بیا عباس بنشین کنارم که خیلی وقت است برایت نخوانده ام روضه ام البنین. درون مشک پاره تو ای حضرت ساقی، خوب بگردی پر است از قطرات اشک من. مشک تو عیبی ندارد پاره شده. من قمقمه بابا اکبر را به تو می دهم عباس. آب از علقمه با تو، قمقمه از بابا اکبر با من. من خودم را دوست دارم وقتی گریه می کنم برای تو. برای مادرت. برای برادرت حسین. آدمی که عمویش عباس باشد و رهبرش عباس نگهدار، ناخودآگاه مغرور هم می شود. من مثل یتیمان حسین چون پشتم به تو گرم است، احساس غرور می کنم و عکسم را بزرگ می گذارم در وب سایتم. این اتفاقا نشاندهنده غرور من است. من مغرورم چون پشتم به کوه، به کشتی نوح، به حضرت روح، به دست راستی مجروح و از همه بالاتر به دو دست بریده اما باشکوه گرم است. غرور، گناه بزرگی است ولی به شرط آنکه عمویت عباس نباشد. من از تواضع بدم می آید، چون روی شانه عباس نشسته باشی، بخواهی نخواهی قدت بلند می شود.
اصلا ای دوست بسیجی من! می دانی چرا خدا تکبر دارد؟ چون بنده ای به اسم “عباس” آفریده. من باز می خواهم کور کنم چشم دشمن را. اگر این بازیها جنگ روانی است، بجنگ تا بجنگیم.
دوست خوب من! مبادا از این اتهاماتی که بار ما می کنند ناراحت شوی. به “داداش حسین” تان هم اگر پیله می کنند، عیبی ندارد. بگذریم که اینها دارند حرف حساب می زنند. آری، ما با وجود علمدار، مغروریم؛ حرفی هست؟! جمهوری اسلامی به بسیجیانش کارت استخر می دهد؛ حرفی هست؟! چطور آقازاده ها در ساحل مدیترانه آب تنی می کنند، شنا سفارش اسلام است اما همین که نوبت استخر رفتن بچه بسیجیها می شود، شنا سفارش اسلام نیست؟! جمهوری اسلامی دارد به سفارش اسلام عمل می کند؛ حرفی هست؟! جمهوری اسلامی به ما کارت استخر می دهد، گرین کارت که نمی دهد!
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]