سفارش تبلیغ
صبا ویژن







قطعه ?? ردیف عشق مقدس

سروده ای محشر از دیوونه داداشی

سلام عمو محمود، خوبی؟ کجایی؟!/ دنیا  رو  پر  کرده “عطر رجائی”

چهارشنبه باز، ساندیس به دست از ایران/ با اتوبوس، بردن ما رو به لبنان

می گن، ما تو سفرهای سیاسی/ پیچیده عمل می کنیم، اساسی!

دیدی با هم چه گرد و خاکی کردیم؟!/ اسرائیل بی رگ و شاکی کردیم!

سنگ که نبود تو دستامون، یه “نی” بود/ ساندیس هفت میوه ی “نه دی” بود

لبنان واسه مشتهای ما سنگ نداشت/ “سنگ تموم”، اما واسه تو گذاشت

کاپشنت شد، تور عروس بیروت!/ داماد لرها رو کشوند،  هپروت!!

تقلب کرد باز امت حزب الله!/ این دفه با سید حسن نصرالله !

استقبال از سیدعلی در قم به استقبال علی رفتن است در خم که افتخار علی در این زمانه خامنه ای است. خفاشان الکی حدیث جعل نکنند. به همان دلیل که خدا و محمد و خیل مومنین در غدیر خم از امیرالمومنین باشکوه استقبال کردند، ما ستاره ها هم قیامت می کنیم قم را اگر “آقا” بیاید. کی میایی ای فرزند زهرا؟ آشوب است دل مجنون. به خدا امام زمان ما را نخواهد بخشید اگر در مدح ماه، در وصف این نائب دردانه اش سنگ تمام نگذاریم. چشم حضرت صاحب! توتیای چشمان مان می کنیم خاک پاک نائبت را. ما به اسم تو و به عشق تو، هزار بار جان می دهیم برای آخرین سفیر تو.  



  • کلمات کلیدی : استقبال، سیدعلی، قم
  • مجموعه داستان کوتاه “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” اثری از حسین قدیانی به زودی (تا اواخر همین ماه) وارد بازار نشر خواهد شد. این کتاب که روایتی رئال و در عین حال داستانی از فتنه سال هشتاد و اشک است در 120 صفحه تنظیم شده است. کار جدید حسین قدیانی بر خلاف کتاب “نه ده” تا کنون نه در هیچ روزنامه ای و نه در وبلاگ شخصی این نویسنده “قطعه 26″ به نمایش درآمده است و از این نظر برای خوانندگان کتاب فوق، تازگی های خاص خودش را دارد. حسین قدیانی در گفت و گویی کوتاه با خبرگزاری وبلاگ خودش “قطعه نیوز” این قول را هم داد که سفرنامه عمره به ایام حج تمتع برسد. “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” تنها ظرف مدت یک هفته نوشته شده است و هم اکنون به دست نویسنده در حال آخرین مراحل ویرایش است. این مجموعه داستان را نویسنده فقط به آن دسته از بچه بسیجی هایی تقدیم کرده که باتوم را با افتخار دست می گیرند.



    یامین پور: قبول دارم؛ 9 دی، 22 بهمن خامنه ای است!

    این تصویر، دقیقا مربوط به گفت گوی اختصاصی قطعه 26 با وحید یامین پور است

    قطعه ?? ردیف عشق مقدس

    کاری از میلاد پسندیده

    هنوز ساعاتی از قرار دوم مصاحبه نگذشته بود، که پیامک داد: “لطفا یک نکته را در تنظیم مصاحبه در نظر داشته باشید. هر جای حرف هایم بوی تکبر و خودستایی می دهد، حذفش کنید”. جواب ندادم پیامکش را، چون بوی تکبر و خودستایی نمی داد حرف هایش. درد داشت در دلش، با این حال بغض را در گلو تقیه کرده بود و اشک را در چشم. این جوان به دل آدم می نشیند. مشکل از صدا و سیماست که یک ارگان است، نه یک آدم، اگر “دیروز، امروز، فردا” ی “وحید یامین پور” دلش را زده. “دیروز، امروز، فردا” چه پس فردایی داشته باشد، چه نداشته باشد، فردا و فرداها از آن نسل وحید است. “9 دی” نسل توحید است. تبر ابراهیم دست ماست. ذوالفقار علی دست سیدعلی. ما یک خدا داریم و یک رهبر. این تمام حرف نسل ماست. ناخدای کشتی انقلاب، هیچ کس مثل او باخدا نیست. جای این حرفها اتفاقا در اشاره مصاحبه با وحید یامین پور است. من و وحید هر ? از یک نسلیم. در یک سن و سال. من و وحید، هر 2 دیر به دنیا آمدیم. دشمن ما “بعثی ها” نیستند، “بعضی ها” هستند. دشمن ما از ما ایرانی تر است. دست به او بزنی، می شود برادرکشی! حرف به او بزنی، در “دیروز، امروز، فردا” از گل نازکتر صدا کنی خار را، آلبوم عکس هایش را با “حضرت گل” در فرودگاه مارشال دوگل، می کوباند فرق سرت. سر درد گرفته وحید این روزها. برنامه ریخته بود و برنامه ساخته بود تا در رسانه ملی، علی تنها نماند اما باورش نبود که ستاره هم باشی، خفاشی هست که به نام ماه، تو را بزند. وحید چون در طول مصاحبه، خودستایی نکرد، بگذار من او را در اشاره مصاحبه بستایم. چه بسیار که در لیالی ارک، او را به هم نشان دادیم که؛ “نگاه کن، مجری صدا و سیما هم آمده حاج منصور”. مجری صدا و سیما حاج منصور نمی آید. می رود پارتی شبانه و “??? درجه، حال می دهد به کمرش. بلوتوثش هست. مجری صدا و سیما، دفتر دارد در رسانه ملی. کارت می زند. فیش حقوقی دارد. مزایا دارد اما وحید یامین پور مجری صدا و سیما نیست. صدا و سیما، کارمند جمهوری اسلامی می خواهد اما یامین پور، فرزند انقلاب اسلامی است. فرزند انقلاب اسلامی از صندلی جمهوری اسلامی بزرگتر است. وحید یامین پور، مجری صدا و سیما نیست. نماد نسلی است که در رسانه ملی، بهتر است و به مصلحت است، این نسل، نماد نداشته باشد. فیش حقوقی را کسان دیگری می گیرند و نیشش را وحید می شنود. یامین پور ناز هم که بلد نیست بکند. برای که ناز کند؟ برنامه اش در حال احتضار است و خودش به امید، زنده. امیدش به جمهوری اسلامی است که در آن آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها. امید دارد و یقین دارد به این حرف آوینی. “دیروز، امروز، فردا”، آدامسی بود که مسئولین، در ایام فتنه به دهان انداختند و حالا که فتنه، تمام شده، حالا که سران فتنه محاکمه شده اند، حالا که خبری از خواب و نامه و ناله و بیانیه نیست، حالا که قاتلین شهدای بسیجی، همگی اعدام شده اند، حالا که فصل وحدت است، باید در بصیرت دکترا گرفت و این آدامس را از دهان درآورد و انداخت سطل خاک. کم هم نمی آوریم؛ مایه می گذاریم از شمع تا پروانه را بکوبیم و از ماه تا ستاره را و از خامنه ای، تا بکوبیم برنامه “دیروز، امروز، فردا” را. اگر به اسم خمینی، به همت و باکری، روزی می گفتند منافق، چرا امروز به اسم رهبر، بسیجیان را نزنند؟ حق ات است یامین پور. حالا حالاها باید بخوری. اصلا چه کسی گفته تو بسیجی هستی؟ بسیجی واقعی، همت بود و باکری. تقصیر خودت است؛ دیر به دنیا آمدی. زود به دنیا آمده بودی، تو هم می توانستی، هر روز در صدا و سیما، به ما یاد بدهی، چگونه می توان قرمه سبزی پخت و یا از تخم شتر مرغ، در خیابان اغتشاش، چیزبرگر تهیه کرد. آقا وحید! به این می گویند؛ دیگرستایی، نه خودستایی. تو را به اندازه کافی دارند می زنند. بگذار من یکی تیشه نباشم. من ریشه را با تیشه، چون دسته اش از همان چوب درخت است، برادر نمی دانم. بعضی ها به نظر من از بعثی ها بدترند. دوربین صدا و سیما جلوی قلم من نیست. بگذار راحت باشم؛ کو آن سنگ غیرتی که بشکند این بصیرت شیشه ای را؟ جذب حداکثری به معنای دفن عمار نیست. همه اینجا فرزند یعقوب شده اند، جز یوسف. در راز بقا، جذب حداکثری شامل حال گرگ هم شده اما گور بابای “دیروز، امروز، فردا”. تو باید حق بدهی به مدیران رسانه ملی. “راز بقا”، فقط یک برنامه از هزاران برنامه صدا و سیما نیست؛ همه به بقا فکر می کنند. برنامه تو داشت عده ای را رو به فنا می داد. زیادی سرخ بود زبانت. تا تو باشی دیگر حاج سعید قاسمی را به رسانه ملی دعوت نکنی. فتنه بعدی، کمبوجیه را دعوت کن، تا برایت از کورش بگوید. اسکندر مقدونی هم راستش آدم خوبی بود. چنگیز هم. ابوموسی اشعری اما کلا عادت داشت به جا به جا کردن انگشتر. مالک اشتر، بی بصیرت بود و جلوتر از علی، خودش را رساند به خیمه معاویه که چه بشود؟ تو هم بی بصیرت بودی وحید که از وحید جلیلی دعوت کردی بیاید رسانه ملی. با آن موهای شانه نکرده اش، گند زد به سیماچوب. به تو رو می دادند لابد طلبه سیرجانی را هم دعوت می کردی. اینجا پسر خوب، صدا و سیماست، نه هفته نامه یالثارات الحسین. حسین شریعتمداری، خودش کیهان دارد. تو باید حسین کرد را دعوت می کردی تا برایت قصه بگوید.
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • آقای گفت و شنود!»
    89/6/8 4:37 ص

    تقدیم به حاج حسین آقای شریعتمداری
    اگر ستون دین ما نماز است، ستون استوار و همیشه پابرجای مطبوعات ما “گفت و شنود” کیهان است. یکی از کامنت گزارن قطعه 26هر شب دقایقی بعد از بالا آمدن سایت روزنامه همان روز کیهان، برایم “گفت و شنود” را در غالب یک نظر می گذارد و چه نظر عالی و خوبی است. “گفت و شنود” همیشه به یک لطیفه ختم می شود و بسیاری اول لطیفه انتهایی را می خوانند و بعد کل مطلب را. “گفت و شنود” کوتاه اما گاه اندازه یک مقاله بلند بالا موثر است. کیهان اگر جز همین “گفت و شنود” هیچ چیز دیگر نداشته باشد، حرفه ای ترین روزنامه کشور است. حسین شریعتمداری اگر فقط نویسنده ستون گفت و شنود کیهان باشد و در این انقلاب جز نوشتن گفت و شنود کار دیگری نکرده باشد، دستش بوسیدنی است. حسین شریعتمداری اگر در جمهوری اسلامی فقط ثواب همین گفت و شنود در پرونده اعمالش باشد و مثلا ثواب کارهای دیگری از جمله بازجویی! در پرونده اعمالش نباشد باز دستش بوسیدنی است. من اما می خواهم بگویم در پرونده اعمال حسین شریعتمداری ثواب بازجویی هم درج شده است، چرا که گفت و شنود را بازجویی نویسنده محترم این ستون از شب پرستان و زراندوزان و دشمنان نور و روشنایی به زبان طنز می دانم. حسین شریعتمداری آنقدر محاسن دارد که ما یادمان می رود گاهی ایشان را باید قوی ترین طنزپرداز کشور دانست و این در حالی است که مدیر مسئول کیهان برای نوشتن این ستون معمولا بیشتر از دو سه دقیقه و آنهم در آخرین لحظات بستن روزنامه وقت نمی گذارد. مشاهده حسین شریعتمداری در حین نوشتن گفت و شنود خالی از لطف نیست. ثواب این کار در نظام مقدس جمهوری اسلامی در پرونده اعمال من هست! دیده ام که چگونه در اتاق صفحه بندی کیهان می نشیند روی اولین صندلی خالی و خودکار را از جیبش در می آورد و با آنکه یک چشمش به تیترهای صفحات رویی روزنامه است، شروع می کند به نوشتن. آن بالای برگه کاهی کیهان که بهترین برگه برای رقص قلم است، “بسمه تعالی” می نویسد و شروع می کند به نوشتن و برای لطیفه آخر گفت و شنود اما از 2 حال خارج نیست؛ یا لطیفه ای در آستین، مرتبط با متن گفت و شنود دارد و یا ندارد. اگر داشت که آن را می نویسد و اگر نداشت در عرض چند ثانیه یک لطیفه بدیع از خودش اختراع می کند. حسین شریعتمداری به همان راحتی که من و شما نفس می کشیم، لطیفه می سازد. اگر در جیب کت محمود احمدی نژاد اسامی مفسدین اقتصادی قرار دارد، جایی از مغز حسین شریعتمداری کارخانه لطیفه سازی است. بسیار شنیده ام از دوستان که حسین شریعتمداری این لطیفه ها را از کجایش در می آورد؟ از هیچ کجایش! قریحه طنز و ذوق گفت و شنود را خدا به حاج حسین عنایت کرده است. این روزها ظاهرا انتقاد مد روز شده و آن کسی هم که از کس دیگری تعریف می کند، آخرش یک اما می گذارد و بعد می گوید؛ البته فلانی خالی از اشکال نیست و بعد قصه حسین کرد می بافد اما ستون گفت و شنود کیهان خالی از اشکال است. بگذار یک نفر از کار یک نفر دیگر بدون اما و اگر تعریف کند. حسین شریعتمداری در گفت و شنود کاملا بی نقص است، حتی اگر معروف ترین گفت و شنودش؛ “گاو” را می نویسد؛ اگر نظارت استصوابی نبود، هر گاوی می توانست سرش را بیاندازد پایین و بعله! آن روز که حاج حسین در بستر بیماری افتاد، صدای خنده دشمن بلند شد و وقتی به صحت و سلامت بلند شد، باز هم اشک دشمن را درآورد و گفت و شنود نوشت. گفت و شنود حتی در روزهای غم و ماتم تعطیل نمی شود و فقط لحن آن از زبان طنز به زبان غصه تغییر شکل می دهد. نمی دانم؛ آیا تا به حال کسی از گفت و شنود کیهان تعریف کرده یا نه. فحش دشمن و نقد دلسوزانه و انتقاد اگزوزانه(!) را در مورد کیهان و ایشان اما زیاد شنیده ام. ما