سفارش تبلیغ
صبا ویژن







قبل التحریر: فرض است دیگر؛ فرض کنیم مرا هم مثل شهرام امیری در عربستان بربایند. آنچه در زیر می خوانید بازتاب ربایش داداش حسین بچه بسیجی هاست؛

احمدی نژاد: نظر من درباره حجاب تغییری نکرده است.

جاسبی: مجلس برای وقف حسین قدیانی قول همکاری داده است.

روح الله حسینیان: حق التالیف نویسنده کتاب “نه ده” نزد مرکز اسناد محفوظ است.

حسین شریعتمداری: کیهان از قبل این حادثه را پیش بینی کرده بود.

صفار هرندی: حسین قدیانی در کنج زندان همان حسین قدیانی عرصه فوتبال است.

باهنر: به این موضوع در جلسه موتلفه رسیدگی می شود.

کواکبیان: برای آزادی داداش حسین باید لویی جرگه تشکیل داد.

حسین الهی قمشه ای: … بنابراین ختم می کنم به این شعر خانم امیلی دیکلسون که …

امیر قلعه نویی: علی، برو!

پرسه در مه: درباره این موضوع باید به نقطه ثقل ماجرا نظری از زاویه کانون اپتیمم داشت.

اون یکی لاریجانی: اسامی مفسدین اقتصادی به زودی اعلام می شود.

جوادشون: به زودی با حضور در ثبت احوال فامیلی ام را عوض می کنم!

بابای هپلی: کاش به جای شهرام امیری و حسین قدیانی، سعودی ها این هپلی ما را بدزدند!

علی مطهری: ربایش قدیانی اف (!) تقصیر حرف های احمدی نژاد در مناظره بود.

آذرخش: اول آیا؟

محسن رضایی: هر دو طرف ماجرا باید کوتاه بیایند.

قالیباف: مدیریت شهری در این باره نمره قبولی گرفته است.

شیخ بی سواد: به شما که عرض می کنم حسین قدیانی در عربستان قصد تعرض به شرطه ها را داشته.

مهندس: شرطه های خداجو نباید اسیر این صحنه آرایی خطرناک شوند.

ممد تمدن: ربودن حسین قدیانی اقدامی در چهار چوب قانون اساسی است.

هاشمی رفسنجانی: من در انتخابات بی طرف بودم.

رهنورد: چون شرطه ای که قدیانی را ربود داماد جده است  پس اهالی ریاض به موسوی رای داده اند.

سید احمد: یه پیام بازرگانی برم؛ افراد آن لاین در زندان سعودی ها ?? نفر، ساعت: بوق سگ!

