قطعه26 ردیف عشق مقدس/ صحرای عرفات. عکس: عباس حاجی پور آرانی
به به!… ذکر ارباب. حب الحسین، اجننی. دیوانه شده ام از عشق ات آقا. جانمی جان. دست خودم نیست؛ کار دل است. گفته باشم: بی تو می میرم؛ دیگه دیگه. و دیگر اینکه؛ بس که مستانه دیدم روی تو را ارباب؛ به لب ات می نهم لب، حال مرا دریاب. ای ماه ولایت، می میرم برایت. ای آقای خوبم. هستی ام فدایت. دست خودم نیست؛ مجنون نام حسین ام. سلام بر حسین. السلام علیک یا اباعبدالله. خودم اینجا، دلم کربلاست؛ ارباب. اجازه بدهی، می خواهم بیایم صحرای عرفات. اجازه هم ندهی، طوری نیست؛ نوکری ات که می توانم. بخواهی نخواهی غلام سیاه تو هستم ارباب. خراب خیمه ات کردی مرا، می خواهی رهایم کنی؟ من که رهایت نمی کنم. از ازل عاشقت بوده ام. ببین صدای قلبم را. می شنوی؟ در نهانخانه دل سینه زنی است. قلب من تکیه کوچکی است؛ متوسل به کربلای تو. “صفا” حرم توست. “مروه” حرم عباس. و سعی من در بین الحرمین. و “هروله” کار زینب بود؛ در فاصله تل زینبیه تا گودی قتلگاه. اگر داغ هجران را زینب چشید و اگر از ورای لب تشنگی سکینه، از خاک کربلا، زمزم نجوشید، هاجر کیست؟ تا کربلا یک افق است، مکه فقط شهری مکرمه است. و الحق که تا کف العباس هست، ابراهیم چه مقامی می تواند داشته باشد؟ و من مدت هاست که صحرانشین عشق توام، ای حضرت عشق علیه السلام. ای شهیدترین امام! عرفات، خیمه توست. رهایم کنی، سر می گذارم به بیابان. ای سالار زینب، مظلوم حسین جان. حج روی بی عشق تو کج روی است. ذکر طواف، زیارت عاشورای توست. و تو چون در راه خدا با غلو جان دادی، غلو در وصف تو رواست. و تو اگر به فرموده پدرت علی که سلام و درود خدا بر او باد، به دهانم خاک بپاشی، من که خاک کربلا را توتیای چشمم می کنم؛ دیوانه را جز رسم دیوانگی نیست. حب الحسین اجننی. کدام امام مثل تو مظلومانه و چنین عاشقانه به شهادت رسید؟ ابراهیم کجا از اسماعیل خود گذشت؟ نوح و ابراهیم و موسی و عیسای ما تویی. فقط تو. و محمد که صلوات خدا بر او باد، می گفت: “حسین منی و انا من حسین”. آری، امام عاشورا! عشق بازی با خدا کار تو بود. خدا حق دارد تو را خون خود بخواند؛ ثارالله. چه قشنگ دلبری کرده ای از ? عالم. هر کدام از اعضا و جوارح ات که در دعای عرفه مثال آوردی، زخم خورد در کربلا. دعای عرفه تو، نیایش عابد با معبود نیست. دعای کمیل نیست؛ نجوای عاشق است با معشوق. و چه عاشقانه سخن با خدا را به درازا کشاندی. و حرف پشت حرف. همه خانه خدا را طواف کردند و تو خدای خانه را. قبله فقط برای نماز کعبه است. برای شهادت برای زندگی برای عاشقی، قبله ما کربلاست؛ “حرم الله است حرم، حرم حسین”. باید در وصف تو غلو کرد. تو با غلو از جان خود گذشتی. و قطعه قطعه شد همه آن اعضا و جوارحی که در دعای عرفه، معرف حضور ماست. ابراهیم تاب یک اسماعیل را نداشت. نداشت که خدا برای ذبح، قوچ فرستاد. آنکه هم از علی اکبر گذشت و هم از علی اصغر و هم از عباس و هم از زینب و هم از رباب، تو بودی ارباب. تا غلو نکنی، وصف تو کامل نمی شود. تو عادی به شهادت نرسیدی ارباب. تو در عشق بازی با خدا غلو کردی. و “الان” که دیدی عباس را، کمرت شکست. می خواهی از زبان خودت روضه عباس بخوانم؛ “ساقی تشنه کامم روح ادب عباس، ای امید خیامم ماه عرب عباس؛ تا به خون نشستی پشتم را شکستی، آمدم کنارت از چه دیده بستی؛ بعد تو بی پناهم اهل حرم وای وای، با چه رو پیکرت را خیمه برم وای وای؛ تا که از صدر زین افتادی بر زمین، بعد تو چه سازم ماه ام البنین”.
***
ارباب بی کفن! مُحرم شدن ما مُجرم شدن است؛ با این کفن! اگر نبود که در عرفات، یوسف زهرا حضور داشت، ما از خجالت مرده بودیم. ما کفن سپید پوشیده ایم و به گرد خانه خدا می گردیم که از هم الان برای محرم تو مشکی پوشیده است؛ خدای خانه می داند که بعد از برکه غدیر، معرکه کربلاست. خدا می داند قصه چیست. ابراهیم و اسماعیل، قصه بود اما خدا دانای کل داستان کربلاست. خدا می خواهد تو را شهید ببیند؛ “اُخرج! فان الله قد شاء ان یراک قتیلا”.
***
حسین جان! به زودی ما مُحرِم مُحرَم تو می شویم؛ دانای کل داستان کربلا، ما را مجنون تو آفریده. در این کتاب، ما مجرمیم؛ جرم ما عاشقی است و گردن ما در آخرین صفحه این کتاب، باریک آفریده شده است… به به! عاقبت عشق ات می کشد مرا حسین:
منم سرگشته حیرانت ای دوست/ کنم یک باره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا ز شـوق وصـل کـویت/ دهم سر بر سـر پیمانت ای دوست
دلــی دارم در آتــش خـــانه کــــرده/ میـــان شعـــله هـــا کـاشانه کـرده
دلـــی دارم که از شــــوق وصـــالـت/ وجـــودم را ز غـــم ویـــــرانه کــرده
مـــن آن آواره بشــکسـته حــالـم/ ز هجـــرانت بـــتـــــا رو بـــــر زوالـم
منــم آن مـــرغ ســـرگــردان و تنهـا/ پریشــان گشته شد یکبـــاره حـالم
سـحـر ســـر بـــر سـر سجاده کردم/ دعــــایی بهــــر آن دلـداده کـــــردم
ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست/ لبـــالب یکســـره از بــــاده کــــردم
دلا تــا کـــی اسیـــر یـــاد یـــــــاری/ ز هجــــر یــــار تـــا کــی داغـــداری
بگــو تـــا کــی ز شــوق روی لیـــلی/ چـــو مجنـــون پـــریشــان روزگـاری
پـــریشـــانم پــریشـــان روزگــــــارم/ مــن آن ســرگشته هجــر نگارم
کنــــون عمـــری است بـا امید وصـلت/ درون سینـــه آســـــایــش نــــدارم
ز هجـــرت روز و شـب فــریـــاد دارم/ ز بیدادت دلـــی نـــــاشــــــاد دارم
درون کوهــســـار سیـنـه خــــود/ هـــزاران کشـــته چـون فـرهاد دارم
چـــــرا ای نــــازنیــنم بـــی وفـــایی/ دمـــادم بــــا دل مـــن در جفــایـی
چــــرا آشـفــته کــــردی روزگــــــارم/ عـــزیــزم دارد این دل هـــم خدایی
این متن را که با اشک چشم و در لباس احرام نوشتم، تقدیم می کنم به استادم؛ حاج حسین صفار هرندی
و اینم لینک مقالاتی رو که در فصل نتونستم به روز کنم
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]