عادتمان است مرده پرستی. الان که حاج حسین هست، گفت و شنودش را می خوانیم و لذت می بریم و می خندیم و دریغ از یک دست مریزاد خشک و خالی و بعد که سر بر بالین مرگ گذاشت، برایش اشک می ریزیم که چه خوب فرمانده ای بود در جبهه سیاسی و فرهنگی کشور. همه شده ایم منتقد. همه شده ایم مرد نفرین. گویی هیچ کس معتقد به “آفرین” نیست. هزاران بار گفت و شنود را خوانده ایم و یک بار، فقط یک بار زبان به مدح این ستاره پر نور حضرت ماه، این نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان باز نکرده ایم. چه کسی ما را اینطور بار آورده، نمی دانم. حاج حسین شریعتمداری اگر فقط نویسنده ستون گفت و شنود کیهان باشد، بی شک طرف حساب ما یک هنرمند متعهد است اما چرا ما فکر نمی کنیم که او هم مثل هر هنرمند دیگری دل دارد و طبع نازک و روح لطیف دارد؟ چرایش را من خوب می دانم. ما چون می دانیم حاج حسین همیشه پای کار انقلاب اسلامی و همیشه سرباز سپاه خامنه ای است، او را رها می کنیم و به هنرمندانی بها می دهیم که نشکند چینی نازک احساس شان تا یک وقت مبادا انقلاب را رها کنند. از نظر ما همیشه مرغ همسایه غاز بوده است و عرعر خر، آواز. آن روز که حاج حسین از پیش ما رفت، تازه برای ما عزیز می شود و عکسش را می زنیم در اتاق خودمان. آن روز است که کیهان را باز می کنیم و جای خالی ستون گفت و شنود را در صفحه 2 این روزنامه کنار “کیهان و خوانندگان” می بینیم و آن روز است که می گوییم؛ حیف شد! امروز نمی فهمیم. آن روز می فهمیم. امروز منتقدیم و آن روز معتقد می شویم. امروز نفرین و نقد را می چسبیم و آن روز آفرین و عقد را. آن روز اما دیگر دیر شده است. کار امروز را نباید به فردا انداخت. هزاران احمد توکلی و علی مطهری و علی لاریجانی و قالیباف و محسن رضایی و … در عمار بودن برای حضرت یار، انگشت کوچک حاج حسین آقای شریعتمداری نمی شوند. شریعتمداری در یک کلام یعنی آموزش ولایت مداری و وقتی در برگه کاهی کیهان بعد از “بسمه تعالی” گوشه سمت راست بالای صفحه، می نویسد؛ “گفت” و بعد “:” را می گذارد جلوی گفت و بعد فکر می کند که به چه سوژه ای بپردازد، این چند ثانیه تفکر او، ارزش دارد به کل زندگی همه خواص بی بصیرت. ما عرضه نداشتیم و الا باید بعد از “یا حسین”، به جای میرحسین، “حاج حسین” به یادمان می آمد. تازه حاج حسین شریعتمداری زندانی رژیم طاغوت هم بوده. شاید با امام عکس نداشته باشد اما با همت و متوسلیان عکس دارد و شاید با امام در پلکان و پاریس و پاویون و درون بلیزر نبوده اما با “علی” بوده، با “سیدعلی” بوده هم در “بدر” و هم در “نهروان”. “جمل” که جای خود دارد. علی اگر “کیهان” داشت به مالک نمی گفت برگرد. علی “تابناک” و “الف” و “ب” و “جیم” داشت که یا سرمای ادب را بهانه می کردند برای جیم زدن و یا گرمای وحدت را. علی اگر کیهان داشت با انقلاب مخملی حق خلافت را غصب نمی کردند. علی اگر کیهان داشت، خبرنگاری هم بود که در “خبر ویژه” آمار ابن ملجم را به مردم بدهد تا شکافته نشود فرق عدالت. 2500 ماهواره دشمن اگر حریف این ماهپاره علوی تبار ما نمی شوند، اگر علی امروز به مالک نمی گوید از در خیمه معاویه عقب برگرد، یکی هم به خاطر این است که عماری چون حاج حسین آقای شریعتمداری دارد. عماری که دستی هم بر طنز دارد و خیلی زود جلوی “گفت” و “:” سوژه ای پیدا می کند و لو می دهد نقشه دشمن را. گفت، گفتم؛ گفت، گفتم؛ گفت، گفتم؛ گفت، گفتم و بعد لطیفه ای خواندم و روده بر شدم از خنده. بارها بر لب ما خنده نشانده ای ای نویسنده ستون گفت و شنود. گفت: چو به گشتی طبیب از خود میازار. گفتم: چراغ از بهر تاریکی نگهدار. حاج حسین آقای شریعتمداری! یل ام البنین نگهدارت. قلمت بیمه عباس.



    تقدیم به همه منتقدین دلسوز

    سلام خدا. این منم شیخ. خدایا! من هم از تو شاکی ام؛ تو مرا بی سواد آفریدی. من کلا به شما که عرض می کنم دیر می گیرم. حافظه ام ضعیف است. البته پول را خوب می گیرم اما مطلب را دیر می گیرم. تو به من مغز دادی اما من مغزم را والکمن(!) نگه داشتم. من فارسی ام ضعیف است. من در شیمی با تک ماده قبول شدم و از عربی افتادم. خدایا! همه مرا مسخره می کنند. من خب چه می دانم که خلیج به دول برمی گردد یا به چی. من فرق دیار باقی و دیار فانی را نمی دانم. راه می روم سایه ام قصد تعرض دارد. می خوابم خواب تعرض می بینم. کل زندگی ام شده تعرض. خدایا! من را اینطوری نگاه نکن. من چیز باغ ملکوفت(!) بودم، نی ام از عالم خاک، چند روزی نفسی ساخته اند از قفسم. خدایا! تو به من روزی دادی اما نه به اندازه شهرام. من از امام نامه دارم. من در بنیاد شهید بودم. من در سلول انفرادی بودم. پایه گزار سلول بنیادی من بودم که در بنیاد شهید، سلول انفرادی کار گذاشتم. خدایا! هر نفسی که می کشم ممد حیاط خلوت آمریکاست و به شکراندرش 2 نعمت، یکی اش نعمت نفتی و آن دیگری اسمش خوب بودها. خدایا! جنتی گفته من از آمریکا پول گرفتم، این در حالی است که روزی ما دست توست! خدایا! من هم آدمم خب. من نمی توانم بروم سر قبر بابام. این روزها مردم عصبانی شده اند. من شکایت دارم از فقد سوادنا! من بی سوادم. من غلط کردم مجتهد جامع الشرایط باشم. من فرق چیز چپ و راستم را بلد نیستم. خدایا! می شود مرا بکنی رئیس جمپور! من خیلی دوست دارم رئیس جمپور شوم و به همه زور بگویم. من را بکنی رئیس جمپور به خود تو ماهی 80هزار تومان پول می دهم! من برنامه دارم. این را مردم نمی فهمند. مردم خیلی بد شده اند. خدایا! نه غزه نه لبنان نه ایران نه عراق نه آمریکا، فقط عشق است ملکوفت خودت. تو نگذار سرازیری اول قبر بوکسوبات(!) کنم. من پرونده ام سیاه است. مرا ببخش. الهی علف. خدایا! تو را قسمت می دهم به ابوموسی اشعری که اهل توسعه سیاسی بود. خدایا! من در روز قدس می خواهم رژیم را ساقط کنم اما تو بگو، چه جوری؟ آن گور به گوری ممد تمدن که ترسوست، این یکی هم فقط دارد می کشد. فقط من پای آرمانم ایستاده ام و دارد زیر چیزم علف سبز می شود. الهی علف! من علف می خواهم. العفو تلفظش سخت است. من نمی دانم العفو در “الهی العفو” به الهی برمی گردد یا به الهی قمشه ای اما خوب می دانم علف به کمثل الحمار بر می گردد. خدایا! من کلا به شما که عرض می کنم؛ به جای آنکه خر خوبی باشم، شده ام اسب تراوا. من آدم بشو نیستم. چند بار امتحان کردم، نشد. پینوکیو آدم شد اما من چون خط امامی هستم و امام گفت؛ آدم شدن محال است، من هم محال است آدم شوم. خدایا! اصلا تو پول نداشتی، برای چی مهمانی گرفتی؟ آدم پول ندارد، مهمانی می گیرد؟ آنهم یک ماه! لااقل یک روز دو روز. چه خبر است؟ روز قدس با زبان روزه چه جوری علیه رژیم شعار بدهیم؟ اصلا خدایا! کلا به شما که عرض می کنم؛ بیا و قدرتت را نشان بده و جای عید فطر و روز قدس را عوض کن. یا روز قدس را بیانداز در همان عید فطر که دو تا یکی کنیم! خدایا! تو خدای منی اما من دارم آمریکا را می پرستم. خر نبودم غرب از من کولی نمی گرفت. از بس بی سوادم بیانیه هایم را یکی دیگر برایم می نویسد. خدایا! آن دنیا آرای باطله می رود بهشت و من باید بروم جهنم؟ خدا را خوش می آید؟ نه، اگر تو راضی هستی، من هم راضی ام به رضای تو اما کلا مرا به بهشت ببری بهتر است. من در بهشت می شوم زنگ تفریح اما در جهنم دلت می آید مرا بسوزانی؟ وانگهی؛ جهنمی ها آدمهای خوبی نیستند و دم به ساعت احتمال تعرض هست. من هم تنم می خارد برای این حرفها، آن وقت جهنم می شود هتل! نگویی نگفتم ها! خلاصه از ما گفتن بود. الهی! یا من ارجوه الی احسن الحال … یا سند من لا سند له … الهی! انا بی سواد و هل من ناصر فیها مطلع الفجر … اصلا ولش کن. همان فارسی صحبت کنم بهتر است: خدایا! چرا مرا همچین آفریدی؟



    <   <<   21   22   23   24   25   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی