سفارش تبلیغ
صبا ویژن







با سلام. نظر به مشکلاتی که برای سایت “قطعه ??″ در بعد فنی پیش آمده و با توجه به تماس های مکرر دوستان به اطلاع می رسانم فعلا “ghadiany.com” و “ghadiany.ir”  بدون “www” نشانی سایت می باشد.

قبل التحریر: عازم سفری هستم به زودی و بیم دارم باز بلایی سر این سایت بیاید و نتوانم نکاتی را گوشزد کنم: در این مدت در “قطعه ??″ بسیاری را آزرده ام. سایت بالاترین. سران فتنه. آقازاده ها. بوزینه بازها. شبکه بی بی سی. خواص بی بصیرت و … از جمع این اراذل و اوباش هر چه نثارشان کردم حق شان بود و چه جای حلالیت طلبیدن؟ که وعده من و این عده باشد به قیامت! به لطف خدا صحیح و سالم برگردم باز هم به شما که عرض می کنم (!) نی ساندیس جمهوری اسلامی را فرو می کنم در چشم دشمن. خارج از این دار و دسته اگر کسی را رنجانده ام عذر می خواهم. حلالم کنید. حلالم کنید اگر ستاره خوبی نبودم برای حضرت ماه. پروانه گاهی آنقدر عاشقانه دور شمع می گردد که ناخودآگاه گیج می زند! و بالش می سوزد و وبال گردنش می شود؛ بگذارید به این حساب! حلالم کنید اگر سلامی را بی جواب گذاشتم و وبلاگی را نخوانده گفتم؛ خوانده ام و متن خوبی بود! حیف که آنقدرها “آزاد” نیست وقتم و الا می دادم نمایندگان مجلس که با قید عشق فوریت فقط “وقف” شما کنند. جمله را داشتید؟!  

***

 جملاتی که در زیر می خوانید بریده ای است از یک رمان بلند که چند ماهی است مشغولم به نوشتنش و اگر عمری باقی بود تا چند وقت دیگر چاپ خواهد شد. این رمان نزدیک ??? صفحه است و محورش فتنه سال هشتاد و اشک. تا کنون ??? صفحه از رمان “سمفونی مورچه ها” را نوشته ام و این یکی را بی هیچ بر و برگردی تقدیم می کنم به خامنه ای که مهمترین آیه خدا برای ماست؛ حتی مهمتر از آیه های سوره “نمل”؛

نمی دانم کیست آن کسی که زودتر از من پنج شنبه ها می رود سر مزار پدرم و با گلاب می شوید مزار قطعه ?? ردیف ?? شماره ?? را. گاهی پرپر می کند گلبرگ های گل گلایل را و گاهی می بینم که قبر بابا اکبر بوی شقایق می دهد. مزار پدر من سمفونی مورچه هاست. هیچ قبری در بهشت زهرا این همه نمل ندارد. یک بار به مورچه ای گفتم: می شناسی این شخص را؟ و جوابم نداد و من تازه فهمیدم مورچه ها با آدم حرف نمی زنند. برای مصاحبه یا من باید مورچه می شدم یا یکی از مورچه ها آدم می شد. من پیامبر بی ادعایی هستم و مورچه شدم و با یکی از مورچه ها رفتم داخل مزار پدرم. داخل قبر تاریک بود اما روزنه ای از بیرون، نور را داخل قبر می کرد. و من هر چه گشتم پدرم را نیافتم. موریانه ها خورده بودند خون شیرین پدرم را لابد. خبری هم از استخوانی نبود. خاک بود و خاک. یعنی بابا اکبر کجای این هستی است؟ مورچه ای که با من آمده بود داخل قبر گفت: برگرد! برگشتم و دیدم پوتین بابا اکبر افتاده انتهای قبر. رفتم داخل پوتین و دیدم جوراب پدرم هم داخل پوتین است. همین طور که داشتم روی جوراب پدرم راه می رفتم مورچه ای از بیرون قبر صدایم کرد و گفت: بیا بیرون. آن کسی که زودتر از تو پنج شنبه ها می آید سر مزار پدرت الان اینجاست. دختر جوانی است که به بابای تو می گوید بابا. زود باش بیا … شاکی شدم. گفتم: غلط کرده کسی به پدر من می گوید بابا اما چون من مورچه بودم دختر جوان چادری نشنید صدایم را.

با هر سرعتی بود خواستم از قبر بیرون بیایم که ناگهان دوباره آدم شدم. دستی به سر و صورت خودم کشیدم و دیدم که بله! راستی راستی آدم شده ام. حالا چه جوری از قبر بیایم بیرون؟ دوست مورچه ام را صدا زدم اما جوابم را نداد و تازه فهمیدم که مورچه ها زبان آدمی زاد را نمی فهند!

با هر والذاریاتی بود پوتین بابا اکبر را پا کردم و دراز به دراز گرفتم خوابیدم. حالا هر که می خواهد برای بابا اکبر فاتحه بفرستد، بفرستد؛ الان آنکه درون مزار پدرم خوابیده است منم. من. چند تایی مورچه هم هستند که بدبختی زبان همدیگر را نمی فهمیم.

عاجزانه از همه تقاضا دارم قضاوت درباره این رمان را موکول کنند به بعد از خواندن کامل آن و مثلا نگویند فلانی گفته غلط کرده کسی بابای مرا پدر صدا کند! یادتان نرود این جملات بریده ای کوتاه از رمانی بلند است.