***

بسمه تعالی
با سلام خدمت نویسنده محترم کتاب “نه ده” و کاتب وب سایت “قطعه ??″ جناب آقای حسین قدیانی دامت برکاته
این جانبان طلحه و زبیر اخیرا ملتفت شدیم شما در اغلب نوشته های خود سران فتنه را با ما مقایسه نموده اید. تمام زندگی ما به جز چند ماه آخر که منتهی به جنگ جمل شد وقف اسلام بوده است. ما با پیامبر بودیم در شعب ابوطالب. با علی بودیم بعد از رحلت ابوطالب. در خیبر و بدر و احد در غزوات و در فتوحات و در شکست ها و در غم و شادی پیامبر ما همسنگر و بلکه سردار سپاه اسلام بودیم. ما برای اسلام آنقدر شمشیر زدیم که علی گفت: غم می زدودیم از چهره پیامبر. بارها نزدیک بود در جهاد با دشمن به شهادت برسیم. بعد از رحلت پیامبر ما لحظه ای علی را تنها نگذاشتیم. ما محرم درد علی و مرهم زخم اهل بیت بودیم. ما اگر قبل از جمل مرده بودیم الان جای مان طبقه هفتم بهشت بود. همه برای رها کردن علی سرمای سوزان کوفه و گرمای مهلک مکه را بهانه کردند اما ما هیچ چیز جلودار غیرت حیدری مان نبود. ما عاشق علی بودیم؛ آنقدر که حتی بعد از گمراهی ما و به هلاکت رسیدن مان بالای جنازه ما آمد و غصه خورد وقتی یاد آن همه دلاوری و ایثار ما افتاد. مومنین می گفتند ما از سایه علی به ابوتراب نزدیک تر بودیم. هیچ کس اندازه ما برای دفاع از علی و قبلش محمد ناسزا نشنید. ما از زن و زندگی و خانه خود گذشتیم برای اسلام. اولین نفراتی بودیم که به دین محمد گرویدیم. ما اسب ضد گلوله نداشتیم. الاغ ما به مختصر پهنی راضی بود و ما به لقمه ای نان خشک. ما ویلا نداشتیم. کاخ نداشتیم. والله علی تا ما را داشت و تا جمل نبود با چاه درد دل نمی کرد. بعد از ذوالفقار این شمشیر ما بود که مثل شیر می غرید. سابقه ما حتی از مالک و عمار و ابوذر بیشتر است. ما زودتر از سلمان، مسلمان شده بودیم. تقصیر سلمانی کوفه بود که به جای ریش، ریشه ما را زد. حیف! ما تنگه احد را پیامبر را به غنیمت نفروختیم. جایی از بدن ما سالم نماند از بس در رکاب اسلام جنگیدیم. هنوز بلال آزاد نشده بود که ما اذان می گفتیم. هنوز حسنین زاده نشده بودند که ما برای علی شده بودیم عین فرزند. علی چند یار دیگر مثل ما داشت هرگز سقیفه رخ نمی داد. ما بنی هاشم نبودیم اما در این کوچه جوانی مان رو به پیری نهاد. ما هنوز جوان بودیم که پیر شدیم در راه دفاع از پیامبر. منبر رسول خدا یک روز ما را نمی دید تنگ می شد دلش برای مان. هیچ کس اندازه ما در مسجد پیامبر نماز نخوانده است. علی در میان یاران هیچ کس را اندازه ما دوست نداشت. پرونده ما الان پیش خداست؛ جز لکه ننگ جمل، جز این نمره سیاه، روشن ترین کارنامه از آن  ماست. ما روسیاهیم پیش علی اما روزی ابوتراب تا ما را داشت غم نداشت. ما امین نخلستان های کوفه بودیم و تا خوب بودیم هیچ خاری در چشم علی و هیچ استخوانی در گلویش فرو نرفت. ما آنقدر موثر بودیم در دفاع از علی که تا بریدیم، ورق برگشت و علی تنها شد. ما اغلب با زبان روزه جنگ می کردیم و در حین نماز، مجاهده. اسلام اگر شمشیر ما را نداشت، اگر ما را نداشت؛ همان اتفاقی که برای علی افتاد برای پیامبر می افتاد. اگر ما نبودیم حق خلافت پیامبر را هم سلب کرده بودند. خدا ما را لعنت کند که آخر عمری، عمری مبارزه و جهاد را خراب کردیم. جمل نبود والله ما مایه جمال اسلام بودیم. جمل را نادیده بگیریم، درخشان ترین کارنامه اولاد آدم از آن ماست. کاش زودتر مرده بودیم. کاش علی را تنها نمی گذاشتیم. کاش خون نمی کردیم دل علی را. ما دم پیری و لب گور معرکه گرفتیم. گیرم که علی سهم بیشتری به ما می داد، مگر ما چند روز دیگر می خواستیم زندگی کنیم؟ ما آنقدر در رکاب علی شمشیر زدیم که هیچ کس باورش نمی شد که ما چپ کرده باشیم. همه خیال می کردند دارند خواب می بینند. کاش واقعا جمل خواب بود. آنقدر خوشحال شدند دشمنان وقتی که دیدند ما علی را تنها گذاشتیم. خدا لعنت کند ما را که دشمن شاد شدیم. دشمن هم باور نمی کرد چپ کردن ما را. همیشه عمرمان  ما و علی در یک سپاه بودیم. احدی فکر نمی کرد روزی طلحه و زبیر یک سوی جنگ باشند و علی سوی دیگر نبرد. هیچ کس فکرش را نمی کرد. هیچ کس. ما روزی برای خودمان کسی بودیم. همیشه که ناکثین نبودیم. می دانم ملاک حال فعلی ماست اما اگر ملاک گذشته آدم ها باشد جای ما بالاترین جایگاه بهشت است.
خلاصه آقای قدیانی! با ما به از این باش که با خلق جهانی. مهندس اندازه یک روز ما برای اسلام زحمت نکشیده. صورت ما سرخ از سیلی های مکرر کفار و مشرکین است. ممد تمدن برای اسلام کدام سیلی را خورده؟ شما به چه حقی شیخ را با ما قیاس کرده ای؟ ننه جون ما یک روز ما را ندید از بس که عمرمان در جنگ و جهاد گذشت. ما عربی را از فولیم (!) کجا این همه، وقت خواندن یک جمله اینقدر سوتی داده ایم؟ ما کجا از شهرام جزایری پول گرفته ایم و بعد این کار را به تعریف پیامبر از خودمان نسبت داده ایم؟ آیا ما هم مثل بعضی ها آقازاده لندن نشین داشتیم؟ ما کل زندگی مان عبور از بحران بود. سران فتنه اگر بودند در همان شعب ابوطالب راه شان را از اسلام جدا می کردند. ما کجا به انتخاب علی در غدیر تهمت تقلب زدیم؟ قیام ما علیه سقیفه اشراف بود. ما از صورت پیامبر غم را پاک می کردیم. سران فتنه کدام غم را از چهره پیامبر زدوده اند؟ ما کل زندگی مان شلاق خوردن برای اسلام بود. ممد تمدن برای دین خدا کدام شلاق را خورده است؟
جناب نویسنده برتر سال هشتاد و اشک! آن دنیا باید جواب ما را بدهی. ما جلوی تو را خواهیم گرفت. تو به چه حقی ما یعنی طلحه الخیر و زبیر سیف الاسلام را با سران فتنه قیاس کرده ای؟
دیدار به قیامت. والسلام. ارادت مندان شما؛ طلحه و زبیر.
و اما پاسخ من به نامه طلحه و زبیر

با سلام خدمت دو مجاهدی که عمرشان به جهاد گذشت اما به باد دادند همه آن یادگاری ها را.
جناب طلحه و جناب زبیر! حق با شماست. من باید سران فتنه را با پسر خاله عمه ناتنی اشعث مقایسه می کردم. شما چه آن زمان که خوب بودید با زمان خوبی سران فتنه قابل قیاس نیستید و چه آن دوران کوتاه که بد شدید باز هم قیاس تان با حال فعلی سران فتنه از اساس اشتباه است. شما روزی خیلی خوب بودید و دگر روز خیلی بد شدید و شدید “ناکثین”. سران فتنه اما روزگاری کس بودند و حالا ناکس شده اند. شما با علی یا بر علی بودن تان مهم بود ولی سران فتنه با سید علی یا بر سید علی بودن شان اصلا مهم نیست. چون آنجا کوفه بود اما اینجا کوفه نیست و ماه تا ما ستاره ها را دارد برایش عشوه و کرشمه شب تاب ها فرقی ندارد. ما اینجا با سید علی هستیم تا آخر خط. ایستگاه رهایی ما آخرین قطره خون ماست. ما قبول داریم که هرگز سابقه شما را نداریم اما هر کس می خواهد عاقبت ما را بداند داستان علقمه را بخواند. ما بر عکس شما و بر خلاف سران فتنه، وقتی برای بار اول نگاه به خانه خدا می کنیم فقط یک آرزو می کنیم؛ تعجیل در فرج خورشید و طول عمر ماه. شرطه ها بدانند مهمترین شرط قبول حج ما ولایت پذیری است. ما حتی در خانه خدا هم دل مان برای خامنه ای تنگ می شود. لازم باشد ما هم راه حج را به سوی کربلا کج می کنیم. ما در مکه هم به فکر فکه و بازی دراز هستیم. حج ما هم حکومتی است اما نه حکومت خاندان آل سقوط. ما خانه خدا را دوست داریم اما خدای خانه را بیشتر. خدای خانه به ما گفته است: اطاعت کنید از الله و رسول الله و اولی الامر منکم. ولی امر ما خامنه ای است.
آقایان طلحه و زبیر! ما علی را با ذوالفقارش با عدالتش می خواهیم. ما مثل مالکیم. الگوی ما مالک است. ما در دو قدمی خیمه معاویه هم چشم به فرمان علی داریم. برای ما کاری ندارد که با سران فتنه همان کاری را کنیم که شما با منافقین صدر اسلام کردید اما نگاه ما به دو لب مبارک حضرت ماه است. خامنه ای اگر به ما بگوید برگرد بر خواهیم گشت اما این انتقاد ماه از ستاره ها نیست؛ ولایت پذیری پروانه ها را نشان می دهد. هیچ شمعی از هیچ پروانه ای انتقاد نمی کند. “آقا” نگفت وحدت با خفاش ها. اعتراض را قبل از ما ماه کرده بود با بیانیه ? ماده ای. آقا مخالف تجمع ما دانشجویان نیست. آقا دانشجوی بیدار و سیاسی و حاضر در صحنه حتی جلوی صحن بهارستان را  دوست دارد. خواص بی بصیرت و سران فتنه لطفا نشانی غلط ندهند. خامنه ای فقط ماه ما ستاره هاست و شمع ما پروانه ها. ماه لذت می برد از حضور در صحنه ستاره ها حتی در آسمان ندانم کاری خودی ها اما وقتی می گوید برگرد، یعنی که دلش هوای ما را کرده و قلب نازنینش برای ما ستاره ها تنگ شده است. گلی را دیده اید که از عطر خودش انتقاد کند؟ و ماهی را که از ستاره هایش؟ و شمعی را که از پروانه هایش؟ ما عطر خوش بوی گلی محمدی هستیم به نام خامنه ای که از نسل رسول سرمد است. ما بوی بابای مان را می دهیم. خامنه ای بابای ماست و عباس نگهدار اوست. القصه؛ بسوزد اگر بال ما پروانه ها، با افتخار می گوییم که آتش شمع به جان ما افتاده. حرارت شمع هر کسی را نمی گیرد. ما در شعاع نور ماهیم و خنده مان می گیرد وقتی عده ای زغال فروش می خواهند بین ما و خامنه ای جدایی بیاندازند! اشعه X به این پررویی ندیده بودم!
عالیجنابان! مختصر کنم سخن و به شما و اسلاف تان و اخلاف تان یک کلام می گویم؛ سابقه همه تان محترم اما اگر حمل بر بی ادبی نکنید به شما می گویم؛ غلط کردید بیشمارید!

والسلام. داداش حسین بچه بسیجی ها



  • کلمات کلیدی :
  • از یک شنبه شب به مدت ? هفته مسافر دیار یارم که خانه اش سخت ساده و صمیمی است. ? هفته کنار شما نبودن برایم دشوار است و اعتراف می کنم حالا دیگر “قطعه ??″ به برکت وجود شما بخشی از وجودم شده است؛ چیزی مثل پاره تن. حرفها دارم با شما؛

    ?-    قرار ?? تیر بر سر مزار شهید مسلم فراهانی فراموش نشود. آدینه روزی است. دعای ندبه را در بهشت زهرا حتما بروید و بعد شاد کنید با حضورتان دل مادر مسلم را که جشن تولد خواهد گرفت برای فرزند شهیدش. چند پست پایین تر نشانی مزار مسلم را آورده ام. الان یادم نیست.

    ?-    در این مدت چه بسیار دوستان که از قلم من تعریف کرده و در مدح این کوچک ترین ستاره ماه گاه حتی شعری هم سروده اند. نمی خواهم تواضع بدتر از تکبر کنم؛ تعاریف شما اگر چه سعی کرده ام مغرورم نکند اما بهترین دلگرمی من بود در خط مقدم اینترنت. دروغ نگفته باشم وقتی می بینم در جشن پدران آسمانی یا دانشگاه تهران یا همایش دوم ? ماه نبرد سایبری برایم تکبیر می فرستند و دست می زنند به خود می بالم. به خود می بالم که توانستم لبخند بنشانم بر لب ماه و ستاره هایش اما بیم دارم اگر نگویم که انصافا در این قلم جز خون سرخ پدرم و دعای شما بسیجی ها هیچ نیست. همین جا معذرت می خواهم از بچه های جامعه یا انجمن اسلامی دانشگاه ارومیه که نتوانستم در همایش دو روزه شان در مشهد شرکت کنم.

    ?-    تا یکشنبه برای شما چند تایی متن خواهم نوشت. یکی اش مصاحبه با روح الله حسینیان است. از حسینیان پرسیده ام “آیا آقا با تجمع دانشجویان در برابر مجلس مخالف بود؟” و “آیا نوشته های خود من مصداق بارز ظلم به این و آن است؟” حسینیان رک و راست جواب سئوالاتم را داد و از دیدار اخیر یاسر هاشمی با خودش حرفهای جالبی زد. شیخ مرکز اسناد از کتاب “نه ده” و پشت صحنه انتشار این کتاب حرف هایی زد که من نویسنده کتاب تا به حال نشنیده بودم. دارم آماده می کنم گفت و گو را. جمعه شب در همین جا خواهید خواند و فردایش در وطن امروز.

    ?-    نامه ای نوشته اند به من طلحه و زبیر که تا ساعاتی بعد کار می شود. همین جا حلالیت می طلبم از این دو عنصر صدر اسلام که چرا شیخ و مهندس را با ایشان مقایسه کرده ام. من اعتراف می کنم به اشتباهم و بلند می گویم: ممد تمدن اندازه یک روز طلحه برای اسلام زحمت نکشیده. به هر حال آن دنیا جهنم رفتن به خاطر حق الناس طلحه و زبیر خیلی زور دارد!! سران فتنه یک تار موی طلحه و زبیر هم نمی شوند. طلحه و زبیر ناکثین بودند، سران فتنه اما ناکس اند. همین ناکس بودن هم برای شان زیاد است. شیخ را باید با ننه جون قیاس کرد نه با زبیر و مهندس را با رهنورد نه با طلحه. ممد تمدن غلط کرده طلحه امروز باشد. طلحه کسی بود برای خودش. طلحه به گفته علی، با شمشیر خود غم از چهره پیامبر می زدود. خاتمی کدام غم را از چهره پیامبر پاک کرده است؟! من اگر بخواهم برای سران فتنه از صدر اسلام مصداق بیاورم اشاره می کنم به پسر خاله عمه ناتنی اشعث که مدعی بود پدرش بیش از طلحه برای اسلام زحمت کشیده است!

    ?-    از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان عطای در آوردن مجله “نه ده” را که مدتها پیش قول داده بودم به لقایش بخشیدم. همان کسانی که روزی تشویقم کردند به در آوردن مجله این روزها و بارها به من گفته اند؛ وقت گذاشتن تو در این فضای مجازی در این قطعه ?? چیزی کم از انتشار یک مجله ندارد. از قدیم گفته اند؛ “مردی و کاری”. آدم چند کاره، اغلب فرقی با آدم بیکار ندارد. من در روزگار ماضی با مجله “یاد ماندگار” و در حالی که فقط ?? سالم بود نشان دادم  یارای انتشار مجله را دارم اما الان رسیدگی به “قطعه ??″ و روزنامه نگاری که شغل اصلی ام است وقتی برایم باقی نمی گذارد که احیانا بخواهم مجله ای هم در بیاورم. به اینها اضافه کنید رمان وقت گیر “سمفونی مورچه ها” را و شاید سفرنامه دیار یار را. همین جا از همه دوستانی که زمانی برای انتشار مجله به من دست دوستی دادند و به من مطلب دادند صمیمانه تشکر می کنم. زیادند این عزیزان. نام نمی برم که مبادا یکی شان از قلم بیافتد. این را هم بگویم، الان توانایی خود را که محک می زنم می بینم اگر وقتم را صرف ادبیات و کتاب و رمان و روزنامه و قطعه ?? کنم موثر ترم تا انتشار مجله. مجله را کلا بی خیال شده ام الا گفت و گویم با استاد صفار هرندی. در اولین فرصت متن این مصاحبه را بعد از نشان دان به ایشان برای اصلاح و به روزآوری، در همین قطعه ?? منتشر خواهم کرد. عذر می خواهم از همه بزرگوارانی که به من وقت دادند برای گفت و گو اما فکر نمی کردم چنین وقت را بر من تنگ کند رسیدگی به امور این وب سایت. از دکتر عباسی. مهندس سعید قاسمی. اصغر آبخضر. مادر شهیدان جنیدی و شیرودی، پدر شهید علمدار، وحید جلیلی، برادر محترم حاج همت، پیر جبهه ها حاجی بخشی و برادر جانباز قدرت الله رحمانی و دیگر عزیران. اسفندیار رحیم مشایی هم اگر چه به من برای مصاحبه وقت داد اما صلاح دیدم با عدم حضور در این مصاحبه که ناشی از مشورت با عده ای از دوستان بود، “داداش حسین بچه بسیجی ها” را درگیر آدمهای درگیر با پست و مقام نکنم. چه اینکه من نه محمدرضا گلزارم و نه هدیه تهرانی. محبوبیتی هم ندارم که بخواهم خرج به قدرت رسیدن کسی کنم. به هر حال من احساس می کنم وقتی احمدی نژاد خودش را “سرباز جمهور” می داند تلاش زود هنگام عده ای از نزدیکان ایشان برای “رئیس جمهور” شدن بی معناست. آقای رئیس دفتر! برای خدمت به ملت، باید تلاش کرد سرباز جمهور شد نه اینکه از حالا تیم انتخاباتی تشکیل داد. البته با شما هم هستم آقای ولایت مترو. آقای پرسه در مه!

    ***

    بعد از ? هفته که برمی گردم از سفر البته اگر عمری بود؛ خدا به من رحم کند که چند تا نظر را باید تایید کنم! این هم خودش عشق است؛ یک عشق حکومتی!

     



  • کلمات کلیدی :
  • آخرین بریده ای که از رمان “سمفونی مورچه ها” پیش از چاپ انتخاب کرده ام تا دوستان در حال و هوای اثر قرار بگیرند:

    خواستم از قبر بلند شوم که سرم خورد به سنگ. نمی دانم این اتفاق برای بابا اکبر هم افتاده یا نه. به هر حال امشب شب اول قبر من است با این تفاوت که من هنوز نمرده ام. آیا نکیر و منکر مرا با مرده ها اشتباه می گیرند؟ اصلا همه اش تقصیر آن کسی است که ? شنبه ها زودتر از من می آید سر مزار پدرم. این آدم مگر خودش بابا ندارد؟ یا شاید هم بابا دارد اما بابای خوبی ندارد یا شاید بابایش مفقودالاثر است یا شاید از من خوشش آمده و قبر بابا اکبر طعمه ای بیش نیست! در همین خیالات بودم که مورچه ای شروع کرد به خوردن انگشت راست دست چپ من. دستم را تکان دادم. مورچه افتاد پایین. چند ثانیه بعد دوباره سر و کله اش پیدا شد. سرم را بالا آوردم تا این مورچه را ببینم. دیدم. با ناراحتی به من گفت: تو قاتل پدر من هستی. گفتم: چطور؟ گفت: یک بار که خواستی برای پدرت فاتحه بخوانی پایت را گذاشتی روی پدر من و پدر بیچاره من له شد. تو قاتلی. گفتم: خب! پدرت کنار قبر بابای من چه غلطی می کرد؟ گفت: پدر من هم آمده بود فاتحه بخواند. گفتم: مگر مورچه ها هم فاتحه می خوانند؟ گفت: می خواهی الان فاتحه ات را بخوانم؟ گفتم: بخوان. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و … گفتم: با صوت بخوان. با صدای بلند. گفت: پدرت از خواب بلند می شود. گفتم: اینجا که به جز پوتین و جوراب چیز دیگری از پدرم باقی نمانده. گفت: تو دقیقا خوابیدی کنار بابا اکبر. گفتم: شوخی می کنی؟ گفت: آن چشم کورت را باز کنی می بینی اش.

    آن چشم کورم را باز کردم اما بابا اکبری در کار نبود و تازه فهمیدم خداوند به مورچه چه قدرتی داده. به مورچه گفتم: تو واقعا بابا اکبر را می بینی؟ گفت: پدرت روز اول که اینجا خاک شد …



  • کلمات کلیدی :
  • “سمفونی مورچه ها” عنوان رمانی است که تا کنون ?? درصدش را نوشته ام. برای اتمام کار به شدت محتاج دعای شما عزیزانم. آنچه در زیر می خوانید بخش کوتاه دیگری است از این رمان کاملا سیاسی:

    خوب شد شهید شدی حسین. آن روز که از خانه زدی بیرون و نشستی روی موتور قراضه ات، هیچ کس برایت اسپند دود نکرد. هیچ کس فکر نمی کرد تو داری به جبهه می روی. حتی لباست خاکی نبود. تنها اسلحه ای که دست گرفته بودی باتوم بود. باتوم. تو بچه کوچه پس کوچه های شهرری بودی و ناآشنا با خیابان های سعادت آباد. گیرم بچه های زمان جنگ را “آهنگران” جو گیر کرد، تو انگیزه ات برای حضور چه بود؟ تو به “آقا” نزدیک تری یا علی مطهری؟ اصلا تو چه کاره حسن انقلابی؟ خانواده “غلام کبیری” برای این انقلاب بیشتر زحمت کشیده یا خانواده آقای هاشمی؟

    ……………………………….

     الان می دانی چند تا قبر را رد کرده ام تا به تو برسم؟ عرض خیابان حد فاصل قطعه ?? و قطعه ?? را از زیر زمین رد کرده ام تا حالت را بپرسم. به جز من چند تایی مورچه دیگر هم هستند. من الان مدتهاست که مورچه شده ام اما تو همچنان شهیدی. خوب شد مجرد بودی و الا باز هم آدم ها برای همسرت حرف در می آوردند. خوب شد نه زن داشتی نه بچه. هر روز باید بین همسرت و مادرت دعوا می شد که چه کسی بچه ها را بزرگ کند. عقده ای کرده این دعوا بچه های شهید را.

    …………………………….

    دعوا افتاده میان مورچه ها. یکی می گوید: من مورچه مزار پلارکم، یکی می گوید: من مورچه مزار شهید گمنامم اما من می گویم: ملاک حال فعلی مورچه هاست. من یک مورچه حکومتی هستم.



  • کلمات کلیدی :
  •  چون منی که روزگاری در تیم نوجوانان و جوانان پاس و همچنین تیم های امید هما و فجر تهران با شماری از بازیکنان ملی پوش امروز مثل حسین کاظمی و مهدی رحمتی و ملی پوشان سابقی چون مهرداد میناوند و بازیکنانی مثل محسن سلطانی هم بازی بوده ام حق طبیعی ام است که درباره بازی های جام جهانی اظهار نظر کنم و اگر نبود که مینیسک و رباط صلیبی پایم پاره شده بود شاید الان زندگی ام از مسیر دیگری گذشته بود. اینها به کنار، مقدمه استادم صفار هرندی در کتاب “نه ده” را دیگر فکر کنم اگر نه به لطف کتاب که به مدد اینترنت همه خوانده اند و می دانند که چه عاشقانه فوتبال را دوست دارم و اما جام جهانی:

    فوتبال بدون نام مارادونا اصولا فوتبال نیست. من حتی اگر کاری به گرایش ضد آمریکایی دیگوی بزرگ و اینکه تصویری از احمدی نژاد را در دیوار اتاقش گذاشته نداشته باشم نمی توانم دنیای فوتبال را بدون مارادونا تصور کنم. مارادونا اما امروز مربی آرژانتین است و قرار نیست لزوما هر آنکه روزی بازیکن بزرگی بود مربی بزرگی هم باشد اما قصه مارادونا فرق می کند چون مارادونا، مارادوناست. دیگوی بزرگ یک بار با دست که آن را عده ای دست خدا خواندند گلی زد به انگلیس که هنوز هیچ کس نتوانسته به قشنگی آن حتی با پا گل بزند البته جز خودش که یک بار و باز هم به تیم انگلیس زد. به گمانم در این گل رویایی مارادونا نه نیمی از بازیکنان انگلیس که همه غرور غرب را دریبل کرد. او که روزی تاپاله ای ریز نقش بود بعدها دنیای فوتبال را با نام خود عجین کرد. از فوتبال، مارادونا را بگیری دیگر هیچ ندارد. اعجوبه چپ پا اما چندی بعد اسیر مافیای جناح راست دنیا شد و ایتالیایی ها که دیگر تاب محبوبیت دیگو را نداشتند اگر چه در “ناپل” نمک گل های او را خورده بودند اما نمک دان شکستند و او را معتاد کردند و دل بسیاری از دوست داران مارادونا را شکستند. مارادونا اما چندی است که دوباره آدم شده. روزی در دیدار با فیدل کاسترو انتقاد کرد از سیاستهای ضد ایرانی دولت آرژانتین و دگر روز به قصد ترک اعتیاد روانه مجهز ترین کلینیک های ناب دنیا شد. حالا مارادونا که به طرز محسوسی از وزنش کم شده و دیگر شبیه خپله ها نیست حتی کت و شلوار هم به او می آید. آنچه من از بازی های آرژانتین دیده ام، معتقدم که راه راه پوشان، همان مارادونا هستند اما یک مارادونای ?? نفره. تیمی به شدت تکنیکی که تاکتیک های آقای مربی در زیر سایه اسطوره هایی چون مسی و توز اصلا به چشم نمی آید اما آرژانتین نقاط ضعفی هم دارد:

    ?-    مهمترین نقطه ضعف آرژانیتن در زمین بازی به نقطه قدرت شان یعنی مسی بر می گردد. توجه بیش از حد رسانه ها روی نام لیونل نباید باعث شود که دیگر بازیکنان احساس کنند بازی شان به چشم نمی آید. در اینجا مارادونا باید زیرکانه و منطقی عمل کند. دیدار آرژانتین با مکزیک نشان داد دیگوی بزرگ حواسش به همه جا هست و اجازه نمی دهد فرصت های طلایی تیمش بدل به تهدیدات کور شود.

    ?-    خط هافبک و حمله آرژانتین در قیاس با خط دفاع این تیم کارنامه پربار تری دارد. دفاع آرژانتین خیلی زود آنهم از عمق باز می شود و از طرفی اصلا اهل من تو من کردن و رعایت اصل پرس نیست. چاره کار چیست؟

    ?-    الان دیگر وقتی برای ترمیم خط دفاع آرژانتین نیست. دیگوی بزرگ این کار را باید قبل از جام انجام می داد اما باورم هست آرژانتین می تواند آنقدر حمله کند که اصلا ضعف خط دفاعی تیمش به چشم نیاید. آرژانتین اگر ?? دقیقه حمله کند قطعا می تواند به هر تیمی چند گل در طعم و عطرهای مختلف بزند و برای آرژانتین آنوقت دیگر فرقی نمی کند که حریف را ? بر هیچ برده باشد یا ? بر یک.

    ?-    ظاهرا برنامه مارادونا در دفاع این است: برگشتن پر حجم بازیکنان به یک سوم زمین خودی. خوب می دانم دیگوی بزرگ از چه رو این نقشه را کشیده. هر تیمی مقابل آرژانتین بازی می کند ناچار است به رعایت دو نوع دفاع. نخست مهار تک ستاره های این تیم با روش من تو من که بدبختی یکی دو تا هم نیستند و مسی فقط یکی از آنهاست و دوم رعایت اصل دفاع تیمی. این مهم باعث می شود حریفان آرژانتین به شدت از لحاظ قوای جسمانی کم بیاوردند. مثلا یک بازیکن هم باید مامور مستقیم مسی و یا توز و یا آگرو باشد و هم باید وظیفه دفاع عمومی خود را به خوبی انجام دهد. به راستی این مدافع چقدر باید بدود؟ این مشکل وقتی مضاعف می شود که می بینیم تک ستاره های مارادونا اغلب برای تصاحب توپ به عقب بر می گردند و یا به صورت مداوم جای بازی خود را عوض می کنند. از همین روست که مارادونای زیرک هنگام دفاع، تیم خود را به یک سوم زمین خودی می آورد تا تیم حریف که از مهار ستاره های آرژانتین خسته شده برای حمله به دروازه راه راه پوشان، این همه بازیکن متمرکز آرژانتینی را ببیند و تمرکز کافی برای حمله نداشته باشد.

    ***

    هلند تیم خوبی است اما لاله های نارنجی معمولا زود پرپر می شوند. قطار برزیل روی ریل برد افتاده است اما دونگا مربی بد سلیقه ای است که حتی از لباس پوشیدنش هم هویداست. آلمان مگر زورش را مثل شغال های جوان به روباه پیر برساند. اینجا جام جهانی است نه جنگ جهانی. اینجا باید دنبال مردان توپ و تور گشت نه توپ و تانک. اینجا زمین جنگ، در تخصص سرهنگ های پیر نیست. اینجا تفنگ، شگردهای قشنگ ستاره های تیم مارادوناست. در مصاف آرژانتین و آلمان، ژرمن های مغرور هر چقدر هم که منظم باشند از پس بچه های پر شور دیگوی بزرگ برنخواهند آمد. حیف جام جهانی نیست که جز بر دستان کاپیتان ماسکرانو بدرخشد؟

    هی دیگوی بزرگ! مارادونای خوبی باش. تو هم که قهرمان شوی برای کودک آواره قدس، پدر نخواهد شد اما “فتحی حسن” خوب خاطرش هست که پدرش “ابو یاسر” وقتی تو در عصر جوانی همه را دریبل کردی و دروازه غرب را باز کردی، یک متری به هوا بلند شد و گفت: هورا! پس اگر باز می خواهی “هورا” برایت بکشیم بجنگ! نه، تو التیام زخم های ما نیستی. نه مرهم آلام مایی نه محرم راز غزه اما گاهی که تیمت معجزه می کند فتحی حسن به یاد هورای پدرش دو متری به هوا می پرد و چند صدم ثانیه تا برگردد پایین یادش می رود بی پدری را! 

    توجه: “ghadiany.ir” و “ghadiany.com” فعلا بدون “www” نشانی سایت “قطعه ??″ می باشد.



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   26   27   28   29   30   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی