چند روزی است “آقا” سخن نگفته با ما. چند روزی است با ما سخن نگفته بابا. هوایی شده این دل. دل ما هوس نور کرده است. ما گناهی نداریم؛ آخر بابای ماست خامنه ای. نه، من یتیم نیستم. “آقا” دارم بالای سرم. سایه اش مستدام. عمرش مدام که تا خامنه ای هست مرا غم بی پدری نیست. من یک بسیجی ام. دانیال میدان شوش و معتقدم؛ در شرایطی که شب پرستی تبدیل به مد روز شده، همان بهتر که ماه را مدح کنی. آری، من یک بسیجی ام؛ فلافل خور کوچه کثیف مسجد ارک. فلافلی که ارزان ترین ساندویچ این دنیاست. با نوشابه 1000 تومان. البته اگر فلافل از نوع مخصوص باشد و درون ساندویچ، “ابو حیدر” فلافل فروش 5 عدد قرص فلافل گذاشته باشد می شود 1500تومان. ما ایرانی های غیرتی صبح تا شب فلافل بخوریم، شرف دارد کشور را به دست اصلاح طلبان بسپریم که مثلا آمریکا دست از سر تحریم ما بر دارد. با اصلاح طلبان بود، ایران الان در اشغال آمریکا بود و اگر خامنه ای نبود، خاتمی آنقدر بزدل و ترسو بود که به چکمه یانکی ها برای پرپر کردن گل های اطلسی چراغ سبز نشان دهد. خاتمی استعداد این کار را داشت اما “آقا” نگذاشت و آن زمان هنوز نه خبری از “خادم ملت” بود و نه راستش عمارها شکوفه زده بودند. کوفه کرده بودند اینجا را اگر خامنه ای نبود. بگذریم که اصلا اگر خامنه ای نبود دلتنگی غروب آدینه می کشت ما را. یک بار نوشتم؛ “عبای رهبر ما بیرق علمدار است” و بر منکرش لعنت که؛ “خیمه حسین در زمانه ما بیت رهبری است”. ولایت شرح عاشقی است و ولایتمدار نه این است که فقط باید از دشمن فحش بشنود. تیغ نقد دوست را هم باید تحمل کرد و این شرط زلال شدن مالک اشتر نخعی است که؛ فتنه خوارج اصلا تقصیر تو بود مالک، که جلوتر از علی و تندتر از علی و با افراط، خودت را رساندی به در خیمه معاویه. مگر نباید پشت سر مولا قدم برداشت؟ ما که خوارج هستیم، یا ما که ساکت نشسته ایم، یا ما که پشت سر علی گام برداشته ایم، یا ما که سرما را بهانه کردیم و جنگ را بی خیال شدیم، یا ما که گرما را، یا ما که با علی عکس داشته ایم، علی از ما از همه ما راضی است ولی از دست تو ناراضی است. تو ظلم کردی به سران قاسطین و تو ای عمار این روزهای واپسین! تو هم مگر “آقا” نگفت؛ “به احدی ظلم نکنید؟” تو از گل نازک تر گفتی به خار و به موازات فحش خواهر و مادر دشمن به تو، من هم تو را نقد می کنم تا علی تنها نماند! و من بنازم پیچیدگی فتنه را حتی در خیمه ارباب، که؛ ابن فلان! مگر حسین دیشب در شب عاشورا نگفت؛ بروید و از گرد من رها شوید. من قول می دهم تا همین جا هم که شما آمدید، بهشت را تضمین تان کنم؟”، پس منتظر چه هستی؟ اینجا با حسین بمانی، دنیایت را می دهی و جنت نصیبت می شود اما اگر از کربلا بیرون بروی، هم این دنیا و هم آن دنیایت تضمین می شود. هم فال و هم تماشا. در ثانی، حسین گفت؛ برگردید. خودش گفت. مگر اطاعت از امر امام واجب نیست؟ مگر حسین، امام مفترض الطاعه نیست؟ نکند اگر از گرد حسین دور نشویم، یک راست برویم جهنم؟ بیا به امر مولا گوش کنیم و او را در میان این گرگان گرسنه تنها رها کنیم!! و تو ای عمار این روزهای واپسین! مگر “آقا” نگفت؛ “وحدت را حفظ کنید؟”، پس چرا قلم برداشته ای و هنوز داری نقد می کنی، خواص بی بصیرت را؟ تو الان مصداق بارز خوارج و یک ضد ولایت فقیه بالفعل شده ای! بدتر از سران فتنه. جذب حداکثری شاید شامل حال سران فتنه هم بشود، اما تو ای عمار بی بصیرت! برو بیرون از کشتی انقلاب! که درست بر خلاف لافی که می زنی دل ولایت را شکسته ای!
آری برادر! ولایت پذیری شرح عاشقی است و بی خون دل خوردن، صفایی ندارد. همه باید تو را بکوبند همه. بیگانه جدا، دوست جدا، منتقد جدا، دشمن جدا، سران فتنه جدا، خواص بی بصیرت جدا، همه باید در شکستن دل تو سهیم باشند. سر تو با سنگهای مختلف باید بشکند و بغض تو با اشک های مختلف و حتی از بسیجی سنگر ندیده هم نباید بپرسی، که دوست چرا می شکند. اتفاقا بهترین بسیجی شاید آن بسیجی است که در خانه بنشیند و هر وقت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به موبایلش زنگ زد که الان شما را دعوت می کنیم به 4 خط مطلب نوشتن در حمایت از ولایت، آن وقت بگوید؛ سمعا و طاعتا، که دمم گرم، الان شدم خود عمار!
آری برادرم عمار یاسر! مقصر مالک نبود، تقصیر روشن گری های تو بود! و خوب شد تو همان زمان به شهادت رسیدی. اینجا برای هر پروانه ای که گرد شمع ولایت می گردد، یک حرف در می آورند اما جناب عمار! این را بدان که ما داعیه نداریم عماریم اما ما هم جز علی کسی را نداریم. ما فقط یک ماه می شناسیم و آن خامنه ای است و ولایت پذیری ما عاشقانه است. ما عقل را تعطیل نکرده ایم، مقصر گوش ماست که بدهکار اراجیف نیست. ما با هیچ زخم زبانی، چه از طرف دوست، چه از ناحیه دشمن، این نماد “زیارت ناحیه” را رها نمی کنیم. این حضرت سید علی را رها نمی کنیم. بدبختی، “دشمن” هم این روزها برای ما موحد شده! و به ما می گوید؛ چرا خامنه ای را با خدا اشتباه گرفته اید؟!
روزی یکی از همین سران فتنه یا شاید با تخفیف یکی از این خواص بی بصیرت، در نماز جمعه تهران که عده ای دعا می کردند تا “پاینده” بماند، گفت؛ “غربی ها مثل گاو تحلیل می کنند”. من فکر می کنم ایشان آن زمان هم اشتباه کرده بود. غربی ها مثل گاو تحلیل نمی کنند. این اهانت به گاو است. گاو حیوان ارزشمندی است که بر 2نوع است؛ گاومیش و خود گاو و من در این تقسیم بندی، گوساله را گذاشتم بزرگ شود تا در آینده ای نزدیک گاو صدایش کنم و الکی بر تعدد قرائت ها درباره گاو اضافه نکنم. گاو و گاومیش شیر می دهند اما غربی ها در “گوانتانامو”، در “ابو غریب”، در “غزه غریب”، در “افغانستان بی نوا”و در “عراق پر از داغ” شیره جان آدمی را، خون آدمی را مثل زالو می مکند. گاو پوستش مفید به حال آدمی است اما غربی ها پوست شان کلفت تر از این حرفهاست که به کار آدمی بیاید. گاو شاخ دارد اما شاخ نمی زند ولی غربی ها بدون شاخ دارند به این و آن شاخ می زنند. گاو فقط “ما ما” می کند و این نشان می دهد گاو و به خصوص گاومیش، نه مثل غربی ها هستند که اهل “من من” کردن و منیت سنتی و بربریت مدرن باشند. بگذریم که از شیر گاو می توان فراورده های لبنی فراوانی نظیر سرشیر، خود شیر، ماست، پنیر، کره، خامه، خامه شکلاتی و دوغ به دست آورد. اینها حالا جدای از شیرموز، شیرهویج، شیرپسته، شیرقهوه، شیرکاکائو، شیرکوفت، شیرزهرمار، شیر بی خورشید و شیرین عسل می باشد. من که گمان دارم مدفوع گاو هم برای زمین های کشاورزی آدمی مفید است اما کود پر فایده کجا، مدفوع غربی ها کجا؟ حالا اگر وقت ضرورت، رعایت نجس و پاکی را می کردند، باز می شد مدفوع غربی ها را با کود گاو قیاسی ولو مع الفارق کرد که بی شک خود غربی ها را با گاو مقایسه کردن، توهینی بزرگ به همه گاوهاست.
گاو حتی وقتی می خواهد از عرض خیابان رد شود به سمت چپ و راستش نگاه می کند اما غربی ها مثل خر وقتی می خواهند از عرض خیابان انقلاب اسلامی رد شوند، سرشان را عین گاو می اندازند پایین و به خاطر همین است که ما غربی ها را چه خر باشند و چه گاو، در فتنه اخیر فقط گذاشتیم که در همان چمن های کاخ سفید بچرند و برای همدیگر جفتک بیاندازند اما با علم به این جمله آخر من معتقدم غربی ها که مرادم از غربی ها در اینجا دشمنان ما و نه ساکنین مغرب زمین است، عین خر تحلیل می کنند. به “عرعر” خر اگر بتوان نام تحلیل نهاد به تحلیل غربی ها هم می توان.
آری، دشمن جمهوری اسلامی، خر است و یا با ارفاق اگر بخواهیم بگوییم، خودش را زده به خریت و نمی داند که الگوی ما در پرستش خدا، در حریت، در عبادت، خامنه ای است. دشمن، خر است و تهدید کرده ما را به جنگ. چند روز خامنه ای با ما سخن نگفته، زبان دشمن دراز شده. دشمن که همچین 5 روز روی مولای ما را دور می بیند، دور برش می دارد. از بس که آمریکا و اسراییل مثل سگ از رهبر ما می ترسند. خامنه ای اما حکیم است و تهدید دشمن هم هارت و پورت. دشمن جگرش را داشت چرا تا الان به ما حمله نکرده است؟ عرضه اش را ندارد. آخر کدام خری به جنگ شیر می رود؟ نه، خامنه ای تا خدا را دارد غم ندارد. خامنه ای اما همان دست خداست که دقیقا بر سر ما مشغول نوازش است. ما ستاره ها مردانه ایستادن را از حضرت ماه به ارث برده ایم. ما ملت به امام خود رفته ایم. ایستادگی را از مولای خود آموخته ایم. ما هم با اینکه ستاره ایم اما شده ایم شبیه ماه. خامنه ای خوب نسلی پرورش داده. مثل خمینی. اگر زمان امام، بسیجیان خمینی از عرض اروند وحشی رد شدند که روزی ? بار جزر و مد داشت، ما هم دست رد زدیم به سینه سایت هایی که در فضای سایبر دقیقه ای 2 بار و وحشتناک “آپ” می شدند. پدران ما خرمشهر را آزاد کردند، در جنگی که دشمن را می دیدند و ما ایران مان را باز هم خرم نگه داشتیم در جنگی که دشمن را نمی دیدیم و هر چه می دیدیم دوست بود و دشمن در لباس دوست فرو رفته بود. آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته؛ آمریکا و اسرائیل ما را تهدید به جنگ کرده. عیبی ندارد. ما می گوییم؛ آخ جون، جنگ! خرخره آمریکا را می جویم و اجازه نمی دهیم یک مو فقط یک مو ز سر علی کم گردد. قصه تمام! کلا همین دو سه خط بود؛ کلاغ بی بی سی نرسید به خانه اش! حالا یک قصه دیگر؛ یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدای مهربون هیچکی نبود. روزی دشمن برای کشوری به نام جمهوری اسلامی هارت و پورت زیادی کرد و ما هم چون اصلا سرمان درد می کرد برای دعوا به دشمن گفتیم اگر مردی بیا جلو و اسرائیل دید که زورش به ما نمی رسد، رفت تا به کودکان شیر خوار غزه حمله کند. قصه ما به سر رسید اما آمریکا که زورش به ما نمی رسید، این بار دم از تحریم زد.
عمو زنجیرباف! بگذار برایت قصه بگویم؛ قصه های واقعی. داستان راستان: سجده بر اشرف مخلوقات را شیطان تحریم کرد. پیامبر ما در همین تحریم بود که دین اش را جهانی کرد. آدم در تحریم بود که در عرفات حوا را شناخت. یونس در شکم ماهی در تحریم بود. موسی در خانه فرعون. یعقوب در کنعان. یوسف در قصر زلیخا. نوح را پسرش تحریم کرده بود. ابراهیم را حب اسماعیل. عیسی را بغض اسرائیل. محمد را کینه ابوسفیان. آمریکا عددی نیست. بهتر است با “سفیانی” بیاید. ما عادت کرده ایم به “شعب ابوطالب” و خرما خوردن های 40 نفری. خمینی در تحریم بود، اصلا تبعید بود، که انقلاب به ثمر نشست. خامنه ای در همین تحریم بود که گفت: من هم به دشمن باج نمی دهم. پدران ما در تحریم حتی در تحریم سیم خاردار پوزه دشمن را به خاک مالیدند و یک تفنگ را چهل نفری استفاده می کردند. در “جزیره شمالی” 40? بسیجی که در محاصره و تحریم بودند از یک قمقمه 40 نفری آب خوردند و چند نفری هم با لب تشنه شهید شدند. ما هم راستش آخر سر نفهمیدیم در تحریم هستیم یا داریم بمب هسته ای می سازیم؟! ما در تحریم هستیم، دشمن هیچ غلطی نمی تواند بکند، اصلا چرا بیرون بیاییم از تحریم؟ آمریکا! تو را به جان اسراییل، تحریم هایت را بیشتر کن! اما این را آویزه گوش خود قرار بده که شهادت را نمی توان تحریم کرد؛ زندگی را شاید! اما به کوری چشم تو ما در تحریم هم بهترین زندگی را می کنیم و با عزت زندگی می کنیم.
ما در تحریم بودیم و آمریکا برای انقلاب مخملی هزینه کرد و نتیجه اش شد ? دی. پولی که آمریکا حرام کرد برای انقلاب آرام در ایران، اگر خرج گرسنگان غرب می کرد ما الان در اروپا و آمریکا هیچ کارتن خوابی، نداشتیم. این همه بدبخت و بیچاره در غرب نداشتیم. اصلا خدا ما را به تحریم، عادت داده. ما در رنج، قد کشیده ایم. ما با زبان تشنه و شکم گرسنه، وقت افطار لب به طعام باز می کنیم. دشمن چقدر خر است که در آستانه ماه رمضان ما را تحریم می کند! ما به تحریم راضی نمی شویم؛ آمریکا مرد است با ما بجنگد. دل ما برای جنگ، تنگ شده. برای تفنگ. برای فشنگ. برای سنگرهای قشنگ. ما خیلی وقت است جهاد نکرده ایم. ما خیلی وقت است به شهادت نرسیده ایم. دشمن دارد ما را از آروزی مان می ترساند! همه تمنای ما شهادت در رکاب خامنه ای است. عشق ما، هستی ما، مستی ما خامنه ای است. با آل علی هر که در افتاد ورافتاد. لعن علی عدوک یا علی. از اولی بگیر بیا جلو اما زیاد به شیخ نزدیک نشو. نامرد بدون هیچ سندی، نقل “یا سند من لا سند له”، ادعای تجاوز می کند!!
آمریکا! آمریکا! در جنگ بعدی، ما باز هم با نی ساندیس آمدیم، مثل شیخ نگویی تقلب شده ها! شیخ را بی خیال شو. پس فردا به خود شما هم تهمت می زند. از ما گفتن بود. نمک جمهوری اسلامی را خورد و در مصاحبه با بی بی سی، نمکدان شکست؛ نمک شما را کجا می خواهد بشکند، خدا عالم است. البته یک بار نمک شما را شکست و بر قانونی بودن دولت صحه گذاشت که چون کسی تحویلش نگرفت در گفت و گو با شما باز همان حرف های قبلی خود را تکرار کرد. خلاصه ای آمریکا! ما باز هم با اتوبوس نظام می آییم و با تو حکومتی می جنگیم. تا وقتی حاکم علی است، جنگ ما هم حکومتی است. ما در مواجهه با آمریکا، جز رهبر گوش به فرمان احدی نمی دهیم.
آمریکا! حریف هوندا 125 بسیجی ها می شوی، بسم الله! ما با ماه، تو با یک لشکر گناه، بجنگ تا بجنگیم. آخ جون جنگ! تو بدبختی مرد جنگ نیستی و به جای دشمن اصل کاری ات، زورت را به مردم افغانستان و عراق می رسانی. طرف حساب تو ما هستیم. مردی، با ما بجنگ. عرق گیر اوباما را پرچم می کنیم. مسواک می زنیم به دهان بوش. ما فرزندان پدران مان هستیم. تندتر از آنها. ما از نسل مالک ایم. تندتر از بلال. ما دانیال های میدان شوش ایم. ما را یادت که نرفته؟ ما همانهایی هستیم که داغ انقلاب رنگی را به دل تو باقی گذاشتیم. به “نی ساندیس” فکر کن، ما یادت می آییم و باز هم نی ساندیس را فرو می کنیم در چشم ات. ما تندرو ترین فرزندان حیدر کراریم. چیزی از جنس مالک اما این بار به در خانه معاویه برسیم، خبری از برگشت نیست. چون علی تنها نیست. چون ما اهل کوفه نیستیم. دست خدا بر سر ماست. خامنه ای رهبر ماست. ما تندرو ترین بسیجیان تاریخ هستیم. صبر و حال و حوصله هم نداریم. قاطی کنیم، بد قاطی می کنیم. ما نی ساندیس نظام مان را چنان در چشم تو فرو می کنیم، که انتقام خون نوزاد فلسطینی هم گرفته شود. چه کنیم که تو مرد جنگ نیستی. فقط هارت و پورت می کنی.
سربازهای تو آنقدر سلاح به خودشان آویزان کرده اند که نا ندارند راه بروند اما ما سبکباریم. فقط ایمان به خدا داریم و یک ناخدای باخدا و یکی هم نی ساندیس. می خواهی چشم ات را کور کنیم، بیا جلو. جنگ در فضای سایبر ما را ارضا نمی کند. ما می خواهیم صدای سیلی مان برق 3 فاز از کله ات بپراند. ما عادت کرده ایم به جنگیدن در حین تحریم و من گرسنه بودم که خبر شهادت پدرم را شنیدم.
اتفاقا آن روز هم، روز 9 دی را می گویم؛ که نی ساندیس را فرو کردم در چشم تو روزه بودم و چون می خواستم تو تا فیها خالدون بسوزی، روزه ام را با “تی تاب” نظام مقدس جمهوری اسلامی باز کردم و تو ای امریکا! چون اساسی سوختی، گفتی؛ ما به عشق ساندیس آمده ایم. پس چی خیال کردی؟ ما به عشق ساندیس آمده بودیم دیگر. ما تا خدا را داریم، تو ما را از لات و عزی تحریم کن. ما تا خامنه ای را داریم، تو ما را از کدخداهای این دنیا تحریم کن. ما تا فرزندان رهبر را داریم، تو ما را از آقازاده ها تحریم کن. ما تا فلافل مسجد ارک داریم، تو ما را از مک دونالد تحریم کن. ما تا مسجد ارک را داریم، تو ما را از مسجد ضرار تحریم کن. ما تا نوای حاج منصور را داریم، تو ما را از صدای زلم زیمبو تحریم کن. ما تا حسین را داریم، تو ما را از یزید تحریم کن. ما تا کربلا را داریم، تو ما را از آمریکا تحریم کن. ما تا عاشورا را داریم، تو ما را از 11 سپتامبر تحریم کن. ما تا ساندیس را داریم، تو ما را از هر ماده غذایی دیگر تحریم کن. ما تا نی ساندیس را داریم، تو ما را از هر سلاح نظامی دیگر تحریم کن. حالا کم آوردی سوت بزن!
و ما تا دود اگزوز موتور قراضه بچه بسیجی ها را داریم، تو ما را از شتر جنگ جمل تحریم کن. ما تا دوکوهه را داریم، تو ما را از کوهان شتر تحریم کن. تحریم کن دیگر! ما خودمان اهل روزه هستیم خنگ خدا! چه چیزی را می خواهی تحریم کنی؟ ما تا شهادت را داریم، تو ما را از زندگی تحریم کن. از مادر آخر زاییده نشده ای. ما نو گل بهار بودیم، تو هیچ غلطی نتوانستی بکنی، الان که هر کدام مان یک پا درختیم! کلفتی قطر درخت ما را می خواهی بفهمی، به ما حمله کن! ما که می گوییم؛ آخ جون، جنگ!
آمریکا! تو اگر جواب همین “آخ جون، جنگ” مرا توانستی بدهی، من از همه عقایدم دست برمی دارم. قلم که نیست؛ جوهر پر گوهر خون پدرم است. پدر من یک شهید حکومتی بود. هیچ کدام از سربازان تو، خاک بر سرت! حکومتی نیستند. کدام آمریکایی تا به حال به عشق کاخ سفید از جان خودش گذشته؟ من اما مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است و تو کم آوردی، سوت بزن. تو فقط به درد همین سوت زدن می خوری و البته گه زیادی می خوری و چون جرئت اش را نداری، فقط هارت و پورت می کنی. تو بی شماری؟ غلط کردی بی شماری. تو بی شعوری و زورت را فقط بلدی به دخترک صبرا و شتیلا نشان بدهی. اگر مردی، با ما بجنگ. ببخشیدها! اما آدمی خوب است وقتی حرف می زند، از دهانش حرف بزند. همین سینه زن های حاج منصور برای تو کافی هستند که سرت را روی سینه بگذارند. اغلب بچه جنوب شهرند. بچه جنوب شهر، می دانی یعنی چه؟ بچه جنوب شهری، با نی ساندیس نمی آید. با نیزه می آید و آپاندیس ات را سوراخ می کند. تو از پس سینه زن های یک صحن مسجد ارک بر نمی آیی. ما لخت می شویم سینه می زنیم. حکایت “تن رها کن، تا نخواهی پیرهن”. ما را از تحریم پیرهن نترسان. کم آوردی سوت بزن!
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]