نه کسی هستم در میعاد که مظهر جمال خدا باشم، نه خسی در میقات که جلوه “جلال” خدا باشم و نه قطره ای هستم از دریا. نه دعبل، نه فرزدق، نه کمیتم، نه حتی آقاسی. من ذره ای هستم بیرون زده از دود اگزوز موتور قراضه بچه بسیجی ها در چشم سران فتنه که دارد کور می کند نگاه پر از گناه دشمنان نائب بقیه الله را. به سهم خود بوسه می زنم گرم بر همت این بسیجیان واقعی تر از همت و بکرتر از باکری. زدند از زن و زندگی شان و پاسبانی کردند به عشق حضرت ماه از امنیت این آبادی. این بار حماسه حضور جلوی وقوع حادثه را گرفت. بگذار بگویم با ندای جلی که دشمنان علی مثل سگ از بچه بسیجی ها می ترسند و الا آنقدر سرمان در میدان انقلاب خلوت نمی شد که نی ساندیس را به جای چشم دشمن فرو کنیم در گوش همدیگر به شوخی! دم همه تان گرم بچه ها. خسته باد دشمن بی بصیرت تان. چند نکته باید بگویم:
?- ظاهرا از ?? ساعت گذشته هر آنچه نوشته بودم در “قطعه ??″ که متن برادرم امین عارفی و بخشی از نظرات شما و پاسخ های خودم بود حذف شده است. این اتفاق و اتفاقی که چند روز پیش افتاد و سایت به قول اینترنت بازها داون(Down) شده بود و بد بالا می آمد به علت انتقال سروری بود که هاست سایت بر روی آن قرار داشت. حامد اشعری درتلاش برای راه اندازی پشتیبان “هاست” بر روی سرورهای داخل ایران است و از قرار با این کار امکان بروز چنین اتفاقاتی حتی المقدور از بین خواهد رفت. از طرفی در تلاش هستیم تا متن و نظرات پاک شده را هر طور شده برگردانیم. حامد می گوید می شود. “قطعه ??″ سایتی است حکومتی که بیشتر از سایتهای دولتی و به قول رضا امیر خانی عزیز “سه لتی” و وابسته به شهرداری و … بازدیدکننده دارد اما به جای ساختمان و دفتر و دستک و ??? تا کارمند و … فقط یک چیز دارد و آن دعای شما خوبان است در حق این برادر کوچک تان.
?- دیروز با استاد علیرضا پناهیان که پناهگاه دانشجویان در دانشگاه و حنجره حجره ساده و بی تکلف طلبه هاست، جلسه ای ? ساعته داشتم. خروجی این دیدار مبارک، محصولات خوبی برای تان خواهد داشت. با تایید استاد پناهیان قصد دارم خلاصه این دیدار را به زودی برای تان بنویسم.
?- دو متنی که به شما قول داده بودم نوشته ام. هم طنزی درباره شیخ بی سواد و هم نامه ای به جناب آقای هاشمی رفسنجانی. من معمولا نوشته هایم را قبل از گذاشتن در سایت به دست یکی از اساتیدم می دهم تا چکش کاری اش کند. سال هاست به این عادت پسندیده دچارم. منتظرم بشنوم نظر استاد را و اگر لازم شد چانه زنی کنم و نشان تان بدهم هر دو متن را برای شما عزیزان. توصیه برادرانه ام به دیگر دوستان نیز این است که نوشته های خود را قبل از گذاشتن در وبلاگ شان در میان بگذارند با اساتید شان.
?- در مصاحبه ام با هفته نامه “پنجره”، آنجایی که از عدم وجود اخلاص در بعضی کارهای شهردار محترم تهران حرف زده ام، ? نکته گفته بودم؛ یکی اینکه؛ از قالیباف گلایه ام این است که چرا همزمان با افتتاح “تونل توحید”، پای “تنگه احد” نمی ایستد و دوم اینکه؛ چرا از چند ماه مانده به زمستان و بلکه پائیز، شن و ماسه و سایت های برف روبی را به رخ ولی نعمتان می کشد؟ که خدا هم وقتی می بیند همچین است، زمستان را می برد اما برف نمی آورد. خدا جای حقی نشسته است و نمی گذارد خدمت با منت عجین شود. متاسفانه دوستان جواب مرا به گونه دیگری منعکس کرده بودند که اگر رعایت این نکته هم می شد، گفت و گو از اینکه هست حرفه ای تر می شد.
?- ماه رجب است و بعد شعبان و رمضان. از بچه های پای کار “قطعه ??″ به ویژه “سید احمد” و “علی رضا کیانی” و “تلنگر خانه” و “میثم شاید حامد” و”رضا” معروف به “رضا نیوز” و “عرفان” و “اندیشه روشن” و “عارفه” و “آیه” و “آذرخش” و “سالک مبارز” و “خان باجی” و “ترگل” و “آبجی زهرا” و “آبجی مطهر” و “الهام” و “سارا” و و همه دوستان، همه دوستانی که از قلم انداختم شان اما از قلب نه، تقاضا دارم گاهی در نظرات خود ادعیه زیبای این مناسبت ها را بیاورند و روحانی کنند فضای اینجا را با عطر بندگی، طعم دعا.
?- سخن آخر، خطابی است به سران فتنه. دیدید که غلط کردید بیشمارید؟ ما الکی شعار نمی دهیم؛ داداش حسین بچه بسیجی ها وقتی می گوید “غلط کردید بیشمارید” یعنی “غلط کردید بیشمارید”. پس همه با هم با صدای بلند می گوییم به شما که “غلط کردید بیشمارید”؛ یک چیزی هم روش!
بعدالتحریر: تعدادی از دوستان با توجه به اینکه ?? خرداد سال هشتاد و اشک سالروز مجروح شدن من توسط فرقه سبز بود خواستند که چیزی در این باره بنویسم. فکر کنم بهترین متن همانی است که روزها بعد از آن روز در “وطن امروز” سرمقاله شد. آن روزها هنوز به نوشتن این سبک دل نوشت رو نیاورده بودم و کمتر کسی می دانست که فرزند شهیدم. یادش به خیر …
جناب میرحسین، بسم الله!
فکرش را هم نمیکردم که سرانجام انتظار دیدارم با میرحسین بدین جا ختم شود ولی من نه میرحسین که حامیانش را به جای روز روشن در شب تاریک مشاهده کردم؛ آنجا که جای دست دوستی نخستوزیر دوران جنگ، سنگی سنگین به سنگینی انتظار ?? ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بیهوش کرد تا ضربات سنگهای دیگر جسم نحیفم را بیش از این نیازارد اما جناب موسوی! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرفهایت، بیانیههایت، شاخ و شانه کشیدنهایت و خندههای شیطانی آن سوی آب که روح را آزرد و بی تاب و مجروح کرد. جناب میرحسین! دوست داشتم در فضایی مهربانانهتر با تو سخن بگویم. قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرفیانت … قصه آن شب را میخواهی بدانی؟ … شاید برایت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکایت من از توست. تو متهم هستی به ریختن خون فرزند یک شهید. من هم رهایت کنم، مادر بزرگم دستبردار نیست. آخر من تنها یادگار پسر فرزند شهیدش هستم … میدانی؛ تا همین امروز اعتراضات مدنی تو به قیمت جان چه بیگناهانی تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثیهای خبیث، باز جانباز کردهاند. این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجی حق دارد از تو بپرسد که: «روی خون چند نفر میخواهید رئیسجمهور شوید؟!»
دوشنبه شب، همان شبی که تو غروبش به بهانه بیانیه، فرمان آشوب دادی، همان شبی که تو بعد از این فرمان به دامان خانه بازگشتی و در آشیانه آرام گرفتی، میلیشیای دموکراسی، ناشیانه به جان ملت افتاد و تنها در خیابان آزادی، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوی باروت میدادند. اعتراضشان مدنی بود اما بوی خون میداد. گنگ خواب دیده شده بودند. حجاریان که گفته بود؛ اصلاحات خون میخواهد! چرا تعارف کنیم. تو مشکلت احمدینژاد نیست. در سر نه سودای اصلاحات، که خیال کودتای مخملین داشتهای. حداقل رفتار و گفتارت که این را میرساند. در دل چه میاندیشیدی، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسی مانکن نمیتوان انقلاب کرد. امر گاهی بر آدم مشتبه میشود. اشتباهی گمان میکند که کار تمام است. این گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با یک چوب نمیرانم. عقلای شان خوب مردمی هستند. هرچند که بعید میدانم که دگربار به تو روی خوش نشان بدهند و رای بدهند. تو حتی صدای مسیح مهاجری را هم درآوردی! در سرمقاله جمهوریاسلامی خطاب به تو با عتاب و بعد از کلی حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتی ولایتفقیه و شورای نگهبان را قبول نداشتهاید، اصولا نامزد انتخابات شدهاید؟ اما از صفحات کاغذی به کف خیابان برگردیم. خس و خاشاکی که به اسم تو، دنبال رسم براندازی بودند، با خود میپنداشتند که این ظلمت و تاریکی، همیشگی است اما نیک که بنگری ره افسانه زده بودند. سحر نزدیک بود. نماز آدینه را دیدی؟ زیارت قبول! میدانم در آن نماز نبودی.
سرباز انقلاب بودن، لیاقتی میخواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمیدهد. خواه مرجع تقلید باشی، خواه قائممقام رهبری. بزرگتر از شما بودند کسانی که میخواستند بر صورت ماه خاک بپاشند. سرنوشتشان را تو بهتر از ما میدانی … و خوب میدانی که قرارمان این نبود،تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت. چه بسیار که از در نصیحت به تو میگویند: به سیم آخر زدهای اما هنوز دیر نشده!
جناب موسوی! معمولا رسم روزگار بر این است که زود، دیر میشود. تو قبل از آنکه بخواهی با پاپس کشیدن،منت بر نظام و ملت بگذاری، اول باید جواب این خونها را بدهی. قهرمان بازی بماند برای بعد.
دوشنبه شب، من بیآنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبهشب، من بیآنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمیدانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهیام، نه مدعیام که حزباللهیام و نه هیچ، الا فرزند یک شهید. بیش از ?? سال سابقهکار مطبوعاتی دارم و تاکنون یاد ندارم اشارهای به این کرده باشم که فرزند شهید هستم. اما از آنجا که شما وقتی حال و روز امروز خود را خراب میبینید از نخستوزیریتان در دوره جنگ مایه میگذارید، چه باک اگر دیگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پیمانی ناگسستنی است! اما این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمدهاند؟
همان کسانی که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند این روزها برای تو دست میزنند! همان کسانی که حاجاحمد متوسلیان، این حیدر کرار سپاه خمینی (ره) را به اسارت بردند، این روزها در مدح تو شعر میخوانند! همان منافقینی که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشیده بودند، این روزها با تو ابراز همدردی میکنند! فرح پهلوی و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتی است؟ چه شده که شیمون پرز به طرفداری از تو برخاسته؟ اینها که روزگاری مقابل همه ما، تاکید میکنم همه ما، صفآرایی کرده بودند، اینک پشت سر تو سنگر گرفتهاند . راستش را بگو این ?? سال با خودت چه کردهای؟ تو عوض شدهای یا آنها؟ نه به آن سکوت ?? سالهات، نه به این همه هیاهو. نه به آن تفریط، نه به این افراط. راستی! فریادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی؛ با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت.
جناب میرحسین!
نظامی که خمینی پایه آن را گذاشت و خامنهای ادامه دهنده راهش است، دوستانی دارد و دشمنانی. نه هر کسی برای این دوستی، سزاوار است و نه هر ناکسی برای این دشمنی لایق. امثال شما شاید روزگاری دستی در سپاه دوست داشتهاید و لیکن امروز نه آنگونه است که با داد و بیداد و فریاد مبدل به دشمن نظام شوید. جمهوری اسلامی، جمهوری مقدسی است که خبیثترین شیاطین عالم دشمن آنند؛ صهیونیستها، سران شیطان بزرگ، ابر سرمایهداران عرصه رسانه و … پس با این خودنماییها، بیزحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنید.
علی(ع) را دشمنی سزاست همچون عمروعاص و معاویه. ابن ملجمها و قطامها گرچه در تقاطع براندازی، با سران کفر به یک نقطه مشترک میرسند اما امثال پسر ملجم و … حقیرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گیرند. چنین افرادی بیش از آنکه دشمن علی باشند، آلت دست دشمن اصلیاند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمیکند.
ما یک «خودی» داریم و یک «غیر خودی» و این وسط هستند کسانی که نقششان بیشتر از «نخودی» نیست. نخودیها نه به سکوتشان اعتباری هست نه به فریادشان. اما هم سکوتشان و هم فریادشان قند در دل دشمن آب میکند و دشمن را به یک چیزهایی امیدوار. بیچاره دشمن! بیچاره رئیسجمهور آمریکا که باز هم به امید خبرهایی از ایران نشست اما از کودتای مخملین، طرفی نبست. این ننگ را به کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را میدهی یا بوی خباثتهای شیطان بزرگ؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیدهاند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه ? سال نخستوزیری دوران جنگت را بخشیدهاند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!… و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرفهایت و سنگ و تیغ اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزانشان کرد، بر سر من نیز نشانهای گذاشت.
گفت: به کسی که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کردهاند، چه جای شکایت است. شکایتی از محضر دوست نیست. جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود. ما اما گریبان آنهایی را که به صورت ماه قصد دارند خاک بپاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسمالله …
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]