***

دیروز در “جشن پدران آسمانی” متن کوتاهی را خواندم که شبکه خبر لطف کرد و سانسورش کرد. این متن در زیر می آید؛

پدران آسمانی و مادران زمینی

 پدران ما وقتی که آسمانی شدند تازه غم و درد ما هم شروع شد. ما زندگی خوب و آرامی داشتیم اما همین که گل لاله پرپر شد خار یتیمی فرو رفت در چشم ما و استخوان شد سهم گلوی ما. فغان سهم حنجره مان شد و غم غروب ارث رسید به پنجره ما. بگذار جشن تان را خراب کنم. جشن پدران آسمانی چه صفایی دارد اگر قبلش از غم و رنج مادران زمینی مان حکایت نکنیم. مادران ما اگر بعد از آسمانی شدن پدران مان ازدواج کردند یک حرف شنیدند و اگر ازدواج نکردند یک زخم زبان شنیدند. یکی هم اگر احترام ما بچه های شهدا را نگه داشت فقط به خاطر یتیم بودن ما بود. کسی برای ما به خاطر انسان بودن مان ارزشی قائل نیست. ما به درد همین جشن ها می خوریم. ما شده ایم سیاهی لشکر مناسبت ها. خدا پدر این مناسب ها را بیامرزد. اگر این چهار تا مناسبت آسمانی هم نبود مسئولین محترم که خدا سایه شان را از سر ما کوتاه نکند هرگز یادی از ما زمینی ها نمی کردند. می دانم نوشته ام تلخ است اما تلخ تر از کام مادر شهید علیرضا شهبازی نیست که هیچ کدام از حضرات تا به حال به این مادر شهید سر نزده اند. آهای مسولین! امام مگر نگفت خانواده های شهدا چشم و چراغ این ملتند؟ آخرین بار کی بر دست یک پدر شهید بوسه زده اید؟ اگر همین مراسم ها نباشد سال به دوازده ماه آیا یادی از پدر شهید محسن شادفر می کنید؟ اینجا هم اگر یادی از ما می کنید فقط برای این است که صندلی مراسم آسمانی شما خالی نباشد و الا سر شما شلوغ تر از این حرف هاست که درد دل مادر شهیدی که ?? سال چشم به راه جگر گوشه اش است را بشنوید. اصلا شما می فهمید ?? سال بی پدری کشیدن یعنی چه؟ آیا می دانید که امروز سن ما از پدران مان بیشتر شده؟ آیا می فهمید که وقتی معلم کلاس اول به ما گفت؛ بابا نان داد، چند سال از شهادت نان آور خانه ما گذشته بود؟ آیا می فهمید وقتی معلم زنگ انشا به ما گفت؛ از شغل پدرتان بنویسید، ما چه کشیدیم؟ آیا می فهمید که پدران آسمانی ما در قاب همچنان جوانند اما قامت مادران زمینی ما مدتهاست که خمیده؟ تعارف که با هم نداریم. شما کلاس تان رفته بالا و دیگر ? شنبه ها به جای رفتن به بهشت زهرا به رستوران حاج نائب می روید و به نیابت از همه شهدا برگ می خورید و دیگر برای تان صرف نمی کند چیزی بشنوید از گلبرگ سرخ لاله ها. شما شب جمعه ها به جای بستن سربند، آبستن عافیت می شوید و در درکه و دربند، فکه و حسن باقری شهید و حاج احمد دربند را فراموش می کنید. شما اما به ما سهمیه دادید. به ما یخچال دادید. به ما کولر دادید. به ما خانه دادید. به ما دانشگاه دادید. به ما ماشین دادید. به ما هواپیما دادید. به ما بنز ضد گلوله دادید. به ما حقوق ماهی ?? میلیون تومان دادید. به ما در شمال ویلا دادید. به ما در جنوب کشتی دادید اما ما حاضریم همه اینها را به شما برگردانیم و یک بار دیگر بر لب پدران آسمانی مان بوسه بزنیم. دست تان درد نکند بابت این سهمیه ها. لطف کنید و بگویید بعد از شهدا شما چه کرده اید؟ “آقا” و تک و توک عده ای عمار را بگذاریم کنار همه تان از راست و چپ و اصولگرا و اصلاح طلب سر و ته یک کرباسید و آن دنیا شهدا جلوی تان را خواهند گرفت که چرا در روز جشن پدران آسمانی، مادر شهیدی مجبور است برای رفتن به بهشت زهرا بلیط اتوبوس قرض بگیرد. علی جان! ای ابوتراب! ای حضرت پدر! تمام دل خوشی ما این است که تو بابای مایی و الا به جز فرزندت سید علی کسی بر سر ما دست نوازش نمی کشد. چه می گویم؛ این تنها ماه است که می فهمد آه ما ستاره ها را.

و این هم متنی درباره حال و روز امروز؛

سیریش محصول نطفه ای ناپاک است

 آرزوی دکتر برآورده شد و گلویش شد “سوتک” به دست کودکی گستاخ و بازیگوش در آفریقای جنوبی، بندر نلسون ماندلا. “ووووزلا” سوتک است و مارادونا باید بیدار شود و باز با “دست خدا” باز کند دروازه غرب را. جناب دیگوی بزرگ! این بار مراقب مافیای خداجو باش و به جای سیگار برگ عکسی از چه گوارا بکش در این یکی بازویت و خالکوبی کن در پوسته این جهان بی عفت طرحی از آدمیت را. پله و قیصر و میشل پلاتینی را خریده اند. تو خودت را ارزان تر از برده های دوران بربریت نفروش. دریبل کن فقر را. گل بزن به دروازه بی عدالتی. پاره کن تور آپارتاید را. در بیار کت و شلوار را و باز هم کتانی استوک دار بپوش. مافیا باز هم برایت خواب بدی دیده است. کسی نگفته ریش چقدر به تو می آید؟ راستی! این صدای “ووووزلا” انگار صدای اعتراض انسان است به این روزگار بی آموزگار. حتی دیگر دریبل های دوطرفه رونالدو هم نمی تواند برای دخترک یتیم غزه جای خالی پدر را پر کند. جهان مربی دیگری می خواهد. سیستم چهار چهار دو دیگر جواب نمی دهد. ضربات ایستگاهی درست دارد می خورد به قلب قدس. دیوید ویا دارد با توپ معجزه می کند، لمپارد با پاس تو در، اسراییل با تانک مرکاوا، پسرک آلاسکا فروش غزه با سنگ خوش دست، دختر خاله آقازاه معروف با سگ پا کوتاه و نمایندگان مجلس با وقف دانشگاه آزاد. بوق بزن ای سیه چهره بی نصیب از جام جهانی که حذف شده تیم ات عدالت از گردونه رقابت. کامرانی فر باید آفساید اعلام کند گل کاکتوس را که به جای عطر، بوی خار می دهد. علی مطهری در محوطه آفساید است و به جای مارادونای کوچک یکی باید غضنفرهای جبهه اصولگرایی را بگیرد. حالا دیگر حریف علی معاویه نیست و بیانیه های جنبش فتح دارد همان کار کاغذ معاریو را می کند و ما مانده ایم طرف حساب مان کیست و با چه کسی بجنگیم. یک روز هم که سروش بیانیه نمی دهد، وظیفه خون به دل کردن ما می افتد روی دوش خودی ها. سیریش محصول نطفه ای ناپاک است از ازدواج نامشروع چسب برجهای دوقلو با شیره شجره خبیثه کاخ سفید. سیریش دکتر نیست، کنه ای است چسبیده به درخت لخت و عریان سکس و فلسفه و “اصلها ثابت و فرعها فی السما” را می خواهد با فحش نابود کند! سگ سلمان رشدی شرف دارد به فرج حاج دباغ که او به قرآن اهانت کرد و این یکی به قرآن ناطق. همان تهمت هایی که خوارج نثار علی می کردند این روزها عده ای که در سلامت نطفه شان شبهات اساسی است دارند نثار ماه ما می کنند. با آل علی هر که در افتاد ایراد از نطفه اش است. خدا را شکر که سروش از ما نیست. خدا را شکر که سروش طرفدار شیخ بی سواد است. خدا را شکر که سروش بر نمی تابد نور ماه را. خدا را شکر که خانه خفاش در تاریکی است. خدا را شکر که کروبی طرفدار آقا نیست و الا به شما که عرض می کنم برای ما ستاره ها آبرو باقی نمی ماند. خدا را شکر که خاتمی با ما نیست. خدا را شکر که مهندس با ما نیست. خدا را شکر سران فتنه با ما نیستند. خفاش غیر خودی است و آن “اتحاد” که آقا گفت منظور، وحدت کلمه با تاریکی نبود. لطفا از آقا خرج نکنید؛ مولای ما کی گفت با آنهایی که به جای بذر مهر، تخم قهر می کارند متحد شویم؟ خدا را شکر که این روزها همه دارند خودشان را به خوبی نشان می دهند. انگار نرخ تورم پایین آمده. همه جا ارزانی است. همه دارند مفت خودشان را می فروشند و به ثمن بخس سر حسین را. خوب شد عمار در همان صدر اسلام به شهادت رسید. اینجا کار عمار و میثم تمار سخت شده است. طلحه دارد پشت علی نماز می خواند و زبیر رخنه کرده در جبهه خودی و من به یک خودی رای دادم اما همین که روی صندلی سبز بهارستان نشست درد مرا فراموش کرد و به جای بازی در نقش مالک شد مالک ملک و املاک دانشگاه آزاد. بنویسیم وقف، بخوانیم کلاه شرعی. حالا ما به جای خانه شیخ باید تجمع کنیم مقابل خانه ملت و انتخاب کنیم که به درس اخلاق مرجع تقلیدمان برویم یا خیمه حسین. عده ای از نمایندگان مجلس فقط همان اندازه مدرک قلابی شان از دانشگاه آزاد می ارزند. خدا را شکر پرده ها دارد کنار می رود. امام زمان نه مرجع تقلید می خواهد، نه نماینده مجلس، نه قاضی و نه خاندان هزار فامیل از خود راضی. امام زمان ??? بسیجی می خواهد. نور خورشید برای چشم خاندان هزار خفاش ضرر دارد و شاید از نظر برخی ها که قضاوت را باید از کامرانی فر یاد بگیرند خون بسیجی شهید غلام کبیری، یعنی “کشک” که عرضه ندارند اخراج کنند سران فتنه را از زمین بازی انقلاب. پس بوق بزن ای سیه چهره با “ووووزلا” که من عاشق همین “لا” هستم و می خواهم از “نه” چماق بسازم و بکوبانم بر سر مثلث زر و زور و تزویر.



  • کلمات کلیدی :
  • -    چند ماه بعد از جنگ تحمیلی حال و روز رزمندگان بازمانده از شب های عاشقی اصلا خوش نبود. اغلب فرو رفته بودند در لاک سکوت. همه عشق شان شده بود ? شنبه ها بهشت زهرا بروند و احیانا آدینه ها به نماز جمعه.

    ?-    این روزها و بعد از جنگ نرم ? ماهه کم و بیش حال خود و عده ای از دوستان را نامساعد می بینم. چیزی شبیه یاس. این حالت اگر ناشی از غرور بعد از فتوحات متعدد نباشد حکما متاثر از فرو رفتن دوباره ما در روزمرگی هاست. گرمای هوا هم به کمک این رخوت آمده. شور قبلی را در دوستان نمی بینم.

    ?-    باورم هست ما نباید زندگی خود را با بیانیه های گاه و بی گاه سران فتنه تنظیم کنیم یا مثلا منتظر باشیم خواص بی بصیرت کدام خبط و خطا را مرتکب می شوند و بعد ما واکنش نشان دهیم. به این می گویند زندگی انفعالی. بسیجی باید در زمینی بازی کند که خود طراحی اش کرده است. تا نور هست بیانیه خفاش های شب پرست هم هست. نوری زاد و نوری زاده و سروش و مخملباف برای چه هر از گاهی قصد می کنند با ناسزا به ماه ما خود را آدم نشان دهند؟ گاهی بزرگ ترین بصیرت بی اعتنایی به کار خفاش هاست. اینکه محل سگ شان هم نگذاری. تا علی هست معاویه را باید زد و به دلقک بازی بوزینه ها فقط باید خندید.

    ?-    از دوستان می خواهم در این مرحله از جنگ نرم، زندگی ولایی خود را فراموش نکنند. زندگی انفعالی یعنی زندگی کردن در خانه نقشه دشمن و زندگی ولایی یعنی چینش دقایق زندگی و طراحی وقت بر اساس نیازهای امروز. نقطه مقابل زندگی ولایی، روزمرگی است نه ورزش و نشاط و تفریح و علم آموزی. گاهی می بینم دوستان به اسم بالا بردن بصیرت مشغول مباحثی می شوند و آنقدر در این مباحث غرق می شوند که از اصل هدف خود دور می شوند.

    ?-    نمی خواهم در این مقال بگویم هدف ما چیست که هدف روشن است اما سخنم با دوستان عزیز این است که بعد از جنگ نرم ? ماهه، به قول اهالی فوتبال همه ما نیاز مبرم به یک ریکاوری داریم. حتی اگر متهمم نکنید به آسایش طلبی، می خواهم بگویم بهتر است همه ما چند صباحی استراحت کنیم. به مسافرت برویم، کوهنوردی کنیم، ورزش کنیم، استخر برویم. ما نیاز داریم به تجدید قوا.

    ?-    اینهایی که گفتم فاصله گرفتن از زندگی عاشورایی و جدایی از خیمه حسین نیست. حرفم این است: سرباز نور باید گاهی نیم نگاهی هم به خود بیاندازد تا در عملیات بعدی علیه تاریکی با قوای مضاعف آماده نبرد شود. به شدت احساس می کنم خود و شماری از دوستان نیاز اساسی به تجدید قوا داریم. این تجدید قوا می تواند رفتن به اعتکاف باشد که حد اعلای خودسازی است و البته می تواند برنامه ریزی برای مطالعه کتاب باشد و یا حتی تصمیم به رفتن به شمال از راه قله توچال. بچه بسیجی باید در کوهنوردی در شنا حتی در مسافرت نمونه و پیشتاز باشد. یاس و جمود و رخوت و برو بابا بینم حال داری، در قاموس بچه بسیجی نیست.

    ?-    زندگی باید کرد به شدت اما ولایی نه انفعالی. گاهی بصیرت، دقیقا یعنی بی اعتنایی کردن به بیانیه شب پرستها و نامه خفاشها و شیرجه زدن از بالای دایو. ماه، ستاره خسته و خوابالو نمی خواهد. ستاره باید شاداب باشد و الا نمی تواند سرباز خوبی برای نور باشد. ستاره ای که برای زندگی اش برنامه نداشته باشد و فقط نشسته تا در برابر بوزینه ها واکنش نشان دهد، اهل آسمان کوفه است. بگذار ما بخندیم؛ حرص دشمنان علی دربیاید. بگذار عده ای کم محلی ما ستاره ها را به خود ببینند و از این داغ عصبانی باشند و از این عصبانیت بمیرند. جواب “های” گاهی “هوی” نیست؛ لذت بردن از دریبل های مسی است. به شدت مخالفم که ما چون بسیجی هستیم حق نداریم از زندگی لذت ببریم. هنر این است: عاشورایی از حلال خدا لذت ببریم و قبراق و سر زنده آماده باشیم برای جنگ با ژنرال ها و نه جوجه ها.

    ?-    “آقا” را ببینید؛ در اوج شب های فتنه مطالعه قبل از استراحت شان لحظه ای قطع نشد. همیشه رنگ لباس های ایشان حتی با جورابی که می پوشند ست است. به زیبایی هر چه تمام تر عمامه می بندند. برای کوهنوردی و ورزش برنامه منظم و دقیق دارند. اگر ما ستاره ماه هستیم باید در شعاع همین نور زندگی کنیم.

    ?-    قرار نیست اتفاقات تلخ بعد از ? سال دفاع مقدس، بعد از ? ماه دفاع مقدس هم تکرار شود. ما باید کلید زندگی دست خودمان باشد نه سردار سازندگی. نه، من توصیه به دنیا زدگی نمی کنم. سخنم این است: پناه بردن به غار، همان چیزی است که اغیار از ما می خواهند. ما باید زندگی کنیم؛ ولایی و نه انفعالی. در جنگ نرم گاه باید روزه گرفت و نی ساندیس را فرو کرد در چشم دشمن اما گاهی باید ساندیس را به کوری چشم دشمن نوش جان کرد و حتی نی این ساندیس مقدس را حرام هر چشمی نکرد. بی اعتنایی به خفاش هایی که دوست دارند با جواب من و شما خود را بزرگ نشان دهند، گاهی عین بصیرت و مصداق بارز در صحنه بودن است. نیروی رزم عقیدتی بچه بسیجی و خشم عاشورایی اش حیف که جز معاویه های مکرر بر سر هر کس و ناکسی فرو آید.

    ***

    اسلحه ای که دست ماست باتوم است که نسلش بر می گردد به ذوالفقار. نام دیگر این سلاح “مگس کش” نیست!



  • کلمات کلیدی :
  • من در زیر نور خورشید/ مرجع تقلیدم ماه است/ که چون دست راستش مجروح بود/ داد رساله اش را بابا اکبر بنویسد/ در سمت چپ جاده اهواز – خرمشهر/ وصیت نامه هر شهیدی رساله مرجع تقلید من است/ رساله مرجع تقلید من/ ??? هزار نسخه خطی است/ که هیچ کدام خط کوفی نیست/ و همه نسخ را/ با رنگ سرخ/ به خط خون/ در جزیره مجنون نوشته اند/ بابا اکبر کاتب رساله آقا بود/ و در آن/ از خون حسین نوشت/ نه از قطر قطره خونی که نماز را باطل می کند/ آن شهید روستای شهید آباد/ که شاید “بابا علی” سارا باشد/ لباس خاکی اش خونی بود/ و سجاده اش خاک جنوب/ و قبله اش کربلا/ اما نمازش درست بود/ و درس خارج نخوانده بود/ مرجع تقلید من/ سید علی است/ که ولی امر مسلمین جهان است/ مجتهد جامع الشرایط/ یعنی آقا/ و من/ عالمی می شناسم/ که فکر می کند/ یکی از شرایط اجتهاد/ همراهی است با باد/ بی بصیرتی است/ اما/ مهمترین شرط جهاد/ کور کردن چشم دشمن است/ من اگر مجبور شوم/ روزی این شعار را هم خواهم داد/ ما اهل اجتهاد نیستیم/ علی تنها بماند/ ما اهل حج نیستیم/ حسین تنها بماند/ ما اهل مکه حاجی بازاری ها نیستیم/ فکه بازی درازی ها تنها بماند/ ما اهل خانه خدا نیستیم/ خدای خانه تنها بماند/ ما اهل بیوت علما نیستیم/ بیت رهبری تنها بماند/ ما اهل فتوای شریح قاضی نیستیم/ با سر حسین در خرابه های شام/ بازی شود/ من حتی اگر مجبور شوم/ این شعار را هم خواهم داد/ ما اهل قرآن نیستیم/ علی تنها بماند/ قرآن ناطق علی است/ و قانون اساسی ناطق/ سید علی/ و “ناطق”/ یکی از آنهایی بود/ که وقت فریاد/ فرو رفت در لاک باد/ ما اهل ولایتیم/ کبوتر جلد کربلا/ ما اهل عبادت خوارج نیستیم/ شهادت تنها بماند/ من مرجع تقلیدی می شناسم/ که برای صدای آمریکا/ مسئله می گوید/ اما خدا به محمد/ قرآن را در داخل غار حرا وحی کرد/ و با تار عنکبوت/ محافظت کرد از جان رسول امی/ که درس خارج نخوانده بود/ من گاهی که می خواهم از مرجع تقلیدم مسئله بپرسم/ زنگ می زنم بیت رهبری/ دغدغه ام اما/ شکیات نماز نیست/ بی بصیرتی خواص است/ من شک ندارم که نماز مغرب را/ ? رکعت خوانده ام یا ? رکعت/ اما یقین دارم که در مسجد ضرار/ ?? رکعت هم نماز بخوانی قبول نمی شود/ مسجد خانه خداست/ و مرجع تقلید نباید/ عالم ضرار باشد/ ما مسجد ضرار داریم/ عالم ضرار داریم/ پیامبر زاده ضرار داریم/ آقازاده ضرار داریم/ سید ضرار داریم/ شیخ ضرار داریم/ یوسف ضرار داریم/ درس خارج ضرار داریم/ شهریه ضرار داریم/ و عده ای از علما/ حسین را مرتد خواندند/ چون دربند رساله نماند/ و مناسک حج را/ بی هیچ هراسی/ از لومه لوامین/ و سرزنش سرزنش کنندگان/ فدای اعمال شهادت کرد/ من معتقدم/ خانه خدا در مکه است/ اما خدای خانه در فکه/ و پدرم در “الی بیت المقدس”/ با پوتین نماز خواند/ و اوباما و پوتین/ به او/ التماس دعا نگفتند/ مادرم گاهی وسط نماز/ درست مثل فاطمه/ با صدای بلند گریه می کند/ مادر بزرگم نمازش را نشسته می خواند/ و گاهی وسط نماز/ یاد حنجره بابا اکبر می افتد/ و غش می کند/ اما یقین دارد که نمازش درست است/ پدر بزرگم در مسجد ضرار نماز نمی خواند/ پیش نماز مسجد محله ما/ مرجع تقلید نیست/ اما پدر ? شهید است/ و عبایش/ از جنس حریر نیست/ سر حسین را/ با فتوای یک مرجع تقلید بریدند/ که هر روز خارج از خیمه حسین/ در رادیو بی بی سی موج فتنه ردیف تخم شتر مرغ امگاسه/ درس اخلاق می داد/ پدر من اهل خمس بود/ اما زیر باران خمسه خمسه/ و من/ گلوی بریده بابا اکبر را زکات دادم/ یک روز/ مادر شهیدی را دیدم/ در انتهای خیابان فلسطین/ آمده بود/ خمس بدهد به مرجع تقلیدش/ پنج پسر داشت/ و تابوت یکی از بچه هایش را آورده بود/ ما به مرجع تقلیدمان/ قطرات خون مان را/ خمس می دهیم/ و همه هستی مان را زکات/ من بچه یتیم نیستم/ “بالاترین” به من می گوید/ بچه یتیم/ ما بچه یتیم نیستیم/ خامنه ای بابای ماست/ و مراجع/ احترام شان واجب/ اما رساله مرجع تقلید من/ رسالت همه انبیاست/ رساله باید رسالت داشته باشد/ و اگر روزگاری مجبور شدیم/ این شعار را هم خواهیم داد/ ما اهل رساله نیستیم/ علی تنها بماند/ ما اهل رسالتیم/ و از سید خندان/ که همیشه نیشش تا بناگوش گوساله سامری باز است/ بدمان می آید/ ما اهل رسالتیم/ که در غدیر افتاد روی دوش علی/ و الان این رسالت روی دوش خامنه ای است/ ما اهل تملق نیستیم/ متعلقیم به نور ماه/ حالا که شب پرستان هم رساله دارند/ بگذار هیچ خفاشی مقلد نور نباشد/ این روزها همه دارند/ چه خوب/ خودشان را نشان می دهند/ پرده ها دارد کنار می رود/ و من دارم مطمئن می شوم/ که حق با خدا بود/ عده ای از علما/ عصبانی کردند خدا را/ با بی بصیرتی/ و همان خدایی که ارحم الراحمین است/ به ایشان گفت: “کمثل الحمار”/ عوامی مثل عمار می شود/ و عالمی مثل حمار/ روزگار را می بینی؟/ عالم ضرار/ آن عالمی است که از ذوالفقار می ترسد/ و مقلدینش، آشوبگران عاشورا هستند/ و خیال می کند/ چون علی/ روزگاری/ با زبیر رابطه خوبی داشت/ پس حق با عایشه بود/ من حالا می فهمم/ که چرا عده ای از کمثل الحمار/ وقت ظهور نور/ با خورشید/ به مخالفت بر می خیزند/ و فاطمه ها را/ به ثمن بخس/ به فاحشه ها می فروشند/ و آقا را/ به آقازاده ها/ نور ضرر دارد/ برای چشم خفاش/ شریح قاضی یک عالم بود/ و رساله داشت/ شمر فامیل عباس بود/ یزید و حسین/ هر دو از یک عصر بودند/ اما ظهر عاشورا/ راه شان از هم جدا شد/ اولی و دومی و سومی/ یکی شان کاتب وحی بود/ دیگری مرجع تقلید/ و آن یکی هر روز نماز شب می خواند/ تا در بهشت حتی برای خدا هم جا نباشد!/ عالمی که خودش خواب است/ نمی تواند جامعه را بیدار کند/ تلفن بیت شیخ/ این روزها/ همه اش اشغال است/ و رسانه رژیم اشغالگر/  رساله آن شیخی است که میزبان شیخ بی سواد است/ علی در جمل گفت/ احترام همسر رسول خدا را نگه دارید/ و همان زمان/ عالمی که کرسی اخلاق داشت/ و البته/ بصیرت نداشت/ خیال کرد/ از نظر علی/ حق با شتر عایشه است/ و باید تا کمر خم شد/ جلوی ناکثین/ و مالک را/ لشکر عمر سعد خواند/ که چرا/ حرمت نزدیکان پیامبر را نگه نداشته/ و به خار/ نازکتر از گل گفته/ مالک!/ برخیز و باز هم شعار بده/ باز می خواهند فتوی بدهند/ و علی را بفروشند/ به ادب/ به اخلاق/ به احترام/ به بوسه/ به رساله باعورا / به گوساله سامری/ این روزها/ همه برای عمار/ زغال فروش شده اند/ و روایت می کنند/ از پشت صحنه دیدارشان با علی/ و خیال می کنند/ ما فراموش می کنیم/ نامه سرگشاده را/ نه/ ملاک بوسه های علی نیست/ کلامی است که از دو لب مبارک حیدر کرار بیرون می آید/ علی زیاد بوسیده بود طلحه را/ محمد زیاد بوسیده بود عالمان بی عمل را/ نوح زیاد بوسیده بود پسرش را/ و خمینی زیاد بوسیده بود سران فتنه را/ اگر ملاک بوسه است/ چرا بوسه امام/ بر دست و بازوی بسیجیان را/ چیزی نمی گویید؟/ چرا دروغ می گویید؟/ به کوری چشم سران فتنه/ و عالمان بی عمل/ رابطه ما/ با مرجع تقلید مان/ گرم گرم است/ می دانید ما/ خامنه ای را چقدر دوست داریم؟/ از خشم عاشورایی ما خبر دارید؟/ اما/ ولایت پذیری ما اینگونه است/ خامنه ای اگر بگوید/ دست سران فتنه را ببوسید/ همین کار را خواهیم کرد/ و البته اگر حکم جهادمان دهد/ ما می دانیم/ تیغ و حلقوم شما/ عایشه/ جانش را/ مدیون ادب/ احترام/ و اخلاق علی بود/ و سران فتنه/ زنده بودن شان را/ مدیون کرامت مرجع تقلید ما هستند/ ما اگر حرفی نمی زنیم/ به احترام ماه است/ و الا/ شعار ما ستاره ها/ در حرم/ مورد تایید آقاست/که بوسید/ جای سیلی شعارهای ما را/ به کوری چشم سران فتنه/ به کوری چشم خواص بی بصیرت/ به کوری چشم عالمان بی عمل/ به کوری چشم مرجع تقلید بی بی سی/ رابطه ستاره ها و ماه/ همچنان/ محکم و پا برجاست/ عالمان بی عمل/ باید پاسخگوی خدا باشند/ ما از دفتر ایشان/ هیچ سئوالی نداریم/ و می دانیم/ پالوده خوردن با اسرائیل/ حتی با آب کر هم پاک نمی شود/ و بی بصیرتی عین نجاست است/ و ارث را باید درست تقسیم کرد/ و نباید/ همه اش را به آقازاده ها داد/ و کراهت دارد/ با وجود ماه/ قامت به مهتابی ببندیم/ و قباحت دارد/ میان ماه و ستاره ها/ جدایی بیاندازیم/ و دیدن بوسه علی/ بنا به فتوای فاطمه/ مستحب است/ اما شهید راه ولایت شدن، واجب.

    ?- همین متن با اندکی تغییر امروز در “وطن امروز” کار شده است.

    ?- ظاهرا مدیران بلاگفا کاری کرده اند که دیگر “قطعه ??″ نمی تواند پیوند وبلاگ های بلاگفا باشد. این اتفاق را دوستان “قطعه ??″ باید به فال نیک بگیرند و اگر سعادتی بود مرا به گوشه ای از دل نوشته های عاشورایی خود لینک کنند.

    ?- دومین همایش ? ماه نبرد سایبری “فصلی تازه در بصیرت” را رقم خواهد زد. فردا ساعت ?? تا اذان مغرب؛ شهر ری، خیابان فداییان اسلام، روبروی بلوار امام حسین، کانون سمیه، میزبان یاسر عمارهای فضای مجازی و ستاره های حقیقی حضرت ماه است.



  • کلمات کلیدی :
  • روزه بود در شب لیله الرغائب. آرزوها داشت برای خودش قشنگ و رنگارنگ. آرزو می کرد آن دنیا محشور شود با “مسلم”. مسلم سفیر حسین است اما فرزند عقیل نیست. مسلم فرزند خود علی است. مسلم سفیر حسین است اما در آخرالزمان. مسلم از دارالعماره روزگار به حسین سلام داد و مادرش سفره افطار پهن کرده بود در قطعه 26چادرش مشکی بود؛ درست مثل چشم مسلم. مسلم، مسلم، مسلم … برخیز از مزارت و برای مادرت از بهشت خرما بیاور که می خواهد باز کند روزه اش را. “ای شهید، ای آنکه بر کرانه ابدی و ازلی وجود بر نشسته ای دستی بر آر” که مادرت تشنه است. گرسنه است. موذن اذان داده و خدا اذن داده که مادر روزه اش را با نگاه تو باز کند. مسلم، مسلم، مسلم … چه سنگ نوشته ای دارد مزارت: ” متاب ای مه تو بر سنگ مزارم، که بنشسته دمی مادر کنارم؛ بسان کودکی های دل من، که شبها بود و مادر در کنارم؛ هم اکنون مادر غم پرور من، بود با حال خسته در کنارم؛ چه غم دارم که در دنیا و عقبی، عزیزم مادرم باشد کنارم. مسلم فراهانی. فرزند محمد. تولد: 1344 شهادت: 5/4/61محل شهادت: شیاه کوه تپه. ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد، بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد؛ به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم، به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم. قطعه 26ردیف 16 شماره75. مسلم، مسلم، مسلم … می دانی چند سال است که ندیده تو را8 سال هاست که برایت به جای سالگرد شهادت، جشن تولد می گیرد. جمعه 18 تیر ماه جشن تولد توست. تو البته 15 تیر به دنیا آمده ای اما مادرت مراسم جشن تولد تو را انداخته جمعه ساعت 10 صبح که همه بتوانند بیایند.  جمعه 18 تیر از بهشت مرخصی بگیر و بیا. برای دل مادرت هم که شده بیا. “بیا شمعا رو فوت کن، که صد سال زنده باشی”. ثواب دارد. بیا و شاد کن دل پیر زن را. به اندازه کافی غم و غصه خورده. مادرت هر شب به این آرزو می خوابد که خواب تو را ببیند و با این امید از خواب بر می خیزد که تو دستش را بگیری. روزی به تو شیر داد که شیر بچه اش باشی. عصای دستش باشی. تو را در لباس دامادی ببیند. برایت اسپند دود کند اما همه آرزوهایش بر باد رفت وقتی پیکر تو را غرق در خون دید. شهادت افتخار است ولی می شکند کمر مادر را. دل مادر کوچک است. تاب ندارد ببیند جگر گوشه اش بر زمین افتاده بی دست، حتی اگر آن مادر، “ام البنین” باشد. مادر عباس بود اما کارش شده بود گریه و زاری. دلش تنگ می شد برای قد رشید عباس. گاهی می نشست در بقیع و زار می زد از فراق عباس. از داغ عباس. یک چیزهایی شنیده بود از عمود آهن ولی کافی نبود. چه کشیده بود زینب که آن صحنه ها را دیده بود. ام البنین همیشه می گفت: ناجوانمردانه کشتند پسرم را. یک تنه لشکری را حریف بود. شمشیر که می زد، می شد مظهر قهر خدا. شیر بود پسرم. شیر بچه حیدر کرار. گاهی که کودک بود ذوالفقار پدر را دست می گرفت و به حسین می گفت: مولای من! من و دیگر برادرانم فدای تو. تا ما را داری غم نداشته باش. یادش داده بودم حسین را برادر صدا نزند. به او گفته بودم فرق خودم را با فاطمه. به او گفته بودم؛ حسین را همیشه “مولا” صدا کن. از حسین لحظه ای جلوتر قدم بر ندار. همیشه چند قدم پشت سر او حرکت کن. مراقب حسین باش. اول بگذار حسین بنشیند بعد تو. آبی اگر بود اول بده حسین بنوشد. هوای بچه های حسین را داشته باش. حسین مظلوم است. مواظبش باش. کربلا رفتی، همه فکر و ذکر تو حسین باشد. ببین پسرم! در کربلا تو راه را از میان باران نیزه ها باز می کنی و به علقمه می رسی. مبادا از آب علقمه بنوشی در حالی که حسین تشنه لب باشد. در مشک تو آنقدر آبی جمع نمی شود اما اول بده کودکان حسین. بعد جرعه ای به مولایت تعارف کن و بعد، از همان شجره طیبه ای که اصلها ثابت و فرعها فی السماست دانه ای خرما بچین و بده دست “مسلم” که مادرش مثل من روزی مادر شهید خواهد شد. پسرم! تو ماموری از طرف خدا که در آخرالزمان نگهدار سیدی از تبار خراسان باشی که نائب خورشید است. ماه است. پسرم! “ابا الفضل علمدار، خامنه ای نگهدار”!



  • کلمات کلیدی :
  • قبل التحریر: مسلمانی به نام “سلمان” که بابایش “روح الله” از شهدای عزیز ماست، برایم نظری گذاشته بود و خواسته بود نظرش را در قسمت “یادداشت های قطعه ??? بگذارم. با افتخار خواسته ایشان را قبول کردم. آنچه در زیر می آید نظر این دوست عزیز درباره این روزهای فضای مجازی است:

    موتور جست و جوی من همان موتور بابا اکبر و بابا روح الله است

    آهای بدانید که ما برحقیم. ما درسایت های مان همدیگر را خواهر و برادر صدا می زنیم. ما درسایت های مان، اعمال و اذکار رجبیه را کامنت می گذاریم. ما از این مکان مقدس (آری مقدس) هروقت که خارج می شویم بابغض وگریه و یادشهدا و امام  و ماه خارج می شویم. مانگرانی نداریم  که ا گر دخترمان، خواهرمان و مادرمان  به این سایت سرزد با تصویر و تصنیف و تمثیل مستهجنی روبرو شود. ما در اینجا شاهد رابطه های خارج از ضابطه نیستیم. ما اینجا لحظه به لحظه به زهرای تب دار و عباس علمدار و حیدر بی یار و حسین سالار بیشتر عشق می ورزیم. آهای باشما هستم فتنه گران! مگر شما نبودید که محیط اینترنت را مسموم و مملو از بی حیایی کردید؟ مگر شما نبودید که آمار جستجوی سایت های مسایل جنسی را در ایران  به بالای ?? درصد رساندید؟ آنقدر این محیط را چندش آور کردید که ما (انقلابی ها، مذهبی ها، حزب اللهی ها، ریش دارها و بسیجی ها) و خانواده مان بترسیم از وب گردی و حتی استفاده صحیح ازاین محیط، زیرا که در هر موتور جستجوی خراب شده ای، یک حرف از حروف الفبا را می زدی،  مستهجن ترین و سخیف ترین عناوین جلوی ما قطار می شد که ما حتی از دیدن نام شان شرم می کردیم؛ ما که مثل شما نیستیم. مادرم با ذکر حسین به من شیر داد و پدرم را در خاک عراق در زندان های صدام به جرم عاشقی ماه زمانه اش، منافقین (البته خدا جو بودند!) تیر بر سرش زدند. و اما بعد؛ شما ادعا کردید که در محیط مجازی بیشمارید. به قول داداش حسین ما (یا حسین ماه) غلط کردید بیشمارید. امروز تکلیف ما حضور در صحنه مجازی ای است. تاثیرش را لابد دیدید؛ همانطور که اربابان تان گفتند؛ جمهوری اسلامی با قدرتی که در سایبر به دست اورده کاری کرده که سبزک ها نمی توانند قرار اغتشاش بگذارند.
    (جمهوری اسلامی: تیم  سایبری سپاه، کیهان، فارس، وطن امروز، جوان، حسین قدیانی، پناهیان، کامنت گذاران سایت اش، موتور قراضه ها، مسجد ارکی ها، طلبه سیرجانی، مادر و همسر شهید و ایثارگر. نه، جمهوری اسلامی یعنی همه رای دهندگان به نظام و همه مریدان ماه، همه ?? خردادی ??، همه ? دی های ??،همه ??بهمنی های ??، همه انقلابی ها، حتی منتقدین برخی سیاست های دولت و در عین حال معتقد به اصل حاکمیت. موتور جستجوی من، موتور بابا اکبر است که همان “بابا روح الله” من است.

    ***

    لعن علی عدوک یا حیدر، کروبی و اون دو تا خنگ دیگر

    شیخ بی سواد چند روز پیش در میان استقبال پر شور مردم قم وارد شهر خون و قیام شد. شدت استقبال از شیخ بی سواد به حدی بود که ابوقراضه حامل این یارو چند بار نزدیک بود در رودخانه قم رود چپ کند. کروبی در بدو ورود به میدان ?? تن با حضور در سوهان فروشی حاج حسین و پسران خطاب به فروشنده گفت:

    شیخ: به شما که عرض می کنم؛ من حضور در مغازه حاج حسین و پسران را یک فداکاری بزرگ می دانم. حالا این سوهان ها کلا کیلویی چند است؟

    فروشنده: ما سوهان نداریم!

    شیخ: پس اینها چیه؟ کلا به شما که عرض کنم؛ اینها مگر سوهان قم نیست؟

    فروشنده: اینها که می بینی سوهان قم نیست، سوهان روح سران فتنه است!

    بر اساس همین گزارش شیخ آنگاه وارد قم رود شد و به شنا در رودخانه بدون آب پرداخت اما شور بودن آب قم همانا و با نمک تر شدن شیخ همانا. وی که داشت قورباغه می رفت، به ابراز احساسات مردم پاسخ گفت. “قم رود، شیخ بی سواد بدرود”، “ما منتظر عمامه کروبی هستیم، هیچ جا نمیریم همین جا هستیم”، “”لعن علی عدوک یا حیدر، کروبی و اون دو تا خنگ دیگر”، ابوموسی اشعری، کروبی تو محشری”، “کروبی شیرجه بزن، رودخونه آب نداره”، کروبیه پاپتی، به شهر ما خوش آمدی” و “باتومی که دست ماست، رو ملاج شیخ ماست” از جمله شعارهای مردم بود.

    این گزارش می افزاید؛ شیخ بیسواد آنگاه وارد خانه صانعی شد ولی به دلیل ازدحام جمعیت ساعاتی در خانه وی محبوس ماند. کروبی در همان بدو ورود از شیخ یوسف راه دررو را پرسید که شیخ یوسف به وی گفت: می توانی از در پشت بام به خرپشتک بروی و از آنجا از دست مردم فرار کنی. در این لحظه یکی از محافظان شیخ به وی گفت: خدا لعنتت کنه که جز درد سر برای ما چیزی نداری اما کروبی از این حرف محافظ خود ناراحت شد و گفت: به شما که عرض می کنم حالا ما باید چه خاکی در سرمان بریزیم؟

    محافظ کروبی: بهتر است از راه دریچه کولر فرار کنی!

    شیخ یوسف: شرمنده، کولر خانه ما اسپیلت است!

    کروبی: اسپیلبرگ؟!

    محافظ کروبی: خنگ خدا! اسپیلت، نه اسپیلبرگ. اسپیلبرگ یک کارگردان است.

    کروبی: به شما که عرض می کنم؛ پس اسپیلت چیه؟

    شیخ یوسف: به کولر گازی می گویند اسپیلت.

    کروبی: چرا اسپیل من، اسپیل خودت!

    محافظ کروبی: بابا، اسپیلت یک مارک خارجیه. غلط نکنم عقل ابوموسی اشعری را دایورت کردن رو مخ تو.

    کروبی: خب زود تر می گفتی. من به گمانم یک فحش داخلیه! حالا به شما که عرض کنم؛ الان دقیقا مردم چی دارند شعار می دهند؟ چرا اینقدر عصبانی شده اند؟ راستی! به من گفتی؛ دایورت؟ حالا که اینطور شد دایور خودت!

    محافظ کروبی: دایور اوباما! دایور شهرام جزایری! دایور سران فتنه!

    این گزارش می افزاید؛ سپس کروبی از ترس حضور مردم وارد حمام خانه صانعی شد اما خبرنگار ما که می ترسید شیخ به او هم تهمت تعرض بزند بی خیال رسالت خبرنگاری خود شد و شیخ را با راه درروی چاه حمام تنها گذاشت.

    گفتنی است یک منبع آگاه که اتفاقا اصرار داشت نامش فاش شود شیخ از همه جا بی خبر را در یکی از خروجی های فاضلاب قم رود مشاهده کرده است.

    بعدالتحریر:

    ?- برادرم “امین” فرزند شهید والا مقام “مهدی عارفی” که درست مثل “راس الحسین” جاوید الاثر است، در وبلاگ “عدالت ناگزیر” دو متن عالی نوشته. اولی از هر نظر خوب است و نوید تولد یک نویسنده خوب را داده و دومی هم عالی است اما تنها عیبش این است که درباره من نوشته شده.

    ?- اضافه شدن “آب شور قم و با نمک شدن شیخ” محصول نظر “عرفان ??? بود در کامنتها. یکی دیگر از دوستان هم به نام “ناشناس” پیشنهاد نوشتن طنزی به من داده بود که متن کوتاه ایشان شاید از طنزی که خودم می خواستم بنویسم بهتر و قوی تر بود. این هم متن مختصر و مفید این عزیز:

    سلام داداش حسین
    خواستم مطلب طنزی را یاد آوری کنم که اگر وقت داشتی خودت تکمیل کنی و بگذاری دوستان یک کم بخندند:
    با توجه به برگزاری مسابقات جام جهای وهم زمانی آن با خرداد ماه و سالگرد انتخابات و اینکه طرفداران سبز تماشای مسابقات را به ولگردی در خیابان ها ترجیح می دهند، آقای موسوی بیانیه جدیدی داده و ضمن محکوم کردن فیفا و شخص بلاتر و کل جامعه جهای فوتبال گفت: اسیر این صحنه آرایی خطر ناک نخواهم شد!
    خانم متفکر جهان هم با توجه به باخت سنگین استرالیا مقابل آلمان بیانیه داده و تصریح کرده: با توجه به اینکه استرالیا فرزند اقیانوسیه و داماد آسیاست پس حتماً تقلب شده است و باخت این تیم مشکوک می باشد.



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   26   27   28   29   30   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی