سفارش تبلیغ
صبا ویژن







بیا عباس بنشین کنارم که خیلی وقت است برایت نخوانده ام روضه ام البنین. درون مشک پاره تو ای حضرت ساقی، خوب بگردی پر است از قطرات اشک من. مشک تو عیبی ندارد پاره شده. من قمقمه بابا اکبر را به تو می دهم عباس. آب از علقمه با تو، قمقمه از بابا اکبر با من. من خودم را دوست دارم وقتی گریه می کنم برای تو. برای مادرت. برای برادرت حسین. آدمی که عمویش عباس باشد و رهبرش عباس نگهدار، ناخودآگاه مغرور هم می شود. من مثل یتیمان حسین چون پشتم به تو گرم است، احساس غرور می کنم و عکسم را بزرگ می گذارم در وب سایتم. این اتفاقا نشاندهنده غرور من است. من مغرورم چون پشتم به کوه، به کشتی نوح، به حضرت روح، به دست راستی مجروح و از همه بالاتر به دو دست بریده اما باشکوه گرم است. غرور، گناه بزرگی است ولی به شرط آنکه عمویت عباس نباشد. من از تواضع بدم می آید، چون روی شانه عباس نشسته باشی، بخواهی نخواهی  قدت بلند می شود.

اصلا ای دوست بسیجی من! می دانی چرا خدا تکبر دارد؟ چون بنده ای به اسم “عباس” آفریده. من باز می خواهم کور کنم چشم دشمن را. اگر این بازیها جنگ روانی است، بجنگ تا بجنگیم.

دوست خوب من! مبادا از این اتهاماتی که بار ما می کنند ناراحت شوی. به “داداش حسین” تان هم اگر پیله می کنند، عیبی ندارد. بگذریم که اینها دارند حرف حساب می زنند. آری، ما با وجود علمدار، مغروریم؛ حرفی هست؟! جمهوری اسلامی به بسیجیانش کارت استخر می دهد؛ حرفی هست؟! چطور آقازاده ها در ساحل مدیترانه آب تنی می کنند، شنا سفارش اسلام است اما همین که نوبت استخر رفتن بچه بسیجیها می شود، شنا سفارش اسلام نیست؟! جمهوری اسلامی دارد به سفارش اسلام عمل می کند؛ حرفی هست؟! جمهوری اسلامی به ما کارت استخر می دهد، گرین کارت که نمی دهد!

ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  •  

    کاملش کردم متن “ممد نبودی” را که امروز خواندمش در سه دانشگاه. دو تا در تهران و یکی در کرج. الان هم نشان شما می دهم در زیر. از فردا متن خود را در پستی مجزا می گذارم.

    … نه اتفاقا ممد بود و دید که شهر آزاد گشته. خون یارانش پر ثمر گشته. الکی آه و واویلا راه نیاندازید که جهان آرا زنده است که شهید زنده است: “ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء ولکن لا تشعرون”. ممد بود و و در قهقهه مستانه اش عند ربهم یرزقون بود و دید فتح خرمشهر را. ممد بود و دید که عده ای از بسیجیها در همان شب اول عملیات از فرط گرسنگی خاک پاک جنوب را در مشت می گرفتند و می خوردند. ممد بود و دید عده ای از بسیجی ها در محور شلمچه و سه روز قبل از فتح خرمشهر از فرط تشنگی قطرات اشک خود را می خوردند و دید که متوسلیان با پای مجروح جنگید و حسن باقری اطلاعاتش درباره چگونگی پیشروی نیروها درست از آب درآمد. ممد بود و دید که دست خدا از آستین بچه بسیجی ها بیرون آمد. ممد بود و دید رقص پرچم سه رنگ را بر بالای مناره و دید دستواره را که داشت اذان ظهر می گفت به افق خون شهدای مسجد جامع. ممد بود و دید که آن بسیجی دقایقی بعد از فتح خرمشهر وسط خوشحالی، ناگهان بر زمین افتاد. دوستانش گفتند: نگران نباشید، چیزی نشده، بنده خدا 4شبانه روز است نخوابیده. 4شبانه روز نخوابیدن بچه بسیجی ها در 8سال دفاع مقدس یعنی همان که خمینی گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد اما خرمشهر را خدا با کمک شهیدان آزاد کرد. خدا احتیاجی به کمک هیچ کس حتی شهدا ندارد اما چون شهدا را زیاد دوست دارد دست خود را از آستین شهدا بیرون می آورد. با نی ساندیس مقدس انقلاب اسلامی کور کردن چشم دشمن یعنی همان که خامنه ای گفت و گفت: ببینید دست قدرت خدا را. آری، ممد بود و دید خبر شهادت بچه ها را از پشت بیسیم و دید عدم الفتح را در رمضان. ممد بود وقت خون بازی بازی درازی ها و دید خیبر را. بدر را. والفجر 8 را و خرازی را در شرق ابوالخصیب. بود و دید کربلای 8 را. سه راهی شهادت را. رقص گلوله ها را و آتش گرفتن لاله ها را در ماشین حاجی بخشی. ممد دید شهادت با گلوی خشکیده عباسهای تشنه لب را. سمفونی ترکش ها را. غریبی بچه های خط مقدم را. مرصاد را. پایان جنگ را. قطعنامه را. جام زهر را. نامه آقای جام زهر را که بس است دیگر جنگ، ما خسته شده ایم. آقای جام زهر! تو خسته شده بودی، چرا این خستگی را به پای بچه بسیجی ها نوشتی؟ و چرا به امام نامه دروغ نوشتی؟ آری، ممد بود و این نامه را دید و ناله امام را شنید و دید غم و غصه امام را. خون به جگر کردن امام را. شکستن دل امام را. شیخ ساده لوح را. شهادت امام را. ممد بود و دید 14خرداد را. امام روی دوش ممد داشت به عرش می رفت و نجات پیدا می کرد وقت سحر از غصه و به جای جام زهر، وندرآن ظلمت شب، آب حیات نوشید. ملائکه لیاقت حمل نور را نداشتند. آن آدمی که فرشته ها در برابرش سجده کردند ممد بود. پس ممد بود. بود و دید که بعد از خمینی اگر خامنه ای نبود این بار باید جدی تر می گفتیم آه و واویلا کو جهان آرا. خامنه ای اگر نبود برج موسسه تنظیم، سیلی سایه اش را محکم می خواباند بر در و دیوار ساده حسینیه جماران. موسسه تنظیم و نشر آثار امام، وصیت نامه شهدای فتح خرمشهر است. مگر ما مرده باشیم که روح خدا را خلاصه کنیم در این ساختمان چند طبقه. موسسه تنظیم و نشر آثار امام یک ساختمان بیشتر ندارد و آن “بیت رهبری” است. بیت رهبری مصراع قبلی اش حسینیه جماران است. ما کلام امام را فقط از میان کلمات حضرت ماه و جملات امام گونه اش جست و جو می کنیم. ما زمان امام فقط یک رهبر داشتیم و الان هم فقط یک رهبر داریم. حزب فقط حزب علی، رهبر فقط سید علی. لیلای ما در کوی ولایت، خامنه ای است. “سید حسن” این روزها برای ما فقط “نصرالله” است. پسر نوح با همه عظمتش وقتی با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. نوه روح الله که جای خود دارد. نوه روح الله چون با سران فتنه بنشست خاندان خمینی اش گم شد و فامیلی اش عوض شد. تنها کسی که فامیلی اش خمینی است خامنه ای است. ما عاشق چشم و ابروی خود امام بودیم. لطفا امر بر کسی مشتبه نشود. “نوه روح” اگر می خواهد ادای “پسر نوح” را درآورد ما از کشتی انقلاب می اندازیمش بیرون. ما مثل امامیم و با هیچ کس تعارف نداریم. اول کسی که گوش سید حسین خمینی را گرفت و این پسر ناخلف حاج آقا مصطفی را از سفینه نجات بیرون انداخت، خود امام بود و اتفاقا آن روز هم مثل امروز ممد بود. نه، ممد زنده بود وقتی که شهر آزاد گشت. ممد الان هم زنده است. مرده واقعی ممد تمدن است که ما میخ کوبیدیم بر تابوت اصلاحات آمریکایی اش روز 9 دی. من سوم خردادی ام. حماسه اصلی این روز رخ داد. من دوم خرداد رای دادم به شهدای سوم خرداد. “ناطق” از نظر من آن شهیدی است که با حنجره بریده باز هم در آخرین نطق خود ما را سفارش به پیروی از رهبری کرد. نه، مالک اشتر علی، ممد بود که وقتی شهر آزاد گشت زنده بود. خواص بی بصیرت مالک ملک و املاک خویش اند و با طلحه و زبیر قوم و خویش. من با اجازه بابا اکبر می خواهم بگویم واقعی تر از بسیجیان خمینی، بسیجیان خامنه ای هستند. ممد! شما اگر 45 روز در خرمشهر برابر گلوله بعثی ها مقاومت کردید ما8 ماه تمام مقاومت کردیم در برابر ترکش ماهواره ها و اجازه ندادیم علم عباس در این سرزمین بر زمین بیافتد. دشمن در زمان8 سال دفاع مقدس آنقدر صداقت داشت که در لباس دوست ظاهر نشود اما در 8ماه دفاع مقدس، ما به هر خاری که نازکتر از گل می گفتیم سابقه اش را به رخ ما می کشید. یکی با امام بود در پاریس. دیگری با امام بود در نجف. یکی با امام بود در ترکیه. آن دیگری با امام بود در هواپیما. یکی دیگر با امام بود در پلکان هواپیما. دیگری با امام عکس داشت در پله اول. یکی در پله دوم. یکی در پله سوم. یکی در پله چهارم. یکی در پله پنجم. دیگری در پله برقی پاویون فرودگاه. من مانده ام ای محمد جهان آرا، اینها اگر اینقدر امام را دوست داشتند پس چرا به جای خانه ای ساده امام همه شان در کاخ و به صورت شاهانه زندگی می کنند؟!  اینها اگر اینقدر امام را دوست داشتند پس چرا جام زهر دادند به امام؟! اینها اگر اینقدر امام را دوست داشتند پس چرا حلقوم خود را به صدای آمریکا و گلوی خود را به ندای فریب اجاره دادند و به ثمن بخس فروختند ندای حبیب را؟! نه، ما فریب عکسهای شما با امام را نمی خوریم. ناکثین هم زیاد با پیامبر عکس داشتند اما بعد از شهادت امام محمد ابن عبدالله درست بر عکس پیامبر حرکت کردند. ملاک حال فعلی طلحه و زبیر است. ملاک حال فعلی ناکثین است. ملاک حال فعلی عایشه است که این روزها دیگر “عفت” ندارد و فرزندانش همه توزرد از آب درآمدند. ای محمد جهان آرا! ما جز پوتین مقدس تو استوانه ای برای این نظام نمی شناسیم. اینها مکعب مستطیل هم نیستند. مکعب مستطیل تابوت شهدای ? سال دفاع مقدس و ? ماه دفاع مقدس است. اینها متکبرهای مستاصلی هستند که خیال می کنند انقلاب ارث پدرشان است. ای محمد جهان آرا! اینها خواستند با همان شعار الله اکبر فاتحان خرمشهر کاریکاتور بکشند از انقلاب اسلامی و به صورت خیلی نرم و مخملی اینجا را هم گرجستان و اوکراین کنند. غلط کرده اند. اینجا کوفه نیست. من مستاجر نیستم، خانه ام بیت رهبری است. اینجا مدینه است و ذوافقار علی دست سید علی. اینجا کوچه بنی هاشم است نه خیابان مشرف به کاخ فرزندان هاشمی. ما خامنه ای را مدیون خدا هستیم نه حتی خبرگان. قانون اساسی ناطق، خامنه ای است. الکی هیچ کتاب مقدسی را بالای نیزه نبرید. اساسی ترین قانون این کشور همین وصیت نامه شهداست که مختصر و مفیدش این است نگذارید ولایت فقیه تنها بماند. ما مدیون خدا هستیم که در روزگار آزگار غیبت خورشید در این شبهای جور و ستم، ماه را ارزانی ما کرد. شیخ رئیس جمهور شده بود به جای انرژی هسته ای از انرژی اسب بخار برق می گرفت. شیخ رئیس قوه مجریه شده بود لابد آرای باطله هم می شد رئیس مجلس. شیخ رهبر شده بود خدا عالم است در پیام حجش چند غلط پیدا می شد! اما رهبر ما خدا را شکر، نه این شیخ پیر بلکه آن طفل13 ساله است. عالیجناب راس فتنه رهبر شده بود ما الان به فائزه باید می گفتیم دختر شاه. نه، شما زندگی تان امامانه نیست، شاهانه است. شما فکر کردید با دلار می توان علم این عباس نگهدار آخرالزمان را به زمین انداخت. اشتباه کرده اید. ممد زنده است و دعای300 هزار شهید بدرقه راه حضرت ماه. ای محمد جهان آرا! ما در این 8 ماه دفاع مقدس با دشمنی جنگیدیم در لباس دوست و آنقدرها مرز جنگ روشن نبود. خواص ما اغلب پرسه در مه زدند و یکی به نعل و یکی به میخ زدند. ما اما در مه نبودیم که ستاره بودیم بر گرد ماه و سربازان نور. دور نیست آمدن تو با خورشید. لطفا زودتر بیایید که ما از 9 دی، سوم خردادی دیگر آفریدیم و درست مثل شما در مقام عمل به شب پرستان گفتیم: غلط کردید بیشمارید. ما و رها کردن ماه، هیهات که ولله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقینی، نجل النبی الطاهر الامینی. یا نفس لا تخشی من الکفاری و ابشری برحمه الجباری. مع النبی السید المختاری، قد قطعوا ببغیهم یساری. یا نفس من بعد الحسین هونی و بعهده لا کنت ان تکونی. هذا الحسین شارب المنونی و تشربین بارد المعینی. هیهات ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقینی. ولله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی.

    ***

    سلامی گرم و صمیمی به همه شما ستاره های مهربان که همواره هوای این برادر کوچک خود را داشته اید. خاضعانه از شما تشکر می کنم که ثابت کردید بیشمار بودن خود را حتی در این فضای مجازی. رمز “قطعه 26 دعای شماست و اگر نبود پشتیبانی شما دوستان خوب و اگر نبود همراهی تان در این ? ماه که از افتتاح این وب سایت می گذرد، هرگز این پیروزی نصیب ما نمی شد. اینجا جز شما کسی صاحبخانه نیست. پس اینجا خانه من نیست، سنگر خودتان است و من کوچکترین خادم خانه شما هستم. دگر بار از همه تان ممنونم و این قلم را به همه تان مدیونم. دعا کنید برای برادرم امین عارفی و همینجا بگویم مرا با هیچ همسنگری دعوا نیست. بچه بسیجی دشمنی جز شب پرستان ندارد. دوستان بدانند غرور در من راهی ندارد. دست بوس همه کسانی هستم که افتخار می دهند و مرا نقد می کنند اما بیاییم همسنگران عزیز! پایین بکشیم کرکره دعوا را که من حوصله خنده دشمن را ندارم. من دوست دارم با هم دوست و متحد باشیم علیه دشمنی که علیه ما متحد و واحد است. درست است که ما بیشماریم اما نه آنقدر که به جان هم بیافتیم. در آخر می ستایم همت مضاعفتان را و دوباره دست دوستی به سویتان دراز می کنم. هر که هستید هر جا هستید. من دعای تان می کنم و شما هم دعایم کنید.

    ***

    عاقبت شکسته شد رکورد 15 اسفند سال فتنه در وب سایت “قطعه 26 آن روز با احتساب اغیار 7616بازدید و امروز فقط با حضور شما ستاره ها “10240بازدید. آیا نباید به دشمن گفت: “غلط کردید بیشمارید؟” اما بچه ها الان ساعت یک نیمه شب است و من 49ساعت برای ثبت این رکورد حماسی شما پای اینترنتم. فردا هم در دو دانشگاه قرار است دو متن مجزا بخوانم که هنوز ننوشته ام. پس فردا هم یک جای دیگر. می دانم بی معرفتی است اما با اجازه شما باید بروم و متن خود را آماده کنم. به دعایتان سخت محتاجم. فقط اینکه زیاد در وصف با مرام بودن و با معرفت بودن بچه بسیجی ها شنیده بودم اما اینجوری اش را ندیده بودم. دم همه تان گرم. حسابی “داداش حسین” خود را شرمنده کردید. خب دیگر، خداحافظ شما و متن زیر تقدیمتان.

    ***

    … آری، ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته. ممد نبودی ببینی شهر که آزاد گشته هیچ، فضای سایبر هم آزاد گشته. ممد نبودی ببینی 2500 ماهواره جاسوسی دشمن حریف این ماه پاره ما نشد. ممد نبودی ببینی که شیخ حتی از آرای باطله هم شکست خورد. ممد نبودی ببینی خاتمی رفت با جرج سوروس مذاکره کرد و مهندس شد عامل کودتا علیه خون سرخ تو اما آمریکا هیچ غلطی نتوانست بکند. ممد نبودی ببینی دو دست بریده عباس را که از آستین خامنه ای بیرون آمد. ممد نبودی ببینی در شب سوم خرداد ستاره های حضرت ماه حماسه آفریدند. ممد نبودی ببینی این پلاکارد را “قطعه 26، جمعیت عشق میلیون نفر”. ممد نبودی ببینی که عوض شد نام خانوادگی پسر نوح و عوضی از آب درآمد آقازاده فراری. ممد نبودی ببینی در این ? ماه ما چقدر آه کشیدیم. ممد نبودی ببینی آشوب عاشورا را اما این مهم نیست، نبودی ببینی که با بیرق عباس چه حماسه ای که در “9 دی” نیافردیم. ممد نبودی ببینی که نسل من ساندیس نظام را خورد و نی اش را فرو کرد در چشم دشمن اما خواص بی بصیرت چشم درد گرفتند. ممد نبودی ببینی و الا یک دل سیر می خندیدی به “شما که عرض کنم من کلا چقدر وقت دارم”. ممد نبودی ببینی جنگ ما را در مرز نامرئی. نبودی ببینی ما اهل موسسه تنظیم نبودیم، امام تنها بماند. ممد نبودی ببینی ما اهل گوگل نبودیم خامنه ای. دات. آی. آر تنها بماند.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • شمع سوزان ماه تابانم/ و متولد یک ماه بعد از آبان/ من آذری ام/ و دوست
    دارم روضه عباس را به زبان ترکی/ من آذری ام/ و از زر و زور و تزویر بدم
    می آید/ من آذری ام/ اما آتش پرست نیستم/ من عطش را می پرستم/ و پدرم تشنه
    بود وقت شهادت/ و باز کرد روزه اش را با خون/ من متولد ماهم/ من غلام
    قمرم/ من عاشق حدیث نفسم/ و بدم می آید از این احادیث جعلی/ من آذری ام/ و
    در سه راه آذری به دنیا آمده ام/ که محله ای است در جنوب شهر/ در کوچه ما/
    هزار خانه بود/ و هزار و چند شهید/ و مانده بود شهرداری/ کوچه را به نام
    کدام شهید کند/ آخر سر نام کوچه شد آذر/ که عروس “پدر سالار” بود/ و زبان
    درازی داشت/ اما من/ بازی درازی ام/ و در پاوه/ خوشحالم که حاج احمد/
    مسواک کرد دهان ضد انقلاب را/ من خمیر مایه ام از جنوب است/ و خمیر دندانم
    بوی شهادت می دهد/ مسواک من برقی نیست/ جارو برقی مادرم را بنیاد شهید به
    ما نداده/ پدرم برایش خرید/ که هنوز دارد کار می کند/ من دیروز/ خالی کردم
    آشغال این جارو برقی را/ و سران فتنه را انداختم سطل آشغال/ خانه ما
    انقلاب اسلامی است/ و مادرم هر وقت/ خانه تکانی می کند/ نااهلان و
    نامحرمان را/ دور می ریزد/ از نظر مادر من/ پلاک پدرم/ جنس بنجل نیست/ اما
    شهرداری/ عقلش به اینجور چیزها قد نمی دهد/ من آذری ام/ و شهردار شهرم/
    حتی اگر بچه تهران باشم/ مهدی باکری است/ که خلبان نبود/ خودش یک پا آسمان
    بود/ شهردار شهر من قالی نمی بافت/ و خالی نمی بست/ و لهجه اش/ همان لهجه
    هور بود/ و از ریا به دور بود/ و صداقت داشت/ و وقت فتنه/ جهت حرکت قایقش
    را/ که نامش عاشورا بود/ بنیاد باد تعیین نمی کرد/ یاد باد آن روزگاران
    یاد باد/ الان/ نسیم شهادت را/ عده ای/ طوفان می خوانند/ و دفاع از ولایت
    فقیه را تندروی/ من اما به این حرفها کاری ندارم/ و باز/ از خانه انقلاب/
    جارو خواهم کرد بی بصیرتی را/ هر که می خواهد باشد/ من آذری ام/ و نان/ به
    زور بازو می خورم/ و بدم می آید از کسانی که/ نان به نرخ روز می خورند/ و
    همین که فتنه خوابید “عمار” می شوند/ عمار نمی خوابید/ و در زیرزمین مترو/
    برای آشوبگران عاشورا/ لالایی نمی خواند/ عمار، شهردار بود/ اما الان
    شهردار، عمار نیست/ و لزوما هر شهرداری عمار نیست/ الان/ شهردار دارد فکر
    می کند/ و دو دو تا چهار تا می کند/ که با یار باشد/ بیشتر رای می آورد/
    یا با اغیار/ و هنوز/ نه به  دار است/ نه به بار/ به فکر رئیس جمهور شدن
    است/ و هم رای یار می خواهد/ وهم آرای اغیار/ اما عمار هور/ سرباز جمهور
    بود/ و بعد از شهادتش/ به “بهشت” رفت/ من می ترسم برای کسانی که این دنیا
    ساکن خیابان بهشت شده اند/ و آن دنیا …/ قضاوت نمی کنم/ دیدار به قیامت.

  • کلمات کلیدی :
  • شنیده بودم چیزهایی درباره ات مادرم. شنیده بودم که مادر شهید هستی و خانه ات ?? متر بیشتر ندارد. یعنی فقط چند متر از مزار پسرت بزرگتر است. شنیده بودم وقت باران، آب می چکد از سقف خانه ات و بوی آسمان می گیرد جانمازت. شنیده بودم سرخی صورتت مال سیلی است. شنیده بودم گیر کرده ای میان در و دیوار روزگار. شنیده بودم کمرت قوز کرده و نای ایستادن در صف نانوایی نداری. شنیده بودم چادرت کهنه است و چند تایی وصله دارد. شنیده بودم وصله های ناجور را. تهمت های جورواجور را. شنیده بودم جمهوری اسلامی به شما می رسد. شنیده بودم خوشی زده زیر دلتان. شنیده بودم در سفره ات خبری از غذاهای رنگارنگ نیست. شنیده بودم حقوقت میلیونی است. شنیده بودم ماشین ضد گلوله سوار می شوی. شنیده بودم جز خدا کسی محافظت نیست. شنیده بودم گاهی پول بلیط اتوبوس نداری تا بیایی سر مزار پسرت در قطعه ??، چقدر ضد و نقیض شنیده ام درباره تو. مانده بودم حرف چه کسی را باور کنم.

    آمدم پنج شنبه ای سر مزار پسرت تا از نزدیک ببینمت. شنیده بودم ?? سال است که هر پنج شنبه می آیی قطعه ?? ردیف ?? شماره ت. آمدم اما نبودی. یعنی رفته بودی. اشک بود و شمع بود و مشمعی که کشیده بودی روی سنگ مزار شهید “حسین پاکدامن”. پاک بود دامنت مثل زهرا که “حسین” را تربیت کردی. نمی دانم؛ شاید تو هم نامت “فاطمه” باشد.

    خیره شدم به تصاویر پسرت درون محوطه آلومینیومی. چه خوش سلیقه ای. و خواندم سنگ نوشته ای را که منشور جمهوری اسلامی است:

    بسم رب الشهدا و الصدیقین. سرباز شهید حسین پاکدامن. فرزند صفر علی. ولادت: ????، شهادت: ??/??/??، محل شهادت: عین خوش. به راه میهن و دینم فدا کردم جوانی را، به آگاهی پسندیم بهشت جاودانی را؛ بگو بر مادر پیرم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرد؛ به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم، به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم. قطعه ??، ردیف ??، شماره ت.

    ***

    ای شهید پاکدامن، ای حسین من! شرمنده، ما مادر پیرت را تنها گذاشتیم. می دانم تو اگر بودی برای مادرت خانه می خریدی که سوراخ نداشته نباشد سقفش و به مادر پیرت پول می دادی که آخر ماه سفره اش فقط نان و نمک نداشته باشد. تو اگر بودی عصای دست پیرزن می شدی و رفتی به امید ما که مراقب باشیم مادرت گم نشود در پیچ و خم کوچه زندگی. تو رفتی برای ما و ما ماندیم و تنها گذاشتیم مادر پیرت را. ما بی معرفتیم. آن دنیا لطفا ما را شفاعت نکن. پل صراط جلوی ما را بگیر و بگیر جلوی آنهایی که بی پولی هدیه تهرانی را دیدند ولی دست تنگی مادر پیر تو را ندیدند. مادر پیر تو به هیچ کار ما نمی آید حتی به کار تبلیغات انتخاباتی، حتی به کار افتتاح تونل توحید. ما فراموش کرده ایم مادر پیر تو را. ما یادمان رفته بدهکاری مان را به مادر پیر تو. اعتراف می کنم؛ ما بی معرفتیم. معرفت داشتیم، مثل سران فتنه برای مادر پیر تو هم محافظ می گذاشتیم و راننده می گرفتیم برایش تا شرمنده نشود جلوی راننده “بی. آر. تی” فقط به خاطر ??? تومان پول بلیط، که بیاید بهشت زهرا و آب و جارو کند مزارت را. نشانه شخصیت مادر پیر تو ارائه بلیط به راننده “بی. آر.تی” نیست، نشاندن تو بود در اتوبوسی که وقت رفتن پر از سرنشین بود اما وقتی که برگشت فقط پلاک آورد. فقط یک مشت خاک. شهید شده بودید همه تان در خط مقدم علقمه و بی سوار آمد اسب عباس و شکست دل سکینه و خون شد دل ام البنین.

    ***

    نشسته بودم سر مزارت ای سرباز شهید و مادرت رفته بود و من داشتم از غصه دق می کردم اما خوب شد و چه خوب شد که دیدم مادر علیرضا را. عجب شیرزنی است این پیرزن. این مادر شهید علیرضا شهبازی. پسرش علیرضا از شهدای تفحص است و با تو همسایه. این هم سنگ نوشته اش:

    السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. بسیجی عارف شهید علیرضا شهبازی. محل شهادت: قتلگاه فکه. ولادت: ????، شهادت: ????/?/??، توی این عالم هستی که همش رو به فناست، به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست. قطعه ??، ردیف ??، شماره ت.

    ***

    گفت مادر علیرضا از مادر شهید حسین پاکدامن برایم و گفت: اینجا بود تا همین چند دقیقه پیش. گفت: هر پنج شنبه می آید و با خودش آب تهران می آورد تا با آب چاه نشوید مزار پسرش را. معتقد است پسرش زنده است و شاید هنوز تشنه است و باید با آب شرب بشوید مزارش را و سیراب کند، تازه کند گلوی پسرش را. گفت: مادر شهید پاکدامن خانه اش کوچک است و دلش بزرگ و بدهی همین خانه نیم بند هم شکسته کمرش را. گفت: عزت نفس دارد و غرورش اجازه نمی دهد خیلی چیزها را. گفت: هر پنج شنبه سماورش را روشن می کند سر مزار حسین و چای می دهد به ما که طعم بهشت دارد. گفت: با این حال و روز گاهی نان و پنیری هم می آورد و برای حسین نذری می دهد. گفت: ما گلایه داریم از مسئولان نظام. گفت: صدا و سیما، ما را درد ما را غم ما را ماتم ما را نشان نمی دهد. گفت: همین علیرضای من با دوچرخه این ور و آن ور می رفت که الان در خانه شهید است. گفت: علیرضا یک لباس سالم نداشت با اینکه به دهان می رسید دستش. گفت: علیرضا وقتی در نوجوانی پول می گرفت از پدرش تا یک جفت کفش خوب برای خودش بخرد، می رفت و چند جفت کفش معمولی می خرید، یکی را خودش پا می کرد و چند تا هم می داد دیگرانی که وسعشان نمی رسید کفش برای خودشان بخرند. بغضش را شکست و گفت: این رسمش نیست. اشک ریخت و گفت: دنیا را هم به ما بدهند برای من علیرضا نمی شود. با صدای بلند های های گریست و گفت: حاضرم همه هستی ام را بدهم تا یک بار دیگر علیرضا از در خانه بیاید تو. آنقدر دوست داشتم علیرضا را ببینم که صاحب اولاد شده و بچه بغل از در خانه بیاید تو و من ببینم قد و بالایش را.

    ***

    حرف های دیگری هم مادر علیرضا زد منتهی با زبان اشک که ترجمه اش این بود؛ اگر من گریه می کنم، مادر شهید حسین پاکدامن خون گریه می کند.



  • کلمات کلیدی :
  • سرم پایین است»
    89/2/27 2:21 ص

    نوشته ام را نوشته ام آنطور که قول داده بودم اما داده ام دست استاد تا
    بگویدم از معایبش. فردا شب خواهمش گذاشت در این سایت که عنوانش این است:
    “عبای رهبر ما بیرق علمدار است”. در همان مایه های “من مستاجر نیستم، خانه
    ام بیت رهبری است” نوشتمش. بی ایراد نیست اینجا و گفته ام اصلاحش کنند.
    تازه یاد گرفته ام نظرات را تایید کنم و متن جدید بگذارم. در این چند روزی
    که نبودم دلم پیشتان بود و عادت کرده ام ناجور به شما بسیجیان خامنه ای.
    دعایم کنید. از ویژه نامه “و تو به معراج رفته ای” چند صدتایی مانده که
    فردا در میدان هفت تیر توزیع می شود. متنش مال من است، طرحش مال میثم. در
    چاپ های بعدی کتاب دو مقدمه به “نه ده” اضافه خواهد شد؛ یکی به قلم سردار
    باقر زاده و دیگری به قلم سردار قلم حسین بهزاد. خودم هم مقدمه ای برای
    کتاب نوشته ام که خواهمش آورد در چاپ های بعدی کتاب. مجله را هم مصمم هستم
    دربیاورم. یکی دو تا نیست مشغله ام و البته بیشمار است دعای شما. ممنونم
    از دوستانی که نشانی سایت را به طرق مختلف پوشش دادند. این روزها زیاد با
    من مصاحبه می کنند. هر موفقیتی را مدیون شمایم. “نه ده” در همان چاپخانه
    باد می کرد اگر نسل ?/??/???? نبود. آنچه بالا است تیراژ دعای شما است و
    آنچه پایین است سر من است در برابر بزرگی شما. ای لباس مشکی ها! با چه
    زبانی بگویم دوست تان دارم؟ 

  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   31   32   33   34   35   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی