ریاست محترم جمهور از آوردن این مثال، فتنه گرانی بودند که زور خود را به سطل زباله شهرداری بینوا می رساندند و نه دیگران و این و آن. همان زمان هم عده ای قصه را نفهمیدند و به بازی در زمین دشمن پرداختند و قسم و آیه آوردند که منظور احمدی نژاد چه کسانی بود و چه کسانی نبود. در جنگ نرم باید تاکتیک دشمن را شناخت و نه فقط اجازه نداد که او روی مخ شما راه برود، بلکه این شما هستی که باید اعصاب و تمرکز او را به هم بریزی. آن کس که خس و خاشاک را میکروب های سیاسی را به خود گرفته، قرآن هم اگر بخواند “کمثل الحمار” را به خود می گیرد. اینجا باید به این عزیزان(!) اجازه داد و حق داد که آزادانه و در کمال اختیار، هر آن بخش از جملات بزرگان را که می خواهند به خود بگیرند و نباید توضیح واضحات داد. آن کس که اعتراض می کند؛ “چرا رئیس جمهور به من گفت خس و خاشاک؟”، خود بیش از همه و پیش از همه جواب سئوالش را می داند و در جنگ نرم از یاد نبریم؛ به سئوالاتی که طرف، خودش جوابش را می داند، باید همان گونه پاسخ داد که نمونه اش را در بالا حسین شریعتمداری پاسخ داده است. در مورد فوق الذکر از 2 حال خارج نیست؛ یا طرف مصداق میکروب سیاسی هست یا نه. اگر هست که مبارکش و اگر نیست، حتم داشته باشید کسی که میکروب سیاسی نباشد، آن مثال قشنگ رهبر را هرگز به خود نمی گیرد. این وسط آنچه روی مخ من دارد راه می رود، تفسیر نابه جا و بی لزوم دست اندرکارن یکی 2سایت حکومتی است. اگر این تفاسیر لازم بود، خدا باید بر قرآن شرح می نوشت و دقیقا معلوم می کرد که به چه کسانی و با چه مشخصاتی و با چه نامی و با کدام شماره شناسنامه(!) کمثل الحمار گفته است! می بینید؛ خنده دار می شود. پس بهتر است به جای کار خنده دار، گریه دشمن را دربیاوریم و مثل “آقا”، این ناخدای باخدای سفینه انقلاب، کاری کنیم که دشمن از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد. واضح و مبرهن است؛ آنان که پرسشی می کنند تا جوابی را که بدان آگاه نیستند، بیابند، مشمول این قاعده نمی شوند. فقط اینجاست که عمار به جای حاضرجوابی، باید روشن گری کند؛ بصیرت بخشد. در نمونه های بالا اتفاقا بهترین بصیرت این است؛ محکم به دهان دشمن کوفتن و “غلط کردید بیشمارید” به او گفتن و از ساندیس و نی و اتوبوس و چهارشنبه و باتوم و موتورهزار و بابااکبر و فلافل و مسجد ارک و حاج منصور و کوچه کثیف و دانیال های میدان شوش، نوشتن و نوشتن با گستاخی هر چه تمام تر: “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی“، کجای کارید بدبختها، باز هم ما را می آورد راهپیمایی و اصلا می دانید قضییه از چه قرار است؟ نمی دانید، بگویم؛ این اتوبوس، “همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه” و تازه، یک چیز دیگر: ”من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است“. حرفی هست؟!



    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی